مهاجرت یک‌باره فرد را از دنیای آشنای صداها، طعم‌ها و چهره‌ها به جهانی پرتاب می‌کند که بیشتر چیزهایش غریبه‌اند. دریچه‌های حواس مهاجر جهانی را می‌شنود که صداها و کلماتش بیگانه‌اند، بوهایی را حس می‌کند که ناآشناست و پوستش را آب و هوایی در برمی‌گیرد که شبیه خانه نیست. نگاه‌های صریح‌ و خالی رهگذران و چهره‌های ناشناخته‌ی همسایگان و طعم‌های جدیدی که او را به هیچ خاطره آشنایی پیوند نمی‌زند نشان از آن دارد که این، فصل دیگری است؛ فصلی که پوسته‌ی بیگانگی همه چیزش را، حتّی چیزهای را که پیشتر آشنا بودند، دربرگرفته است.

این فضای غریب، سازمان روانی مهاجر را غافلگیر می‌کند. در پسِ این تازگی‌ها، ردِّ سوگ گذشته‌ای از دست رفته را می‌توان دید. آدم‌های جدید، غیبت آدم‌های قدیمی و پیوندهای کهنه را گوشزد می‌کنند. بخش مهمی از فرایند مهاجرت، به توانایی مهاجر برای سوگواری وابسته است؛ سوگواری برای همه‌ی آنچه از دست رفته یا غیر قابل دسترس شده است. هرچه مهاجر بیشتر قادر به پذیرش فقدان باشد، بیشتر می‌تواند با محیط تازه‌اش سازگار شود.

این غافلگیری و سوگ درهم‌آمیخته، شباهت قابل توجهی به مرحله‌ی جدایی- تفّرد در ابتدای کودکی دارد. مهاجر با جدا شدن از جهان امن ِابژه‌های پیشین، پاورچین پاورچین دنیای غریبه‌ای را تجربه می‌کند که امید دارد در آن به فردیت دست یابد؛ چون کودک نوپایی که توانایی‌های جدید حرکتی‌اش او را قادر کرده‌است تا کمی از مادر فاصله بگیرد و جهان وسیع‌تری را تجربه کند. به تعبیر سلمان اختر (روانکاو) مهاجر در حال تجربه‌ی سومین فردیت است که پس از فردیت آغازین کودکی و دومین فردیت دوره نوجوانی رخ می نماید.

پس از آنکه مهاجر از گیجی و اضطراب آغازین مهاجرت عبور کرد، معمولاً دست به دوپاره‌سازی تجربیاتش می‌زند؛ ایده‌آل‌سازی مام وطن و ناارزنده‌سازی این سرزمین جدید و در زمان‌های دیگر ناارزنده‌سازی وطن و ایده‌آل‌سازی سرزمین تازه. از طرف دیگر مام ِوطن در تقابل با بازنمایی پدرانه از سرزمین جدید قرار می‌گیرد. باز-اجراهای سناریوهای ادیپی مهاجر در این وضعیت قابل توجّه است.

قرار یافتن در سرزمین جدید و موفقیت در آن معمولاً احساسات متفاوتی را در مهاجر برمی‌انگیزاند؛ «احساس گناه جدایی» و درک اینکه چه اندازه از سرزمین واقعی‌اش دور افتاده است. مهاجر بر اثر احساس ترس و وحشت از این دورافتادگی و احساس گناه همراه با آن، در ذهن خود رویای بازگشت به مام وطن را می‌پروراند: پس از آنکه تحصیلم تمام شد؛ پس از آنکه به اندازه کافی پس‌انداز کردم و در شغلم موفّق شدم؛پس از بازنشستگی؛ پس از فروکش کردن بحران اقتصادی با داستان‌های تازه و دست پُر به خانه بازخواهم گشت. اضطرابی که بی‌شباهت به ترس و وحشت کودک نوپایی نیست که از مادر دور شده است و در میانه‌ی لذّت بردن از هم‌بازی‌های جدید و محیط بزرگتر، یکباره به یاد مادر و فاصله‌اش با او می‌افتد.

داستان مهاجرت و احساسات همراه با آن، بازنمای احساسات عمیق و پیچیده‌ای است که هر فرد در تاریخچه‌ی زندگی‌ روانی خود و از خلال وابستگی و جدایی، اتّصال و انفصال، نزدیکی و دوری با دیگرانِ مهم زندگی‌اش از سر گذرانده است. ترک خانه و مهاجرت، فرصتی است تا با فاصله‌ای متناسب به گذشته نگاه کنیم، آن را بفهمیم و تجربه کنیم و جنبه‌های جدیدی از خویشتن‌مان را در این محیط تازه پرورش دهیم.