تئوری ترومای فرنزی[1]
نویسندگان: آلبرتو فرگوسن[2]-میگل گوتیرز پلاز[3]
مترجم: خشایار داودیفر
فرنزی در آخرین سالهای زندگی و فعالیتِ خویش مطالب فراوانی در باب تئوری تروما و کنشِ درمانیِ مربوط به تروما نوشت. دوپون (1988) نوشته است که «فرنزی تئوری ترومای خویش را بر اساس مشاهدات بالینی مستقیم ابداع کرد». این نوشتارهای پایانیِ فرنزی توسط میشل بالینت ویراست شده و تحت عنوان «مشارکت نهایی در باب مسائل و روش روانکاوی (فرنزی 1955)» منتشر شد. این آثار متفاوت از کارهای پیشین وی در باب تروما بوده و درک کلی او در کنش و تکنیک بالینی روانکاوی متفاوت است.
در آخرین نوشتارهای فرنزی فاصلهای قابل مشاهده نسبت به آثار فروید وجود دارد و این نوشتارها کمکی اصیل و بدیع به روانکاوی کردهاند، چندان که امروزه نیز از اهمیت و موضوعیت آنان کاسته نشده است. این آثار در ابتدا واکنشهای شدیدی در جامعۀ روانکاوی برانگیخت و با انتقاد و طرد رو به رو شد، اما اکنون این واکنش به علاقه و استقبال بدل شده است. «خاطرات بالینی فرنزی» (1933)[4]و «یادداشتها و قطعات» (1930 تا 1932)[5] نه تئوریهایی تمام عیار، بلکه ایدههای در حال رشد فرنزی در باب تروما و مکانیزمهای روانی دخیل در آن را به نمایش میگذارند. همانطور که او در نوشتارهایش گفته است تروما به رخدادی اطلاق میشود که در ارتباط با بزرگسالان یا کودکان رخ داده و تاثیر مستقیمی بر رشد نرگسانگی[6] سوژه دارد.
فرنزی در «آشفتگی زبانها میان بزرگسالان و کودکان» (1932a) بار دیگر بر منشاء بیرونیِ تروما و تاثیرات آن بر رشد شخصیت و رواننژندی تاکید کرده و افزون بر آن به برجسته کردن نقش تروما در این بافت پرداخته است، امری که به باور وی در روانکاوی به حدی ناچیز تقلیل داده شده بود. شاید همین نکته باعث شده است که بسیاری از مفسران گمان کنند که وی عمدتاً به فرمولبندی پیشین فروید بازگشته است و بخش منحصر به فرد این نوشتارها را نادیده بگیرند.
فرنزی در «آشفتگی زبانها…» میان دو نوع از عشق تمایز قائل میشود، عشقِ لطیفِ کودکان و عشق اروتیکِ بزرگسالان. این آشفتگیِ تعدیگرانۀ بزرگسال نسبت به هر دو زبان است که وی را به سوی تهاجمِ روانی، عاطفی و زیستیْ نسبت به کودک سوق میدهد (چیزی که میتوانیم آن را بزرگسالِ خائن بنامیم). در این وضعیتْ کودک که از ترسْ فلج گشته است در برابر تعدی جنسی بزرگسال بیدفاع است؛ فرنزی در این باب مینویسد:
«اگر اضطراب به حداکثر برسد، کودک را وادار میکند تا همچون ماشینی خویش را تابع ارادۀ متجاوز کرده و هر یک از خواستههای وی را ارضاء کند؛ این کودکان کاملاً از خود غافل گشته و با متجاوز همانندسازی میکنند. از طریق همانندسازی[7] یا بهتر است بگویم درونفکنی[8]، متجاوز به عنوان بخشی از واقعیت بیرونی ناپدید شده و در حقیقت بدل به امری درونروانی میگردد. تهاجم به عنوان یک واقعیتِ بیرونیِ صلب ناپدید میگردد و در خلسۀ تروماتیک کودک، موفق میشود وضعیت پیشین را که مبتنی بر عطوفت بوده است حفظ کند».
مفهوم «همانندسازی با (متجاوز) پرخاشگر[9]» مفهوم کلیدیِ تئوریِ ترومای فرنزی است. استفادۀ آنا فروید از این مفهوم به عنوان امری که ابداع خودش بوده و بدون اشارۀ وی به فرنزی غفلتی تکان دهنده است.
یکی از آثار فوری این وضعیت چنین است که کودک احساس گناه بزرگسال را درونفکنی میکند؛ این بدان معنا است که تجاوزِ رخ داده توسط بزرگسال، اکنون به امری بدل شده است که کودک بخاطرش مستحق مجازات است. بهبود ظاهری وضعیت روانی کودک گواه ایجاد دوپارگی روانی است، که متضمن گناهکاری و بیگناهی همزمان او و قطع رابطۀ او با حواس، ادراکات و عواطفش است. در چنین شرایطی حالتی از آشفتگی بر فعالیتهای روانی کودک حاکم است. در این فضای متناقض، کودک به جای دفاع از خویش به همانندسازی با متجاوز پرداخته و آنچه را تهدید تلقی کرده است درونِ خویش میفکند. این همان امری است که منجر به دوپارگیِ شخصیت وی میشود. بخشی از روانْ این تجربه و سایرِ تجاربِ حیات او را به گونهای ثبت میکند که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است. همانطور که فرنزی در «تحلیل کودکان در دل تحلیل بزرگسالان» اشاره کرده است: «به نظر میرسد که تحت فشار خطری قریب الوقوع، بخشی از ایگو دوپاره گشته و بدل به الگوی روانی مشاهدهگری میگردد که میخواهد به خویش کمک کند، و این اتفاق احتمالاً در – ابتداییترین مرحلۀ – کودکی رخ میدهد» (فرنزی، 1931a). وی چند سطر قبل در همین مقاله مینویسد: «قطعاً این تصور که رها شدن منجر به دوپارگیِ شخصیت میشود قابل پذیرش است. در چنین شرایطی بخشی از روانْ نقش پدر یا مادرِ در ارتباطبادیگران را بر عهده میگیرد و گویی به این وسیله واقعیتِ رها شدن را امحاء[10] میکند که این نوعی از «دوپارگی نرگسانۀ خویشتن» است.
در درمان روانکاوانۀ پرداختن به تروما میبایست مسائل بیمار از طریق تکرار، یادآوری، تشریح و دسترسپذیر شوند. فرنزی در پایان مقالۀ «آشفتگی زبانها میان کودکان و بزرگسالان» (1932) میگوید: «اگر تعداد شوکها در طول دوران کودکی فزونی یابد، تعدد و انواع دوپارگیهای شخصیت نیز فزونی مییابد و به زودی حفظ تماس با تمام قطعاتی که هرکدام به عنوان شخصیتی مستقل عمل میکنند و از وجود یکدیگر بیخبر هستند، بدون ایجاد آشفتگیِ بسیار دشوار میگردد. در نهایت ممکن است فرد به حالتی برسد که با ادامۀ این تصویرِ تکه تکه، میتوان آن را اتمیزه شدن [بدل شدن به قطعاتی بسیار ریز] نامید. برای این که در مواجهه با چنین حالتی شجاعت خویش را از دست ندهیم، میبایست بسیار خوشبین باشیم، هرچند امیدوارم که در اینجا نیز بتوان رشتههایی یافت که این تکهها را به هم پیوند دهد».
اتمیزه شدن[11] و تکهتکه شدن[12] اصطلاحاتی است که توسط فرنزی و در جهت توصیف اثرات روانیِ تجارب تروماتیک و دفاع در برابر آن به کار گرفته شده است.
در چنین شرایطی، بزرگسال کودک را در طی غافلگیریْ گیر میاندازد، کودکی که در برابر این بزرگسال – که رانههای جنسی و پرخاشگرانۀ خویش را از طریق وی برطرف میکند – بیدفاع است. در این فضا هرگونه امنیت قبلی از بین میرود. کودک پیشتر به بزرگسالی اعتماد میکرد که اکنون او را مورد سوءاستفاده قرار میدهد. به منظور حفظ تصویر خوبِ این بزرگسال، کودک خود را ناچار به دوپارگیِ روانِ خویش مییابد. او خود را با پرخاشگر همانند میسازد، اینگونه پرخاشگرِ بیرونی از بین رفته و شرایط محبّتآمیزی که پیش از وضعیت تروما حاکم بود را حفظ میکند.
در این صورت نیز برای بدل شدنِ این وضعیت به تروما، شرطی لازم است. مشابه نظریۀ ترومای فروید، در مفهومسازی فرنزی نیز دو لحظۀ ضروری برای رخ دادن تروما وجود دارد که البته متفاوت با محتوای نظریۀ فروید است. در نگاه فرنزی علاوه بر پرخاشگری بزرگسال، پاسخی که بزرگسالی دیگر به این تروما میدهد نیز اهمیت دارد. پس از رخداد تروماتیک، کودک ممکن است نزد بزرگسال دیگری (همچون مادر) برود تا به او بگوید چه بر سرش آمده است. اگر این بزرگسال رنج کودک را انکار کند، اثر تروما دوچندان خواهد شد. «پاسخ رد مادر به عنوان کژکارکردیِ زبانی تجربه میشود که عامل تروماتیک موجود را دوچندان میکند؛ و بدل به کژکارکردیِ لیبیدو در کودک خواهد شد (سابورین، 1984)».
اثرات تروماتیک آشفتگی زبانها را میتوان به صورت زیر نشان داد:
- حالتی وجود دارد که طی آن، بزرگسالی مورد اطمینانْ بدل به متجاوز میگردد و امنیت کودک را زیر سوال میبرد.
- کودک بر اثر ترس شدید فلج میشود.
- کودک با متجاوز همانندسازی میکند (در عین حال که فردْ متجاوز را درونفکنی میکند، مهاجمِ بیرونی ناپدید گشته و درونروانی میشود). کودک میخواهد مهاجم را ارضاء کند.
- در این شرایط کودک موفق میشود تا وضعیتِ با ثباتِ پیشین را حفظ کند و تصویرِ خوبِ بزرگسال را نگه دارد.
- کودک احساسِ گناهِ بزرگسال را درونی میکند.
- کودک به دلیل گناه خویش احساس میکند که مستحق مجازات است.
- کودک به علت احساساتِ متناقض، دوپاره گشته و در عین حال، هم احساس گناهکاری و هم بیگناهی میکند. ارتباط وی با عواطفش قطع گشته و احساس آشفتگی میکند. بخشی از روانْ تجربه را از سر گذرانده، در حالی که بخش دیگرِ روان در این اندیشه است که هیچ چیز رخ نداده است.
- پاسخ بزرگسال عاملی موثر در شکلگیری تروما است (گوتیرز پلاز، 2009).
تجربۀ تروماتیک ممکن است بر عواطف، حافظه و یادآوری اثر بگذارد. تروما میتواند مانعی بر سر راه افکار و ادراکات ایجاد کرده و فرآیندهای روانی را مختل کند. فرنزی بر این باور است که این تجربه حتی به شکل ناآگاه نیز ثبت نمیشود، تئوری ترومای فرنزی به مفهوم Verwerfung[13] فرویدی نزدیک است، مفهومی که توسط لکان با اصطلاح foreclosure بسط یافته است.
نتیجۀ این وضعیت «دوپارگی شخصیت» است که از طریق آن کودک هر آنچه رخ داده است را انکار میکند، که این فرآیند مشابه همان فرآیندی است که در بزرگسالان نیز رخ میدهد. با توجه به این که هیچ چیز در روان ثبت نشده است، امکانِ یادآوری نیز وجود ندارد. موضوعْ پسرانش[14] نیست. این یک تروما است «که فرد از ابتدای کودکی از آن رنج میبرد، ترومایی که هرگز آگاهانه تجربه نشده است فلذا امکان به یادآوردنش نیز وجود ندارد» (فرنزی، 1932b). فرنزی همچنین از این وضعیت به عنوان نوعی «روانپریشیِ گذرا» و گسست از واقعیت یاد میکند: «سوژه سست و منعطف گشته و با تکهتکه گشتن و اتمیزه شدن به وضعیت پاسخ میدهد» (فرنزی، 1932b).
کودک از طریقِ همانندسازی با متجاوز است که قادر به بقاء میشود. بنابراین تصویر خوبِ بزرگسال حفظ میشود. دوپارهسازیِ روانی باعث میشود تا کودک همزمان گناهکار و بیگناه باشد. «از طریق این شوک روانیْ نالذتی رخ میدهد که غلبه بر آن غیرممکن است. به عبارت دیگر کودک در استقرار دفاعی در برابر کنش جهان ناتوان بوده (در استقرار دفاعی بروندگر ساز[15])، و به همین دلیل از اساس علت رنج را از میان میبرد، همچنین او قادر نیست هیچ بازنمایی در تطابق با رنج ایجاد کند که به موجب آن قادر به حل و فصل یا پردازش این تروما باشد. «تروما منجر به سرریز فوریِ اضطراب در قالب احساس درماندگی گشته که وضعیت را برای هرگونه واکنش مثبت به اوضاعْ مانند جنگ و گریز با خطر بیرونی را دشوار میسازد» (گوتیرز پلاز، 2008).
با توجه به این که هیچ خاطرهای از این رویداد وجود ندارد، درمان روانکاوانه میبایست منجر به تکرار تروما در محیطی مناسب و امن گردد، تا بیمار برای نخستین بار آن وضعیت را زندگی کرده، آن را از نظر روانی ثبت کرده و راهی برای تفسیر آن بیابد (این امر را میتوان زمینهساز کار وینیکات دربارۀ ترومای اولیه دانست) (گوتیرز پلاز، هررا پاردو، 2017).
فرنزی مفهوم «تروریسم رنج» را مطرح کرده و از اصطلاح آلمانی Erschütterung استفاده کرده است. این اصطلاحی است که فروید در «آن سوی اصل لذت (1920)» جهت ارجاع به تئوریِ ترومای فرنزی در باب اثرات بدنیِ تروما (وقوع آن در بدن) استفاده کرده و برای اثرات روانی تروما از اصطلاح Schrek یا حمل کردن استفاده میکند. کلمۀ Erschütterung در نگاه فرنزی معمولاً تحت عنوان «شوک» یا «شوک روانی» ترجمه میشود که به غیرمعمول بودن و ناگهانی بودنِ رخداد ارجاع دارد و سوژه در آن فرمی را که دیگری ارائه میدهد، بدون مقاومت و «همچون کیسۀ آرد» بر خود میپذیرد (فرنزی، 1932b). تروریسم رنج؛ شامل اغوا شدن توسط محارم و مجازاتهای پر شرر است که واجد امکان تروماتایز کردن کودک است.
در انتها لازم به ذکر است که فرنزی دیدگاههای خاصی دربارۀ درک خود از مفهوم انفعال و مازوخیسم زنانه ارائه میدهد. او معتقد است که کارکرد زنانهای در روانکاوی از هر جنسی وجود دارد که به وی ظرفیت تحمل نالذتی را ارائه میدهد (دال آلبرتو و همکاران، 2020). با توجه به این واقعیت که روانکاوی که به خوبی تحت روانکاوی قرار گرفته باشد از نالذتیِ بیمارِ خویش طفره نمیرود، این امکان برای وی وجود دارد که در تجربۀ بیمار از ترومای اصلی فراروی کرده و در جهتِ نائل شدن به شفایی عمیقتر، از تجربیات غیرقابل اندیشیدنی که در اعماق روان وجود دارد استفاده کند، تجاربی که نه از طریق کلمات بلکه از طریقِ تکرار در فضای تحلیل قابل دستیابی هستند. در واقع بخش آسیبدیدۀ بیمار را میتوان بار دیگر از طریق درمان روانکاوانه «جانی تازه» بخشید. فرنزی تلاش میکرد تا از دوگانهنگریِ ذهن-بدن فراتر رود که از این جهت نگاه وی به نگاه اسپینوزا نزدیک میشود.
[1] Ferenczi’s trauma theory
[2] Alberto Fergusson/////
[3] Miguel Gutiérrez-Peláez:
[4] Ferenczi’s Clinical Diary (1933)
[5] Notes and fragments (1930–32)
[6] narcissism
[7] identification
[8] introjection
[9] identification with the aggressor
[10] undoing
[11] Atomisation
[12] fragmentation
[13] استنکاف
[14] repression
[15] تغییر دادن محیط خارجی برای مراقبت از خویش