مردم در قامت یک بدن مجازی: پوپولیسم، پارانویا و ارتباطات دیجیتال[1]
نویسنده: کلاوس-دیتر راث[2]
مترجمان: امیرمحمد باقری چناری – علی هداوند
۱
فروید در گفتگو با انیشتین به سال ۱۹۳۲ در «چرا جنگ؟» مینویسد: «اجتماع مردم باید پایا و سازماندهیشده باشد؛ [اجتماع مردم] میبایست برای مواجهه با خطر شورشهای احتمالیْ قوانینی وضع کند؛ باید تشکیلاتی ایجاد و تضمین کند که ضوابطش – یا همان قوانین – رعایت شود و اعمال خشونتآمیز، آنطور که قوانین مطالبه میکند، جرح و تعدیل گردند. این رسمیتبخشی به جامعهای با منافع مشترک، در میان اعضای گروه، احساس اتّحاد و همبستگی ایجاد میکند که نیروی واقعی آن [گروه] را تشکیل میدهد».
این امر [منعقد ساختن قرارداد اجتماعی-تمدنی] با اقدامی یکباره به دست نمیآید و نیز برای همیشه دوام نمیآورد، بلکه به کاری مستمر و مداوم نیاز دارد. در این فعالیتِ مستمرْ شهر به عنوان نوعی آگورا[3]، پولیس[4] یا فُروم[5] بنا میشود.
شهرِ آینده – شهری که از منظر آنتونیو گرامشی[6] (۱۹۱۷) باید بهوجود بیاید – به خودیِ خود یک ساختار مدنی نیست، برای مدنیبودنْ سختافزار و برنامهها کافی نیستند بلکه نوعی شهروندیِ کُنشورانه نیاز است. تکنولوژیهای مدرن به ما اجازه میدهند بهگونهای خویشتن را فریب دهیم که گویی ابزارها به تنهایی برای برقراری پیوندی اجتماعی میان افراد کفایت میکند. (گاه نوعی خطای مشابه در برنامهریزی شهری هم رخ میدهد).
سه آپاراتوس [سامانه] مرتبط با کارکرد بهینۀ روابط انسانی عبارتاند از: آپاراتوس اجرایی [اولیه]؛ آپاراتوس ثانویه؛ و نرمافزارها (برنامهها). حد اعلای عملکرد آپاراتوسْ توسط بوروکراسی نشان داده میشود – با ارجاع به کلمۀ کلیدی «بروکسل»[7] و البته توسط تکنوکراسیِ جاری در اینترنت -.
۲
اتوپیای ارتباطاتْ قدرت تکنوکراسی را دستکم میگیرد یا آن را انکار میکند. به نظر میرسد اینترنت علاوه بر دموکراتیزهکردنِ رادیکالِ اطلاعات، به نوعی اتوپیای ارتباطات نیز دست مییابد. حسب نظر چنین دیدگاه اتوپیایی از رسانه:
الف) همگان میبایست بدون هیچگونه تمایزی، در این آپاراتوس مبادله و مشارکت کنند.
ب) موضوعات سانسورشده، تحت اجبار این آپاراتوس در نهایت بیان و صورتبندی پیدا میکنند (حتی سانسور ناآگاه روانی).
ج) متعاقب مبادله در این آپاراتوس، همه چیز بدون توجه به سوژۀ مفروضِ دانش[8] [قانون و دیگری بزرگ] و بدون ضابطه گفته و انجام میشود.
جنبش سیاسیای که همهچیز را به سمت اینترنت هدایت میکند، یا هیچ شناختی از این جنبۀ تکنوکراسی ندارد یا از آن غفلت میکند. گویی که آگورا، پولیس و فروم کارکرد خود را از دست داده است و حتی گاه برخی استدلال میکنند که «شبکه»[9] میتواند جایگزین پارلمان شود. «شبکه» از نظر آنها یک سیستم بیطرف، شفاف و بیکموکاست از روابط است، و به جایش همۀ کموکاستیها به مردمی فاسد، شکستخورده یا حریص نسبت داده میشود.
۳
درونمایۀ «ارتباطات تودهای» از همان سرآغاز جنگ جهانی اول با نظریهپردازی روانکاونه پیوند خورده بود، یعنی زمانی که فروید «افکار عمومی» را نمایندۀ ایدهآلِ اگو معرفی کرد. ایدهآلِ اگو «از تأثیر انتقادی والدین به وجود میآید (که به واسطۀ صدا به سوژه منتقل میشود) و با گذشت زمان [تاثیر انتقادی] کسانی که سوژه را تربیت میکنند و آموزش میدهند و همچنین دیگرانِ نامشخص و بیشماری که در محیط پیرامونش حضور دارند، به آن [تاثیرِ انتقادی والدین] اضافه میشود». فروید همچنین به این موارد، «(همارزهای وی و افکار عمومی)» را نیز اضافه میکند. لکان در دهۀ ۱۹۵۰ نقد خویش از ارتباطات را فرموله کرد و در سال ۱۹۷۴ نظرش را در مورد کارکرد ماسماسک[10]ها بیان کرد، یعنی همان آپاراتوسهایی که خودمان را با آن محاط میکنیم که ما را با امر واقعِ [جنبۀ گریزناپذیر و دهشتناک] علم روبهرو میکند، ترسی که مستولی میشود و متعاقباً به جستجوی معنا و حقیقت یا تسلییافتن در مذهب منجر میشود. او اذعان داشت که این شیوۀ زیستن میتواند آنقدر همهگیر و قدرتمند شود که فرصتی برای پروژۀ روانکاوی باقی نگذارد.
۴
حتی اگر بدانیم آنچه امروز ما را میترساند مربوط به رخدادی در گذشته یا صرفاً نوعی بازنمایی از آن رخداد قدیمی است؛ یا اگر فکر کنیم پدیدههایی که امروزه بسیار جلب توجه میکنند، چیزی جز هراسهایی ذاتی نیستند که عنقریب تحلیل میروند و خنثی میشوند؛ باز این دلهرههای کمی و کیفی را در قالب نوعی ترس و گسست زندگی میکنیم. اینترنت، تلفنهای هوشمند و … وزنهای نیستند که بتوانند بر شالودۀ سامانۀ روانیِ انسان غلبه کنند، اما میتوانند بر حواشیِ سامانۀ روانی فائق آیند، مانند مورد برانگیختگی بوسیلۀ دستکاریِ اقتصاد لیبیدویی. اقتضائات فزایندۀ کنونی چنین پیآیندهایی دارند:
تحریکات چندحسیِ جدید، دیگر با انتظامی سفت و سخت ما را مورد عتاب و خطاب قرار نمیدهد که هویتمان را تعیین کنیم، بلکه این کار را با یک مطالبۀ خاموش از سوی آپاراتوس انجام میدهد، آنهم در دمِدستیترین روشهای اینترنتی.
۵
بسیاری از انواع خشونت/قدرتها مستقیماً از ابژه-آپاراتوس و ابژه-برنامه (مانند گوشی هوشمند و اپلیکیشن) ناشی میشوند (من از این اصطلاح در قیاس با اصطلاحِ ابژهشخصِ[11] فرویدی استفاده میکنم).
– ما پیوسته با بسیجِ مداوم رانههای جزئیِ خویش برانگیخته میشویم: ادغام[12]، ثبت و ضبط[13]، حذف[14] و …
– سرخط خبرها ما را در حالت تحریک دائمی نگه میدارد.
– ما معلول اَکتهایی انحرافی هستیم که بعدتر انکار میشوند: «من هرگز این قصد را نداشتم! آنها میخواهند من را آزار دهند!»
– ما دائماً در حال چککردن چیزها و به همین سبب دائماً تحت کنترل هستیم.
– ما در همان آپاراتوس و برنامههایی که ما را در حالت تحریک نگه میدارند به دنبال علاج، نصیحت و امکان تخلیۀ هیجان هستیم.
– در تناقضاتِ نهفته در جنونِ فراگیر رسانه، امتناع از هر نوع بازنمایی، وساطت یا تعقل، در قالب نوعی بلاواسطگی و خودجوشیْ مفصلبندی میشود: به طور خلاصه بهعنوان نوعی والایش.
– فرآیند انتقادی و ژرفبینانه به یک اَکتِ لیبیدینالِ به شدت سرمایهگذاریشده بر روی رضایت/عدم رضایت (کنسل کردن)، ادغام/حذف یا حتی قسمی برونریزی (برگزیت)[15] تقلیل مییابد. احساسیشدن یا غلبۀ عاطفه در ارتباطات کوتاهمدت به معنای افزایش آگاهی، یا به معنای نزدیکشدن به «چیز» نیست، یا حتی نمایانگر این نیست که ارتباط مذکور حاوی «حقیقت» بیشتری است. نتیجۀ چنین نگاهی تنها تحلیلرفتن مهارتهای تفسیری [و تفهمی] است.
– در بسیاری از جنبشهای به اصطلاح پوپولیستی که ما با آنها مواجهیم، خصلتهای پارانوئیدی قابل بازشناسی است. برای مثال دو فیگور آزارگر و توهمْتوطئهای، آسیبرسانیاش نسبت به برخی اقلیتها یا گروهها را در مقام نوعی دفاع از خویشتن مشروعیت میبخشد. تا آنجا که حماقتِ تفسیریِ پارانوئید به جای مواجهه با «چیز»، شروع به فرضیهبافی دربارۀ کسانی میکند که عقاید دیگری دارند. او این کار را با لحنی قاطع انجام میدهد، با این ادعا که قصد و نیّت طرف مقابل را [که خصم خود میپندارد] به خوبی میداند، آن هم با مبنا قراردادن ادّلۀ منزه، معصومانه و دادگرانۀ خویش.
– در دورانی که گفتمان دروغ، بنگاههای دروغپراکنی و …دستبالا را گرفته، ما روانکاوان چگونه میتوانیم با نظر به رابطۀ حقیقت، دانش و زبان، در این گفتمانی که [میدان[16]] روانکاوی را نیز در برگرفته مداخله کنیم؟
– امروزه مفاهیمی مانند مردم، سیستم، قدرت (Macht)، هویت، فرهنگ و حقیقت، فتیشهایی نهفته درون یک سمبل (GI یا هویت نسلی) هستند. گرایش به هولوفراسیس[17] [جملۀ تککلمهای که در کودکان رواج دارد و اساس واژگانِ کودک را تشکیل میدهد]، دیالکتیک درونیِ این مفاهیم را از بین برده و تفسیرپذیری و چندصدایی آنها را پس میزند.
۶
کاربست جاری از اصطلاح «مردم» هنوز صورتبندی واضحی پیدا نکرده است، و همچنین مردمی را نیز شامل نمیشود که قادر به صورتبندی [مسائل خود] باشند، این موضوع منجر به غفلت از امر سیاسی میشود. امروزه امر سیاسی جستجوی بیوقفۀ منافع شخصی پنداشته میشود. پوپولیسم عرصۀ تحققیافتگی مردم نیست، بلکه استفادهای فتیشوار از مفهومِ انتزاعیِ مردمِ یکپارچه است. پوپولیسم مدعیِ نمایندگیِ مردم است؛ فرد احساس میکند که از طریق انتخابات یا برخی مطالباتِ بهخصوصْ [قدرت] خود را تفویض کرده است. در نتیجه اگر بخشی از این «مردم» صاحب صدایی شوند که مورد پذیرش پوپولیسم نباشد بهعنوان مردمِ کاذب خوارشماری میشوند: بورژوا، ممتاز و غیره متهم به دنبال کردن منافع شخصی به ضرر «مردمِ» مورد نظر پوپولیسم میشوند.
این موضوع مشابه چیزیست که آگنس هلر[18] با رجوع به سبک سیاسی ویکتور اوربان[19] و دیگران نوشته؛ هلر از انباشت قدرت و فئودالیسم نوین سخن میگوید.[20]
۷
طبق این تعریف مردم و دموکراسی به چیزی متضاد با جمهوری استحاله یافتهاند. میتوان بین مردم نا-مشمول و مردم برساختشده، که پیشتر اختهشدهاند، تفاوت قائل شد. اولی با مفهوم نامشخصی از دموکراسی سر و کار دارد (سلطۀ مردم در معنای سلطۀ اکثریت) و دومی که به «چیز» ارجاع دارد، توسط قانون اساسی تنظیم شده و در ارتباط با جمهوریت قرار میگیرد. در برخی برداشتها از همهپرسیْ خواستِ مردم را نسبت به قانون ارجح میدانند، اما به هر حال مردمِ بهاصطلاح حاکمْ با بلهگویی یا نهگویی، تحت انقیادِ دیکتاتوری قرار گرفتهاند!
در سیاستِ جنبشهای پوپولیستی، امکان نظریِ چندحزبگرایی، به مشارکت تودهای در بهجریانانداختنِ رضایت فعّال، اطاعت از هنجار و پیشوا تقلیل مییابد. منتقدانِ نمایندگیِ سیاسیْ خود را نمایندگانِ مسلمِ مردم میدانند.
فیگور اصلیِ پوپولیسمِ امروزیْ پیروان خود را گیج میکند، چرا که به آنها میگوید که چشماندازی ندارند، هرگونه عقیدۀ متفاوت، نوعی سبکمغزی، حقهبازی یا جعل آگاهانۀ امور (دروغ) است، به آنها این احساس را میدهد که وضعیت به تمامی تحت کنترل اوست، همو که به مردم آزادی میبخشد و افراد بد را مجازات میکند. ما باید به برادر بزرگ ایمان داشته باشیم و خودمان را به او بسپاریم.
برخی از این چهرههای پوپولیست، خودشان را در مقام برادر – و نه پیشوا – جا میزنند. ایشان هر امتیاز ویژهای را رد میکنند چرا که تنها خیر و سعادت مردم را میخواهند (خیر و سعادتی که هیچ تعریف مشخصی ندارد). اما علیرغم ساختار افقیِ فرضیِ جنبش یا حزبشان، آنها همان پیشوا هستند.
۸
با این حال مقاومتی[21] هم در برابر امر سیاسی وجود دارد: منظور من از «مقاومت در برابر امر سیاسی»، عدم تمایل به دانستن این حقیقت است که سوژه قید و بندهایی اجتماعی دارد. آنان که خودشان را از بُعد سیاسی منفک میکنند، نمیخواهند در مورد آنچه که ایشان را به عنوان سوژه شکل میدهد – مواردی مرتبط با همسایگی، قانون یا الزامات فرهنگ – چیزی بدانند. دلیل عمدۀ انفصال از تفکر در معنای جمعی و کالکتیوش که فروید نیز بر آن تاکید داشته، خصومتورزی نسبت به فرهنگ و بیتفاوتیِ اجتماعیِ روانرنجورها و اعتقاد راسخ به خویشفرمایی است (مثل تأکید معاصر جریانهای خاص سیاسی بر حاکمیت خویشفرمایانه).
مقاومت در برابر امر سیاسی خطیرتر از انزجار از سیاست است؛ انزجار از سیاست با دلزدگی از مظاهر و ادبیات سیاسی و ناامیدی از فیگورهای سیاسی (سیاستمدارانی) که از آنها انتظار بیشتری میرفت در پیوند است.
در همۀ درمانهای روانکاوانه – و این مُنافاتی با تکینگیِ درمانها ندارد – مسئلۀ محوریْ رابطۀ فرد با پولیس و از اینرو رابطه با دیگری کوچک (o) یا «همنوعان»؛ و دیگری بزرگ (O) یا «قانون و قوانین؛ چه مکتوب و چه نانوشته» است. به همین معنا حتی شخصیترین اتاق روانکاویْ یک پلیکلینیک[22] است.
[1] The People as a Virtual Body: Populism, Paranoia, and Digital Communication
[2] Claus-Dieter Rath
[3] Agoraفضای عمومیِ مرکزی در دولتشهر یونانِ باستان که معرفِ مجموعه تمهیداتی است برای برقرار ساختن انتظام دموکراتیکِ سیاسی و اجتماعی در قلب شهر. [م]
[4] Polisیا همان «شهر» در یونان باستان که برخلاف واژۀ آستی در معنای فضای کالبدی و فیزیکیِ شهر، دلالت بر بُعدی سیاسی نیز دارد که مفهوم قلمرو و شهروندی را در پیوند با واژۀ دولتشهر در نظر میگیرد. [م]
[5] Forumواژهایست که در یونان باستان به یک منطقۀ باز و عمومیِ چندمنظوره اطلاق میشد و محلی کانونی برای تجمعات مردمی به حساب میآمد. [م]
[6] Antonio Gramsci (1891-1937)
[7] در این متن نویسنده به کرّات با واژگان «بروکراسی»، «بروکسل»، «برگزیت» و دالهای حول آن بازی زبانی میکند. اما ارجاع به بروکسل به سبب موقعیت بروکراتیک و سیاسیِ ویژۀ آن پس از جنگ جهانی دوم است که این شهر مرکز اصلی سیاست بینالملل و سازمانهای بینالمللی متعدد، سیاستمداران، دیپلماتها و کارمندان دولت میگردد. بروکسل در واقع پایتخت اتحادیۀ اروپا و سازمانهای مرتبط با آن به حساب میآید و همچنین مقر «ناتو» نیز هست.
[8] sujet supposé savoir
[9] network
[10] gadget
[11] Object person
[12] incorporation
[13] registration
[14] exclusion
[15] Brexitبرگزیت یا خروج از اتّحادیه اروپا، اغلب با موج اخیر پوپولیسم در دموکراسیهای غربی همراه بوده، بهطوری که ایدۀ تعامل مجدد با مردم به عنوان یک استراتژیِ پوپولیستی برای جداشدن از اتحادیۀ اروپا برقرار میشد. در اتحادیۀ اروپا هم این نگرانی وجود دارد که برگزیت میتواند منجر به موفقیت پوپولیسم در سایر کشورهای عضو اتحادیه شود و متعاقباً بدبینی فزایندهای را نسبت به سیاستهای آن رقم زند، همچنین به نظر میرسد که نویسنده «برگزیت» را بهعنوان متافوری جهت تبیین روانکاوانۀ «ادغام»، «حذف» و «برونریزی» قرار داده است. [م]
[16] field
[17] holophrasis
[18] Agnes Heller
[19] نخستوزیر مجارستان.
[20] http://politicalcritique.org/cee/hungary/2018/agnes-heller-orban-is-a-tyrant/
[21] resistance
[22] اشاره به اقدامات کارل آبراهام و حتی ویلهلم رایش در جهت فراهمکردن امکان روانکاوی برای طیف وسیعی از افراد جامعه.