برداشت لکان از وسواس-سمپتوم‌ها، مکانیزم و ساختار

اسطورۀ فردی روان‌نژند اثر برجستۀ لکان در باب وسواس و تاریخچۀ موردی موش‌مرد در زبان انگلیسی بسیار نایاب است. این متن برداشتی از سخنرانی لکان در پاریس-اوایل دهۀ 1950- است که نسخۀ غیررسمی آن در سال 1953 سریعاً منتشر شد. نسخۀ ویرایش‌شدۀ فرانسوی به ویراستاری ژاک آلن میلر در سال 1979 در مجلۀ اورینکار؟ منشتر گشته و در همان سال ترجمۀ اثر به انگلیسی نیز در فصلنامۀ روانکاوی منتشر شد. این ترجمۀ انگلیسی اکنون در سایت PEP قابل دریافت است. با این حال چند نسخه از آن در بستر اینترنت منتشر شده است.

با وجود غلبۀ تشخیص معاصرِ OCD، آنچه لکان در این مقاله مطرح می‌کند این است که وسواس در زندگی سوژه ریشه دوانده است. به عبارت دیگر وسواس آن چیزی نیست که دارید، بلکه چیزی است که هستید. با وام‌گیری از سخنان دلموز سوارتز شاعر آمریکایی در باب افسردگی-شیدایی، می‌توان گفت وسواس مانند داشتن موی قهوه‌ای است.

با وجود این که ایده‌های [لکان در این متن] مربوط به اوایل دهۀ 50 است، دیدگاه او در باب وسواس بر نگاه کنونی ما به این امر بسیار تعیین‌کننده است. او می‌خواهد به مسئلۀ وسواس در سطحی عمیق‌تر نظر بیفکند:

فراسوی سمپتوم‌های مختلف، سمپتوم‌های وسواس به طور سنتی در افکار و اعمال و تشریفات طبقه‌بندی می‌شوند. دی اس ام 5 که اوایل سال جاری منتشر شد نه به وسواس که به اختلالات وسواسی جبری اشاره دارد که برای بار نخست فصلی جداگانه را به خود اختصاص داده‌اند. این اختلالات شامل رفتارهای ظاهراً اجباری همچون بدشکل‌انگاری بدن، احتکار، مو‌کنی و کندن پوست هستند. اما آیا این فهرست در باب خود وسواس نیز چیزی به ما می‌گوید یا تنها فهرستی از آنچه امروزه وسواسی قلمداد می‌شود را در اختیارمان قرار می‌دهد؟ سمپتوم‌ها حتی اگر صرفاً در این سطح که با فرکانس خاصی رخ می‌دهند (مثل دفعات شستن دست) یا در این سطح که امری مشترک را نشان می‌دهند (مثلاً تقارن، روشن و خاموش کردن چراغ و…) در نظر گرفته شوند هم بی‌شک مهم‌اند. علاوه بر آن این فرکانس نشان می‌دهد چیزی در باب وسواس وجود دارد که مستقل از رویدادهای تاریخی و فرهنگی هستند (و به این ترتیب چیزی مانند آنچه ایان هنکینگ در کتاب خود مسافران دیوانه در نظر گرفته، یعنی بیماری‌های روانی گذرا نیستند).

فراسوی مکانیزم‌هایی که در پس سمپتوم‌ها نهفته است، نسل‌های گوناگونی از روانکاوانْ وسواس را نه بر اساس سمپتوم‌های سطحی که بر اساس مکانیزم‌هایی که ایجادش کرده  (نظیر جابه‌جایی عاطفه در زنجیرۀ نمادینی از تداعی‌ها) یا مکانیزم‌های مقابله با آن (مانند واکنش وارونه، ایزوله کردن و خنثی‌سازی) در نظر گرفته‌اند.

در مقابل لکان در این متن به آنچه ساختار وسواس را شکل می‌دهند نظر افکنده است. او این مسئله را با عبارات هایدگری طرح می‌کند-فرد وسواسی در باب خویش پرسشی دارد و این پرسش معطوف به این موضوع است که چگونه امیال متناقض را نگه دارد. در مکتوبات لکان رویکرد خویش به این مسئله را اینگونه بیان می‌کند:

«کسی به نقشه‌های یک هزارتوی باز ساخت‌دهی شده نیاز ندارد، و به انبوهی از نقشه‌هایی که پیش‌تر ترسیم شده. آنچه نیاز است ترکیب کلی‌ای است که بدون شک بر این تنوع حاکم است، این مفیدتر است چرا که دلیل توهمات یا بهتر بگویم تغییراتی است که درست پیش چشم فرد رخ می‌دهد. زیرا در روان‌نژندی وسواسی که معماری تضادهایی است که هرگز به اندازۀ کافی مورد توجه واقع نشده‌اند و نمی‌توان آن را به سادگی به نماهای متفاوت نسبت داد هیچ کاستی وجود ندارد (مکتوبات، ص 630).

می‌توان خواستِ لکان برای ایجاد رویکردی نوین به وسواس را پاسخی به اعتراف فروید در سال 1926 دانست که با وجود سال‌ها کار جامعۀ روانکاوی بر این موضوع هنوز هم محل ابهام است:

«روان‌نژندی وسواس چنان کثرت وسیعی از پدیده‌ها را ارائه می‌دهد که هنوز هیچ تلاشی در ایجاد یک ترکیب منسجم از آن موفق نبوده است. تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که هموندی‌های همیشگی را در یابیم؛ اما این خطر همواره در کمین است که از انواع دیگری که چندان مهم به نظر نرسیده غافل بمانیم (سمینار 20، ص 118).

با این وجود فروید در همان اثر مدعی شده است «بی‌تردید روان‌نژندی وسواس جالب‌ترین و سودمندترین موضوع در پژوهش روانکاوانه است.»

اما شاید چیزی که این مقاله را بدل به یکی از جذاب‌ترین اثار لکان می‌کند این باشد که لکان در این متن به طرح چالشی گستاخانه در باب محوریت عقدۀ ادیپ در روان‌نژندی پرداخته است. این نکته بسیار رادیکال است- لکان هر دو درام بین‌الاذهانی مرکزی را به چالش کشیده، نگاه اقتصادی که نظریۀ لیبیدویی را بر پا نگاه می‌دارد؛ و در عین حال مدعی «بازگشت به فروید» است.

«موش‌مرد» که بود؟

لازم است در مورد یکی از مشهورترین بیماران فروید که با نام موش‌مرد شناخته شده است چند نکته بیان کنم. نام اصلی او ارسنت لانزر بود، وکیلی 29 ساله که تا آن هنگام ده سال از عمرش را در تحصیل رشتۀ حقوق در دانشگاه وین صرف کرده بود. او متولد 22 ژانویه 1878 در وین بود، از خانواده‌ای متوسط و خوب، فرزند رزا هرلینگر از خانوادۀ سابورسکی که از جمله قدرتمندترین خانواده‌های صنعتی شهر بودند؛ پدر وی هاینریش لانزر از خانواده‌ای معمولی اهل سیلزی بود که 9 سال از همسرش بزرگ‌تر بود. ارنست چهارمین فرزند از هفت فرزند بود.

شاید یکی از نقاط عطف زندگی او در سال 1898 رخ داد، هنگامی که یکی از زنانی که برای سابورسکی کار می‌کرد به او نزدیک شد. ارنست او را رد کرد اما یک تراژدی رقم خورد- زن خودکشی کرد. میکل بورش ژاکوبسن[1] در پژوهش خود در باب بیماران فروید [2]بر این گمان است که این [اتفاق] ایدۀ ارنست مبنی بر این افکارش قدرتی کشنده دارند را تایید می‌کرد. تقریباً در همان زمان عاشق دختر فقیری به نام گلیزا آدلر شد و این ایده به ذهنش خطور کرد که اگر پدرش بمیرد او پول کافی برای ازدواج با وی را به دست خواهد آورد. پدرش سال بعد مرد و ارسنت 59 هزار کرون به ارث برد، اما با گلیزا ازدواج نکرد.

نام مستعار موش‌مرد به اعتقاد بسیاری برداشته‌شده از داستان تصویری یک روش شکنجۀ شرقی است که او از زبان یک افسر چکی در حین مانوری در ارتش شنید (سمینار دهم، ص 166). با این حال دالِ موش در زبان آلمانی خوانش وسیع‌تری در باب این بیمار فروید دارد. این که فروید این امر را در جزئیات اساسی موش‌مرد اشاره می‌کند نشان می‌دهد که شاید به جای داستان موش‌ها به شکل روایی، بر روی ظهور مجدد این دال تمرکز کنیم (سمینار دهم، ص 210 تا 215). با این حال تقریباً هر روانکاو و مورخی که این مورد را بررسی کرده است بر شکنجه توسط موش متمرکز بوده است.

اما لکان نه. او بر داستانی کمتر دراماتیک اما پیچیده‌تر تمرکز می‌کند که بیمار برای فروید تعریف کرده بود (سمینار دهم، ص 168 و 169 و ص 210 تا 212).

تمرکز لکان-بدهی پرداخت نشده

توجه لکان به جای شکنجه توسط موش‌ها بر داستانی بسیار پیش پا افتاده‌تر از این تاریخچۀ موردی جلب شده است که مربوط به یک عینک گم شده است. موش‌مرد در حین مانور صحرایی در ارتش عینکش را از دست می‌دهد و به این ترتیب یک عینک جدید را از طریق ادارۀ پست نظامی سفارش می‌دهد. اما به این دلیل که خودش آنجا نبود تا عینک را تحویل بگیرد مرد دیگری، ستوان آ که در ادارۀ پست کار می‌کند این کار را برای او انجام می‌دهد. مشکل از آنجایی شروع می‌شود که افسر چکی (که داستان شکنجه را هم او تعریف کرده) به موش‌مرد می‌گوید باید بدهی‌اش را به ستوان آ پرداخت کند. این «تو باید بدهی را به ستوان آ پرداخت کنی» برای موش‌مرد ارزش یک فرمان وسواسی را به خود می‌گیرد، حتی با این وجود که وی بر خلاف افسر می‌داند که وظایف ادارۀ پست از چند روز پیش به ستوان ب تفویض شده است.

موش‌مرد از این اتفاق ساده مجموعۀ کاملی از مسیرهای غریب را ایجاد می‌کند که از طریق آن می‌توان بدهی را صاف کرد:

نخست از افسر دیگری که راهی ادارۀ پست است درخواست می‌کند تا پول را به دست ستوان آ برساند. این نقشه با شکست مواجه شد چرا که افسر ادعا کرد ستوان آ را آنجا ندیده است.

سپس خودِ او ستوان آ را پیدا می‌کند، اما ستوان آ می‌گوید- همانطور که خود موش‌مرد نیز از آن آگاه بود اما در یک سطح تصمیم گرفته بود نداند- ستوان ب کسی بوده که پول را پرداخت کرده و او نمی‌تواند پول را بپذیرد.

سپس طرحی می‌ریزد تا سه مرد-خودش، ستوان آ و ب- با هم به ادارۀ پست بروند، جایی که ستوان آ پول را به خانم جوانی می‌دهد تا خانم پول را به ستوان ب برساند. اینگونه او پس از آن پول را با شکلی عجیب به ستوان آ رساند تا دستور اصلی (و غلط) افسر چکی اجرا شود.

با این حال نه ستوان آ و نه ستوان ب بلکه خانم جوانِ مشغول در ادارۀ پست کسی بود که پول را پرداخت کرد. و افزون بر آن موش‌مرد همواره این نکته را می‌دانست.

درست مانند شکنجه توسط موش، فروید این روایت بیمارش را نیز با جزئیات دقیقی در مطالعۀ موردی وارد می‌کند و حتی آن را با دقت در پاورقی‌ها نیز پی می‌گیرد و حتی نقشه‌ای از اطراف ادارۀ پست می‌کشد تا مسیر توسط خواننده راحت‌تر دنبال شود. در هیچ کجای دی‌اس‌ام یا هر تعریف نوین دیگری از وسواس نیازی به توضیح این همه جزئیات روایی نیست. بلکه به راحتی می‌توان تصور کرد که درمانگر سریعاً می‌تواند نکتۀ غلطِ موجود در روایت را دریابد-این که موش‌مرد می‌دانست باید پول را به چه کسی برساند- و آن را به عنوان نشانه‌ای از وسواس موش‌مرد در نظر بگیرد. اگرچه شک همواره در روایات وسواسی کلیدی بوده و هست، اما این داستان دربارۀ شک نیست. موش‌مرد به خوبی می‌دانست که پول را به خانم جوانِ ادارۀ پست بدهکار است و در صورت تحقق هر کدام از روایات بالا زن پولش را از دست خواهد داد. و در واقع لکان خاطر نشان ساخته که پس از تحلیل با فروید موش‌مرد به سادگی پول را به خانم جوان ادارۀ پست رساند (ص 414).

انتقال بین نسلی ضمیر ناآگاه

چیزی که توجه لکان را در باب اقدامات عجیب و غریب موش‌مرد جلب می‌کند روشی است که در طی آن مضمون بازپرداخت بدهی، که در ارتش با نقش‌آفرینی افرادی دیگر انجام می‌شود، «عناصر منظومۀ سوژگانی» موجود در تاریخچۀ خانوادگی موش‌مرد را منعکس می‌کند. لکان اینجا بر دو نکتۀ کلیدی انگشت می‌نهد:

نخست این که پدر موش‌مرد با زنی بسیار سطح بالاتر از خویش ازدواج کرد و از طریق همسرش در ارتش و جامعه به مرتبۀ بالاتری رسید. با این حال همسرش همواره با وی دربارۀ دختری فقیر اما زیبا که اندکی پیش از ازدواج‌شان نسبت به وی علاقه‌مند شده بود شوخی می‌کرد.

دوم، رخدادی شرم‌آور در تاریخچۀ پدر وجود داشت، هنگامی که وی دارایی‌های هنگ خویش را قمار کرده و تنها با کمک دوستی که بدهی او را بازپرداخت کرد از تحقیر نجات یافته بود.

تفسیر لکان- وسواس به مثابه ساختی اسطوره‌ای

لکان پیشنهاد می‌کند که در وسواس به دنبال سناریویی باشیم که واجد همان عناصر موجود اما رخ داده (یا به شکل دقیق‌تر، تراکم رخدادها) در حیات خانوادگی فرد باشد. این دقیقاً همان چیزی است که وی در موش‌مرد-با توجه به دو رخداد کلیدی موجود در حیات خانوادگی‌اش می‌یابد. وسواس رمزگذاری یا تغییر شکل همین عناصر است. لکان با وام گرفتن ایدۀ کلود لوی-استراوس این امر را مطرح می‌سازد که وسواس همچون ساختار یک اسطوره است.

اسطوره مسائل لاینحل اجتماعی را بر‌می‌گزیند و به جای ارائۀ یک راه حل، آن را دوباره به شکل تضادی موازی کنار هم می‌چیند. اسطوره مشکلات ما را حل نمی‌کند یا به پرسش‌های ما پاسخ نمی‌دهد، بلکه به سادگی این پرسش‌ها و مشکلات را به زمینی دیگر می‌برد.

لکان آن شیوه‌ای که در موش‌مرد رخ داده را توضیح می‌دهد:

«همه چیز به گونه‌ای رخ می‌دهد که گویی بن‌بست‌های ذاتیِ موقعیت نخستین به نقطه‌ای دیگر در شبکۀ اسطوره‌ای جا به جا شده‌اند؛ انگار که آنچه اینجا حل نشده همواره آنجا ظاهر خواهد شد (ص 415).»

وسواس موش‌مرد در باب بازپرداخت بدهی عینک خویش دو عنصر حیاتی در تاریخچۀ خانوادگی وی را منعکس می‌کند:

بازپرداخت بدهیِ ارتش؛ وسواس بازپرداخت بدهی به دیگر افسرانْ تکراری رمزگذاری‌شده واقعه‌ای در تاریخچۀ پدر است که در آن دوستی در باب باختنِ قمار ضامن پدر شد اما پدر نتوانست او را بازیابد تا بدهی را پرداخت کند (ص 414).

دوگانۀ زن ثروتمند/زن فقیر؛ در این سناریو دو زن نقش‌آفرینی می‌کنند، زنی در ادارۀ پست که هزینۀ عینک را پرداخت می‌کند (که می‌توانیم او را زن ثروتمند بنامیم) و دختری فقیر و زیبا که فروید در تاریخچۀ مورد موش‌مرد بدان اشاره کرده است؛ اینجا ما شاهد همان دوگانۀ «جایگزینی زن ثروتمند به جای زن فقیر» هستیم که در مورد پدر هم رخ داده بود، آنجا که مدتی پیش از ازدواجش با مادر دل در گرو زنی فقیر نهاده بود.

این امر اسطورۀ فردی روان‌نژند را شکل می‌دهد:

«این سناریوی خیالین همچو بازی کوچکی است، نوعی سرگذشت، که دقیقاً تجلی امری است که آن را اسطورۀ فردی روان‌نژند می‌نامم (ص414)».

اما ممکن است به حق پرسیده شود این دو رخداد چگونه برای موش‌مرد اهمیت دارند؟ ایا لکان تنها دو رخداد تصادفی را از تاریخچۀ بیمار برنداشته و بر اساس تناسب آنان با وسواس، آنان را ارزشمند ندانسته است؟ این پرسش را می‌توان با دو نکته پاسخ داد: نخست این که وسواس به دنبال یافتن توضیح است نه رخدادهای واقعی. دوم این که آن هنگام که فروید از بیمارش خواست تا رخدادهای کلیدی در تاریخچۀ خانوادگی‌اش را بیان کند، بیمارْ این دو رخداد را مهم‌تر دانست، و ما باید به این واقعیت احترام بگذاریم (نکتۀ مشابهی توسط فروید در سخنرانی‌های مقدماتی بیان شده است، به استاندارد ادیشن جلد 16 ص 106 رجوع کنید). لکان با یادآوری این نکات می‌افزاید «اهمیت یک رخداد تنها از طریق درک سوبژکتیو سوژه از آن مشخص می‌شود.» به عبارت دیگر بزرگی وقایع یا حتی دقتی که سوژه در درک آن رخداد داشته مهم نیست، بلکه مهم این است که آن رخداد را چگونه در زندگی‌اش جای می‌دهد.

این فرض بر چه اساس است؟ ما می‌توانیم ببینیم هر دو رخداد واجد بدهکاری هستند- عدم یافتن دوست برای پرداخت بدهی قمار و وضعیتی که حاصل ازدواج با همسری از طبقۀ اجتماعی بالاتر است. نکتۀ مهم این نیست که بکوشیم «حقیقت» را در تاریخچۀ موش‌مرد بیابیم، بلکه  باید دانست این حقیقت تماماً سوبژکتیو بوده و از این مبدا شروع به بررسی این امر کنیم که چگونه توسط سوژه در نظر گرفته شده است. لکان مختصراً این نکته را بیان می‌کند:

«اسطوره امری است که به آنچه از طریق تعریف حقیقت قابل بیان نیست شکلی گفتمانی می‌دهد (ص 407)».

اما چه چیز قادر است گمانِ یک عنصر حل نشده-مثلاً بدهی پرداخت نشدۀ پدر- را به منظومه‌ای روان‌نژند بدل کند؟ آیا صرفاً به این دلیل پاتولوژیک است که بدهی باقی مانده؟ از نظر لکان مشکل موش‌مرد در این نکته نهفته است که این بدهی‌ها در دو سطح متفاوت هستند و روان‌نژندی او حاصل ناتوانی‌اش در اصلاح این دو است:

«این بدهی دوگانه همزمان در دو سطح قرار گرفته و دقیقاً در پرتو امکان‌ناپذیری گرد هم آوردن این دو سطح است که در درام روان‌نژندی اجرا می‌شود (ص 415)».

و این امکان‌ناپذیری تقارنی است که در آن سمپتوم‌های روان‌نژندی-وسواس‌ها- خود را در آن نشان می‌دهند: «در تلاش برای انطابق یکی با دیگری است که سوژه همواره نوعی مانور چرخشی نارضایت‌بخش را اجرا کرده و هرگز در بستن چرخه موفق نخواهد بود (ص 415)».

در واقع ما قادریم «امکان ناپذیری گرد هم آمدن این دو سطح» را ببینیم که لکان آن را در پس بسیاری از کنش‌های کلاسیک وسواسی مثل روشن و خاموش کردن چراغ‌ها، باز و بسته کردن در و … می‌یابد.

چهارگانۀ وسواسی

از طریق این «امکان ناپذیری گرد هم آوردن دو سطح» می‌توانیم تفاوتی ساختاری میان وسواسی و هیستریک را در نحوۀ ارتباط سوژه با شریکش[3]، یعنی ابژۀ میل او مشاهده کنیم. در روانکاوی می‌توان ساختار هیستری را به عنوان درامی مثلثی در نظر گرفت که شریک را نیز در بر می‌گیرد- در واقع ایگوی سوژه به دنبال راهی برای پرسش در باب ماهیت میل شریک، با شخص سومی همانندسازی می‌کند. در باب وسواس اما لکان معتقد است سوژه شریکش را دو چندان[4] می‌کند. لکان بدین منظور از اصطلاح «دوبینی» استفاده می‌کند که به مشکلی در دیدن اشاره دارد و در آن یک چیز منفرد به شکل دوگانه دیده می‌شود (برای مطالعۀ بیشتر در این باب به کتاب «عشق و تفاوت جنسی: شرکای دو چندان‌شده در مردان و زنان»[5] اثر رناتا سالکل مراجعه نمایید).

اما لکان این تصویر را پیچیده‌تر نیز می‌سازد:

«در درون روان‌نژندی حالتی چهارگانه وجود دارد که به گونه‌ای پایان‌ناپذیر تجدید می‌شود، اما همۀ این حالات در یک سطح قرار ندارند».

این چهارگانه در او ابزاری است برای پرسش نه تنها در باب شریکش، بلکه در باب وضعیت سوژه، هستی خودش. لکان می‌گوید وسواسی در طول حیاتش با دو الزام رویاروی می‌گردد:

اول این که او می‌بایست برای خود جایگاهی در قلمرو جنسی یا آنچه لکان «کارکرد مردانه» می‌نامد دست‌و‌پا کرده و بازتاب این وضعیت را در قلمروی کاری و حیات حرفه‌ایش مدعی شود.

دوم این که او باید «لذتی آرام و یکنوا که پس از انتخاب ابژۀ جنسی به حیات سوژه اعطا می‌شود (ص 416)» را کسب کند.

اما آن هنگام که بدین امر مبادرت ورزد دو مشکل پدید می‌آید:

در ارتباط با نیاز اول [کارکرد مردانه] فرد وسواسی با شخصیتی که کنترل زندگی‌اش را به او سپرده نوعی رابطۀ نرگسانه برقرار می‌کند؛ شخصی که «نمایندگی و مسئولیت بازنمایی خویش در جهان و زیستن را (ص 417)» به او محول کرده است.

در رابطه با هدف دوم، دستیابی به لذتی «آرام و یکنوا» نیز نیازمند دوپاره‌سازی شریک جنسی است. در باب موش‌مرد، به دنبال فروید لکان نیز شواهدی از این موضوع را در تقسیم «زن ثروتمند/زن فقیر» می‌یابد؛ زنی که در ادارۀ پست بدهی او را می‌پردازد (مثلاً در جایگاه مادر موش‌مرد) و دختر فقیر و زیبایی که در مسافرخانۀ نزدیک ادارۀ پست است (در محل عشق اول پدر، معشوقِ پیش از مادر). لکان از این دوپاره‌سازی به مثابه «هاله‌ای از بطلان» یاد می‌کند-نوعی لغو کردن- که پس از آن منجر به ظهور ابژه‌ای دگر گشته که «سبکی همچون عشق رمانتیک دارد که علاوه بر آن به نوعی همانندسازی مهلک منجر می‌شود (ص 417)».

جالب اینجاست که لکان هر دوی اینان [ابژه‌ها] را مهلک می‌خواند که می‌تواند به مرگی ارجاع داشته باشد که برخی لکانی‌ها درک خویش از آراء لکان در باب وسواس را بر آن بنا نهاده‌اند (رجوع کنید به «مقدمه‌ای بر لکان؛ لیدر- و لکان برای مبتدیان؛ هیل)

اگر این را تنها ارتباطی نرگسانه در نظر بگیریم چرا «مهلک» است؟ ایدۀ لکان این است که چنین وضعیتی در قلب خویش واجد نوعی دوسوگرایی است، مضمونی که لکان در کار خویش در باب امر تصویری از دهۀ 1930 به بعد توضیح می‌دهد. تسلط بر خویشتنی که شباهت ایجاد می‌کند و در نتیجه میل به شباهت، به قیمت رشک به آن و میل به نابودی‌اش ایجاد می‌شود. این مشکل بزرگ افراد وسواسی است- او چگونه می‌تواند آرزو کند همان چیزی باشد که می‌خواهد نابودش کند؟ چگونه می‌شود وحدت فرد، ایگوی فرد، به امری وابسته باشد که او  نسبت بدان پرخاشگری نهانی دارد؟

می‌توان در این فضا بیان مفصلی از میل متناقض وسواسی دید- یعنی ناتوانی در کنار هم نهادن دوسطحی که پیش‌تر دیدیم. این فضا در زندگی وسواسی اینگونه نمود دارد:

تظاهرات بالینی‌اش را می‌توان در علائم عاطفی یافت- احساس گناه، خودسرزنش‌گری و تردید؛

در مکانیزم‌هایی که توسط این تظاهرات تحریک می‌شوند-واکنش‌سازی، ایزوله کردن و خنثی‌سازی؛

از طریق روابط شخصی وسواسی- اجتناب از رقابت حرفه‌ای، دوپاره‌سازی ابژه به آنچه دوست‌داشتنی است اما مورد میل نیست و آنچه مورد میل است و دوست‌داشتنی نیست؛

بنابراین در نگاه لکان به وسواس ما واجد 4 شخصیت[6] هستیم، 4 جایگاه که می‌بایست پُر شوند، و همین امر چهارگانۀ وسواسی را شکل می‌دهد که لکان بر آن تاکید کرده: وسواسی، دو چندان شده (مثلاً وجود مردی دیگر)، معشوق فرد و ابژۀ عشق سال‌های عشق‌ورزی [گذشته‌اش]. و در تاریخچۀ موش‌مرد او این موقعیت را از طریق شخصیت‌هایی پُر می‌کند که یکدیگر را به شکل آیینه‌ای در زندگی خود موش‌مرد و پدرش بازتاب می‌دهند:

دو حرکت غافلگیر کنندۀ لکان

از این‌ها گذشته لکان در ادعایی نو استدلال می‌کند که این ساختار چهارگانه در تبیین حیات وسواسی از مثلث اُدیپیِ کلاسیک مناسب‌تر است:

«من بر این باورم که این تفاوت می‌بایست ما را بدان سو برده تا انسان‌شناسیِ کلیِ برگرفته از دکترین تحلیلی، آنگونه که تا کنون آموزش داده شده را زیر سوال ببریم. به طور خلاصه کلیت شِمای ادیپی نیاز به بازبینی دارد (ص 422)».

لکان می‌گوید نادیده گرفتن این چهارتاییْ درمان را زایل خواهد کرد: «نادیده گرفتن آن به مثابه نادیده گرفتن مهمترین عنصر در درمان است (ص 424)».

تبیین ادیپیِ تثبیت‌شدۀ فرویدی در باب پدیدآیی روان‌نژندی بر این امر پایه دارد که کارکرد پدرانه دچار مشکل بوده است؛ یعنی پدر واقعی به عنوان یک فرد با کارکرد نمادین پدری مطابقت نداشته است. در وسواس ما این وضعیت را در دوپاره‌سازی پدر می‌یابیم، نقش واقعی او با نقش نمادینی که می‌بایست بر عهده بگیرد مطابقت ندارد. لکان چند شیوه که از طریق آن این رخداد قابل پدیدآیی است را مطرح ساخته است:

از طریق مرگ پدری که یک پدرخوانده جایگزینش می‌گردد. لکان صراحتاً چنین اشاره‌ای نکرده اما بهرحال هملت که اغلب به عنوان شهیرترین چهرۀ وسواسی ادبیات شناخته می‌شود از این دست است.

از طریق وجود برادری بزرگ‌تر که حالت پدری را به چالش کشیده یا غصب کند. لکان باز هم صراحتاً بدان اشاره نکرده اما اینجا قادریم به شرایط خانوادگی فروید بیندیشیم، برادر بزرگ‌تری که حاصل ازدواج پیشین پدرِ فروید

بوده در زمان تولد وی آنقدر بزرگ بود که فرزندی داشته باشد و فروید با جایگاه عموْ زاده شد.

یا مانند مورد موش‌مرد، در شمایل دوستی که پدر موش‌مرد را از بدهی قمار خلاص می‌کند.

اما آنچه لکان به توصیف استاندارد ادیپی می‌افزاید پیچیدگی مضاعف ارتباط نرگسانه است. این نکته است که ما را از مثلث ادیپی فراتر برده (نام پدر- میل مادر- سوژه) و به سوی ساختار چهارگانۀ وسواسی می‌برد. تبیین لکان برای این حرکت این است که ارتباط نرگسانه:

«در برپایی سوژه تجربه‌ای تعیین کننده است. ایگو چیست جز آنچه سوژه در ابتدا به شکل بیگانه‌ای درون خویش تجربه‌اش می‌کند؟ در دیگری است که  سوژه به شکلی پیشرفته‌تر و کامل‌تر خودش را می‌بیند (ص 423)».

اما آیا این ارتباط نرگسانه واقعاً «ضلع چهارمی» واقعیِ در این فضا یا تنها حاصل دو چندان شدن یکی از عناصر موجود در آن [مثلث ادیپی] است؟ اینجاست که لکان دومین غافلگیری را اجرا می‌کند؛ چهارمین عنصری که می‌بایست به مثلث ادیپی بیفزاییم مرگ است. اینجا ما شاهد هم‌جوشی واقعی در امور مورد توجه لکان هستیم که منجر به جهش نظری او می‌شود:

از سویی ما شاهد نظریۀ نرگسانگی هستیم که فروید به عاریه گرفته است و با اصلاح لکان در این باب که در افق نرگسانگی مرگ قرار دارد تکمیل گشته است. پرخاشگری در ارتباط تصویری دوگانه (این واقعیت که لکان آن را در نقل قول بالا خلاصه کرده است؛ سوژه با تصویری که بالغ‌تر و سر و شکل یافته‌تر از خویش همانندسازی می‌کند تا وحدت جسمانی، ثبات ایگو و … را به دست آورد) تماماً به این امر اشاره دارد.

از سوی دیگر شاهد تاثیرگذاری خوانش الکساندر کوژو از ارتباط ارباب و بندۀ هگل هستیم. نکتۀ مهم این است که لکان روشن ساخته منظور از مرگْ مرگی واقعی نیست، بلکه مرگی خیالی است. «به هر روی بدین جهت که این دیالکتیک نبردِ مرگ، نبرد برای قدرت خالص آغاز شود؛ مرگ نباید بالفعل گردد، چرا که جنبش دیالکتیکی در فقدان مبارزه متوقف می‌گردد، مرگ را می‌بایست تصور کرد (ص 425)».

هر دوی اینان واجد ردایی مشترک برای نبرد، نبرد بر سر قدرت، اعتبار و سلطه هستند. ترفند لکان این است که یکی را بر دیگری سوار کرده تا نوآوری خود در نظریۀ وسواس را پدید آورد.


[1] Mikkel Borch-Jacobsen

[2] Les Patients de Freud

[3] partner

[4] doubling

[5] Love and Sexual Difference: Doubled Partners in Men and Women

[6] character