فاطمه حیدری[i]
اسطوره کلمهای معرب است که از واژۀ یونانی هیستوریا[ii] به معنی «جست و جو، آگاهی و داستان» گرفته شده است. بازماندۀ این واژه در انگلیسی story به معنی «داستان و حکایت» و در زبان فرانسه histoire به معنی «تاریخ و حکایت» است. برای بیان مفهوم اسطوره در زبانهای اروپایی از بازماندۀ واژۀ میتوس[iii]به معنی «شرح، خبر و قصه» استفاده شده .[iv]
با اینکه حتی در قرآن هم به مطالعۀ اسطوره اشاره شده ” يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ[v]” اما میتوان گفت که مطالعۀ اسطوره دانشی تقریباً جدید است. چرا که از اواخر قرن 19 شروع و در قرن بیستم جدیتر به آن پرداخته شد.
در تعاریف دیگر گفته شده اسطوره آن چیزیست که با واقعیت در تضاد است و یا اسطوره هر آن چیزی است که خیالی باشد که در آن به هر حال انسان معمولاً از واقعیت گریخته و به دنیای دیگری پناه برده است.
اسطوره داستان سرگذشت مینوی[vi] هر چیزی است که اصل آن معلوم نیست. یعنی از اولین دورۀ پدیداری هر چیزی شرحش را آغاز میکند. یعنی پرداختن به این پرسش که هر موجود واقعی که در دنیای پیرامون ما وجود دارد چگونه پدیدار شده؟
برای مثال: اگر کسی بپرسد آب چیست و پاسخ این باشد که آب اشک اهورا مزداست یعنی دربارۀ اسطورۀ آب صحبت میشود. یا اگر پرسیده شود رعد چگونه رخ میدهد و بعد پاسخ بگیرد که رعد فریاد اپوش است وقتی تیشتر با گرز خود بر سرش میکوبد پاسخی اسطورهگون داده است. در اینجا یک واقعیت وجود دارد مثل آب و رعد و یک سرگذشت مینوی مثل گریستن اهورا مزدا و یا فریاد زدن اپوش.
شخصیتهای اسطوره معمولاً یک بُعد مافوق طبیعی دارند و هالهای از تقدس دارند.
محیط اسطوره همیشه تحت تاثیر جغرافیای آن منطقه است؛ مثلاً در یونان که اقتصادش بر پایۀ ماهیگیری بوده اکثر حوادث پیرامون ماهی میچرخد و در ایران که اقتصادش بر پایۀ دامپروری بوده اسطورۀ نخستینمان گاو و همچنین نخستین گیاه و انبوه حوادثی که در فضای دامپروری اتفاق میافتد را در فرهنگ اسطورهای خود داریم.
حوادثی که در اسطوره نقل میشود واقعی تلقی میگردد و همیشه منطق خاصی را دنبال میکند. البته این نکته خیلی عجیب نیست چون در دنیای کنونی هم ما گاهی اسطورهها را واقعی تلقی میکنیم.
اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند، اما آنچه مهم است صحت تاریخی این حوادث نیست بلکه مفهومی است که شرح این داستانها برای معتقدان آنها در بر دارد، همچنین از این جهت که دیدگاههای آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان میکند دارای اهمیت است.[vii]
زمان در اسطوره متفاوت است. یعنی از نظم خطی پیروی نمیکند. برای مثال زمان اینگونه نیست که همیشه بعد از پنج، شش بیاید بلکه ممکن است بعد از شش، دو یا منفی چهل و هشت و یا هشتاد هزار قرار گیرد. با همین منطق است که در محاکمۀ گرشاسپ در پیشگاه اورمزد، زردشت حضور دارد و به دفاع از گرشاسپ میپردازد.
اسطورهها اغلب یک هستۀ تاریخی دارند. مثلاً زمانی در اثر بارندگی زیاد، رودخانۀ دجله و فرات طغیان کرد و بخش زیادی از دنیای متمدن آن زمان از جمله بابل را زیر آب فروبرد. پیرامون این رخداد تاریخی برخی اسطورهها شکل گرفتهاند که در آن این طغیان را در اثر خشم خدایان و گناهکاری انسان دانستهاند.
اسطورهها همچنین با افسانهها متفاوتاند. افسانهها (مثل سیندرلا) سامانمنداند، در صورتی که اسطورهها بیساماناند. اسطوره با داستان و حکایات تمثیلی نیز متفاوت است، چون معمولاً در حکایات تمثیلی تاکید به مفاهیم معنوی و اخلاقی است (مثل کلیله و دمنه). درست است که در کلیله و دمنه ویژگیهای خارقالعادهای مثل حرفزدن به حیوانات نسبت داده شده (مانند اسطوره) اما چون هدفْ آموزشِ مفاهیمِ اخلاقی است هرگز این تمثیلها را اسطوره نامگذاری نمیکنیم.
اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان در برآوردن آرزوهای خود و ضعف و ترس او از حوادث ناگهانی است. انسان برای تحملکردن شرایط نامطلوبْ احساسات خود را در قالب اسطورهها تجسم میبخشد. میتوان گفت که سه اصل در آفرینش اسطورهها نقش اساسی دارند.
- آرزو: برای مثال در دورهای داشتن گردونۀ چهار اسب برای انسان بسیار دستنیافنی بود. انسان آرزوی داشتن گردون چهار اسب را داشت اما نمیتوانست داشته باشد. بنابراین داشتن گردونۀ چهار اسب را به خدایان نسبت داد. آن هم نه هر خدایی، فقط خدایان خاص مثل آناهیتا. یعنی جایی در گوشۀ ذهن خود گفت درست است که من گردونۀ چهار اسب ندارم ولی آناهیتا آن را دارد. و یا زمانی که انسان به شدت خود را آسیبپذیر دید، آرزو داشت رویینتن باشد. اما انسان رویین تن نبود پس صفتِ روئینتنی را به اسفندیار نسبت داد و با خود گفت درست است که من روئینتن نیستم اما کسی وجود داشت به نام اسفندیار که او روئینتن بود. اما در نهایت خِرَد به میان آمد و گفت هیچ انسانی نمیتواند روئینتن باشد. پس اسفندیار از ناحیۀ چشمش آسیبپذیر شد و آشیل از پاشنۀ پایش، و زیگفرید از پشت گردنش و… بنابراین بخشی از اساطیر همیشه تحت تاثیر آرزوهایی که انسان داشت و نمیتوانست به آن برسد قرار داشت.
در بسیاری از موارد این آرزوها انگیزۀ زنده ماندن را ایجاد میکرد مثلاً وقتی که برای هزار سال انسان تحت ستمگریهای ضحاک بود باید فریدونی میآمد و این پادشاهی را سرنگون میکرد چون در غیر این صورت انسان نمیتوانست شرایطش را تحمل کند. و یا انسان میدید که پرندهها پرواز میکنند خودش هم دوست داشت بتواند پرواز کند اما نمیتوانست، پس خدایانی به وجود آمدند که پرواز میکردند و تمامی فرشتگان نیز صاحب بال شدند.
- جهل: انسان دید که در آسمان برق ظاهر میشود و سپس صدای رعد میآید. او دلیلش را نمیدانست. حتماً این اتفاق علتی داشت. پس انسان به این نتیجه رسید که خدایی وجود دارد به نام «تیشتر» که مسئول باران است و دیوی وجود دارد به نام «اپوش» که مسئول خشکسالی است. تیشتر طرفدار انسان است و میخواهد باران را برای او بیاورد اما اپوش در مقابل اوست. پس تیشتر به جنگ با اپوش میرود و گُرز آهنین خود را بر فرق سر اپوش میزند. از شدت این ضربه آتشی از گرز تیشتر میجهد که برق را میسازد، سپس اپوش فریادی از درد میزند و رعد ساخته میشود. وقتی اپوش شکست خورد تیشتر به باران فرمان باریدن میدهد.
و یا انسان میبیند که زمین هموار نیست، کوههایی وجود دارند و درههایی، زمینِ آرمانی برای انسانِ کشاورز زمین هموار است پس دلیلی وجود دارد که زمین ناهموار شده است. انسان با خود میگوید حتماً زمینی که خدا آفریده زمین همواری بوده اما اهریمن به زمین حمله کرد و زمین آنقدر ترسید و از ترس به خود لرزید که دره و کوه ساخته شد. پس انسان به پیروی از تخیل خود میتواند برای رویدادها علت و انگیزه بسازد.
- عجز: انسان دید که در برابر طبیعت ناتوان است. تمام سال برای محصول زمین کشاورزیاش تلاش میکند اما ممکن است ناگهان طوفانی بیاید و تمام محصولش نابود شود. این یک حادثۀ وحشتناک بود چون انسان نمیتوانست آن را کنترل کند. حتما دیوی وجود داشت که طوفان را میفرستاد. انسان نمیتوانست با دیو مقابله کند. پس حتماً در مقابل دیو خدایی هم وجود داشت که طرفدار انسان بود. خدا توانایی مقابله با دیو را داشت. پس انسان باید مطمئن میشد که خدا از او و محصولش مراقبت میکند. پس شروع کرد به ستایشکردن و قربانی برای خدا تا مطمئن شود که تحت حمایت اوست و خدا در مقابل دیوِ طوفان به او کمک میکند. و یا انسان دید که حاکم، زمان برداشت محصولش به سراغ او میآید. محصول و دخترش را برای کنیزی و پسرش را برای سربازی میبرد و او هیچ قدرتی برای گرفتن انتقام ندارد، پس به سراغ دنیای دیگری رفت تا کسی که به او ستم کرده در آن دنیا عذاب بکشد و خودش که به کسی ستم نکرده در آن دنیا خوشبخت باشد، جالب است مجازاتی هم که برای فرد ظالم در نظر گرفته شده مطابق با موقعیت جغرافیایی است، یعنی دوزخ انسان آریایی که از سرما گریخته و به سمت نور آمده، یخبندان و پر از سوز و سرماست و دوزخ انسان مسلمان هم پر از آتش و گرماست.
پس اسطورهها به آرزوی انسان جامۀ عمل میپوشانند. گاهی اسطورهها جلوههای تاریخی به خود میگیرند. گاهی تاریخ به اسطوره تبدیل میشود و اسطورههای نیمهتاریخی آفریده میشوند. اسطورهها با گذر زمان تغییر و تحول مییابند. اسطورهها در هم میآمیزند و زاد و ولد میکنند و اسطورههای جدید را میسازند. اسطورهها تغییر مکان و تغییر زمان میدهند. اسطورهها زمان خاصی را منعکس نمیکنند بلکه در مورد زمانی به ما اطلاعات میدهند که اصطلاحاً «تاریخ نمیداند، و باستانشناسی نمیتواند».
تمام اساطیر بنمایه[viii] های مشخصی دارند. این بنمایهها در تمام اساطیر هر نقطۀ دنیا موجود است. در مجموع این بنمایهها مفاهیمی هستند که اسطورهها با آن سروکار دارند:
- شیء مقدس (و یا مکان مقدس): اعتقاد به اینکه در یک شیء نیروی خاصی نهفته است که حتی میتواند جان بدهد و یا جان بگیرد. این شیء مقدس میتواند منشاء خوبی و یا منشاء بدی باشد. فقط رئیس قبیله و یا جادوگر قبیله که انسانهای خاصی هستند میتوانند به آن نزدیک شوند. (در جوامع ابتدایی جادوگر قبیله و رئیس قبیله یک نفر بود، بعدها این دو نقش از هم جداشدند).
- سحر: اعتقاد به اینکه انسان میتواند با تکرار بعضی از کلمات یا انجام بعضی اعمال قوای خارقالعادهای فراسوی جهان به نفع خودش قبضه کند. سحر به سه شکل انجام میشود. یک نفره، دو نفره و دسته جمعی:
- سحر یک نفره: (مثل فتیش[ix]) یعنی کمک گرفتن و استفاده کردن از نیروی پنهانی اجسام بیجان. زمانی که انسان فکر میکند نیروی پنهانی که درون شیء وجود دارد میتواند برای فرد خوشبختی بیاورد. فتیش شخصی است و فقط برای خود فرد کاربرد دارد. مثل زمانی که کسی اعتقاد داشته باشد اگر با یک کت و شلوار مخصوص به هر مصاحبهای برود آن مصاحبه موفقیتآمیز خواهد بود.
- سحر دو نفره: ( مثل شمنیسم[x] ) اعتقاد به تصرف در قوای روحی و پنهانی جهان با کمک یک دین مرد، چرا که فقط شمنها صاحب این قدرت هستند. قدرتی که شمن میتواند با آن موجب شفای بیماران شود، مانند آیین زار در جنوب ایران.
- سحر گروهی: این سحر منحصر به ساحر و کاهن نیست و مربوط به تمام افراد قبیله است و کل اعضای قبیله برای جلوگیری از اتفاقات بد، اعمالی را انجام میدهند. در این مورد انسان میداند که از تصرف در قوای روحی جهان ناتوان است بنابراین با تضرع و نیایش تلاش میکند حمایت قدرتهای فراسویی را به دست بیاورد. برای مثال اگر اقتصاد یک قبیله ماهیگیری است و مدتی این قبیله نتوانسته صید خوبی داشته باشد تمام اعضای قبیله جمع میشوند و قایقی میسازند و هدایایی را در قایق میگذارند و با انجام اعمال و مناسک مشخص قایق را در رودخانه غرق میکنند، به این شکل به خدای رودخانه هدیه میدهند تا رودخانه دوباره به آنها ماهی بدهد. این نوع سحر همیشه توام با تشریفات زیادی بوده مثلاً عجز و لابه و سرودهای خاص و قربانی حیوانی و یا حتی گاهی انسانی هم جزوی از این تشریفات بوده. به همین دلیل به مرور مکانی مشخص برای این مراسم ساخته شد.
- تابو[xi] : تابو حس احترام و وحشتی توامان است که نسبت به افراد خاص و برجسته وجود دارد. در قبایل بدوی رئیس قبیله، سربازها، ماهیگیرها و شکارچیها تابو هستند چرا که آنها “جان” گرفتهاند. گاهی نوزاد و گاهی هم مادر نوزاد تابو است. به گونهای که از وقتی که زن باردار میشود مردان قبیله اجازۀ نزدیکشدن به او را ندارند که به نظر میرسد این تابو ریشه در کانیبالیسم[xii] ( همجنسخواری مخصوص جنس نر) دارد. هنوز هم در بسیاری از نقاط ایران مردان خانواده به ملاقات زنی که زایمان کرده است نمیروند. در برخی قبایل هم دختر و پسر در هنگام بلوغ تابو هستند که احتمالاً دلیل آن کشتن کودکی و ورود به نوجوانی است. گاهی بعضی کلمات هم تابو میشوند به طوری که فرد نباید آن کلمه را به زبان بیاورد. گاهی هم بعضی اندیشهها تابو میشوند به گونهای که فرد نباید به موضوع خاصی فکر کند.
- توتم [xiii]: توتم معنای خویشاوندی دارد چرا که انسان اولیه نسبت به بعضی حیواناتی که در اطراف او زندگی میکردند احساس خویشاوندی داشت. به گونهای که ممکن بود خودش را شبیه آن حیوان کند. در بعضی قبایل این توتمها شکار اصلی اعضای قبیله بودند و گاهی خوردن آن حیوان بر اعضای قبیله حرام بود و گاهی اعضای قبیله پیش از خوردن آن حیوان از او عذر خواهی میکردند. به هر حال هر قبیله توتم خودش را محترم میشمرد. هنوز هم میتوان رد پای توتم را روی پرچمها و یا نام خانوادگی و … مشاهده کرد.
- مانّا: به نیروی حیاتی موجود در بعضی اشیاء گفته میشود. مانا یک قدرت ساکت و نامعلوم در اشیاست شبیه یک نیروی مافوق طبیعی که به خودی خود میتواند فعالیت کند. میتواند از کسی به کس دیگر منتقل شود. مثلاً قدرت گرشاسب از طریق گرز او به رستم رسید. به خاطر همین است که هیچ پهلوانی رستم نمیشود؛ و یا فر ایزدی که میتواند در جمشید بماند و باعث شکوهمندی او شود و یا از او بگریزد و به فریدون برسد. گاهی میتوان بخشی از مانا را به کس دیگری داد مثلاً رداپویشی و خرقهپوشی در تصوف به این خاطر است که صوفی بزرگ بخشی از مانای خودش را از طریق خرقه به مریدش بدهد. [xiv]
- آنیمیسم [xv]: اعتقاد به وجود جان و روح در همۀ موجودات زنده، به طوری که این روح قدرت و ارادۀ مستقلی دارد. این روح میتواند صاحبش را ترک کند و یا از او خشمگین باشد.
- احترام به مردگان: انسان بدوی تصور میکرد که چون در خواب مردگان را میبیند پس آنها وجود دارند، او هنوز نمیتواند دنیای رویا را از دنیای واقعیت تمیز دهد. به خاطر اینکه انسان مردهها را بسیار قدرتمند تصور میکرد اسباب شادی و خوشحالی آنها را فراهم آورد. یعنی هدایایی را به آنها نثار کرد و آنها را با تشریفات و مراسماتی به خاک یا آتش سپرد.
- پرستش نیاکان: در شرقْ انسان برای نیاکان مردهاش دوستی قائل است. اگر هم نباشد باز هم نیاکان مردهاش را قدرتمند میپندارد. او تلاش میکرد در زمان مشکلاتْ حمایت آنها را به دست بیاورد و جلب حمایت آنها با انجام اعمال خاص و یا فرستادن هدیه (مشابه خیرات) انجام میشد.
- پرستش مظاهر طبیعت: مظاهر طبیعت مثل درخت مقدس و یا سنگ مقدس به خاطر نیرو و روانی که انسان بدوی تصور میکرد در آنها وجود دارد مورد پرستش قرار میگرفت.
[i] کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه تهران؛ دانشجوی دکتری روانشناسی دانشگاه تهران.
[ii] historia
[iii] mytos
[iv] آموزگار، ژاله ، تاریخ اساطیری ایران ، 1380 ، ص3
[vi] فراسویی، مابعدالطبیعی
[vii] آموزگار ، ص4
[viii] motif
[ix] Fetish
[x] Shamanism
[xi] tabou
[xii] Cannibalism
[xiii] Totem
[xiv] مراجعه کنید به رساله در تاریخ ادیان ، میرچا الیاده ، ص38 به بعد
[xv] Animism