تروما، تکرار مالیخولیایی یا تکرار رهایی­‌بخش[1]

دربارۀ اهمیت پیروزی مشروطه بسیار می‌­توان سخن گفت؛ کما اینکه سخن‌­ها گفته شده و می‌­شود. اگر اجازه داشته باشم می­‌خواهم از منظر روان­‌کاوی نگاهی به این رخداد تاریخی مهم داشته باشم، چه روان­‌کاوی و تاریخ قرابت‌­ها و پیوندهای مفهومی و نظری محکمی با یکدیگر دارند. ابتدا با ذکر سه مقدمۀ کوتاه بر این پیوندها و اهمیت تاریخ در روان­‌کاوی می‌­پردازم.

یکم، زیگموند فروید، بنیان­گذار روان‌­کاوی، آنتوژنی (تحول فردی) و فیلوژنی (تحول گونه) را در تعامل باهم می‌بیند. او می‌گوید تاریخ تحول نوعی از تحول فردی متمایز نیست. آنچه کودک در تاریخچۀ رشدی خود پشت سر می­‌گذارد، تاریخ فیلوژنی را هم در دل خود تکرار می‌­کند. فروید می‌گوید خیال­‌پردازی‌­های آغازین در ابتدای حیات خانوادۀ بشری واقعیت بوده‌اند و کودک خیال‌ورز به‌سادگی حفره‌های حقیقت فردی را با حقیقت پیش‌تاریخی پُر کرده است؛ یعنی بسیاری از آنچه امروز واقعیت روانی­ست ممکن است در گذشتۀ تاریخی، رویدادی واقعی بوده باشد. این مسائل که اکنون به خیال‌پردازی‌های فرد وارد می‌­شوند حفره‌های حقیقت فردی را با حقیقت پیش‌تاریخی معنادار می­‌کنند. آنچه در پیش‌تاریخ به قول فروید واقعیت مادی بوده، به واقعیت روانی تبدیل می‌شود. با همین نگاه است که فروید در کتاب توتم و تابو (1913) با بهره‌­گیری از دانش انسان­‌شناسی منشأ تمدن را در اسطورۀ پدر آغازین جست­‌وجو می‌­کند. قتل پدر آغازین منشأ نخستین قانون اجتماعی است که مبنای پیدایی تمدّن و تبدیل طبیعت به فرهنگ تلقی می‌شود. جایی که پدر آغازین فراتر از قانون نشسته و تنها مرجع قدرت در قبیله بود. پدری جبّار و خودکامه که کام­‌جویی را تنها از آن خود می‌­دانست و مردان دیگرِ قبیله را اخته یا اخراج می‌­کرد. سرانجام، پسران با همراهی یکدیگر بر پدر شوریدند و پس از کشتن او با خوردن گوشت یا خونش به شکلی نمادین ممنوعیت‌هایش را درونی کردند. پس از آن، قوانینی وضع و محدودیت­‌هایی برای اعضای قبیله تعیین کردند که صورت ابتداییِ قوانین حقوقی و مدنی جوامع متمدن بود. با مرگ پدر نخستین، پدر نمادین در قامت قانون بر جای او نشست و مناسبات و روابط اجتماعی به شکلی نوین مرزبندی و بازتعریف شد. الکساندر میچرلیش، روان‌کاو اتریشی ‌ـ آلمانی از کسانی بود که نگاه روان‌کاوانه به تاریخ و جامعه را در برخی از آثارش محوریت داد، یکی از آثار مهم او «راهی به‌سوی جامعۀ پدرزدوده» است. این نوشتار راجع به آلمان غربی بعد از جنگ صحبت می‌کند. او می‌گوید وقتی قانون در جامعه نهادینه نشده، هنوز پدر نمادین حضور مستحکمی ندارد، این جامعه یک جامعۀ پدرزدوده است (به نقل از مجتهدی، 1394). در تاریخ ما نیز شاید بتوان صدور فرمان مشروطیت را نخستین باری دانست که به‌­طور رسمی حاکمیت قانون و محدودشدن قدرت پادشاه در مقام جانشین پدر نخستین اتفاق افتاده است.

دوم، روان‌كاوی بالینی نیز به کل دربارۀ گذشته است؛ اینكه سایۀ گذشته چگونه در مراحل بعدی زندگی باقی می‌ماند. رویکردهای مختلف روان‌كاوی به گذشته توجه بسیاری دارند و درمان را از طریق ایضاح گذشته دنبال می‌كنند. فروید در دسته­‌بندی ابتدایی خودْ روان‌­نژندی‌­ها را به دو دستۀ «گذشته­‌مبنا» و «اکنون­‌مبنا» تقسیم می­‌کند و تنها روان­‌نژندی‌­های گذشته­‌مبنا را مناسب کار روان­‌کاوی می­‌داند. روان‌کاو بستری می‌سازد که آنالیزان بتواند گذشتۀ خود را به‌صورت نمادین و کلامی بازسازی کند. این بسیار شبیه به کار یک تاریخ‌­نگار است. اهمیت تاریخ در زندگیِ روانیِ فردی را می‌توان در تمایز مفاهیم حقیقت تاریخی (historical truth) و حقیقت روانی دید. از منظر روان­‌کاویْ حقیقت تاریخی به رخدادهای واقعی در گذشتۀ فرد اشاره دارند که دست­‌کم «بذری از واقعیت» را به همراه دارند. فروید حقیقت تاریخی را منشأ روان‌نژندی‌­های فعلی می­‌دانست. در روان­‌کاوی پیوند میان حقیقت روانی و حقیقت تاریخی تحلیل و بازسازی می­شود.

نکته سوم به اهمیت دیگران در زندگی روانی انسان و جدایی‌­ناپذیری زندگی فردی و اجتماعی مربوط می­‌شود. او در کتاب روان­شناسی توده­ و تحلیل ایگو (1921) بیان می‌کند که روان­شناسی فردی به‌ندرت و تنها در وضعیت‌های ویژه­‌ای می‌­تواند روابط فرد و دیگران را نادیده بگیرد. در زندگی روانی انسان، دیگری همواره در هیئت الگو، حامی یا رقیب ظاهر می‌­شود؛ بنابراین در این معنای گسترده، روان­شناسی فردی از همان آغاز نوعی روان­شناسی اجتماعی بوده است. در حقیقت، روابط فرد با والدین، خواهران، برادران، معشوق، معلم و پزشک، و به تعبیری همۀ روابطی که موضوع مطالعۀ روان‌کاوی بوده‌­اند و در ردۀ پدیده­‌های اجتماعی جای دارند، به ما اجازه می­‌دهد از گروه و اجتماع سخن بگوییم. جایگاه دیگران در زندگی روانی ما را به مفهوم محوری دیگری در روان­‌کاوی رهنمون می­شود: ابژه. انسان با وضعیتی ناتوان و درمانده به دنیا می‌­آید و از همان ابتدا به ابژه‌­هایی در جهان بیرون برای بقا نیاز دارد. نخستین ابژه مادر است که نقش مهمی در رشد روانی کودک دارد و کودک انرژی­ روانی خود را بر او سرمایه‌­گذاری می­کند. این تجربه‌­های ابتدایی موجب زایش نیرویی به نام میل (wish or desire) می­‌شود که موتور دستگاه روان است و انسان را به جست­وجوی ابژه­‌های دیگر و پیوند با آن­ها برای به­‌دست‌­آوردن ارضا و خرسندی آغازین سوق می­‌دهد. روابط با ابژه­‌ها در زندگی بزرگسالی پیچیده‌­تر می­‌شود. ابژه‌­ها به انسان محدود نمی‌­شوند و ممکن است حتی یک خیال، عقیده یا آرمان اخلاقی یا سیاسی باشند. در واقع، انسان‌­ها بر این ابژه‌­ها نیز سرمایه­‌گذاری کرده و ارضای روانی مطلوب را در گرو تحقق آن‌­ها می‌­بینند. همچنین این ابژه می­‌تواند ماهیت جمعی داشته باشد. فروید در روان­شناسی توده و تحلیل ایگو (1921) بیان می‌­کند که در گروه­‌ها افراد با یکدیگر همسان‌­سازی می­‌کنند و همزمان رهبر گروه یا ارزش و آرمانی را که می­‌تواند جایگزین او باشد، به عنوان آرمان مشترک خویش برمی‌­گزینند.

نکتۀ مهم در مورد رابطۀ ما با ابژه‌­ها این است که این ارتباط همواره پیوندی با واقعیت دارد. میل به تکرار و تداوم رابطه با ابژه­‌های رضایت‌­بخش همواره نیازمند این آگاهی است که ابژه هنوز حضور دارد و می‌­تواند رضایت فراهم کند. زمانی‌­که این ابژه­ از دست برود یا به دلایلی دیگر ارضاکننده نباشد، فرد با بحرانی در زندگی روانی خویش مواجه می­‌شود. بحرانی که ناکامیِ قطع پیوند با ابژه یا ازدست‌­رفتن آن به وجود می‌­آورد می­‌تواند به تجربۀ روانی تروما منجر شود. در وضعیت تروماییْ محرکی چنان نیرومند به دستگاه روان وارد می­‌شود که فرد از پردازش و برقراری پیوند میان آن و تصورهای روانی‌­اش ناتوان است. این محرک پوستۀ محافظ دستگاه روان را می­‌شکافد و همانند ترومای جسمانی موجب تجربه­‌ای دردآور می‌­شود. ورود ناگهانی این محرک نیرومند به دستگاه روان مسیری ویژه در دستگاه روانی فرد به وجود می­‌آورد و به زبان روان­‌کاوی باعث تثبیت در تروما می‌­شود. در اینجا با گرایشی نیرومند در دستگاه روان مواجه هستیم که از آن با عنوان جبر تکرار (repetition compulsion) یاد می­‌شود. ازآنجاکه تروما فراتر از تحمل و توان پردازش دستگاه روان است، جبر تکرار به صورت خودکار و بیرون از میدان روانی اتفاق می­‌افتد. روان­کاوی این وضعیت را در وضعیت‌­های پاتولوژیک سراغ می­‌گیرد. در حقیقت، رخدادهای تروماییِ گذشته فراموش و تنها در تجربه‌­های بعدی تکرار می­‌شود. به قول فروید: «بیمار از آنچه فراموش­ و سرکوب شده، چیزی به یاد نمی‌­آورد، امّا آن را کنش‌نمایی می­‌کند. بیمار آن تجربه را نه به­‌عنوان خاطره، بلکه به­‌عنوان کنش بازتولید می­‌کند. او تجربه را تکرار می­‌کند بدون اینکه از این تکرار باخبر باشد. تکرار نوعی انتقال از گذشتۀ فراموش ­شده به موقعیّت کنونی است برای مثال، بیمار نمی­‌گوید که به یاد می­‌آورد به نافرمانی و ضدیّت با اقتدار والدینش عادت داشته؛ در عوض به همان شیوه با پزشک رفتار می­‌کند» (فروید، 1915). در روان‌کاوی بستری ساخته می­‌شود که فرد بتواند گذشتۀ تروماتیک خود را به کلام در آورد و با استفاده از زبان به بازنمایی نمادینی از آن دست پیدا کند.

این فرایند به «حل­وفصل تروما» اشاره دارد. فروید در مقالۀ مهم خود با عنوان یادآوری، تکرار و کارپردازی (1915) به این جریان می‌­پردازد. یادآوری در حالت پخته‌­تر یعنی بازتولید در میدان روانی و این بازتولید هدفی است که روان­‌کاوی باید بدان پایبند باشد، روان­‌کاو می­‌کوشد تا به بیمارش کمک کند تا همۀ تکانه­­‌ها را در فضای روان نگه دارد، درحالی­که بیمار می‌­خواهد آن را به سمت کنش‌­ورزی سوق دهد. اگر روان­‌کاو بتواند شرایطی را فراهم کند که در آن بیمار امیالی که می‌خواسته به واسطۀ کنش­‌ورزی تخلیه نماید، از طریق فعّالیتِ یادآوری حل­‌وفصل کند، باید این واقعه را به­­‌عنوان پیروزیِ درمان جشن گرفت. فرد در نتیجۀ روان­‌کاویِ موفق، آنچه میل به فراموش­‌کردنش را داشته به‌­طور آگاهانه به یاد می­‌آورد و بدین ترتیب با بازتولید تجربۀ ترومایی در دل فعالیت فکری به حل‌وفصل آن توانا می­شود.

اما به بحث اصلی بازگردیم. با در نظر گرفتن این پیوندها و هم‌پوشی­‌ها میان زندگی روانی فردی و جمعی شاید بتوانیم فرض کنیم که در جنبش مشروطه نیز ایده­‌هایی چون «حاکمیت قانون»، «توسعۀ سیاسی»، «ترقی اقتصادی» و… یا ترکیبی از آن­ها به آرمانی مشترک در بین مشروطه­‌خواهان تبدیل­ شده بود و نقش ابژه‌­ای ارزشمند را پیدا کرد که مردم آمال و آرزوهای خود را در گرو تحقق آن می­‌دیدند. نتیجۀ جهد و تلاش مشترک برای تحقق این آرمان، صدور فرمانی بود که دورانی جدید را در حاکمیت سیاسی ایران رقم زد. توجه من به‌­طور ویژه به سال­‌های پس 1285 است. اگر اجازه داشته باشیم که این جنبش را شکست­‌خورده یا دست­‌کم ناکام بدانیم، آنگاه با بهره­‌گیری از مقدمات مطرح‌­شده می­‌توان یک صورت­‌بندی ابتدایی را از این واقعۀ تاریخی و اهمیت آن برای روزگار کنونی ما به دست داد.

با ظاهرشدن مخالفت­‌ها و مقاومت‌­هایی که در برابر این جنبش شکل گرفت و مشکلاتی که مجلس شورای ملّی در اسقرار قانون با آن مواجه شد، می­توان این تلقی را داشت که آرمان­‌های مشروطه­‌خواهان محقق نشد و رضایتی که از تحقق این آرمان­ها انتظار می‌­رفت جامۀ عمل نپوشید. تروما، یادآوری و حل‌­وفصل مفاهیمی هستند که در تحلیل تاریخی این شرایط به کار می­‌آیند. گفته شد که تجربۀ تروما فراتر از دستگاه روان است و فرد به‌­جای یادآوری و نمادین‌­سازی آن در ساحت روان و توسط زبان، به تکرار تروما در قالب کنش­‌ورزی اقدام می­‌کند. شاید  بتوان رخدادهای تاریخی بعدی چون استبداد صغیر، کودتای 28 مرداد، انقلاب 57 و حتی دوم خرداد را در زمرۀ چنین تکرارهایی قلمداد کرد که همگی رنگ­‌وبوی شکست و ناکامی دارند. اگر فرض کنیم که در آن مقطع تاریخی ما در ساحت زندگی جمعی­‌مان نیز در وضعیت مشابهی قرار گرفته­‌ایم، آنگاه حل­‌وفصل این ترومای جمعی مستلزم به­‌یادآوردن، کلامی‌­سازی و اندیشیدن بدین شکست بوده است تا بتوان آن را قابل­‌پردازش­ و ­تحمل‌­شدنی کرد.

با وجود این، پس از مشروطه مکتوبات زیادی پیرامون این رخداد نگاشته و اندیشمندان زیادی به بررسی و تحلیل آن پرداخته­‌اند و جنبه­های مختلف سیاسی، بین­‌المللی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و روانیِ شکست جنبش را کاویده‌­اند؛ مانند آثار آدمیت، کسروی، آجودانی، آبراهامیان و از جمله کار دکتر رحمانیان که امروز در جمع ما حضور دارند. در اینجا چنین پرسشی مطرح می­شود که پس مشکل کار کجاست؟ چرا این بازنگری­‌ها، اندیشه‌­ورزی­‌ها و تحلیل شرایط به حل‌­وفصل این ترومای تاریخی و پیشگیری از تکرار آن در قالب شکست­‌های بعدی کمک نکرده است؟

در اینجا تلاش می­کنم با توضیحی مختصر دربارۀ مالیخولیا بدین پرسش پاسخ دهم. مالیخولیا یکی از سرنوشت‌هایی است که فرد در نتیجۀ فقدان ابژۀ رضایت­‌بخش، ممکن است بدان دچار شود. سوگواری، واکنش غالب به ازدست­‌دادن محبوب یا هرچیزی که جانشین اوست، مانند سرزمین، آزادی و آرمان­‌هایی نظایر آن است. طی فرایند سوگواری فرد با یادآوریِ دوبارۀ تمام خاطراتِ محبوب ازدست­‌رفته و تجربۀ احساس‌های عشق و نفرت نسبت به او، کم­کم انرژی­‌های روانی خود را از آن ابژه برمی­‌دارد و بر ابژه‌­های جدید سرمایه­‌گذاری می­کند. اگر فرد نتواند سوگ را به‌خوبی طی کند، سوگ پاتولوژیک و بعد مالیخولیایی می‌شود. در وضعیت مالیخولیا فرایند سوگواری پیچیده می‌­شود و فرد به‌­جای پس‌گرفتن انرژی­‌های روانی خودْ از ابژه و جابه‌­جایی آن با ابژه‌­های دیگر، خود با ابژۀ ازدست‌­رفته همانندسازی می­‌کند. در مالیخولیا ایگوی فرد به دو بخش تقسیم می‌­شود که بخشی تمام نفرت و احساس­‌های منفیِ دیگری را به خاطر ازدست­‌دادنِ ابژه تجربه کرده و متوجه بخش دیگر ایگو می‌­کند. شرایطی که فروید بعدها با عنوان رابطۀ سادو-مازوخیستی بین سوپرایگو و ایگو از آن یاد کرد. فرد مالیخولیایی از فقدان آگاه است اما به­‌طور دقیق نمی­‌داند که چه ابژه‌­ای را از دست داده است، یا چه چیز خاصی را در رابطه با ابژه از دست داده است و وضعیت او تنها شکنجه و سرزنش بی­‌پایان خویشتن است (فروید، 1917). شاید به همین خاطر هم باشد که دانش مالیخولیایی به حل­وفصل تروما و طی کردن سوگی بهنجار چندان کارساز نیست.

الکساندر و مارگارت میچرلیش براساس همین صورت­بندی فرویدی به تحلیل جامعۀ آلمان پس از جنگ جهانی دست میی‌زنند. آنان می‌گویند انگار آلمان‌ها نتوانستند سوگواری جنگ را به پایان برسانند و این ناتوانی عواقبی داشته است. در آنجا هم یک ابژه از بین رفت، اما ابژه از جنس آرمان بود. آلمانی‌ها به­‌طور غالب ناتوان از سوگواری برای ابژه‌­های ازدست‌رفته‌ در جنگ و آرمان سلطۀ نازی بودند و این نتیجۀ لغزش به مالیخولیاست (میچرلیش و میچرلیش، 1975). در رابطه با جنبش مشروطه من به ذکر چند نمونه اکتفا می­‌کنم که به نظرم بیانگر فقدان و ازدست­‌رفتن این آرمان و وضعیت مالیخولیایی پس از آن است. ادوارد براون در توصیف شرایط آن روزگار می­‌گوید که بهارستان و مجلس سپه‌سالار در مکانی که تقریباً در دو سال گذشته مرکز آمال ملت و کانون روحیۀ نوینی بود که در ملتی به ظاهر مرده دمیده و حیاتی تازه به ایشان بخشیده بود به ویرانه تبدیل شد و مدافعانش یا به قتل رسیدند یا به اسارت رفتند یا گریختند». (براون، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهدی قزوینی، 1376). نسیم شمال نیز در ابیاتی مشروطه را مرده خوانده و برای آن مجلس ختم طلب می‌­کند: «رفت از در افنا مشروطه/رحمت الله علی مشروطه/مجلس فاتحه برپا سازید/قاری خوب مهیا سازید/از عسل شربت و حلوا سازید/رحمت الله علی مشروطه» (سید اشرف الدین گیلانی، 1370). یا ابیات پایانی شعر کاوه و اسنکدر از اخوان ثالث سه سال پس از کودتای 28 مرداد نیز فضای مشابهی را به تصویر می‌­کشد: «در شگفت از این غبار بی‌سوار/خشمگین ما ناشریفان مانده‌­ایم/آب­ها از آسیا افتاده لیک/باز ما با موج طوفان مانده‌­ایم/هرکه آمد بار خود را بست و رفت/ما همان بدبخت و خوار و بی‌­نصیب/زین چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ/زان چه حاصل، جز فریب و جز فریب/باز می­‌گویند: فردای دگر/باش تا دیگری پیدا شود/کاوه­ای پیدا نخواهد شد امید/کاشکی اسکندری پیدا شود».

و اما پرسش دوم. راهکار چیست؟ اگر این شیوۀ یادآوری به حل‌­وفصل و پیشگیری از تکرار ترومای شکست کمکی نمی­‌کند، ما چه مسیری را پیش روی خود داریم؟

در اینجا می­‌خواهم با بهره‌­گیری از خوانش سورن کیرکگور از مفهوم تکرار و صورت‌­بندی بدیل او، پاسخی مقدماتی به این پرسش بدهم. کیرکگور که به گفتۀ لکان «موشکاف‌ترین پرسش‌گر روح پیش از فروید» بود؛ چنان که خودش نیز تصدیق کرده است گرفتار پرسشی بوده است: «این که آیا تکرار ممکن است و معنای آن چیست؛ آن چیز در تکرار پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد؟ او گفته است که در مواجهه با این پرسش تقریباً فلج می‌شود» (بلو، 2021). سورن کیرکگور در ابتدای کتاب تکرار، جستاری در روان­شناسی تجربی می­گوید که بدون تردید تکرار در فلسفۀ امروز نقش مهمی بازی خواهد کرد، چرا که تکرار هر آینه ترجمان قاطعی است از آنچه تذکار برای یونانیان به شمار می‌­آمد. همان­‌گونه که ایشان می­‌گفتند هر دانشی نوعی تذکار است، فلسفۀ مدرن خواهد گفت که زندگیْ خود قسمی تکرار است. تکرار و تذکار در حقیقت یک حرکت­‌اند در دو جهت مخالف؛ آنچه به یادآورده می­شود قبلاً وجود داشته است و روبه‌­عقب دارد و حال آنکه تکرار راستین روبه جلو به یادآورده می‌­شود. وقتی یونانیان می­‌گفتند که کل معرفتْ تذکار است تصدیق می­‌کردند که هر آنچه هست پیشتر بوده است؛ وقتی کسی می‌­گوید که زندگی نوعی تکرار است، تصدیق می‌­کند که هستی انضمامی­‌ای که پیش­تر بوده است اکنونی می‌­شود. تکرار عبارت است از «خاطرۀ وارونه»، یعنی به‌یادآوردنِ معکوس، حرکتی روبه‌جلو، تولید چیزی نُو و نه بازتولید چیزی قدیمی. از این لحاظ، تکرار فقط یکی از وجوه تولید یا ظهور امر نُو نیست: امر نُو فقط و فقط از طریق تکرار پدیدار می‌شود.

 صالح نجفی در مؤخرۀ کتاب با توضیح این تلقی کیرکگور بیان می‌­کند که در فلسفه ما به دو شیوه می‌­توانیم یک اندیشمند را تکرار کنیم. برای مثال، می­‌توانیم به نص نوشته­‌های کانت بچسبیم و نظام او را شاخ­وبرگ و تغییر دهیم، مثل کاری که هابرماس با کانت انجام داد. روش دوم این است که بکوشیم تکانۀ خلاقی را بازیابی کنیم که کانت موقع به فعلیت رساندن نظام فلسفی خود بدان خیانت کرد. به­‌عبارت‌­دیگر به آن چیزی وصل شویم که در کانت هست ولی فراتر از کانت است. از چشم­انداز کیرکگوری، راه برگذشتن از افق فکری یک متفکر این است که درون میدان مفهوم‌­های متفکر به او خیانت کنیم یا او را تکرار کنیم، یعنی تکرارِ هستۀ خلاق تفکر او. مثال خیانتی که من در اینجا می­‌خواهم با استفاده از مفهوم تکرار در حق فروید انجام دهم. اگر متفکری را صرفاً نقد کنیم، یا حتی خیلی رادیکال سروته‌­اش کنیم، خواسته یا ناخواسته در درون افق و میدان مفهومی او خواهیم ماند. لذا تفاوت محض فقط و فقط معلول تکرار است. تلویح این نگرش برای حوزۀ سیاست این است که گذشته صرفاً «آنچه بود» نیست، گذشته حاوی پتانسیل­‌های پنهانی است که به فعلیت نرسیده­اند و آیندۀ حقیقی چیزی نیست جز تکرار/بازیابی این گذشته؛ البته نه با همان شکلی که بود، بلکه تکرار عناصری در گذشته که خودِ گذشته خفه‌­شان کرده و نتوانسته آن­ها را محقق کند. اینجا با فرمولی وارونه از فرمول فرویدی مواجه هستیم. فروید می­گفت ما آنچه را که به یاد نمی­‌آوریم مجبور به تکرارش هستیم. طبق این فرمول آنچه نمی­‌توانیم تکرارش کنیم مدام به خاطرمان می­‌آید و مجبور به یادآوری‌­اش هستیم. بنابراین راه واقعی برای رهایی از ترومای گذشته نه به یاد آوردن، بلکه تکرارکردن کامل آن است. وقتی شکستِ خود را با تمام وجود تکرار کنیم، آنگاه درمی­‌یابیم که در حال مرور خاطرۀ معکوسِ رهایی هستیم و این اتفاق معطوف به آینده است. این همان قاعدۀ مشهور ساموئل بکت است که بعد از هر شکست شما یک وظیفه بیشتر ندارید، اینکه دوباره شکست بخورید و این بار بهتر و زیباتر از گذشته. به نظر می­رسد که تکلیف ما هم در روزگار کنونی این است که هستۀ خلاق جنبش مشروطه را بازیابی و شکست­های آن را کامل­تر و بهتر تکرار کنیم.

منابع

اخوان ثالث، مهدی (1397). گزیدۀ اشعار. تهران: مروارید

براون، ادوارد. (1376). انقلاب مشروطیت ایران (ترجمۀ مهدی قزوینی). تهران: کویر

بلو، مارو. (2021). از کیرکگور تا لکان: تکرار؟ (ترجمۀ خشایار داودی­فر). وب­سایت سیاووشان 1402

حسینی گیلانی، سید اشرف­الدین. (1370). نسیم شمال، گردآوری حسین نمینی: تهران: فرزان

فروید، زیگموند. (1915). یادآوری، تکرار و کارپردازی (ترجمۀ میثم بازانی). وب­سایت ساتیا

کیرکگور، سورن. (1941). تکرار، جستاری در روان­شناسی تجربی (ترجمۀ صالح نجفی). تهران: نشر مرکز 1400

گفت­وگو با حسین مجتهدی در خصوص ارتباط تاریخ و روان­کاوی (1394). وبسایت دائره المعارف بزرگ اسلامی، وبسایت فرهنگ امروز.

Freud, S. (1917). Mourning and melancholia. The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud14(1914-1916), 237-58.

Freud, S. (1966). Group psychology and the analysis of the ego. In The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XVIII (1920-1922): Beyond the Pleasure Principle and Group Psychology (pp. 66-145).

Freud, S. (1966). Totem and Taboo. In The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XIII (1913-1914): Totem and Taboo and Other Works (pp. 1-165).

Mitscherlich, A., & Mitscherlich, M. (1975). The inability to mourn: Principles of collective behavior.(Trans BR Placzek). Grove Press.


[1] . متن سخنرانی ایرادشده در تاریخ 28 مرداد 1402 در مؤسسۀ رحمان به مناسبت سال­روز صدور فرمان مشروطیت