در ایگو و اید (1923)، مقاله‌ای که اخیراً منتشر کرده‌ام، تمایز دستگاه روانی را مطرح نمودم، که بر اساس آن تعدادی از روابط را می‌توان به شیوه‌ای ساده و آشکار نشان داد. اما سایر نکات – مثلاٌ در مورد منشأ و نقش «سوپرایگو» – نسبتاً مبهم و نامشخص باقی ماندند. اگر چنین فرضیه‌ای این امکان را فراهم کند که، دانسته‌هایمان را از دیگر زوایا ببینیم، آن‌ها را به گونه‌ای متفاوت دسته‌بندی کنیم و قانع‌کننده‌تر توصیف‌شان کنیم، بر این اساس می‌توان انتظار داشت که آن، در جهات دیگر نیز مفید و کمک‌کننده باشد. علاوه بر این، چنین کاربستی از این فرضیه، می‌تواند بازگشت ثمربخش‌مان از نظریۀ خاکستری به‌سوی زمینۀ همیشه سرسبز تجربه را[1] به همراه داشته باشد.

در اثر فوق‌الذکر روابط متعدد متعلق به ایگو، جایگاه بینابینی آن بین دنیای بیرون و «اید» و تقلایش برای راضی نگه داشتن همزمان همۀ اربابانش را توصیف کردم. در ارتباط با رشتۀ فکری مطرح‌شده در قسمت‌های دیگر، که به منشأ و پیشگیری از روان‌پریشی‌ها مربوط می‌شد، اکنون فرمولی ساده به ذهنم خطور کرده است که شاید اساسی‌ترین تفاوت بین روان‌رنجوری و روان‌پریشی باشد: روان‌رنجوری (نوروز) نتیجۀ تعارض بین ایگو و اید است در حالیکه روان‌پریشی نتیجۀ متناظر یک تعارض مشابه در روابط بین ایگو و جهان بیرونی است.

مطمئناً برای مشکوک بودن به چنین راه حل‌ ساده‌ای برای یک مسئله، دلایل خوبی وجود دارد. بعلاوه، بیشترین چیزی که می‌توانیم انتظار داشته باشیم این است که ثابت شود این فرمول به طور کلی صحیح است. که حتی این هم، گزارۀ مهمی خواهد بود. همچنین به یکباره اکتشافات و یافته‌های زیادی را که ظاهراً از فرض ما حمایت می‌کنند فرا می‌خواند. تمام تحلیل‌هایمان نشان می‌دهد که ریشۀ روان‌رنجوری‌های انتقالی در بازداری ایگو از پذیرش تکانه‌های رانه‌ای قدرتمند «اید» یا کمک به آن برای یافتن راه خروج، و یا در ممانعت از آن تکانه‌ای که معطوف به ابژه‌ است، می‌باشد. در چنین حالتی ایگو با مکانیسم پس‌رانش از خود در برابر برانگیختگی‌های رانه‌ای دفاع می‌کند. مواد پس‌رانده با این سرنوشت مبارزه می‌کنند. امر پس‌رانده شده از طریق مسیرهایی که ایگو بر آن‌ها اعمال نفوذ ندارد، یک بازنمایی جایگزین (که خود را از طریق مصالحه بر ایگو تحمیل می‌کند) –«سمپتوم»-می‌آفریند. ایگو که این مزاحم را تهدیدی برای وحدت خود می بیند و [خود را در برابرش] آسیب‌پذیر می‌یابد، به مبارزه با این علامت ادامه می‌دهد، درست همان‌طور که از تکانۀ رانه‌ای اصلی سر باز می‌زد. تمام این‌ها تصویر یک روان‌رنجوری را ارائه می‌دهد. فرآیند پس‌رانش، با پیروی ایگو از دستورات سوپرایگو- دستوراتی که به نوبۀ خود از تأثیراتی در جهان بیرونی سرچشمه می‌گیرند و در سوپرایگو بازنمایی شده‌اند- منافاتی ندارد. همچنان این واقعیت پابرجاست که ایگو با آن قدرت‌ها مواجه شده، قدرت‌هایی که خواسته‌هایشان قدرتمند‌تر از خواسته‌های غریزی «اید» است، و اینکه ایگو قوّه‌ای است که هم پس‌رانش را علیه بخشی از «اید» مربوطه (علاقمندی‌های اید) به حرکت در می‌آورد و هم پس‌رانش را با استفاده از پادتصرف مقاومت، تقویت می‌کند. ایگوی در خدمت سوپرایگو و واقعیت موجود با اید دچار تعارض می‌شود؛ و این وضعیتی است که در هر روان‌رنجوری انتقالی‌ای رخ می‌دهد.

از سوی دیگر، با توجه به دانشی که تاکنون از مکانیسم روان‌پریشی‌ها به دست آورده‌ایم، می‌توانیم به سادگی مثال‌هایی بیاوریم که به نابسامانی در رابطۀ بین ایگو و دنیای بیرونی اشاره می‌کنند. در Meynert’s amentia  – یک اختلال توهم حاد که شاید شدیدترین و برجسته‌ترین شکل روان‌پریشی باشد – جهان بیرونی اصلاً درک نمی‌شود، یا ادراک آن بی‌تاثیر است. به طور معمول، جهان بیرونی به دو طریق بر ایگو حاکمیت می‌کند: نخست، با ادراکات فعلی که همیشه قابل تجدید هستند و دوم، با ذخیره‌سازی یادبودهای ادراکات قبلی، به شکل «دنیای درونی»، که مایملک ایگو و جزء اصلی تشکیل‌دهندۀ آن را می‌سازند. در amentia  نه تنها از پذیرش ادراکات جدید خودداری می‌شود، بلکه جهان درونی نیز که به عنوان نسخه‌ای از جهان خارج تا به امروز آن را بازنمایی کرده است، اهمیت خود (ارزش سرمایه‌گذاری روانی) را از دست می‌دهد – ایگو به طور مستقل دنیای بیرونی و درونی جدید را ایجاد می‌کند؛ و در این دو واقعیت نمی‌توان شک کرد – اینکه این دنیای جدید مطابق با انگیزه‌های آرزومندانۀ اید ساخته شده است، و اینکه انگیزۀ این گسست از دنیای بیرون، سرخوردگی بسیار جدی ناشی از واقعیت یک آرزو است – ناامیدی که تحمل‌ناپذیر به نظر می‌رسد. نزدیکی این حالت روان‌پریشی به رویاهای عادی، غیرقابل انکار است. همچنین که پیش شرط خواب دیدن، خواب بودن است، یکی از ویژگی‌های خواب‌بودن، رویگردانی کامل از ادراک و جهان خارج است.

می‌دانیم که سایر اشکال روان‎پریشی‌ها، اسکیزوفرنی‌ها، مستعد آن هستند که به رخوت عاطفی ختم شوند – یعنی منجر به از دست دادن کلیۀ مشارکت‌ها در جهان بیرون. در رابطه با پیدایش هذیان، تعداد قابل توجهی از تحلیل‌ها به ما آموخته‌اند که این هذیان مانند وصله‌ای بر جایی اعمال می‌شود که در ابتدا یک پارگی (شکاف) در روابط ایگو با دنیای بیرون ظاهر شده بود. اگر این پیش‌شرط تعارض با دنیای خارج برای ما خیلی بیشتر از آنچه اکنون است قابل توجه نیست، به این دلیل است که در تصویر بالینی روان‌پریشی، تلاش‌هایی در جهت بهبودی یا بازسازی، توسط فرآیندهای بیماری‌زا احاطه می‌گردد.

سبب‌شناسی رایج در شروع یک روان‌رنجوری و یک روان‌پریشی همیشه یکسان است. این شامل یک ناکامی است؛ برآورده نشدن یکی از آن آرزوهای دوران کودکی، که برای همیشه دست نیافتنی باقی می‌ماند و عمیقاً در ساختار معین تحول نوعی (فیلوژنیک) ما ریشه دارد. سرچشمۀ اصلی این ناکامی [حاضر در ساختار فیلوژنیک] همیشه یک [عامل] بیرونی است؛ اما در نمونۀ فردی ممکن است از عامل درونی (در سوپر‌ایگو) سرچشمه بگیرد، که بازنمود خواسته‌های واقعیت است. عامل بیماری‌زا به این بستگی دارد که آیا در یک تنش متعارض از این نوع، ایگو به وابستگی خود به جهان بیرونی وفادار می‌ماند و سعی می‌کند «اید» را ساکت کند، یا این‌که اجازه می‌دهد مغلوب آن شود و در نتیجه از واقعیت جدا گردد. به هر نحو یک پیچیدگی به واسطۀ پیدایش سوپرایگو در این وضعیت به ظاهر ساده ورود پیدا می‌کند؛ بدین صورت که آن بوسیلۀ رابطه‌ای که هنوز برای ما شفاف نیست، تأثیراتی را که از «اید» و همچنین جهان بیرونی می‌آید، در خودش متحد می‌کند، و حدوداً مدل ایده‌آلی جهت تمام تلاش‌های هدفمند ایگو می‌شود– مصالحه‌ای است بین روابط وابستۀ مختلف آن. نگرش سوپرایگو را باید در هر نوع بیماری روانی در نظر گرفت- که تاکنون این عمل صورت نگرفته است. ما می‌توانیم به‌طور موقت این فرض را در نظر بگیریم که بیماری‌هایی مبتنی بر تعارض بین ایگو و سوپرایگو باید وجود داشته باشند. تحلیل به ما این اجازه را می‌دهد که مالیخولیا را به عنوان نمونه‌ای خاص از این گروه فرض کنیم؛ و ما نام «روان‌رنجوری نرگسانه» را برای اختلالاتی از این نوع اختصاص می‌دهیم. احتمال یافتن دلایلی برای جداسازی حالت‌هایی مانند مالیخولیا از سایر روان‌پریشی‌ها، با گمانه‌زنی‌های ما منافاتی نخواهد داشت. اکنون می‌بینیم که توانسته‌ایم فرمول تکوینیِ سادۀ خود را کامل‌تر کنیم، بدون این‌که چیزی را از قلم بیاندازیم. روان‌رنجورهای انتقالی با تعارض بین ایگو و اید؛ روان‌رنجورهای خودشیفته با تعارض بین ایگو و سوپرایگو؛ و روان‌پریشی‌ها با تعارض بین ایگو و دنیای بیرونی مطابقت دارد. درست است که ما نمی‌توانیم یکباره بگوییم که آیا واقعاً با این کار دانش جدیدی به دست آورده‌ایم یا فقط ذخیرۀ فرمول‌های خود را قوت بخشیده‌ایم. اما من فکر می‌کنم که امکان کاربرد تمایز پیشنهادی دستگاه ذهنی، به یک ایگو، یک سوپرایگو و یک اید است که به ما این جسارت را می‌دهد که همواره آن فرضیه را مد نظر داشته باشیم.

این فرض مبنی بر اینکه روان‌رنجوری‌ها و روان‌پریشی‌ها از تضادهای ایگو با نهادهای مختلف حاکم بر آن (اربابان مستبد) سرچشمه می‌گیرند – بدین معنی که آنها بازتابی از ناتوانی عملکرد ایگو هستند، که در تلاش است تا مصالحه‌ای بین همۀ مطالبات مختلف برقرار کند – باید با یک نکتۀ دیگر ضمیمه گردد. انسان دوست دارد بداند در چه شرایطی و به چه وسیله‌ای ایگو می‌تواند در بیرون آمدن از چنین درگیری‌هایی که قطعاً همیشه وجود دارد، بدون بیمار شدن موفق شود. این یک حوزۀ تحقیقاتیِ جدید است که بدون شک متنوع‌ترین عوامل در آن، مورد مطالعه و بررسی قرار خواهند گرفت. با این حال، توامان دو مورد از آنها مورد تاکید بیشتری قرار گرفته است. در وهلۀ اول، نتیجۀ چنین موقعیت‌هایی بدون شک به ملاحظات اقتصادی بستگی دارد – به مقادیر نسبی روندهایی که در حال دست و پنجه نرم کردن با یکدیگرند. در وهلۀ دوم، این امکان برای ایگو وجود خواهد داشت که با تغییر شکل خود، با تسلیم شدن در برابر تعرض‌های اعمال شده به یکپارچگی‌‎اش و حتی شاید با ایجاد شکاف یا تقسیم خود، از گسیختگیِ همه‌جانبه جلوگیری کند. به این ترتیب، بی‌ثباتی‌ها، نابهنجاری‌ها و نابخردی‌های مردان در پرتوی مشابه با انحرافات جنسی‌شان ظاهر می‌شود، هر چند با پذیرش آن از سرکوب در امان می‌مانند. در خاتمه، یک سؤال باقی می‌ماند که باید آن را در نظر بگیریم؛ مکانیسم مشابه با سرکوب، که به وسیلۀ آن ایگو خود را از دنیای بیرون می‌تواند جدا می‌کند، چیست؟ من فکر می‌کنم نمی‌توان بدون تحقیقات جدید این سوال پاسخ داده شود؛ اما به نظر می‌رسد مانند سرکوب، چنین مکانیسمی مستلزم باز‌پس‌گرفتن نیروگذاری روانی انجام شده توسط ایگو است.


[1]تلمیحی به مفیستو در نمایشنامه فاوست گوته بخش یک صحنه 4 است