گسست میان رژیم حس و رژیم حقیقت
درک گسست میان فکر، حس و بدنِ خود برای درک دیگری
بر اساس روش اشتراک صمیمانه ehrliches Mitteilen گوپال (Gopal)
ایرج اسماعیل پور قوچانی
نور حق بر نور حس راکب شود
آنگهی جان سوی حق راغب شود
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو (مولانا)
ما امروز در ایران و ایرانی با انواع گسستها دست به گریبان هستیم. گسستها عموماً و در ادامه به انقلاب میانجامند. یک خردهفرهنگْ قدرت را به دست میگیرد و از طریق رسانۀ خود را به جای اکثریت جا میزند. خردهفرهنگ مغلوب/مقلوب به زیر میرود و این آغاز گسستی دیگر است که تا انقلاب بعدی به طول میانجامد. در یک دستهبندی سردستی «غرب»، «پیش از اسلام» و «اسلام» سه مصدر گفتمانی هستند که در تاریخ معاصر ایران خود را به نوبت به جای تمام «ایرانیت» جعل کردهاند: غربخواهی در انقلاب مشروطه، رشد متباین پانایرانیسم در کنار جهانوطنهای سرخ و سیاه در دوران پهلوی. امروز چه بخواهیم چه نخواهیم در برابر گسستی دیگر قرار گرفتهایم با این تفاوت که در تحولات قبلی، گفتمان روانکاوی و مردمشناسی غایب بود. لااقل در شکل نهادی آن. وجود چنین نهادی در امروز ما، دشواری وظیفۀ ماست. از قضا این همان گفتمانی است که میتواند جلوی اجبار به تکرارهای بعدی را بگیرد، از تمامیتخواهیِ یک خردهفرهنگ جلوگیری کند و در برابر هجمه و هژمونی آنکه پیروز میدان است بایستد و در یک کلام، از تبدیل شدن تاریخ به توالیِ فاجعه جلوگیری کند.
برای جلوگیری از توالی فاجعه، ما لاجرم نیاز به یک مدل ارتباطی جدید داریم. نحو ارتباطی «متقاعد کردن دیگری» باید کنار گذاشته شود. متقاعد کردن حتی در لغت هم به معنی کسی را سر جای خود نشاندن است. متقاعد یعنی نشسته. یک متعاقدی میآید و طرف دیگر را متقاعد میکند. یعنی مینشاندش سر جایش. در عقیدهی فردِ متعاقد هم عقدهای هست. مشکل از جایی شروع میشود که ما با ایدئولوژی، افکار و عقاید خود یا به عبارتی با عقدههای خود همهویت میشویم. در این همهویتی، حسهایی که از درون بدن ما میگذرند در ظاهر به محاق میروند. این فرایندی است که از کودکی شروع میشود. در فرآیند مردمکاوی و به خصوص در روش اشتراک صمیمانه Ehrliche Mitteilung، این حساسیتهای فراموششده نسبت به آنچه نفس حضور دیگری در تن و حواس ما برمیانگیزد از نو مشاهده میشود و با صداقت به اشتراک گذاشته میشوند.
این دقیقاً چیزی مخالف فرهنگ «ترول» troll یا همان لجنپراکنی درفضای مجازی و اوباشیگری اینترنتی است. ایدئولوژی، پوستهای ظاهری و نازک دارد که درتقابلهایی که امروز شاهد آن هستیم و در همان یکی دو جمله که به منظور تمامیتخواهی و «نشاندن دیگری بر سر جایش» ادا میشوند تمام میشود. در ظاهر امر، آنکه سرکوب میکند این کار را به فرمان یک ایدئولوژی انجام میدهد. اما در واقعیت در بدن او خشم و یا حسی گنگ میگذرد که در کوران متقاعد کردن یا شدن ناشنیده میماند. گنگ هم به معنی مبهم است و هم به معنی بیصدا و لال. با توجه به حوادث اخیر، در تن یک ایدئولوژیستِ مستظهر به قدرت، با دیدن ناپوشیدگی بدنی حسی گنگ تجربه میشود، که به گفته نمیآید و هیچ کجا هم در مورد آن صحبت نمیشود و همهچیز نهایتاً به بحثهای ایدئولوژیک، یا مسالۀ امنیت تقلیل داده میشود که حتی آنها هم در کوران خشمی که از بدنها میگذرد ناشنیده میمانند.
توجه کردن به عواطف و حسهایی که در بدن ما با مشاهدۀ آن «دیگری» که به قول معروف «حرف نمیفهمد» به غلیان میافتند، از نو خشم ایجاد میکند، اما امید این مقدمه این است که خواننده بتواند این خشم را در خود ببیند و کماکان به خواندن ادامه دهد. ایده و امید این است که دست از همهویتی با عقاید و عواطف خود علیرغم مشاهدۀ موشکافانۀ آنها برداریم و همچنین دست از همهویتی با خروشهای بیوشیمیایی که از رودخانۀ بدنهای ما میگذرند. تنها از این طریق است که میتوانیم در آنها عمیقتر شویم.
آنچه مردمشناسی (علمی که برای شناخت دیگری تدوین شده) به ما میآموزد، توانایی مدام در بیرون رفتن از خود و تغییر منظر است. «تجربۀ دور» و «تجربۀ نزدیکِ» مدام و همچنین تجربۀ «مشاهدۀ مشارکتآمیز». «به تعبیر گیرتز، محقق باید میان دور و نزدیک در رفت و آمد باشد. یعنی باید تجربۀ دور و نزدیک داشته باشد. در تجربۀ دور محقق باید، دیگری، یعنی موضوع پژوهش را بشناسد و در نزدیک که فرهنگ خودی و به تعبیری موازین علمی است، آن را مقایسه کند. حاصل این مقایسه، میتواند به واقعیتی نسبتاً قابل اعتماد منجر شود. تنها از این طریق است که میتوان به درکی جامعتر از خود و دیگری رسید به این معنا که تلخی «فاقد قدر مشترک بودن» با دیگری را مشاهده و تحمل کرد. شرط قدم اول این است که ما از همهویتی با عقاید خود رها شده باشیم. حقۀ کار بسیار ساده است: افراد میتوانند تمرین کنند تا به جای آنکه بر سر این که حق با کیست بحث کنند ابتدا در مورد آنچه حس میکنند صحبت کنند. آنچه صمیمانه و صادقانه حس میکنند. این ساختارْ کل صحنه را از جنگ به گفتوگو تغییر خواهد داد. در این نظمِ ارتباطیِ جدید، افراد میتوانند بدون ترس به هم بگویند که از هم میترسند یا با دیدن دیگری (عضوی از گروه مخالف) هر حس دیگری که باشد به وجود میآید و یا چه و چه…. در این نحو از ارتباط که سه سطح متفاوت افکار، عواطف و خروشهای بیولوژیکِ درون بدن از یکدیگر جدا میشوند و هر یک جداگانه بیان میشوند بدون اینکه با یکدیگر قاطی و گنگ شوند، وقت بیشتری برای مشاهدۀ ساختار یک فقدانِ بنیادین وجود خواهد داشت: فقدان قدر مشترک داشتن با دیگری. این یک مشاهدۀ تلخ و سهمگین، اما برای عبور از پوستۀ ایدئولوژی ضروری است. تمام ایدئولوژیها از جمله ایدئولوژیهای نژادپرستانه معمولاً جای آن جملههایی را در گفتگو پُر میکنند که میبایست علیالاصول به بیان احساسات اختصاص داده شوند. التزام به داشتن نزاکت سیاسیpolitical correctness امروزه دارای این کارکرد منفی است که از درون گفتگوهای روزمره به این بیرون رانده شدنِ هرچه بیشترِ بیانِ صادقانۀ عواطف و آنچه در بدنها میگذرد، کمک میکند. جملانی از قبیل اینکه «فلانیها بوی به خصوصی دارند. دقت کردی؟» و یا «اعضای آن قوم و تَرَکه یکجورِ عجیب و غریبی پول میشمارند که دل آدم آشوب میشود!» و الی آخر. این جملات «رژیم حواس» ما هستند که شوربختانه و گمآگاهانه خود را به جای «رژیم حقیقت» مینشانند چون بیان صادقانۀ آنها را آنچنان که در کودکی بلد بودیم فراموش کردهایم. چون درست به بیان نمیآیند. (اوباشیگری) و یا اساساً بیان نمیشوند (نزاکت سیاسی)، ما را ناخواسته و گم آگاهانه به کژراهه های توجیه های ایدئولوژیک میکشانند تا به نحوی بیان و توجیه شوند.
ترفند لازم اما مقاومت در برابر میل به «سر جای خود نشاندن» دیگری است. مقاومت در برابر خارخار پنهانی میل ناشنیده مانده به توجیه است. رو در رو شدن با هم به عنوان دو انسان چون آدمی قبل از آنکه هر چیز دیگر باشد «چهره» است. مواجهه را به جای توجیه بنشانیم و به هم بگوییم که از این «مواجهه» چه احساسی داریم. این قدم اول به سمت توانایی است: توانایی انتزاع دنیای درونی. فهم دیگری تولید خودبهخودی این انتزاع است. در انتزاع نزعی هست. نزع یعنی جان کندن. تازه پس از کنده شدن جان است که نسلی جدید از راه میرسد، نسلی که آنقدر قدرتمند است که از ترس روبرو شدن با ترسهایش به پس پشت ساختارهای فکری منقضی شده پناه نبرد. هنگام آن رسیده است تا همه خود را برای آمدن این انسان شرقی که از دل انسان جهان سومی میزاید آماده کنیم. هنگام که روان خود را به ابزار فهم او مجهز کنیم.