هرچند کشفیاتِ انقلابی زیگموند فروید در مورد کودکی و مختصّات جنسی آن در ابتدا باعث شد بسیاری بر او بتازند و او را نابودکننده‌ی تصوّر غالب در باب معصومیتِ کودکان بنامند امّا مسیر روانکاوی‌ای که فروید بنیان نهاد با هر قدم بیش از پیش نگهبانِ حیاتِ روانی و مراقبت از کودکی به مثابه مهم‌ترین دوره‌ی شکل‌گیری روانِ انسان شد.

اهمیتی که فروید به سال‌های ابتدایی زندگی بشر بخشید، در واقع چرخاندنِ نورِ صحنه از انسانِ بالغ و بزرگسال و متمرکز شدن بر کودکِ انسان بود: کشفِ موشکافانه‌ی نیازها، آرزوها، امیال و تعارضاتی که اول بار در همین سال‌های کودکی رخ می‌نمایانند و والدین با آگاهی از این حیاتِ پیچیده می‌توانند با درکی بهتر کودک را همراهی کنند. کودک به‌واسطه‌ی شکنندگی و ظرفیت رشد‌نایافته‌ی روانی در معرض مسائل روانی جدّی است. مسائلی که بالذاته ویرانگر نیستند و این شکل مواجه شدن کودک با آنها است که تعیین می‌کند رخدادهایی سازنده یا ویرانگر باشند. کودک در هزارتوی روابطِ انسانی، با کشف قدم به قدمِ ابژه‌های عشق درواقع در حال بافتنِ پارچه‌ای از آینده‌ی خود است. تاروپودی که با حضورِ مادر و پدر به عنوان اولین ابژه‌های عشق به هم تنیده می‌شوند تا کودک یاد بگیرد که می‌تواند ببافد، بشکافد، تکه پاره کند، در آغوش بکشد و همچنان از عشق بی‌قید و شرط این پارچه‌ی هزارنقش که والدینش هستند بهره ببرد. پس از فروید، یکی از حوزه‌های پرباری که مورد توجه بسیاری از روانکاوان قرار گرفت تبیین دوباره و نظریه‌پردازی در باب مراحل رشدِ روانی و توجه به رشد روانی کودکی بود. ملانی کلاین با توجه به اولین ماه‌ها و سا‌ل‌های کودکی به تبیین موضع پارانوئید-اسکیزوئید و موضع افسرده پرداخت. کودک کلاین در مقایسه با کودک فروید پیش‌رس‌تر بود و زودتر از زمان‌بندی فروید مرحله‌ی ادیپ را تجربه می‌کرد. دونالد وینیکات که پزشک متخصص اطفال بود به عنوان نقطه‌ی عطفی در کار بر روی رشد روانی کودک نظریاتی گسترده و پیشرو را به ادبیات روانکاوی اضافه کرد. وینیکات از بارِ سنگینِ وظیفه‌ی مادر بودن کاست و با توصیف مادر به قدر کافی خوب نشان داد که برای کودک نه محیطی ایده‌آل و بی‌نقص که وجود مادر و محیطی به اندازه‌ی نیاز خوب کافی است تا او بتواند ببالد و با کمترین آسیب کودکی را به پایان برساند. وینیکات به ظرفیتِ خلاقیت و بازی در کودکان پرداخت و آن را یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های کودک نامید.

روانکاوی احضار کودکی در بزرگسالی است و اتاق درمان درواقع زمینی امن برای شکافتن و بافتنِ دوباره‌ی تاروپودهایی که گاهی انسان می‌خواهد نمایانگر نقش دیگری باشند. آیا انسان می‌تواند کودکی‌ خود را از یاد ببرد؟ احتمالاً پاسخ ما به این سوال منفی است. کودکی چه مالامالِ محنت باشد و چه لبریز از شادی، فراموش نمی‌شود امّا بازگشتن به آن ساختنَ روایتی از آن بی‌شک می‌تواند رنج‌ها را معنا بخشد و شادی‌ها را از خاطره‌ای دور به تجربه‌ای نزدیک تبدیل کند. کودکی تاریخِ انسان است. باید دید ما با تاریخِ خود چه می‌کنیم؛ تحریفش می‌کنیم، فراموشش می‌کنیم، انکار می‌کنیمش یا جرأت‌مندانه تلاش می‌کنیم آن را روایت کنیم؟