«کرونا، من، دیگری»
نگاهی به گفتهی “معتادها کرونا نمیگیرند“.
یک سال از آغاز همهگیری ویروس کرونا میگذرد. ویروسی که هر چند از نظرها پنهان است اما کشمکش میان نیروهای زندگی و مرگ را بیش از پیش آشکار کرده است. پیش از کرونا ما در جهانی آشنا زندگی میکردیم یا دستکم تصور ما این بود که این جهان برای ما آشناست. به ناگاه ویروسی ناآشنا در این جریان آشنا رخنه کرد و آنچه آشنا بود را به ناآشنا تبدیل کرد.
دستگیره درها، صندلی ماشینها، دستگاهّهای کارتخوان، کافهها، دست دادن با دوستان، در آغوش گرفتن عزیزان و در نهایت صحبت کردن با آنان از فاصله ای نزدیک، آمیخته به چیزی ناآشنا (از جنس مرگ) شدند که ما را با شگفتی و دلهره به حال خود واگذاشتند. آن چیزی که بنا بود به من زندگی بخشد اکنون درماندگی و مرگ را یادآور میشد؛ مرگی که به تعبیر فروید اگرچه هرگز از آن گریزی نبوده است، همواره بیشترین میزان ناآشنایی را برای روان انسان دربر داشته است.
در چنین فضای ناآرامی که مرگ جولان میدهد و درماندگی انسان، ظاهری عریان به خود گرفته است واکنشهای گوناگونی از افراد سر میزند. ترس ،بیاعتمادی ،دوریجستن از دیگری ،افسردگی ،خشم ،ناامیدی و در نهایت انکار از جمله سازوکارهایی هستند که در روان آدمی هویدا میشوند. بسیاری با ترس از هجوم چنین دشمن ناآشنایی که هر دم در جامهای نو پدیدار میشود، به خانه -آشناترین و امنترین جا- پناه میبرند. درهای خانه بر روی آشنایان و نزدیکترین کسان بسته میشود، چرا که آن ناآشنا خود را در جامهی آشنایان هم پنهان کرده است. حتی “من” نیز برای دیگران و خودم ناآشنا است.
اما شماری نیز راهی دیگرگونه در پیش میگیرند. این گروه چنان رفتار میکنند که گویی هرگز از این ناآشنا صحبتی به میان نیامده یا اگر صحبتی به میان آمده است به راحتی میتوان از آن چشم پوشید. میتوان ناآشنا را نادیده گرفت و به گونهای رفتار کرد که گویی هستی ندارد. یا اگر هستی دارد به گونهای میتوان از آن گریخت. در چنین حالتی اگر مرگی در اثر کرونا رخ میدهد برای دیگری رخ می دهد. ماسک برای دیگری نیاز است و حتی اگر این ویروس به درون “من” راه یابد از آن خلاصی خواهم یافت. بارزترین نمونهی چنین نگرشی را در این ادعا که “معتادها کرونا نمیگیرند” میتوان یافت. چرا معتادها کرونا نمیگیرند؟ آیا یک مبنای علمی برای چنین گفتهای وجود داشته یا اکنون یافت شده است؟ آیا این گزاره، تغییر شکلی از گزارهی “من نمیگیرم” نیست که در شماری از افراد میتوان مشاهده کرد؟ گویی این جمله چنین بیان میکند که “من در مقایسه با دیگران از هر محدودیتی در رابطه با این ویروس معافم”. جایی که دیگران از ترس جانشان باید خانهنشین شوند من میتوانم به آنچه میل دارم دست پیدا کنم. نمونههای چنین نگرش نارسیسیستیکی (نرگسانهای) را در خردترین رفتارهای فردی و اجتماعی افراد در دوران فاصلهگیری اجتماعی میتوان یافت. اینجا همان جایی است که دیگربودگی انسانها به آشکارترین شکل ممکن نادیده گرفته میشود و از مرزهای “من” با دیگری عبور میشود و به چیزی جز ارضای میل شخصی اهمیت داده نمیشود. برای نمونه “من” میتوانم به سفر بروم. سفر به جایی که دلخواه “من” است. “من” میتوانم جشن عروسی بر پا کنم و همگان باید در این جشن حضور پیدا کنند چون “من” داماد یا عروس میشوم.
پیآورد این “من” که چیزی به جز ارضای میل شخصی خویش را “نمیبیند” برای جامعه انسانی چیست؟
در این رابطه با نگاهی به اسطورهها که به تعبیر فروید بازتابی از واقعیت روانی بشر هستند میتوانیم به تبیینی اشاره کنیم. در روایت اسطورهها، نارسیس (نرگس) جوانی است که از عشق به دیگری چیزی نمیداند و دیگرانی را که عاشق او هستند خوار میشمارد. نارسیس عاشق تصویر خویش است و چشمی برای دیدن دیگری ندارد. اسیری است در جهان خویشتن. نارسیس در تلاش برای رسیدن به وصال معشوق در آب، در تصویر خویش غرق میشود و تن و روان را به مرگ میسپارد. از نارسیس گیاهی به نام نرگس میروید.
روییدن گیاهی به نام نرگس اشاراتی دارد به حضور با دوام نارسیس در روان آدمی. از دیدگاه روانکاوی کودک در ابتدای ورود به جهان، غرق در نارسیسیزم (نرگسانگی) خویشتن است. گویی جهان و هر آن چیزی که در آن است، ادامهی هستی او و در خدمت امیال اوست. به تدریج که روان او در مسیری معمول تحول مییابد، از این فضای نارسیسیستیک به در میآید و واقعیت دنیای بیرون را به رسمیت میشناسد. در واقع به این امر پی میبرد که فارغ از “من”، “دیگری” نیز وجود دارد. از این رو به تدریج دیگری در روان او اهمیت مییابد و پیوندهای اجتماعی برقرار میشود. در حقیقت در این اسطوره شاهد آنیم که چگونه محکوم شدن به دیدن “من” نه تنها پیوندهای اجتماعی انسان را بیاعتبار میسازد بلکه من را نیز به نابودی میکشاند.
به موضوع کرونا بازمیگردیم،؛ در شرایط امروز که ویروسی ناآشنا به تن و روان آدمی هجوم آورده است، مرزهای من و دیگری، به رسمیت شناختن دیگری (دیدن او)، سلامت من، سلامت او و احترام به هستی دیگری بیش از پیش اهمیت مییابند. ما همواره با این مرزها در عباراتی همچون “محدویتهای کرونایی”، “فاصلهگذاریهای اجتماعی” و” لزوم قرنطینه” مواجه میشویم. نادیده گرفتن چنین مرزهایی چقدر در ارتباط با نگاه نارسیسیستیک آدمی به خویش و جهان دیگری است؟ آیا چنین نگاهی بیش از ویروس کرونا جامعه ما را به نابودی نزدیک نمیکند؟ آیا در سایه چنین نگاهی آدمی بیش از کرونا برای دیگری ناآشنا نیست؟
منابع
- مجتهدی. س.ح. «کرونا و عبور از تروما از منظر روان»- تاریخ پژوهانه. 1399. زیر چاپ.
- Freud S. Beyond the pleasure principle. In The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XVIII (1920-1922): Beyond the Pleasure Principle, Group Psychology and Other Works 1955 (pp. 1-64).
- Freud S. The uncanny. The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud. 1976 Jan 1;17:1920-2.
- Laplanche J, Pontalis JB. The language of psychoanalysis. Routledge; 2018 Apr 27.