نیچه بحثی در “ملاحظات نابهنگام” درمورد “مزایا و مضرات تاریخ برای زندگی” دارد که تشریح می‌کند چگونه نسبت به تاریخ، می‌توانیم سه رویکرد داشته باشیم: یا تاریخ “عتیقه‌جاتی”‌ـAntiquarisch‌ـ داریم، مانند سنت‌گرایان که به تاریخ این‌گونه نگاه می‌کنند، با احتیاط جابه‌جایش می‌کنند، و می‌خواهند حفظش کنند. یکی تاریخ‌گرایی یادمانی عظمت‌گرا‌ـ Monumental‌ـ مانند بنیادگرایانی که می‌کوشند تاریخ را به روز کنند و گذشته ملی و مذهبی را، مانند جشن‌های ۲۵۰۰ساله، یا بازگشت خلافت و شریعت و فقاهت. فرق نگاه عظمت‌گرایانه با نگاه سنت‌گرایانه در این است که فقط نمی‌خواهد حفظ کند بلکه می‌خواهد به‌روز سازد و احیا کند، و به آن گذشته “اقتدار” سیاسی بخشد‌.

و در پایان، نگاه روشن‌فکرانه‌ی انتقادی‌ـ Kritisch‌ـ دکارتی ـ کانتی که می‌کوشد “روی میز را پاک سازد” و از اساس، نو بسازد. در روشن‌فکران این گرایش وجود دارد که برخی می‌گویند گذشته‌ی ملی و مذهبی‌مان عقیم، ناسترون و نازاست. نوع نگاه انتقادی رادیکال به گذشته.

هایدگر می‌گوید که در بحث زمان، ما سه بخش داریم؛ یک: گذشته؛ با این گذشته می‌توانیم دو نوع برخورد کنیم: یکی اصیل یا خودینه، دیگر غیراصیل یا غیرخودین. غیرخودین این است که گذشته را یدک بکشیم یا فراموش کنیم؛ اصلاً به آن نپردازیم و بی‌تفاوت باشیم. نوستالژی‌ای که می‌گوییم، هم خود یک حالت روانی است که ما گذشته را در خدمت امروز نمی‌گیریم، بلکه پیوسته غبطه می‌خوریم که زمان گذشته همیشه نسبت به حال بهتر بوده است. تمدن‌هایی که داشتیم، گذشته‌ی “طلایی” بوده است، در نگاه اسطوره‌ای هندی به زمان، ما در دوره‌ی کالی یوگا بسر می‌بریم که چرخه‌ی زمان دارد بر پاشنه‌ی بدی می‌چرخد و در دوره‌ی سیاهی است. در هر نگاه به تاریخ، از منظر نیچه‌ای، هم عنصری از حقیقت و هم عنصری از باطل وجود دارد. حقیقتی که در بحث سنت‌گرا هست این است که به‌هرحال، گذشته موضوع کار ماست و ما برای فهم امروز باید گذشته را باز بخوانیم؛ و برای سیر به‌سوی فردا، باید از گذشته آغاز کنیم. “گذشته، چراغ راه آینده است”.

مفهومی از کرکه گور می‌آید و در هایدگر تکرار می‌شود، به نام “ازسرگیری”‌ـ Wiederholung‌ـ به‌اصطلاح، تکرار نه به معنای repetition تکرار ساده و سهل، بلکه، ازسرگرفتنی دوباره، آغازی نو، آغازی دیگر. این روشی است که باید نسبت به گذشته داشته باشیم، یعنی در نگاهی که آینده‌گراست، گذشته همواره تکرار یا “ازسرگرفته” می‌شود: به شکل اصیل Wieder‌ـ holen. به شکل غیراصیل، ما گذشته را فراموش می‌کنیم (فراموشی هستی در تاریخ فلسفه، و فراموشی‌های دیگر). فراموشی، نزد پاسکال، سرگرمی‌های روزمره‌ای است که داریم، اشتغالاتی که نشان‌دهنده‌ی سرگردانی و غفلت از حقیقت اصلی است. درواقع، برای‌اینکه از حقیقت فرار کنیم، به فراموشی پناه می‌بریم. 

بحث دیگر، بحث آینده است. نسبت به آینده، می‌توانیم به استقبال آینده برویم که آن را “پیشی‌جویی” می‌خواند؛ یعنی مرگی که در انتظارش هستیم، و اگر نسبت به آن آگاه باشیم و مسئولیت خویش را بر دوش بگیریم، یعنی از مرگ نترسیم، بلکه به آن بیندیشیم. برخلاف توصیه‌ی اپیکور که بر این باور بود که کسی از آن دنیا نیامده و لذا نمی‌دانیم مرگ چیست، بنابراین اندیشیدن به مرگ، عملی بیهوده است؛ هایدگر به ما می‌آموزد که ما با مرگ آگاهی و اندیشیدن به مرگ، معنای زندگی را می‌یابیم. هانا آرنت بر مفهوم “تولد” تکیه می‌کند نه بر مفهوم مرگ، و می‌گوید هر تولدی خبری خوش است، اما این دو برداشت از یکدیگر زیاد هم دور نیستند. ما با اندیشیدن به مرگ، هم‌زمان به تولد و زندگی نیز می‌اندیشیم، و از این محدودیت معنایی را درمی‌آوریم. پس این پیشی‌جستن نسبت به آینده باید با یک استقبال همراه باشد؛ به آن می‌گوییم مصمّمیت یا عزم، که این عزم پیشی‌جوینده است و ما به استقبال آینده می‌رویم و می‌فهمیم که درواقع آینده یعنی این امکانات تازه‌ای که گذشته می‌تواند پیدا کند و می‌توانیم گذشته را به‌گونه‌ی دیگری بسازیم، اما مسئولیت این گذشته را بر عهده می‌گیریم و به این موقعیت و واقعیتی که در آن واقع شدیم نه به‌عنوان یک تهدید، بلکه همچون فرصتی می‌نگریم..

نگاه به آینده چگونه باید باشد؟ درواقع، نگاه به آینده اگر بخواهد اصیل باشد، باید به گذشته از منظر امکانات تازه‌ی انتقادی بازبنگرد. و آنچه در گذشته نداشته‌ایم را با نوعی دگراندیشی و دگرشوندگی، تازگی بخشیم؛ بااین‌همه با کار روی گذشته است که باید این دگرشوندگی را با نقادی‌گری بازبسازیم. بنابراین در هر سه روش، یعنی هم در سنت‌گرایی (موضوع کار سنت است)، هم در نگاه بنیادگرا که عظمت برگردد، و هم در نگاه انتقادی نوسازی، حقانیتی هست که از ترکیب این سه نسبت گذشته و حال و آینده، می‌توانیم با درک تازه‌ای از زمان بنا به آموزه‌ی هایدگری، این سه مقطع را یکپارچه (وحدانی) ببینیم؛ نگاه به گذشته، حال و آینده جداجدا نیست، یک امر است که آینده، مبنا و محور و مقصد آن است.

برگرفته از فصلنامه‌ی فرهنگی ‌ـ اجتماعی سخن سیاووشان (شماره 5)