یوکیو می‌شیما1

فاجعه‌ی زمین‌لرزه‌ی اخیر (2011) ژاپن و ابعاد تخریبی و مرگ‌آورش که دنیا را به خود جلب کرد و نیز خطر تشعشعات هسته‌ای ناشی از صدمات وارده بر مراکز برق اتمی، مرا به یاد نویسنده‌ی مشهور ژاپنی انداخت، زیرا این نویسنده دلیل عمده‌ی خودکشی هولناک و درعین‌حال نمایشی خود را که به شکل وحشتناک هاراکیری(( Hara‌-kiri or Seppuku ))، سنت قدیمی مردان سامورایی طرف‌دار امپراتور بود، آن‌هم در مرکز شهر توکیو و در حضور خبرنگاران اعتراض به نوع و روال و سرعت مدرنیته و تکنولوژی منتج از آن‌ـ که کشورش و بلکه دنیا را تهدید می‌کند‌ـ می‌دانست و می‌خواست بدین وسیله شوکی در اذهان مردم به وجود آورد تا متوجه باشند و ارزش ها و سنت‌های قدیم و کهن را به‌اصطلاح از زوال نجات دهند!

این خودکشی شهرت جهانی او را دوچندان کرد و واکنش‌های متعددی برانگیخت، حتی عده‌ای آن را به‌عنوان آخرین شاهکار او برشمردند! می‌شیما شخصیتی بغرنج داشت. قسمتی از وجود او محصول همین مدرنیته و جنگ بود. او پر از تضاد و گم گشتگی، متناوب در درون خود و بیرون خود یعنی این دو دنیای کهن و مدرن زندگی می‌کرد. الگوی نویسندگی اش نیز عمیقاً قسمتی از غرب به‌خصوص فرانسه و قسمتی دیگر از ژاپن الهام می‌گرفت، و به‌نوعی بین این دو نیت گیر کرده بود. درعین‌حال می‌خواست نویسنده‌ای در قلب ادبیات ژاپن باشد. او جوانی خود را در جنگ در مملکتی اشغال‌شده گذرانده بود. می‌شیما نمی‌توانست اشغال‌گر امریکایی و نوع زندگی‌ای را که ترویج می‌داد تحمل کند. ارزش‌های رایج در زمان زندگی او، به اضافه‌ی مسائل روحی ناشی از زندگی و تربیت سنتی اش، از او نویسنده‌ای تراژیک2 و بدبین ساخته بود که به ستایش مرگ آگاه و محبوب می‌پرداخت.

بی‌گمان سنت و آموزش‌هایی بودایی که به پدیده‌ی تولد دوباره معتقد است در تصمیم خودکشی او بی‌تأثیر نبود؛ او درنهایت نیرومندی تن و روح خود را به دست نیستی سپرد. اینک جهت درک عمیق‌تر این سرنوشت به‌اجمال به مطالعه‌ی مراحل مختلف زندگی‌اش می‌پردازیم و سپس تجزیه و تحلیلی روان‌شناختی از شخصیت و آثار او خواهیم کرد.

او نویسنده‌ای چندبعدی است؛ بدین معنی که در سطوح مختلف هنر و ادبیات از شعر و رمان و مقاله گرفته تا نوشتن نمایشنامه و هنرپیشگی در تئاتر و سینما ورزیدگی شگفت‌انگیزی از خود نشان داد. آثار او زیاد و شامل حدود چهل رمان و شعر و ده‌ها نمایش‌نامه و تعداد بی‌شماری مقاله است که با در نظر گرفتن عمر کوتاهش توانایی و تسلط و پرکاری‌اش را نمایان می‌سازد.

زندگی‌نامه و آثار

می‌شیما در 1925 تحت نام “کیمی تاکه”(( Kimitake )) متولد شد. پسر اول خانواده بود و در پنجاه‌روزگی مطابق رسم بعضی از خانواده‌های ژاپنی، توسط مادربزرگش تصاحب شد و حدود 12 سال را با او گذراند. مادربزرگ خود دختر اول خانواده‌ای معروف و ورشکسته بود؛ خانمی با فرهنگی قدیمی و مستبد و حسود و تلخ که از دردهای بی‌شمار رنج می‌برد. کوشش مادربزرگ در تربیت نوه‌ی خود بر این بود که او را از خطرات بیرون و اجتماع مدرن مصون دارد و او را با داستان‌های قدیمی و اغلب از نوع پهلوانی و سامورایی سرگرم می‌کرد. در چنین محیط بسته‌ای کیمی تاکه‌ی کوچک به دنیای تخیلی و خارج از واقعیت، دنیای قهرمانی و مرگ‌آلود پناه برد. در پنج‌سالگی خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرد و اغلب کتاب‌هایی را که در دسترسش بود، می‌خواند و چون اغلب این آثار درباره‌ی زندگی، قهرمانی و مرگ شاهزاده بود گرایش به فداکاری و قهرمانی را در او تقویت می‌کند ولی خیلی زود شاهزاده‌ها و قهرمان‌های کشته‌شده را بر دیگران ترجیح می‌دهد. برای درک بیشتر شرایط اجتماعی و سیاسی‌ای که می‌شیما در آن رشد کرد نگاهی اجمالی به تاریخ اخیر ژاپن و آنچه در پیرامون او می‌گذشت می‌اندازیم. تغییرات و تحولات اوایل قرن بیست ژاپن اغلب شکل خشونت‌بار به خود می‌گیرند. اولین انتخابات به‌اصطلاح آزاد ژاپن در 1928 صورت گرفت. ازآن‌پس در صحنه‌ی سیاست شاهد قتل‌های سیاسی و ترور شخصیت‌ها و تظاهرات خشونت‌بار هستیم. گرایش توسعه‌گرا و امپریالیستی ژاپن نیز در این دوران شروع می‌شود و در جنگ و تجاوز به چین به اشغال قسمت شمالی چین در 1932 می‌انجامد. این کشور در 1936 تحت عنوان مبارزه با کمونیسم به آلمان هیتلری نزدیک می‌شود.

این نزدیکی به پیوستن ژاپن به محور ایتالیا و آلمان در ‌1940 می‌انجامد، نتیجه‌ی این پیمان حمله‌ی غافل‌گیرانه و بدون اعلام جنگ، بمباران ناوگان امریکا در اقیانوس آرام است که منجر به شرکت امریکا در جنگ بین‌المللی دوم می‌گردد.

می‌شیما در دوازده‌سالگی به خانواده‌ی چهارنفره‌ی خود می‌پیوندد. مادربزرگ ازنظر سلامتی دیگر قادر به اداره‌ی او نیست و دو سال بعد نیز فوت می‌کند. تأثیر او بر نوه‌اش تعیین‌کننده است. پسربچه‌ی او به نیاکان سامورایی خود افتخار می‌کند. اهل ادبیات و تئاتر است و قسمتی از شخصیت سامورایی‌اش را که تشنه‌ی خون و مرگ است از او دارد. در مدرسه شاگرد خوبی است و زیستن در بطن خانواده، مادر مهربان و پسر را به شکلی عاشق هم می‌کند درحالی‌که پسر بیش‌ازپیش از پدر نادان و غایب خود دور می‌شود. به‌خصوص که این پدر ظاهراً فقط تمرکز بر درس‌های مدرسه او دارد و نوشته‌های او را پاره می‌کند و می‌سوزاند درحالی‌که مادرش اولین خواننده‌ی نوشته‌ها و مشوق اوست.

دوران نوجوانی و دبیرستان او مصادف با شروع جنگ است او همچنان می‌نویسد و نوشته‌هایش در روزنامه‌ی مدرسه منعکس می‌شوند. در این دوران از وجود “هاسودا پوژورو” استاد ادبیات کلاسیک ژاپن، نه‌تنها بهره می‌برد بلکه به جنبش ملی‌گرای او می‌گرود و برای دفاع تا جهاد مقدس پیش می‌رود. ناگفته نماند که پس از خاتمه‌ی جنگ و تسلیم ژاپن، هاسودا و بسیاری دیگر دست به خودکشی می‌زنند. می‌شیما در دوره‌ی دبیرستان با ادبیات غرب آشنا می‌شود و نویسندگانی چون “نیچه”(( Friedrich Nietzsche ))، “اسکاروایلد”(( Oscar Wilde ))، “توماس مان”(( Thomas Mann ))، “آندره ژید”3 و “کوکتو” (( Jean Cocteau ))، و نیز “ریموند ژان ژونه”(( Jean Genet ))و “مارکی دوساد”4بیشتر توجه او را جلب می‌کنند. کمی قبل از جنگ، اولین اثر شاعرانه و زیبای خود را تمام می‌کند، “جنگل گل باران”5که به‌صورت پاورقی در مجله‌ای چاپ می‌شود و بدین مناسبت با پیشنهاد یکی از استادان پرفسور “شیمی زو”6 که توجه خاصی به نوشته‌ای او دارد، تخلص به اسم مستعار “می‌شیما یوکیو” را که نام محلی کنار قله‌ی باعظمت و پربرف “فوجی یاما”7 است از آن خود می‌کند.

در 1944 دوره‌ی متوسطه به پایان می‌رسد و به‌عنوان شاگرداول از دست امپراتور، یک ساعت نقره‌ای به‌عنوان جایزه دریافت می‌کند. در همین سال از سربازی معاف می‌شود و دانشکده‌ی حقوق دانشگاه “امپریال” توکیو7او را به‌عنوان دانشجو قبول می‌کند. درعین‌حال، برای کمک پشت جبهه، به کارخانه‌ی هواپیماسازی و سپس به بندر “کوزا” که مرکز کشتی‌سازی است به مأموریت فرستاده می‌شود، ولی از نوشتن غافل نمی‌ماند به‌خصوص شب‌ها، و حین بمباران‌ها به انتشار اشعارش می‌پردازد.

1945 سال مرگ خواهر هفده‌ساله‌ی او براثر تیفوئید(( Typhoid )) است، و سال بمباران اتمی هیروشیما8 و ناکازاکی9و پایان جنگ است ژاپن تسلیم و اشغال می‌شود و در پی آن می‌شیما ناامید می‌نویسد: «ازاین‌به‌بعد زندگی معمولی یک عضو عادی اجتماع را خواهیم داشت و این تنم را می‌لرزاند. احساس می‌کنم نه زنده‌ام و نه مرده و هدف واقعی‌ام مرگ است».

می‌شیما به دیدار نویسنده‌ی مشهور و بزرگ “کاواباتا”10 می‌رود و تشویق و تأیید و پشتیبانی او را جلب می‌کند، اوست که بعدها در 1968 جایزه‌ی نوبل را از آن خود می‌کند. می‌شیما سال بعد از این دیدار مدرک خود را از دانشگاه می‌گیرد. او تمام مدت می‌نویسد یا در فعالیت‌های مختلف است. کار خود را در وزارت اقتصاد شروع می‌کند و با گروه شاعران جوان می‌آمیزد. سال بعد، یعنی 1948، سالی تعیین‌کننده است؛ زیرا از کار دولتی خود استعفا می‌دهد و می‌خواهد فقط از برکت قلم خود زندگی کند. اولین نمایشنامه‌ی او به صحنه می‌آید و در 25 نوامبر شروع به نوشتن “اعترافات یک ماسک”(( Confessions of a Mask )) می‌کند، بیست و دو سال بعد همین روز را برای خودکشی انتخاب می‌نماید، عمدی یا تصادفی؟ طی این سال دوست و همکار نویسنده‌ی او همراه معشوقش خودکشی می‌کنند و نخست‌وزیر ژاپن به اتهام جنایات جنگی اعدام می‌شود ولی امپراتور که عامل و تعیین‌کننده در آن فاجعه بود مصونیت خود را حفظ می‌کند و با کمک امریکا از محاکمه‌ی جنایات جنگی معاف می‌شود. در 1949 اولین رمان معروف می‌شیما به نام اعترافات یک ماسک در بیست و چهار‌سالگی او منتشر می‌شود. رمانی است اتوبیوگرافیک(( Autobiographic )) و در آن سخن از دردها و رنج‌ها و بحران‌هایی است که کودک و نوجوان از آن عبور می‌کند. آنچه می‌نویسد به‌نوعی تجزیه و تحلیلی از زیبایی‌شناسی، پوچ‌گرایی و نیستی‌گرایی است که هدفش رهایی از دیو درد و رنج درونی است که احساس نوهمجنس‌کامانه‌ی قابل‌قبول قسمتی از آن را تشکیل می‌دهد. در این مبارزه، عشق به “سونوکو”(( Autobiographic ))، دختر جوان و خواهر یکی از دوستانش، کوشش و استمراری است برای پیروزی بر آن گرایش یا پوشاندن آن. رمانی است درباره‌ی “فانتاسم”(( Fantasm ))های همجنس‌کام و به‌اصطلاح “سادومازوخیست”11 گونه‌ی یک جوان. آنچه در این اعترافات جلب‌نظر می‌کند شجاعت و صراحت می‌شیما است که در اجتماعی سنتی با یافتن جملات و کلماتی مناسب از بیداری اولین احساس‌ها و امیال جنسی خود صحبت می‌کند، آن‌هم امیال همجنس‌کامانه. صراحت این نوشتار را حتی در رمان‌های غربی آن دوره نیز کمتر مشاهد می‌کنیم. نگاه بدبینانه و تلخ او به زندگی از خلال این رمان به‌خوبی مشاهده می‌شود. بین گرایش همجنس‌کامانه و عشق سونوکو فقط ناامیدی می‌ماند و مرگ به‌عنوان راه‌حلی امکان‌پذیر برای این دوگانگی اسرارآمیز. تنها دورنمای مرگ و شهادت به او امید و امکان فراغت از این احساس غیر‌عادی و دردآور را می‌دهد. موفقیت این رمان راه را برای می‌شیما باز می‌کند تا تمام وقت خود را در اختیار ادبیات بگذارد و از او ستاره‌ی درخشانی برای ژاپن که در حال عرق‌ریختن و جان‌کندن برای ساختن دوباره‌ی سرزمین است ساخته می‌شود. او در هنر و ادبیات غرق است، از شعر گرفته تا نقد و رمان و مقاله و هنرپیشگی تئاتر و سینما؛ او فردی پرکار و پرانرژی است و هدف آگاه و به‌خصوص ناآگاهش، نشان‌دادن خود و توانایی‌اش است و در معرض نگاه قرار گرفتن که به شکلی در زیبایی‌شناسی نیز جایی دارد. این پدیده‌ی “خود را نشان‌دادن” نزد می‌شیما به‌قدری قدرتمند است که در حدود سی‌سالگی و به‌محض کمی فراغت به ژیمناستیک و ورزش و بدن‌سازی می‌پردازد، و به این وسیله از تصویر نحیف و رنجور دوران کودکی رهایی پیدا می‌کند و هیکل سالم و زیبا در حد یک سامورایی از خود می‌سازد. در 1951 قرارداد امنیتی معروف امریکا با ژاپن بسته می‌شود که برای آینده‌ای بسیار طولانی ژاپن را به امریکا وابسته می‌کند. برای می‌شیما سال‌های جهانگردی فرا می‌رسد و هربار قسمتی از دنیا را بازدید می‌کند. در امریکا انگلیسی یاد می‌گیرد و در امریکای جنوبی در کارناوال(( Carnival )) شرکت می‌کند. درعین‌حال هیچ‌وقت نوشتن را فراموش نمی‌کند.

از آثار مهم و ترجمه‌شده‌ی او طی این دوره می‌توان یکی از رمان “هیایوی امواج”(( The Sound of Waves )) یاد کرد که حکایت زندگی یک زوج جوان صیاد در جزیره‌ی بسیار کوچکی است که از آن فیلمی نیز تهیه می‌کند. او از صیادی، حرفه‌ای دشوار ولی اصیل می‌سازد که در آن درعین‌حال ستایشی از دریاست، دریایی که با خود درعین‌حال زندگی و مرگ را می‌آورد. فقط عشق است که پسر و دختر جوان را حفظ می‌کند. این رمان از نادر نوشته‌های می‌شیماست که در آن آرامش و عظمتی حکم‌فرماست. کاملاً برعکس رمان معروف “غرفه‌ی طلایی”12که در 1956 منتشر می‌شود و در آن مشغولیات ذهنی بیمارگون و اضطراب‌های اساسی خود را به نمایش می‌گذارد، درحالی که هم‌زمان به ستایش زیبایی و زیباپرستی می‌پردازد. برای می‌شیما زیبایی و پرستش آن خود یک آیین است. این رمان داستان واقعی جوانی بودایی است که در 1950 معبدی به قدمت پانصد سال را که حتی از گزند بمباران‌های جنگ محفوظ مانده بود به آتش می‌کشد و پس از گرفتارشدن جنایت خود را به‌خاطر کینه‌ای که به زیبایی داشته است، توجیه می‌کند. بررسی زندگی حکایت از کمبودهای عاطفی و نقص بدنی و زشتی او می‌کند. تصویر پدر و پدرخوانده و مادر او نیز تیره‌و‌تارند. “میزوگوچی”(( Mizoguchi )) راهب جوان، زیبایی را تحمل‌ناپذیر می‌داند، زیرا در کنار و مقابل این زیبایی، زشتی پولی را می‌بیند که مرد قدرتمندی برای لذت‌بردن و کام‌جویی و خودنمایی روزی خرج آن کرده است. بنابراین احساس می‌کند که زیبایی بی‌غرض و سالم وجود ندارد، در این رمان، مدح زیبایی و بی‌آلایشی جای خاصی دارد، زیرا می‌شیما زیبایی و رهروان زیبایی را تحت مطالعه قرار می‌دهد و با زبان “میزوگوچی” زیبایی و عشق به زیبایی را مسئول آن عمل وحشتناک می‌داند. در اینجا به شکلی نویسنده را در شخصیت اصلی رمان می‌بینیم، پرسوناژ معمولی که زیبایی را نابود می‌کند و نویسنده‌ی توانایی که در این راه خود را فدا می‌کند. 1958 سال تغیراتی اساسی در زندگی اوست. می‌شیما با دختر دانشجوی بیست و یک‌ساله‌ای ازدواج می‌کند. “یوکو سوگیاما”13 دختر اول یک نقاش معروف ژاپنی است. بیماری مادرش و نیاز به کسب وجهه‌ی بیشتر اجتماعی و ساکت‌کردن شایعات هم‌جنس‌بازی و ملاحظات دیگر، از‌جمله ثبات‌دادن به زندگی شلوغ و درهم خود بی‌تردید از دلایل این تصمیم مهم و غافل‌گیر‌کننده بودند. بدین منظور دفتر خاطرات محرمانه‌ی خود را از بین می‌برد و با این ژست می‌خواهد گذشته‌ی مشوش و هم‌جنس‌کامانه‌ی خود را به فراموشی بسپارد یا احتمالاً مدفون کند. در طی همین سال ویلای مدرنی می‌سازد در تناقض با افکار سنت‌گرای خود و خانواده. به آنجا کوچ می‌کنند و رمان معروف دیگر او “خانه‌ی کیوکو”14 منتشر می‌شود. این رمانِ ازنظر فلسفی پوچ‌گرا و نیهیلیستی(( Nihilistic ))، از رمان‌های کلیدی اوست. رمان چهار پرسوناژ مرد دارد که رمان را اداره می‌کنند و سه نفرشان به نابودی غیرقابل‌اجتناب دنیا معتقدند، یا از خود سؤال می‌کنند که آیا اصلاً وجود واقعی دارند یا نه؟ این پرسوناژها مشغولیات ذهنی نویسنده را دارند. یکی هنرپیشه‌ی خودپسندی است که فقط به عضله‌سازی و بدن خود می‌رسد، دومی قهرمان بوکسی است با گرایش‌های فاشیستی(( Fascistic ))، سومی نقاش است و روزی در مکانی دگرگونی‌ای در او به وجود می‌آید و درمورد زندگی و دنیا سؤالات بی‌جواب از خود می‌کند، چهارمی تاجر موفقی است و بااینکه اطمینانی به آخروعاقبت دنیا ندارد ولی فکر می‌کند که باید مثل مردم عادی به زندگی قراردادی ادامه دهد، و آن‌چنان می‌کند. بیماری ناعلاج او درحقیقت سلامتی است. از خلال این رمان، آینده و آنچه نویسنده خواهد نوشت یا خواهد کرد قابل‌حدس‌زدن می‌شود!

“بعد از ضیافت”(( After the Banquet ))رمان سال‌های آشفتگی سیاسی و اجتماعی پس از انعقاد قرارداد جدید امنیتی بین امریکا و ژاپن است که ژاپن را به طور کامل در اردوگاه غرب و به‌خصوص امریکا قرار می‌دهد. این سال، سال تظاهرات و شورش‌هاست. رییس حزب سوسیالیست(( Socialist Party ))ژاپن با شمشیر توسط یک فرد دست‌راستی افراطی کشته می‌شود. می‌شیما ناظر این آشفتگی است و از آن برای نوشتن وطن‌پرستی الهام می‌گیرد. بعضی از منتقدان خلق پرسوناژهای بعد از ضیافت را از بهترین کارهای می‌شیما می‌دانند و خود او معتقد است که این رمان از بهترین داستان‌های صورتی اوست؛ زیرا آثارش را به دو دسته‌ی سیاه و صورتی تقسیم می‌کرد.

این رمان بر پایه‌ی شخصیت خانم میانسال و دنیادیده‌ای به نام “کازو”15که هنوز رنگ‌ورو و جاذبه‌ی خود را حفظ کرده است، می‌چرخد. او صاحب مهمان‌خانه و رستورانی اشرافی در توکیو است. این خانم به یکی از مشریان خود “نوگوشی”(( Noguchi ))، دیپلمات و وزیر سابق اشرافی ولی کمی روشن‌فکر دل می‌بازد. این دل‌باختگی کمی‌حساب‌شده منجر به ازدواج می‌شود.

همین زمان نوگوشی با کاندیداتوری حزب لیبرال(( Liberal Party )) در انتخابات شرکت می‌کند و چون توانایی مالی کافی برای تبلیغات ندارد، همسرش هرچه در توان دارد می‌کند و حتی مهمان‌خانه‌اش را به گرو می‌گذارد؛ اما با وجود همه‌ی کوشش‌ها کاندیدای دست‌راستی پیروز می‌شود. در پی این شکست رابطه‌ی زن و شوهر دگرگون می‌شود ولی کازو بی‌کار نمی‌ماند و برای نجات رستورانش از رقیب محافظه‌کار کمک می‌طلبد و از همسر (پیر بدون آینده) جدا می‌شود. می‌شیما در این رمان کاراکتر پرسوناژ زن را این‌طور خلاصه می‌کند. کازو این موهبت نادر را داشت که بتواند خصوصیت هدفمندی مردانه را در کنار خصوصیت عشق‌ورزی تا حد کوری زنانه، گرد هم آورد. می‌شیما در مسائل سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی‌کرد و این تنها رمان اوست که تحت شرایط سیاسی و اجتماعی خاص آن روز نوشته شد و اسباب زحمتی برای خود فراهم کرد؛ زیرا با انتشار آن یکی از شخصیت‌های سیاسی آن زمان به دادگاه از او تحت عنوان برملاکردن زندگی خصوصی و حریم خصوصی شکایت کرد و این شکایت موجب محکومیت او شد. سال 1965‌ـ 1960 می‌شیما در پی عدم موفقیت رمان خانه‌ی کیوکو و جریان دادگاه و با وجود دو فرزند، “نوریکو”16دختر و “ایشیرو”17پسر که همسرش برایش آورد دوران افسرده‌ای را می‌گذراند ولی باوجوداین ده‌ها رمان و داستان‌های کوتاه و نمایشنامه می‌نویسد و حتی اولین نقش سینمایی خود را بازی می‌کند، ولی هیچ‌کدام شهرت و محبوبیت کارها و نوشته‌های پیش را پیدا نمی‌کنند. تیراژ و فروش آثار او از بیست هزار جلد تجاوز نمی‌کند که در مقایسه با تیراژ دویست هزار جلدی گذشته نگران‌کننده است! او طی مقاله‌ای در 1962 می‌نویسد: «چند سال دیگر چهل‌ساله خواهم شد و لازم است برنامه‌هایی برای بقیه‌ی عمر خود بریزم. وقتی می‌بینم که عمری طولانی‌تر از “آکوتاکاوا” دارم که خود را در عنفوان جوانی کشت احساس بهتری به من دست می‌دهد ولی می‌دانم که برای بیشترزیستن به تلاش عظیمی نیاز خواهم داشت». این احساس تأثر برای شخصیتی چون می‌شیما که نیاز دارد و می‌خواهد که همیشه در جلوی صحنه باشد طبیعی است، طوری که طی مسافرت‌هایش به خارج از ژاپن نیز چون از محبوبیتی که در مملکت خود دارد برخوردار نمی‌شود واکنش‌های انتقادآمیزی دارد. مثلاً درمورد انگلیسی‌ها می‌گوید خسیس و فاقد بزرگواری‌اند و درمورد امریکایی‌ها و به‌خصوص اهالی نیویورک عقیده دارد که تماس مستقیم و اصیل بین انسان‌ها وجود ندارد و شهر نیویورک زندگی غریزی و انسانی را از دست داده و تبدیل به ماشینی عظیم شده است. در 1965 برنامه‌ی زندگی‌ای را که اغلب به زبان آورده است، کم‌کم پیاده می‌کند و بدین‌ترتیب شروع به نوشتن رمان بزرگی به نام “دریای باروری”18در چهار جلد می‌کند و به مسافرت‌های بیشماری برای مطالعه‌ی صحنه‌های این رمان مبادرت می‌ورزد.

هم‌زمان با این رمان به نگارش نوعی مقاله‌ی طولانی به نام “خورشید و فولاد”19دست می‌زند. این اثر که بعضی آن را اتوبیوگرافیک و مکمل اعترافات یک ماسک می‌دانند، درحقیقت از تکامل وجودی و شخصی نویسنده و کشف دیرگاه جسم و نقش این کشف در سازمان‌پذیری شخصیت زندگی جدید صحبت می‌کند. این مقاله نوعی وصیت‌نامه‌ی فلسفی است که در آن از تضاد بین قدرت مخرب زبان و قدرت سازنده‌ی خورشید که منظور از آن من و جسم است بحث می‌کند. این مقاله کلیدی برای درک خودکشی آینده‌ی اوست زیرا برای او صرف‌نظرکردن از نویسندگی آغازی برای دستیابی به قهرمانی تراژیک است. به معنای دیگر یعنی انکار مرگ و ادامه‌ی زندگی به شکلی دیگر طبق فلسفه‌ی بودایی که رمان جدید بر آن تأکید می‌ورزد.

دریای باروری که نگارش آن پنج سال طول می‌کشد، رمانی به‌اصطلاح دست‌وپاگیر است، بدین معنی که خواننده هدف نویسنده را درست درک نمی‌کند، نمی‌داند که چه چیزی را می‌خواهد افشا کند، یا چه پیامی برایش می‌فرستد. حوادث رمان بین سال‌های 1920‌ـ 1970 اتفاق می‌افتند و درحقیقت سال‌های زندگی نویسنده را در بر می‌گیرند. رمان در اطراف چندین پرسوناژ مهم می‌گردد و تنها یکی تا آخر می‌ماند؛ “هوندا”(( Honda ))که درواقع تنها پرسوناژ کم‌وبیش ساده، واقع‌بین، منظم و واقع‌گرای رمان است و نقش یک شاهد را بازی می‌کند. وقایع رمان “برف بهاری”20 مربوط به سال‌های 1920‌ـ 1930 است، جنگ چین به پایان رسیده و ژاپن در راه صنعتی‌شدن و مدرنیته گام برمی‌دارد و بیش‌ازپیش در صحنه‌ی بین‌المللی مطرح است؛ درعین‌حال رعایت رسوم فئودالی همچنان محفوظ است. این رمان عاشقانه‌ای است که پرسوناژهای آن، “ساتوکو”21 دختری زیبا و مغرور و “کیواکی”(( Kiyoaki ))جوانی پاک، رؤیایی و ظریف که سه خال زیبا نیز در زیربغل دارد، عاشق یکدیگرند و هر دو از خانواده‌های اشرافی هستند ولی دختر نامزد اجباری پرنس ولیهد است. این عشق غیر‌ممکن با کمک دوست جوان پسر، “هوندا” و “فراست” دختر، یک بار به کام‌بخشی می‌انجامد و عاقبت کیواکی در سردرگمی و ناامیدی در مسافرخانه‌ای و میان برف‌وبوران بهاری جان می‌سپارد و دختر به صومعه‌ای پناه می‌برد. برف بهاری رمانی شاعرانه و ظریف است که تم اصلی آن عشق و مرگ و وفاداری است و کام‌بخشی و خوشبختی آن مثل برف بهاری بی‌دوام است. هوندا، پرسوناژ دیگر این درام، در عین آگاهی به شخصیت معمولی و ناقص و سرنوشت عادی خود، به‌عنوان شاهد تا آخر رمان زندگی می‌کند و کوشش بر این است که معنی واقعی و اساسی زندگی را از خلال زندگی‌های شکننده و زودگذر قهرمان رمان کشف کند.

“اسب‌های فراری”(( Runaway Horses ))، دومین جلد رمان، برعکس، بازنشستگی ارزش‌های سنتی و اشرافی در حال زوال ژاپن است که برای نویسنده ارزش والایی دارند. پرسوناژ اصلی، “ایزائو”(( Isao Iinuma ))، جوان و به شکلی همزاد کیواکی است چون او هم سه خال زیر بغل خود دارد! او در مکانی که بیست سال پیش دو عاشق رمان قبلی از یکدیگر کام گرفتند، به شکلی الهامی دریافت می‌کند و در پس آن احساس دین و وظیفه‌ای نسبت به مملکت و امپراتور می‌کند. دانشجوی سالم و پاک‌دل و قهرمان کندو(( kendo ))، نوعی ورزش باستانی، است. در پس این احساس، به گروه‌های دست‌راستی و افراطی و تروریست که تصمیم به ترور هیئت دولت گرفته‌اند، می‌پیوندد. پدر این جوان حسابدار سابق خانواده‌ی کیواکی قهرمان رمان قبلی است. این پدر مردی فاسد و بدجنس و طماع است و به‌محض اطلاع از تصمیم پسرش پلیس را در جریان قرار می‌دهد؛ همه‌ی آنها بازداشت و محاکمه می‌شوند. با وساطت و وکالت هوندا که قاضی مهمی شده است، جوانک آزاد می‌شود. ایزائو از آزادی خود زیاد خوشحال نیست و فکر اقدام قهرمانانه او را ترک نمی‌کند. برای او مرگ تن اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است مرگ روح و ایمان است و بدین‌ترتیب فکر خود را دنبال می‌کند تا بالقوه به قتل کوراهارا(( Kurahara ))، مرد ثروتمند و منتفذی می‌شود که پدرش را تحت تسلط کامل خود دارد و در عقب‌نشینی و فرار بر فراز تپه‌ای زیر پرتوی طلوع آفتاب خود را به قاعده‌ی هاراکیری به قتل می‌رساند. در این رمان، می‌شیما به طرزی درخشان طرز کار و عمل این گروه‌های افراطی تروریستی را نه‌تنها بیان می‌کند بلکه شکل تأثیر روان‌شناسانه‌ی مستقیم آن را بر روحیه‌ی جوانان عاطفی و پاک‌دل بیان می‌کند. این رمان نیز آینه‌ای از آینده و زندگی و مرگ خود نویسنده است.

“معبد در طلوع”22سومین جلد رمان است که سال‌های 1940‌ـ 1950 را درمی‌نورد. این اثر از پیچیده‌ترین و مشکل‌ترین نوشته‌های اوست زیرا به نظر می‌رسد به واسطه‌ی عشق، کشش جنسی، زیبایی و مرگ و… که در این کتاب وجود دارند نویسنده در آن در جست‌وجوی مدل‌ها و سرچشمه‌های روحانی و فلسفی خویش است. هوندای عاقل‌مرد که اکنون وکیلی ثروتمند است به شکلی دنبال پایه‌های اساسی و فلسفی “بودیسم”23و “هندویسم”(( Hinduism ))می‌گردد. او با این انگیزه مسافرت‌هایی به خارج از ژاپن می‌نماید از‌جمله به “بانکوک”(( Bankok ))، “کلکته”(( Kolkata ))، “بنارس”(( Varanasi ))، و… و اماکن مقدس و نمادین را زیارت می‌کند. با پدیده‌ی زندگی مجدد و دوباره پس از مرگ و تسلسل زندگی با تمام ابعاد خوب و بد و مثبت و منفی آن تا ابدیت بیش‌ازپیش آشنا می‌شود. این پدیده مشغولیت فکری دائم او می‌گردد. در هندوستان زشتی و کثافت و زیبایی را در کنار هم می‌بیند، تقدس را هم‌زمان در حیوان و انسان احساس می‌کند؛ مثلاً بنارس شهری هست که پاکی، زیبایی، و بی‌گناهی مقدس و بی‌آلایش کنار زشتی و آلودگی و کثافت همزیستی دارند.

در قسمت دوم کتاب به نظر می‌رسد که با پیرشدن پرسوناژها فضای رمان تغییر می‌کند و احساس به‌هم‌فروریزی کم‌کم غالب می‌شود. هوندا کمتر حوصله‌ی عرفان و فلسفه را دارد و نقطه‌ضعف و گرایش نظرکامانه‌ی(( Voyeuristic )) او پابرجاست. ویلایی جدید کنار منزل خانم “کی کو”، شاهزاده و رفیقه‌ی سابق یک افسر امریکایی می‌سازد. بر حسب تصادف زندگی، شاهزاده “شان”24 را که در “تایلند” شناخته بود و اکنون دختری هجده‌ساله و دانشجوی دانشگاه توکیوست پیدا می‌کند. شبی تحت فشار کنجکاوی نظرکامی، خود را برهنه در خانه‌ی کی کو می‌بیند و سه خال زیبای زیربغل او را کشف می‌کند و پدیده‌ی تجلی زندگی در همزادی یک بار دیگر به وقوع می‌پیوندد. همان شب تصادفاً ویلای او آتش می‌گیرد و به خاکستر تبدیل می‌شود. هر دو، سال بعد، باز برحسب تصادف، خواهر دوقلوی “شان” را می‌بیند و از خبر مرگ دختر براثر مارگزیدگی در تایلند در همان سن بیست‌سالگی مثل کیوآکی مطلع می‌شود! سؤال این است که نویسنده از زبان هوندا در این رمان بغرنج و پیچیده تا چه میزان می‌تواند خواننده را با فلسفه‌ی بودایی قانع کند؟

“فرشته‌ی در حال تجزیه”25 چهارمین جلد دریای باروری و آخرین اثر اوست که در 1970 و احتمالاً بعد از تصمیم نهایی‌اش به خودکشی، به نگارش درآمده تا پس از مرگ او منتشر شود. رمان به‌طرف دریا و کشتی‌ها باز می‌شود. پرسوناژهای اصلی آن را جوانکی یتیم و شانزده‌ساله به نام “تورو”26 که مسئول هدایت کشتی‌ها در بندر است و هوندای پیر تشکیل می‌دهند. هوندا همراه دوست قدیمی‌اش، خانم کی کو، در پلاژ قدیمی “میو” در حال گردش‌اند. پیرمرد از دور جوانک را که در حال کار است و سه خال زیبا زیر بغل چپش دارد مشاهده می‌کند، سه خال درست مثل دوستان ایام جوانی‌اش، کیوکی و ایزانو. ازطرفی، مدت‌هاست دوستانش به‌خاطر ثروتی که دارد اصرار می‌کنند که برای خودش خود وارثی انتخاب کند.

ملاقات با این جوان پیرمرد را مصمم می‌کند که ولو به‌خاطر حفظ یادگار دوست جوان‌مرگش کیواکی هم که شده، این جوان را انتخاب کند تا معجزه دوباره تکرار شود. بدین منظور خانم کی کوی باتجربه و دنیادیده را نیز برای این انتخاب قانع می‌کند و به احساس‌های مبهم و نامطلوبی که درباره‌ی این مرد جوان دارد اهمیت نمی‌دهد و تحقیق درباره‌ی او مثبت است؛ به‌خصوص که قسمتی از وقت خود را صرف خدمت به یک دختر زشت و نیمه‌دیوانه می‌کند. پسر جوان پیشنهاد را قبول می‌کند و به خانه‌ی پیرمرد می‌رود که به تربیت دوباره‌اش همت می‌گمارد، و حتی او را به دانشگاه می‌فرستد. این‌بار فراستِ همیشگی پیرمرد اشتباه می‌کند و جوان طبیعت ابتدایی خود را بروز می‌دهد، زیرا او نه به مطالعه و تحصیل علاقه دارد نه به حفظ سنت‌ها و انسانیت و کم‌کم کینه‌ی پدرخوانده را به دل می‌گیرد و نقشه‌هایی شیطانی برای از بین بردن او در سر می‌پروراند. هوندا با روشن‌بینی ترس‌آوری حقیقت امر را می‌بیند ولی دیگر انرژی کافی برای بازکردن گرهی را که خود بسته است، ندارد. بازی تقدیر عمل می‌کند و او ناخودآگاه با بعضی از رفتارهای غریزی و غیرقابل‌کنترل خود آب به آسیاب جوانک می‌ریزد؛ بدین معنی که شبی تحت فشار گرایش نظرکامی خود به جنگل می‌رود و پنهانی در صحنه‌ی عشق‌بازی یک زوج جوان شرکت می‌کند و ازقضا به‌خاطر فریادهای زن پلیس می‌آید و همه‌ی آنها را توقیف می‌کند. پیرمرد به‌خاطر کبر سن آزاد می‌گردد. تورو از فرصت این رسوایی سوء‌استفاده می‌کند و درصدد برمی‌آید پدرخوانده را تحت قیومیت خود قرار دهد. اینجا باز خانم کی کو وارد صحنه می‌شود و طی ملاقاتی با پسر جوان داستان زندگی پیرمرد را بازگو می‌کند و از شباهت و همزادی او با دوست خوب و جوان‌مرگ جوانی‌اش، کیواکی، حرف می‌زند و حتی دفتر خاطرات و نوشته‌های کیواکی را به او می‌سپارد. جوانک با خواندن یادداشت‌ها دگرگون و از خود و رفتارش پشیمان و متنفر می‌شود. تا حدی که با الکلِ چوب، دست به خودکشی ناموفقی می‌زند و فقط بینایی خود را کامل از دست می‌دهد. در پس این فاجعه همه چیز آرام می‌شود؛ تورو در نوعی افسردگی و تسلیم در سکوت، زندگی با دختر زشت و نیمه‌دیوانه را ادامه می‌دهد!

پس از این ماجرا هوندا عزم آخرین دیدار از صومعه‌ای می‌کند که شصت سال پیش با دوستش کیواکی به آنجا رفته بود تا شاهد این معماهای زندگی و رمز آنچه را تابه‌حال شاهد آن بوده است، پیدا کند. سرایدار و راهبه‌ی فعلی صومعه خانم پیری است به نام “ساتوکو” قهرمان رمان برف بهاری. راهبه در عین پذیرفتن او مایل نیست در دام آشنایی قبلی بیفتد و کوشش هوندا برای بازگشت به گذشته و “زنده‌کردن” آن مؤثر واقع نمی‌شود؛ خانم مسن طفره می‌رود و در جواب او می‌گوید: «من هیچ‌کدام از موهبت‌های زندگی گذشته‌ام را در دنیا فراموش نکرده‌ام ولی اشخاصی را که شما نام می‌برید به نظرم آشنا نمی‌آیند، آیا شما واقعا فکر می‌کنید که آنها وجود داشته‌اند؟»

این آخرین دیدار از صومعه‌ی قدیمی و مصاحبت با راهبه‌ی پیر همانند رؤیایی در مغز او عمل می‌کند؛ درست مثل‌اینکه دنبال “منِ درحال‌محوشدن خود” می‌گردد. اگر کیواکی وجود نداشته بنابراین همزادن دیگران او، ایزانو و شان و تورو، نیز وجود نداشته‌اند: «کس چه می‌داند شاید من هم وجود نداشته باشم؟!»

با این صحنه، رمان به پایان می‌رسد و حلقه برای پیرمرد بسته می‌شود به‌خصوص که کمی آن‌طرف‌تر و در آینده‌ی بسیار نزدیکی، مرد جوان دیگری در نهایت سلامت و صلابت جسمانی و فکری خود را به طرزی فجیع به قتل می‌رساند و این جوان خود می‌شیماست. می‌شیما مردی بی‌قرار و پرانرژی است که به‌خصوص شب‌های خود را صرف نوشتن می‌کند، دقیقه‌ای از روز را نیز بی‌کار نمی‌ماند و احتمالاً وقت کم می‌آورد. طی سال‌های 1965‌ـ 1970 در کنار نگارش رمان چهارجلدیِ دریای باروری ده‌ها مقاله می‌نویسد و همراه همسرش به مسافرت‌های متعددی می‌رود. این نویسنده‌ی خستگی‌ناپذیر درعین‌حال، نمایشنامه‌های تئاتر خود را روی صحنه می‌آورد و خود در آنها بازی می‌کند. در کنار فعالیت‌های هنری به بدن‌سازی خود ادامه می‌دهد و در همین راستا چندین هفته در بین افسران ارتش در مانور نظامی شرکت می‌کند؛ درحالی‌که شمشیربازی را نیز فرا می‌گیرد. در 1965 یکی از نمایشنامه‌های معروف تئاتر خود را به نام “مادام دوساد”27 می‌نویسد. او از حدود ده سال پیش ترجمه‌ی آثار مارکی دوساد از نویسنده‌های ملعون قرن 18 فرانسه که قسمتی از زندگی خود را در زندان “باستیل” گذرانده بود، می‌شناخت. این نمایشنامه درحقیقت نگاهی زنانه را مطرح می‌کند زیرا شش نفر از پرسوناژهای نمایشنامه زن هستند؛ از‌جمله “رونه”28 همسر “مارکی” و مادرزن و خواهرزن او که مدتی معشوق مارکی بوده است و خود مارکی در نمایشنامه دیده نمی‌شود و در تاریکی است. سوژه‌ی این نمایشنامه درحقیقت تجزیه و تحلیل رفتار و کردار مادام دوساد است که تمام عمر در خدمت همسر خود بود، حتی در سال‌های زندان؛ ولی به‌محض آزادی شوهرش از زندان در زمان انقلاب فرانسه او را ترک کرد و به صومعه‌ای پناه برد! می‌شیما اوایل 1970 بعد از اتمام دریای باروری تصمیم قطعی خود را برای خودکشی می‌گیرد.

 بررسی روان‌شناختی نویسنده و آثارش

با مروری که بر زندگی و آثار می‌شیما کردیم شاهد حضور رابطه‌ای تنگاتنگ آغشته با خون و مرگ و شهامت در قلب آثارش بودیم و با شمای خواننده نیز به‌مثابه‌ی شاهد زندگی هوندا در تعبیر و تفسیر معنی زندگی او تا حدی گم گشته‌ایم! زندگی کوتاه و پرتضاد او را مشاهده کردیم و دیدیم که چگونه طی چهل و پنج سال توانست کم‌وبیش بر تضادها فائق آید، درحالی‌که اغلب شخصیت‌ها و پرسوناژهای رمان‌هایش حتی زیبایی را می‌کشد. به نظر می‌رسد که زندگی غیر‌عادی او، همان‌طور که طی اعترافات از آن سخن می‌گوید حاصل “خانه‌ی کهنه و نیمه‌تاریک با بوی خفه‌کننده‌ی پیری و بیماری که از درودیوار تراوش می‌کرد” باشد. بدین خاطر او کودکی نحیف و بی‌اشتها و بیمارگونه است طوری که بارها مجبور به دیدار با پزشک خانواده می‌شود. این ملاقات‌ها مؤثر واقع نمی‌شود زیرا او از یک بیماری به‌اصطلاح روان‌تنی است که اغلب تنها راه کمک‌طلبیدن و زدن کودکان است، رنج می‌برده است. با وجود این مشکل، ظاهراً کاراکتر منزوی و قوی خود را زیر ماسک سامورایی پنهان می‌کند. خوشبختانه، ولی البته کمی دیر، در دبستان به “امی”، پسربچه‌ای معمولی، بی‌خیال و راحت، با بدنی قوی و رفتارها و احساس‌های کودکانه برمی‌خورد. امی مدل و اولین عشق کودکانه‌ی او می‌گردد. در اعترافات می‌گوید: «به‌خاطر او شروع به دوست‌داشتن قدرت بدنی و ژست‌ها و رفتارهای پسرانه و حرف‌های کودکانه نمودم». در این دوران است که به تفاوت فاحش خود نسبت به دیگر کودکان پی می‌برد. در دوازده‌سالگی است که به زندگی خانوادگی ملحق می‌شود ولی متأسفانه برای سازمان‌پذیری متعادل شخصیت خیلی دیر است، به‌خصوص که از نقش مردانه‌ی پدر بیزار است و همسان‌سازی با او را غیر‌ممکن می‌سازد. به مادرش عشق می‌ورزد ولی به‌گونه‌ای ناآگاه29 به‌خاطر رهاکردن او و ناتوانی‌اش در مقابل مادربزرگ، او را سرزنش می‌کند. متأسفانه دوران‌های آمادگی و تکاملی برای پروراندن تصویرها و تصورات مردانه‌ی آگاه و ناآگاه خیلی دیرند و دوران بلوغ جنسی کم‌کم فرا می‌رسد. دراین‌میان روزی در مقابل تصویری از تابلوی معروف قدیس “سن سباستین”30 اثر معروف “گیدورنی”(( Guido Reni )) نقاش ایتالیایی، قرار می‌گیرد. خود او این صحنه را شرح می‌دهد: «در مقابل این تابلو با تن برهنه و زیبا و عضلانی و جوان قدیس با دست‌های ازپشت‌بسته‌شده به درخت و تیرهایی که از تن معطر او عبور کرده و آن را آغشته به خون کرده بودند که با درد و رنجی عمیق و خلسه‌‌‌وار به زندگی‌اش خاتمه می‌دادند، احساس دگرگونی نمودم، تمام وجودم لرزید، شادی کفرآمیزی مرا فرا گرفت، خونم به غلیان آمد، و قسمت حیوانی بدنم را که در حال بی‌تابی بود برای اولین‌بار احساس کردم و بی‌اختیار دستم به‌طرف آن رفت…» ازاین‌پس نوعی غم و افسردگی وحشی در تن احساس می‌کند و عقل و تفکرش نقشی در آن بازی نمی‌کنند و ادراکی آغشته به خون و مرگ برای همیشه در ذهن او تثبیت می‌شوند. بدین وسیله او یک بار دیگر از سرنوشت مشترک هم‌سنتان خود جدا و به شکلی طرد می‌شود. در برابر احساس این تفاوت فاحش و مصیبت‌‌‌وار با دیگران چاره‌ای به‌غیر‌از پیداکردن راهی دیگر در زندگی ندارد تا بتواند امکان عملی‌کردن شبهه‌های ماخولیایی خود را فراهم کند و هرچه بیشتر به زندگی ادامه دهد. این راه فقط از خلال نویسندگی میسر خواهد بود، و درعین‌حال به او اجازه خواهد داد که سرنوشت شوم، یا به قول خود او قهرمان‌واری، را که در انتظار اوست به تعویق اندازد. در این راستا دو نظریه از دو مرد بزرگ از خاطرم عبور می‌کند که در مورد خاص می‌شیما مکمل یکدیگرند. “ژان پل سارتر” عقیده دارد که «نبوغ راه‌حلی است که بعضی‌ها در موارد ناامیدی شدید کشف می‌کنند» و “ژان ژونه”، نویسنده‌ی کمتر معروف فرانسوی و تقریباً هم‌عصر می‌شیما که او نیز کودکی بسیار مشکل و تحمل‌ناپذیری داشت و درعین‌حال هم‌جنس‌پرست هم بود، می‌گوید: «هم‌جنس‌کامی نوعی خودکشی است زیرا دوست‌داشتن مردان در جهت غریزه‌ی جنسی بیولوژیک که هدفش ادامه‌ی نسل و زندگی است، نیست». باوجوداین، برای تجزیه و تحلیل شخصیت می‌شیما و آثارش نمی‌توانیم شرایط و وضعیت اجتماعی و سیاسی آن روزگار را در نظر نگیریم. ژاپنِ دوران کودکی و نوجوانی نویسنده به‌سرعت در حال پیشرفت مدرنیته گام برمی‌دارد و نظام سرمایه‌داریِ آن در حال رشد است. تضاد این اجتماع در آن است که نظام کهن و سنتی‌ای که امپراطور هنوز در آن قدرتی آسمانی و روحانی دارد، پابرجاست و هر دو نظام سودای قدرت و کشورگشایی در سر دارند. در همین دوران است که ژاپن قسمتی از چین را متصرف می‌شود. چندی بعد نیز جنگ وحشتناک و خانمان‌سوز دوم جهانی فرا می‌رسد و به شکست ژاپن می‌انجامد. نتیجه‌ی این شکست از یک‌طرف دوچندان‌کردن تضادها و ازطرف دیگر دگرگونی کامل ژاپن است. می‌شیمای خیلی جوان همراه ملت ژاپن طعم تلخ شکست و قبول ارزش‌های فاتح غربی امریکایی را می‌چشد؛ ازطرف دیگر احساس خفت و خواری و مقاومت و افسردگی در پرورش گرایش‌های ناسیونالیستی(( Nationalistic )) و عقب‌گرد و پناه‌بردن به سنت‌های کهن نزد نویسنده بی‌تأثیر نبوده است. انتخاب شیوه‌ی زندگی متضاد و نه‌کاملاًژاپنی نه‌کاملاًامریکایی می‌شیما، خود، این مطلب را اثبات می‌کند. باوجوداینکه خودکشی نویسنده توسط بیشتر منتقدان ژاپنی عملی شخصی در نظر گرفته شده است و به آن رنگ‌وبوی اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیک نمی دهند، ما برآنیم که در جست‌وجوی علل دیگر این مرگ زودرس و خودخواسته برویم.

به نظر می‌رسد که “هاگاکوره”(( Hagakure )) یکی از رسوم کهن سنت سامورایی است که روحیه‌ی دوران کودکی او را در کنار مادربزرگ تغذیه می‌کند و می‌توان آن را در جمله‌ای خلاصه کرد: «اگر بین مرگ و زندگی انتخابی باشد بدون تردید مرگ را انتخاب کن!» دیگری کشتن جوانی و زیباپرستی می‌شیماست. نویسنده از پیرشدن وحشت دارد و گرایش همجنس‌کامانه‌ی او همراه فلسفه‌ی زیباپرستی این وحشت را دوچندان می‌کند، طوری که حتی تکامل و پیشرفت عقل و هوش را با تجربه و پیرشدن انکار می‌کند و در یکی از نوشته‌های خود این را به‌صراحت بیان می‌کند: «در بین اعتقادات راسخ من یکی این است که پیر زشت و جوان زیباست. هرچه انسان پیرتر می‌شود بدتر می‌گردد، به شکلی دیگر، زندگی یک انسان فرایندی معکوس است که به‌طرف افول و بالقوه سقوط می‌رود».

به طور کلی، با وجود شهرت و محبوبیت زودرس هیچگاه احساس یک انسان حاشیه‌ای می‌شیما را ترک نکرد، زیرا نه کودکی او شبیه به کودکان دیگر بود و نتوانست از مواهب آن بهره مند شود و نه جوانی او، آن‌هم به‌خاطر احساس همجنس‌کامانه‌ای که او را از جوانان دیگر متمایز می‌کرد. احساس ستم‌دیدگی او بنیادی بود، و اجبار تن به ازدواج دادن نیز که خلاف گرایش اساسی او بود آن را تقویت می‌کرد. او با غروری عجیب و بیمارگون نتوانست به هیچ‌کدام از جریانات و مکاتب ادبی زمان خود بپیوندد، درحالی‌که دائماً ترس داشت شهرت نویسندگی‌اش مبادا هویت واقعی‌اش را خدشه‌دار کند. می‌شیما با وجود قدرت خلاقه‌ی دائمی و پرکاری در زمینه‌های ادبی گوناگون متأسفانه نتوانست شکاف‌های شخصیتی خود را پر کند، و او را بین یک خودشیفتگی(( Narcissism ))بیمارگون و خطوط شخصیتی هیستریک(( Hysteric )) در نوسان دائم می‌بینیم. آگاهی نسبی او از این خصوصیات از خلال یک جمله مسلم می‌شود: «می‌گویند زندگی خود یک صحنه‌ی تئاتر است، و من از دوران کودکی به این فکر اعتقاد راسخ پیدا کردم و مطمئن بودم که نقشی در این صحنه خواهم داشت بی‌آنکه الزاماً منِ واقعی خود را نشان دهم». او نه‌تنها به این خودنمایی اعتراف می‌کند بلکه زندگی و مرگ خود را نیز به‌اصطلاح “تئاترالیزه” می‌کند. نویسنده‌ی اعترافات، در تأیید نظریه‌ی سارتر به شکلی خستگی‌ناپذیر به خلاقیت هنری خود ادامه می‌دهد: «ولی آنچه می‌نویسم مرا ترک می‌کند یا از من جدا می‌شود و خلأ مرا پر نمی‌کند، بلکه برعکس خلأ به‌سان شلاقی عمل می‌کند و مرا بازهم وادار به کار می‌کند. چه شب‌های تلاش و چه ساعات ناامیدی اگر قرار بود به جمع‌بندی آنها بپردازم قطعاً دیوانه می‌شدم. برای رهایی از دیوانگی و مرگ چاره‌ای به‌غیر‌از نوشتن نداشتم، یک کلمه، یک سطر، بازهم یک سطر دیگر و هنوز هم… چرا؟» این نوشته به‌وضوح وابستگی و گره‌خوردگی می‌شیما را با مرگ نشان می‌دهد. افسردگی عظیم او از نوعی خاص است. او نتوانسته بر گرایش همجنس‌کامانه‌ی خود پیروز شود، حتی با نوشتن آنچه در درون داشته و با بیرون‌ریختن آن. درعین‌حال به شکلی خودبزرگ‌بینانه به قدرت خلاقه‌اش آگاه است، پس باید بمیرد و بزرگ بمیرد! او می‌گوید: «فکر اینکه با گلوله‌ای در حال مرگ قرار گیرم به من احساس شعف غیرقابل‌وصفی می‌دهد!» این جمله به‌خوبی نمایانگر خلأ احساسات و تصورات مطلوب و رضایت‌بخش در ذهنیت اوست، ازجمله، تصاویر عاشقانه‌ی زنانه که به رانش لیبیدویی او اجازه‌ی عشقی آرمانی در واقعیت را می‌دهد. چگونه می‌توان با رانش لیبیدوی اسیری به استقبال برخورد با دیگران و زندگی رفت؟ چگونه؟

سال‌های دردناک در جست‌وجوی بی‌حاصلی، زندگی او را بالاخره به بن‌بست هدایت می‌کند او تنها راه آسایش و کام‌گرفتگی و تمتع را در مرگ می‌بیند، و شخصیت پارانویاک(( Paranoiac )) و خودبزرگ‌بین و افسرده‌ی او، درعین‌حال، برای آن دلیلی درخور ستایش پیدا می‌کند. این دلیل عبارت از آن است که به کمک و تقویت روحی شکست‌خورده، دنبال اصالت‌های کهن ملی خود برود. می‌شیما بدین‌ترتیب سناریوی خودکشی جنجالی خود و چند تن همراه مؤمن و معتقد را از خیلی قبل و با جزییات مکانی و زمانی آماده کرده است. روز موعود، یعنی 25 نوامبر را که مصادف با روز انتشار اولین رمان بزرگ او، اعتراف یک ماسک، است انتخاب می‌کند و آخرین سامورایی دنیای مدرن ژاپن را می‌سازد.

منابع:

Mishimaoulavision Do Vide marguerite yourcenarEd: Folio

Mortes et vie de mishima Henry scott‌-  stokes Ed: piquerPoche

Gide Genetnmishima (intelligence de la perversion) Catherine Millot Ed: LinfiniGallimard

Mishima Yukio Esthetique, universTragique

Les oeuvres de Mishima

Psychoscopie Regard des psychiatres syr des personnsges hors du commun ed: Josette Lyon 1993

  1. Yukio Mishima []
  2. Tragic []
  3. André Gide []
  4. Marquis de Sade []
  5. Forest in Full Bloom []
  6. Professor shimizu []
  7. Mount Fuji [] []
  8. Hiroshima []
  9. Nagasaki []
  10. Yasunari Kawabata []
  11. Sadomasochistic []
  12. The Temple of the Golden Pavilion []
  13. Yoko Sugiyama []
  14. Kyoko’s House []
  15. Kazu []
  16. Noriko Tomita []
  17. IichiroHiraoka []
  18. The Sea of Fertility tetralogy []
  19. Sun and Steel []
  20. Spring Snow []
  21. Satoko []
  22. The Temple of Dawn []
  23. Buddhism []
  24. Chan []
  25. The Decay of the Angel []
  26. TōruYasunaga []
  27. Madame de Sade []
  28. RENEE []
  29. Unconscious []
  30. San Sebastiano []