در صحنهای از فیلم «برادرم خسرو» شهاب حسینی به یکی از بازیگران دیگر فیلم دربارهی دلیلِ علاقهاش به سریال میگوید : همین که هیچوقت تموم نمیشه حال میده.. من که دیگه حوصلهی هیچ چیز جدیای رو ندارم.
شهاب حسینی و دیالوگش چهقدر آینهی مردمیست که در نامتناهی بودن احساسات سریالی، تصاویر فضای مجازی و داستانهای متلوّنِ چهرههای معروفش غرق شدهآند؟ آیا احساس نامتناهی بودن میتواند دلیلی بر اقبال چهرههای نامآشنا یا همان سلبریتیها باشد؟
تکلیف خواننده با واژهی سلبریتی تا همین چند سال پیش هم معلوم بود. او یا بازیگر بود، یا فوتبالیست بود، یا خواننده بود و یا دستکم مجری یک برنامهی پرطرفدار. ماجرا امّا به گونهای پیش رفت که اوضاع به کلّی تغییر کرد. این تغییر بخصوص خود را با رواج یافتن اینستاگرام نمایان کرد: هزاران هزار صفحه، هزاران هزار کاربر لایک در مشت و هزاران هزار تشنهی شنیدن و دیدن و خواندنِ چیزهایی که تمام نمیشوند. در چرخشی جهانی، حالا میلِ مخاطب، تنها به دیدن فیلم خصوصی فلان چهره معروف نبود بلکه جذابیت تازه، کشف زندگی آدمهای واقعی بود. آنهایی که این احساس را به او میدادند که یکی مثل خودشان هستند. زن یا مرد یا نوجوانی بیصدا که در اتفاقی معجزهآسا دستش را به زانویش زده، اما لزوماً کار خاصی نکرده، اقبالش بلند بوده و حالا تبدیل به یک صدا شده. حالا سلبریتی بودن در انحصارِ بخشی از جامعهی ورزشی یا هنری نبود. در معادلاتی پیچیده و گاه بیمنطق، دختری در قلب آمریکا ناگهان تبدیل به یک ارزیابِ محصولات آرایشی میشود، یکی دیگر در استانبول با داستانهای عاشقانهاش دل مخاطبان را میبرد و یک بچهی چهار ساله آنقدر پشتک میزند تا پدرش برایش دست بزند و میلیونّها لایک بگیرد. اینها بخش تازهای از سلبریتیهای روزگار ما هستند. آدمهایی عادی با تواناییهایی غیرعادی. بتمن، سوپرمن و اسپایدرمنهای زمینی شده، با ظاهری معمولی، هوشی معمولی، زندگیای معمولی و بختی بلند. همان که امید داشتنش را میتوان همیشه در دل زنده نگاه داشت. امیدِ آنکه این داستانهای تمامنشدنی جذّاب اگر بیشتر به خاطر شانس و اقبال باشد، پس اتصال و مصرف هرروزهشان میتواند مخاطب را به قدرتِ جادویی و همهتوانیای رشکانگیز وصل کند. پس ما هم شاید بتوانیم صاحبِ صدا شویم. داستان ما هم ممکن است یک روز شنیدنی شود. از سوی دیگر همین فضای مجازی به آنها که صدایی از پیش داشتهاند نیز بلندگویی داده تا صدایشان واضحتر به گوش برسد. فضای مجازی برخلاف کافهها و دانشگاهها و سالنهای همایش و تاترها و تقسیمبندیهای جغرافیایی و شهری ، تفکیکی بین آدمها قائل نیست. یک صفحهی اینستاگرام شما را فارغ از تجربهی زیستهتان، در یک بیمرزی غریباشنا در سبد درهمجوشی از میلیونها آدم میریزد. اوج این درهمریختگی را در بخشی از اینستاگرام میتوانید بیابید که تصاویر متفاوتی از متضادترین محصولاتش را کنار هم برایتان در تصویری چلتکه نمایان میکند. در این تصویر برساخته، داریوش شایگان در کنار همسر سوم فلان بازیگر معروف هندی قرار میگیرد و در تصویر بعدی سگی دارد برای صاحبش دلبری میکند و پنیری اب شده کمی آن سوتر از ساندویچ آقای تِستر سرازیر شده است. سلبریتی در نگاهی دیگر نه آن تک عکسها و تک پستها و تک صورتها که برآیند تمام اینهاست. سلبریتی شکلی از شکل یافتنِ بیشکلِ دوران ماست. فَوَران داستان و قحطیِ عاملیت. سرریزِ کاذبِ احساس بودن و تشنگی برای تجربهی یک دقیقه بودنِ واقعی. آیا تقصیر به گردن تکنولوژیست؟ گمان نمیکنم. میل سیری ناپذیرِ بشر برای جستجو، برای اتّصال به قدرتی تمامنشدنی و برای به زیر فرش بردنِ دردهای اساسیای که حالا میداند از حل بسیاریشان ناتوان است بخشی از علّتِ شکلگیری این معرکهی پیشرفته است. انسانِ قرن بیستمویکم، انگار کودکیست که «بهجا آورده» نشدهاست. انعکاسِ کافیِ خود را در چشم و روان والدینش تجربه نکرده است و حالا سرگردان است. مثل ملکهی بدجنس داستان سفید برفی که مدام به یک آینه نیاز دارد تا به او پاسخ دهد که «کی از همه خوشگلتر است». اینستاگرام امّا این پاسخ را نخواهد داد. آنجا پاسخها تنها به تعویق خواهند افتاد و همین، منطقِ ادامهی بازیست. بازیِ آدمهای بیصدا، با آنهایی که درنگی، صاحب صدا شدهاند و به زودی فراموش میشوند، تا بازیگرانِ تازهی این سرای سپنج. سلبریتی بیشتر از آنکه یک آدم باشد، پارادایم زمانهای است که در آن زندگی میکنیم. زمانهای جذاب، ترسناک، تهی، سرشار از تاریخ، بیآینده، رنگارنگ و پر از ناکامی. زمانهای که به قول رودکی در آن :
با صد هزار مردم تنهایی
بیصد هزار مردم تنهایی