نگاهی روان کاوانه به کتاب "داستان رستم و سهراب"
(آلبرتو ساوول[۱]-کامران علیپناهی)
زندگی هنری یک بیمار اسکیزوفرن
{با نگاهی روان کاوانه به فیلم “قوی سیاه”}
آقای علی پناهی: آقای آلبرتو سائول یکی از روانکاوان لاکانی معروف بوئنوسآیرس هستند و در بیمارستان ریواداویا[۲]، که وابسته به دانشگاه بوئنوسآیرس است بیش از سی، چهل سال است که مشغول کار هستند و کار بالینی روانکاوی در خود بیمارستان انجام میدهند. تجربهی ایشان در رویکرد لاکانی برای ما ارزشمند است و برای همین از ایشان خواستیم که امروز به بررسی اسکیزوفرنی از دیدگاه لاکان بپردازند.
من برای این کار یک بیمار را انتخاب کرده بودم که اگر شد قسمتی از آن را برایتان توضیح میدهم و آقای سائول در مورد آن صحبت میکنند که زندگی یک بالرین مبتلا به اسکیزوفرنی است. من به این دلیل این مورد را انتخاب کردم که اطلاعاتی که در مورد آن داریم نسبتا زیاد است و سالهای زیادی از مرگ او گذشته است. این که از زندگی هنرمندی که مبتلا به اسکیزوفرنی است اطلاعات زیادی داشته باشیم یا این که از نظر اخلاقی بتوانیم از آنها استفاده کنیم معمولا نادر است. پیشنهاد من به آقای سائول بررسی زندگی این بالرین واسلاو نیژینسکی[۳] بود که مورد پیچیدهای هم هست، او متولد اکراین و از پدر و مادری لهستانی است و یکی از معروفترین چهرههای باله روس است.
به علت پیچیدگی این مورد و نبود وقت کافی در یک جلسه آقای سائول موردی که یک مقدار سادهتر است را پیشنهاد کردند، ولی میتوان آن را به عنوان یک اثر هنری در نظر گرفت از فیلم سینمایی به نام «قوی سیاه[۴]»، که چند سال پیش ساخته شد و در واقع زندگی یک بالرین است که مشکلاتی که برای کار در نقش قوی سیاه در بالهی دریاچهی قوی چایکوفسکی است در این فیلم نشان داده میشود. ما به هر دوی اینها اشاراتی میکنیم، اما چون وقتمان کم است سعی میکنم بیشتر وقت را به آقای سائول بدهم و من کمتر صحبت کنم و از ایشان بیشتر استفاده کنیم.
آقای سائول: مثالی که میخواهیم بزنیم از فیلم قوی سیاه است و شخصیت داستان که در مورد هر رقاص بالهای میتواند حاکم باشد. یک تقارنی در سطح بین المللی است که یک هنرمند باید عالی و برجسته باشد. در تمام سطوح و در همه جای دنیا یک گرایش و یا یک فشاری به طرف کمالطلبی به خصوص در زمینهی هنری هست. این چیزی است که تقریبا در همه جای جهان دیده میشود. البته در طول تاریخ همیشه به این شکل نبوده است. همیشه و در همهی فرهنگها، آن چیزهایی که ما اصطلاحا به آنها میگوییم آرمانهای من، ایده آلهایی که مربوط به «آن من» است وجود داشتهاند. این آرمانهای من به عنوان وارثین عقدهی ادیپ هستند. یعنی در واقع، یک ویژگیای که دارد این است که از عملکرد پدر[۵] ناشی میشود و یکی از نتیجههای مهمش تنظیم کردن یا نظم بخشیدن به نارسیسم است. آن لحظه یا موقعیتی از زندگی یک کودک یا نوزاد که اصطلاحا به آن «من آرمانی» میگوییم و کودک در آن عاشق خودش است و خودش را دوست دارد، بعدا به این شکل تنظیم میشود که کودک قرار باشد بعدا توسط دیگری دوست داشته شود و نه توسط خودش. به همین ترتیب آن چیزی که به آن میگوییم، آرمان-من یا ideal ego این است که ما بتوانیم دوست داشته باشیم و طبق آن ارزشهایی که در فرهنگ مشخص شده باشیم. به همین ترتیب از ابتدا میتوانیم بگوییم که یک کودک در خانواده توسط مادر، پدر یا بقیه به خاطر خودش و وجود خودش دوست داشته میشود و مورد عشق و علاقه قرار میگیرد. اما کمکم این کودک بابت کاری که در برابر اجتماع و فرهنگ میکند مورد ستایش قرار میگیرد یا برعکس. یا در واقع این است که آن آرمانهایی که در فرهنگ هستند و آن آرمانهایی که آرمان-من را میسازند، دخیل هستند. این گذر از مرحلهی اول به مرحلهی دوم که برای فروید تحت عنوان عقدهی ادیپ مشخص است، برای لاکان به شکل فرایندی خلاصه میشود که اصطلاحا به آن«نام پدر» میگویند. اصطلاحا از دید لاکان میتوانیم به آن چیزی که مرتبطکنندهی این با فرهنگ است، «متافور پدر» بگوییم.
شکلی را روی تخته میکشند، یک خط و یک نقطه. این جا روی نقطه کودک به دنیا میآید، در یک فضایی که دو خط است، پایینش نقطهای است که کودک به دنیا میآید و بالایش نوشته شده DM که مخفف Mother Desire of است. کودک درون اشتیاق مادر به دنیا میآید. ممکن است در بسیاری از شرایط مطلوب باشد که این اشتیاق و علاقه مادر بر استاندارد یک جامعه منطبق باشد. البته همیشه این طوری نیست. پس این اتفاق میتواند بیفتد که دایرهای که مادر در آن است تا بچه امتداد پیدا کند. یعنی مادر میتواند کاری کند که بچه جزیی از خودش باشد. سوالی که این جا پیش میآید این است که کودک در ناآگاه مادر است یا برای ناآگاه مادر واقعا چیست؟
بهترین شرایط که بتوانیم در آینده یک زندگی موفق را برای این کودک امیدوار باشیم، این است که اشتیاق و علاقهی مادر به کودک، عقدهی اختگی یا castration را نیز در بر گیرد. یعنی به عبارت دیگر میتوانیم بگوییم که اختگی یا castration یعنی این که این مادر به بچه، بتواند انتقال دهد که یک چیزهایی میتواند انجام شود (آره) و یک چیزهایی نمیتواند (نه). مثلا اشتیاق مادر به کودک میتواند طوری باشد که تمام یک روز یا نصف یک روز در رختخواب با کودکش بازی کند. اما اگر چیزی در اشتیاق یا این علاقهی مادر وجود دارد که castration یا اختگی را در بر میگیرد یعنی آن دستور دیگری، از دید لاکان دیگری بزرگ (A)، در نتیجه این مادر، اشتیاق شخصی بازی کردن داخل رختخواب با بچه را کنار میگذارد و او را به مدرسه میفرستد.
این جا خط تیرهای را میبینیم که پایین آن دوباره اشتیاق مادر، را میتوانیم بگذاریم که با اسم پدر مرتبط است. روشی که لاکان به این ترتیب بهکار میبرد این است که کودک در درون یک اشتیاقی زندگی میکند، ولی این اشتیاق و علاقه خودش تحت اشتیاق و علاقهی دیگری است. در نتیجه اگر ما اینها را مانند آن چه در ریاضیات است با هم ضرب کنیم، آن چه در صورت و مخرج است با هم حذف میشود و چیزی که میماند و مهم است ارتباط این کودک با اسم پدر است. این روش نوشتن اجازه میدهد که این را ساده کنیم، این جا اسم پدر تنظیمکننده یا منظمکنندهی دنیای کودک است. یعنی اسم پدر باعث میشود که کودک زندانی و محصور در اشتیاق و علاقهی مادر نشود و اگر در اشتیاق و علاقهی مادر هست، این اشتیاق و علاقه یک مانع یا محدود کنندهای به اسم پدر داشته باشد. در نتیجه بالای اسم پدر، عملکرد آرمان-من میگذارند. [آقای علی پناهی: با توجه به تفاوتی که ترجمهی این کلمات به اسپانیایی و فرانسه و انگلیسی دارد، برای این که مشکلی در بحث پیش نیاید، برای آن چیزی که ideal ego است، میتوانیم اسمش را «آرمان-من» بگذاریم و آن چیزی که ego ideal است میتوانیم اسمش را «منِ آرمانی» بگذاریم. البته ممکن است کسی برعکس این هم بخواهد نامگذاری کند اما برای این که در بحث ما مشکلی پیش نیاید، از این واژهها استفاده میکنیم]
در نتیجه آن بالا کنار اسم پدر «آرمان-من» میگذاریم و در کنار بچه «من آرمانی» میگذاریم. این دستوراتی که در فرهنگ، حوزهی هنر و ادبیات، و به صورت کلی است، میآید و کودک را به این شکل تنظیم و سازماندهی میکند. اینجا A است که به فرانسه به معنی دیگری است و این جا Phi (فی یونانی) است که منظور فالوس است و الان دربارهاش توضیح میدهند.
این به منزلهی کسری است که A در بالا و Phi در پایین است. Phi به معنای نرگی است و این یعنی کودک چطور باید برخورد کند که طبق آرمانها و استانداردهای جامعه مورد علاقه قرار گیرد. این جا یک سری ایدهآلها هستند که به کودک انتقال پیدا میکنند، اما با یک واسطه، پس این کودک که در فرهنگ و ادب و هنر تحت تاثیر اسم پدر است، ممکن است به این علاقه پیدا کند که مهندس، وکیل، روانشناس، روانکاو شود یا همانطور که در مثال میبینیم ممکن است بخواهد یک هنرمند شود، یک بالرین شود. یعنی مثلا اگر خانمی در زندگیاش بخواهد حرفهی رقص باله را انتخاب کند، طبق این دستور، ولی این علاقه و اشتیاق به این که بخواهد بالرین شود، علاقه و اشتیاقی است که از کانال Castration یا اختگی گذشته است. یک آرمان یا ایدهآلی است که از یک جابهجایی متافور بین پدر و مادر شکل میگیرد. ممکن است علاقه و اشتیاق این خانمی که میخواهد بالرین شود، این باشد که بهترین بالرین شود.
این جا وقتی که میگوییم اختگی یا castration در ساختار روانی وجود دارد، اول باید توضیح دهیم که معنی آن چیست. یعنی اختگی در درون دستگاه و ساختار روانیاش حک میشود و از بین نمیرود و به کنار گذاشته نمیشود و از دید دور نمیماند. تفاوت بین تمامیت و یک جزء، کل و جزء. ما این جا در اسپانیایی دو واژه داریم که ترجمهی آنها به فارسی مشکل است اما من سعی میکنم آنها را توضیح دهم. یک بالرین زمانی خوب میشود که بتواند به آن ایدهآل یا آرمان نزدیک شود و دیگری این است که خود آن آرمان باشد، یعنی تنها یکی. این تنها یکی را در پیشوند the در انگلیسی به کار میبریم. Dancer و the dancer که البته این در اسپانیایی و فرانسه مشخصتر است.
چیزی که ایدهآل یا آرمان را انتقال میدهد castration است. یعنی تمام آن چیزی که ما این جا به عنوان تاثیر اسم پدر چه در داخل خانواده و چه در داخل فرهنگ یاد میکنیم، از این مکانیسم اشتیاق و علاقهی مادر است که وارد ساختار روانی کودک میشود. به عبارت دیگر این مطلقگرایی مادر با اسم پدر نسبی میشود.
من مثالی میزنم در مورد زندگی دو بالرین، واسلاو نیژینسکی و در فیلم قوی سیاه، هر دوی اینها که یکی مرد و دیگری زن (اولی واقعی است) و (دومی داستان است) داستان زندگی رقاصی است که پدر در آن داستان حضور ندارد و کودکی که میخواهد بالرین شود ولی در یک مادر احاطه شده است. آن بالا به جای «آرمان- من» باید بگوییم مطلقگرایی مادر. اگر «آرمان- من» مرتبط با اسم پدر و اشتیاق مادر حذف شود، با وضعیتی روبهرو میشویم که دستور مادر، مطلق است. از دید لاکان این وضعیت به معنی شخص یا وجودی است که “نامیده میشود برای…”
این باعث میشود که سوژه در یک دستور آهنین و مطلقگرا قرار گیرد که ایدهآل مادر و کاملا مطلق است. اگر «آرمان-من» مرتبط با اسم پدر و اشتیاق مادر به کنار گذاشته شود، آن آرمانی که برای کودک میماند (در این مثال برای یک رقاص باله)، چیزی نخواهد بود جز یک آرمان آهنین. یعنی از کانال فرهنگ و از اسم پدر عبور نکرده بلکه مطلق است. در این وضعیت سوژه نظم و انضباطی در حوزهی دیگری، پیدا میکند اما نه بهعنوان نرگی یا فالوس. تنها راهی که کودک در این جا برای ارتباط داشتن با دنیا دارد، فقط دنبالهروی این مطلق مادرانه است. اگر سوژه نتواند ارتباط یا articulation خودش را با فالوس یا نرگی داشته باشد، نمیتواند آن لیبیدوی خود را با آرمان و ایده آنها مرتبط کند.
اگر بخواهیم همهی این حرفهایی که تا حالا زدیم را خلاصه کنیم، باید بگوییم که اگر اسم پدر نباشد سوژه نمیتواند بدن خودش را لیبیدینیزه بسازد، به معنی یک بدن نرگی یا فالیکی که بتواند در ارتباط با آرمان یا ایدهآل فرهنگی قرار گیرد. برای این که بدن بتواند لیبیدینیزه شود، نیازمند اسم پدر است. یعنی لیبیدینزه شدن بدن، به عنوان بدنی که بتواند در بازهی آرمانهای جامعه تبدیل به یک فالوس یا نرگی شود. مثلا در قوی سیاه ما دو نوع بالرین متفاوت داریم که در رقابت با یکدیگر هستند. یکی اسمش «لیلی» است که یک بالرین خیلی احساسی است و دیگری شخصیتی به نام «نینا» که شخصیت اصلی قوی سیاه است. قوی سیاه نشان دهنده این است که چهطور اسکیزوفرنی شروع میشود. این جا چیزی که به عنوان سمپتوم میتوانیم بگوییم، نه بهعنوان روانکاوی بلکه به عنوان عمومیِ این است که «نینا» یعنی شخصیت اصلی که نمیتواند به عنوان یک رقاص یا بالرین، بدنش را در ارتباط با آرمان و ایدهآل جامعه قرار دهد. اگر بخواهیم «لیلی» را در نظر بگیریم، لیلی منطبق بر آرمان-من است. یعنی کسی که حرفهاش رقص است و مشکلی هم با این ندارد.
ولی در این مورد آخر، یک آرمان است همراه با اختگی. حالا دلیلش چیست؟ این یعنی چه؟ یعنی اگر قرار باشد این دختر یک زندگی شبانه داشته باشد یا قسمتی از عمرش را با پسر دیگری ارتباط داشته باشد، این خودش درون آرمان جامعه است و به عنوان یک چیز بد دیده نمیشود. یعنی آنجا شخصیت «لیلی» بدن خودش را منطبق بر ایدهآل و آرمان میکند و با این مشکلی ندارد. ما این جا دو شخصیت بالرین را با هم مقایسه میکنیم، یکی «لیلی» است که توانست خانمی شود که ایدهآلها و آرمانهای بالرین شدن را با بدنش انجام دهد. و دلیلش این بود که معنی نرگی یا فالیک از ابتدا در لیلی وجود داشت و به او اجازه داد که در حرفهی خودش به عنوان بالرین بتواند این تظاهر را داشته باشد و ژوئیسانس و لذت را در خودش و دیگران به وجود بیاورد.
خنثی کردن یا محو کردن اسم پدر که در واقع castration یا اختگی را محو کرده و از بین میبرد، باعث میشود که سوژه در خدمت مطلقگرایی مادر باشد. در نتیجه زندگی سوژه یا مطلقبودن یا هیچبودن میشود، و چیزی بین این دو نیست. در فیلم قوی سیاه، «نینا»، شخصیت اصلی، برای این که بتواند با جامعه ارتباط برقرار کند، هیچ چارهای جز این ندارد که به ماشین آرمانی-مطلق مادرش تبدیل شود.
در مورد زندگی «واسلاو نیژینسکی» نیز که بهعنوان معروفترین بالرین روس به سرکردگی سرگئی دیاگیلف در پاریس در ابتدای قرن بیستم بود، چیزی مشابه این داریم. مادر و خواهر واسلاو نیژینسکی بالرینهای حرفهای بودند. پدرش آنها را ترک کرده بود. او در چنین شرایطی بزرگ شد. میتوان گفت ما این جا نیز ایدهآلی را داریم که از اسم پدر نگذشته است، بلکه یک مطلقگرایی است یعنی یا این یا هیچ چیز.
نظر آقای سائول این است که اسکیزوفرنی در «نینا» بیدلیل تظاهر پیدا نمیکند (ممکن بود که اصلا در او تظاهر پیدا نکند). شخصیتهایی در بالهی دریاچهی قوی چایکوفسکی داریم: قوی سفید و قوی سیاه. در فیلم، شخصیت اصلی داستان به عنوان قوی سفید هیچ مشکلی نداشت. دلیلش این است که در بالهی قوی سفید یک قوی بدون شهوت جنسی و مسایل جنسی است، یعنی یک مطلق بدون ایده آل و در حد آرمان است. اگر قرار بود که شخصیت اصلی این داستان، نینا (یا در مثال دیگر، واسلاو نیژینسکی) به عنوان یک ماشین، نقش قوی سفید را اجرا کند، تا آخر عمرش میتوانست بدون هیچ مسالهای در این نقش برقصد. تا یک حدی میتوان گفت که هنرش در حد یک ماشین میماند. اتفاقی در دنیای بیرون و در زندگی این بالرین میافتد که باعث برانگیختگی اسکیزوفرنیاش میشود. آن اتفاق یک ایدهآل و آرمان مطلقی را میآورد که نینا نمیتواند به آن برسد. آن اتفاق این است که این شخصیت قرار است در نقش قوی سیاه ایفای نقش کند، نقشی که نیاز بیشتری به مسایل جنسی دارد. اگر بخواهد توسط مادر انطباق پیدا کند، بر آن مطلقگرایی مادر منطبق شود، این کودک برای ایفای این نقش مشکل پیدا میکند. در نتیجه اگر این را نه از زاویهی اسم پدر، بلکه از زاویهی مشکلی که در هر دوی این داستانهاست ببینیم، هر دو بالرین (نینا و واسلاو نیژینسکی) در درون مطلقگرایی مادرشان، به خاطر آن مطلقی که مادر خواسته، میخواهند بهترین باشند نه این که بخواهند یک هنرمند خوب باشند.
ولی اینجا یک تناقض وجود دارد، زیرا شخصیت قوی سیاه با آرمان در تضاد است، به خاطر این که جنسی شده است. در واقع دیگر یک چیز کاملا مطلق آرمانی که جنسیزدایی شده نمیتواند باشد. ما در زندگی این هنرمند با سوژهای مواجه هستیم که تا جایی زندگی پایدار و stable دارد و بعد از آن اتفاقی میافتد که در واقع آرمانی است که بسیار فراتر از قابلیت در دسترس او است. مسالهای که ما در این مثال میبینیم این است که نینا استاد بالهای دارد که تلاش میکند تا سکسوالیته و مسایل جنسی در نقش این هنرمند فعال شود، این تلاش را دارد تا او بتواند نقش قوی سیاه را بازی کند وگرنه نمیتواند. اما تلاش این استاد به این معنی نبوده است که بخواهد با او رابطهی جنسی داشته باشد و یا از وی سوءاستفادهی جنسی کند. در واقع انجام این کار حرفهای نیازمند این بوده است که این هنرمند زندگی جنسی داشته باشد چون بدون آن نمیتوانست در این نقش ایفای نقش کند.
این اثر مرگباری است که یک سوژه را مجبور کنیم که از لیبیدوی درون یک ایدهآل و آرمانی بگذارد که این امکان برایش وجود ندارد. چیزی که ما میتوانیم از این مثال بفهمیم این است که چطور یک تاثیر بسیار خطرناک میتواند وجود داشته باشد وقتی که ما بدن و تن را جایی میخواهیم که وجود ندارد. یا اجبار کنیم جایی باشد که نمیتواند باشد. از طرف دیگر به ما نشان میدهد که چطور یک آدم سایکوتیک در یک موقعیت میتواند در حال تعادل باشد، خصوصا در مورد مثالهایی که ما در مورد هنرمندان گفتیم.
پس موقعی که من گفتم مطلقگرایی مادر یک کمال و بدون نقص بودن را میطلبد منظور همین بود، حالا وقتی مساله جالب میشود که این وارد یک گفتمان هژمونیک سیاسی و اجتماعی یا ایدئولوژیک میشود، یعنی زمانی که کمالگرایی در جهت اسم پدر نیست بلکه یک مطلقگرایی مادرانه است، یعنی مطلقگرایی برای یک سیستم. در خانوادههای معاصر بسیار شایع است که این قسمت اسم پدر کنار گذاشته شود و عملکرد مادرانه دنبال این باشد که بخواهد در بچه کمالطلبی ایجاد کند. متنی از لاکان در سمینار بیست و یک موجود است، اسمی که لاکان آن جا به کار میبرد «ترجیح مادرانه» است. این مادر است که میتواند یا نمیتواند عملکرد پدرانه را انتقال دهد. یعنی مادری میتواند وجود داشته باشد که این را کنار بزند، او چیزی که برای بچهاش میخواهد یک آرمان و ایدهآلی است که «نام برده شود برای چیزی». این جاست که موقعی که اختگی یاcastratio عمل نمیکند دستور، دستور آهنین است. اگر یک چنین چیزی در داخل اجتماع شایعتر شود، چیزی که ما شاهدش خواهیم بود این است که از این به بعد شخصیتهایی مثل «لیلی» را کمتر و شخصیتهایی شبیه «نینا» را بیشتر داشته باشیم. یعنی شخصیتی را که توانسته است از بدنش در ارتباط با ایده آلهای فرهنگی و اجتماعی استفاده کند را کمتر و یک جور کمالگرایی مطلق را بیشتر خواهیم داشت.
لاکان اسم این را میگذارد «ناقص شدن». لاکان در سمینار بیست و یک قسمت ده میگوید، وقتی که اسم پدر با عملکردی که چیز دیگری نیست جز اسم بردن برای و نامیده شدن برای یک چیزی که جا به جا میشود، در این شرایط مادر برای جلو بردن پروسهای که میخواهد به تنهایی کافی است. مادر برای اینکه آن اشتیاق کامل و مطلق را به بچه انتقال دهد کافی است، بدون این که آن اشتیاق با اسم پدر castration شده باشد. یعنی بدون محدود شدن با آرمانهای اجتماع. این سرنوشت خاصی را برای بچه مشخص میکند.
پاراگراف دیگری هم از لاکان است که مهم است و چنین میخوانند: نامیده شدن برای چیزی، در طول تاریخ چیزی است شبیه [در فارسی میگویند] ترجیح دادن یا برتری دادن چیزی به چیزی. نام برده شدن برای چیزی، چنین معنی میدهد. یعنی انگار تصمیمش کاملا فردی است تا اینکه اهمیت و ارزشی برای پدر قایل باشد یا نه. در مورد زندگی هنرمند یا بحث فرهنگ مسالهای که خیلی مهم است و محور بحث ما است، این است که مشکلی که لاکان این جا مشخص میکند این است که [قسمت عجیبش این است که] در جامعه چهطور این نامیدهشدن برای چیزی از اختگی نگذشته است، انگار این موضوع در جامعه بدل به گره اصلی میشود و افراد اجتماع به جای این که از اختگی بگذرند، به نامیده شدن برای چیزی، به درون این آرمان آهنین مادر گرایش مییابند که میتواند در جامعه به همین شکل تظاهر پیدا کند.
اگر قرار باشد که این موضوع و اسم پدر کلا محو شود، در واقع یک دستور یا نظمی حاکم خواهد شد که آهنین است. واژهای که دقیقا لاکان در سمینار بیست و یک قسمت ده آورده است. یعنی اسم پدر کاملا محو و کنار گذاشته شود (فورکلوزیون) و لاکان در آخر میگوید، این یعنی شروع دیوانگی. و میگوید آیا واقعا این نام برده شدن برای… شروع یک عقب رفتن و degenerative در انسان و در جامعه است؟ این موضوع در واقع نشاندهندهی این است که چگونه در جامعهای هنرمند یا ادیب یا شخصیت فرهنگی به وجود میآید که مطلق آهنین است و ما این طور شخصیتها را متاسفانه هر بار در جامعه بیشتر میبینیم، در مقایسهای که بین دو بالرین داشتیم، «نینا» و «لیلی»، افرادی مثل «نینا» را بیشتر میبینیم و «لیلی» را کمتر و این از دید لاکان با نامیده شدن برای… و شروع دیوانگی مرتبط است.
چگونه در مسیر یک جریان هنری، آرمانها و ایده آلهای سنتی کنار گذاشته میشود و به طرف یک مطلقگرایی پیش میرود؟ و آن مطلقگرایی است که ساختاری آهنین دارد و از castration یا اختگی نگذشته است و در مثالهایی که در موردش صحبت کردیم این چگونه وارد جریان هنری میشود؟ در مثال قوی سیاه، اصل داستان در این فیلم این بود که ما یک نسخهی ایدهآل جدید از یک اثر هنری سنتی نشان دهیم که مربوط به قرن نوزدهم بود، دریاچهی قوی چایکوفسکی. این فیلم بر این اساس ساخته شد ولی بر اساس ایدهآلی بود که کاملا به دنبال بینقص کردن و کامل کردن آن الگوی سنتی است. در زندگی بالرین روس هم میتوانیم این را ببینیم.
مسالهای که باید در زندگی این هنرمند ببینیم، فقط یک کمالگرایی یا مطلقگرایی آن طورکه در موردش صحبت کردیم نیست، نباید یک آدم سایکوتیک را [در مثالی که زدیم، یک هنرمند سایکوتیک را] مجبور کنیم که کاری را انجام دهد که از آن سبکی که در آن پایدار شده فراتر برود، یعنی از عملکرد شبیه ماشینش بتواند چیزی را تولید کند که امکانش را ندارد.
میتوانیم بگوییم که فراتر از سمپتوم از دیدگاه لاکان ما هنوز به این نرسیدهایم. این یکجور پایداری یا Stability است ولی آن قدر مثل سمپتوم صیقل داده نشده است. اگر بخواهیم این مساله را در سطح بالینی با توجه به پرسش «چه باید کرد؟» تشبیه کنیم، میتوان گفت که روانکاو باید تبدیل به منشی یا secretary این آدم یا هنرمند سایکوتیک شود و نه تبدیل به پزشک یا کسی که میداند. خیلی مهم است که بدانیم، در بحث درمان باید به دانش یک فرد سایکوتیک احترام گذاشته شود، زیرا این دانش است که باعث شده که این به شیوهای با دیگری ارتباط برقرار کند. اگر بخواهیم تصور کنیم که یک روانکاو، این شخصیتهایی که میگوییم، مثلا نینا یا شخصیتهای دیگری که راجع به آنها صحبت کردیم را میدید، میتوانست به اختراع شخصی این شخصیت کمک کند. یعنی کمکش میکرد تا بتواند در آن نقشی که کارآمد است فعالیتش را ادامه دهد. مثلا اگر بالرینی نقش قوی سفید را داشت، روانکاو کمکش میکرد که بتواند در آن موفق شود.
اگر صلاح میدانید ما این جا صحبت را قطع کنیم و بیشتر به سوالات توجه کنیم تا اگر در بین سوالات مطلب دیگری پیش آمد من توضیح دهم.
پرسش: من در رابطه با قسمت آخر سوالی دارم، تاثیر روانکاو بر شخصیت نینا و قوی سفید. چون قوی سیاه عملا همان آرمان نهایی آن بالرین است و با توجه به صحبت قبلی که کردند که نینا با توجه به شخصیتش میخواهد بهترین بالرین باشد، آیا این که ما بخواهیم، حالا با کارکرد روانکاو نقش قوی سفید به او پیشنهاد شود، یک جور تضاد با آن ندارد؟ چون نینا از اول میخواست که آن قوی سیاه را داشته باشد؟
پاسخ: منظور این است که آرمان تا کجا به اشتیاق مادر مرتبط است. این سوال خوبی است، اگر بخواهیم آنطور نگاه کنیم بله، قوی سیاه شدن نهایت کامل بودن است ولی کمالگرایی است که به بدبختی منجر میشود، برای این که نیاز به چیزی دارد که آن سکسوالیته است. در اینجا نقش روانکاو محدود کردن آرمان مادر و ارزش گذاشتن است، شیرین کردن آن چه که «نینا» تا به حال در ارتباط با آرمان مادر انجام داده است. یعنی «نینا» تا حالا حتی با داشتن یک مادر مطلقگرا نیز توانسته بود کارهایی کند، جایگاه یک بالرین کامل، مسالهای که این جا همیشه مطرح میشود، مسالهی تکنیک در هنر است، یعنی از نظر تکنیک، کامل است. این چیزی است که «نینا» دارد و کاری که روانکاو میکند صیقل دادن این ابزاری است که در دست «نینا» است، برای این که او بتواند بهترین استفاده را از آن داشته باشد و در آن بالهای که میخواهد انجامش دهد از زندگیاش لذت ببرد، روانکاو نمیتواند اینجا اختگی را وارد کند، ولی میتواند کمک کند که زندگی «نینا» در درون این سازماندهی یا ساختار آهنین شیرینتر شود. مثلا میتواند به نینا بگوید که اگر میخواهی نقش قوی سیاه را بازی کنی، نه. یعنی بهعنوان یک راهکار انتقالی [برای انتقال] در روانکاوی با گفتن نه، که نتوانست با متافور پدر به آن برسد. اینجا روانکاو جلوی تاثیرات مرگبار سازماندهی آهنینی که مادر در آرمان تماموکمال بودن ایجاد کرده است را میگیرد. کاری که روانکاو میتواند برای هنرمندی با این مشکلات انجام دهد این است که از وارد شدن او به low extreme یا حد نهایی جلوگیری کند. یک طرفش این است که جذب این مطلقگرایی آهنین مادر شود، همان ساختار آهنینی که لاکان از آن صحبت کرد. آن طرفش، باید مواظب باشد که او وارد یک رقابت جنسی با شخصی که ساختار متفاوتی دارد نشود، مثل «لیلی» که در واقع آن جا یکی از کارهای بسیار مهمی که یک روانکاو با یک هنرمندی که شرایط سایکوتیک دارد، میتواند انجام دهد، این است که جلوی این که او بخواهد از آرمانهای دیگران تقلید کند را بگیرد. یعنی جلوی این را بگیرد که او بخواهد چون دیگران ازدواج میکنند برود و ازدواج کند، چون دیگران فلان شغل را دارند، فلان شغل را داشته باشد، چون دیگران فلان جا زندگی میکنند او هم بخواهد فلان جا زندگی کند. تمام اینها میتواند او را به جایی ناممکن ببرد، این موضوع آن چیزی است که روانکاو باید بتواند به آن نه بگوید، این مال ما نیست.
در اجبار لیبیدویی که در ارتباط جنسی با ایدهآلهای دیگران است و خصوصا در هنرمندان خیلی زیاد دیده میشود، شما میتوانید پله به پله شاهد ایجاد شدن علایم جسمی باشید، این میتواند علایم جسمانی ایجاد کند، دقیقا مطابق این مواجههی لیبیدینال با آن ایدهآلی که مثلا بالاتر رفته است و در توان این نیست و یا به عبارتی در درون ساختار آهنین قرار دارد.
سوال: من میخواستم بپرسم در رویکردی که ایشان میگویند، آیا روانکاو باید فعال باشد؟ و آیا اگر اینطور است فقط در ارتباط با موردهای سایکوتیک است یا در ارتباط با دیگران نیز هست؟
پاسخ: این سوال متوجه هستهی عملکرد روانکاو است و پاسخ دادن به آن کار سادهای نیست ولی سعی میکنم تا آن جا که میتوانم به آن پاسخ دهم. روانکاو همیشه کار میکند، ولی بعضی وقتها کارش، کار نکردن است. بعضی وقتها یک روانکاو تصمیم میگیرد که در لحظهی بهخصوصی مداخلهای در درمان نداشته باشد ولی این زاییدهی فکر و افکار ذهنی زیاد او هم هست. لاکان این را عمل تحلیلی analytic act مینامد. یک عمل تحلیلی میتواند فقط این باشد که روانکاو هیچ تداخلی در روند درمان نداشته باشد. به این دلیل، برای این که بتوانیم در کار تجربی یا درمان یک تفاوت معنایی بگذاریم، آن طور که در متون لاکان نیز هست، مهم است که در جهت درمان، بین تاکتیک، استراتژی و قضاوت صمیمانه تفاوت قائل شویم [آقای علی پناهی: البته باید ببینیم چطور ترجمه شده است. ممکن است بعضیها در فارسی واژههای بهتری داشته باشند]. از نظر تاکتیکدرمانی، آزادی در روانکاو عامل است، یعنی میتواند، کاری را انجام دهد یا نه. به عنوان مثال [بیمارم] مرا به عنوان روانکاو به عروسیاش دعوت میکند. من میتوانم تصمیم بگیرم که به عروسی بیمارم بروم یا نروم، این یک تاکتیک است. ولی کاری که میکنم باید به یک استراتژی فکر شده، مرتبط باشد. یعنی در درون استراتژی، روانکاو همیشه فعال است. عملکرد روانکاو همیشه به بازی گرفته شده یا هست. بعضی وقتها جهت عملکرد روانکاو این است که هیچ کاری نکند و مداخلهای نداشته باشد و بعضی وقتها هم عملکرد او میتواند در جهت این باشد که کاری انجام شود. فکر میکنید این کافی است یا ادامه دهم؟
پرسش: منظورشان از اسم پدر همان نام خانوادگی است؟
پاسخ: یک اصل برای باور داشتن به این که فرهنگ ارزش دارد یعنی ربطی به اسم و فامیل پدر ندارد. مثلا در یک فرهنگ متمدن، انسان میداند که نباید دزدی کند. اسم پدر این جا یعنی چیزی که دانستن این را اجازه میدهد که دزدی نکردن یک ارزش اجتماعی دارد. ولی کسی که فاقد این ارتباطدهندگی اسم پدر است، او هم میداند که نباید دزدی کرد، ولی تنها چیزی که از این میداند این است که اگر دزدی کند به زندان میبرندش. ولی او فاقد درک این مفهوم دزدی نکردن به عنوان یک قانون فراتر است. یعنی در واقع اسم پدر، مفهومی است که در عمق قانون است. چون در اجتماع قانون برای همه است، چه افراد سایکوتیک و چه افراد غیر سایکوتیک.
پرسش: ما در مورد کمالگرایی و مطلقگرایی در فرد سایکوتیک صحبت کردیم ولی در وسواس هم با کمالگرایی مواجه هستیم. من مایل بودم در مورد تفاوتها و پیوند این موضوع در دو ساختار صحبت کنید.
پاسخ: تفاوت بین وسواس و روانپریشی یا سایکوزیس تفاوت در سطح آرمانها و ایدهآلها نیست، بلکه به روشی که سوژه با ایدهآل ارتباط برقرار میکند، مرتبط میشود. مثالی که میتوانیم به طور واضح ببینیم، در «موشمرد» است. یک مورد وسواسی کاملا تکاملیافته. در موشمرد، تمام آرمانها و ایدههای ثابت و تفکیک شدهی او به این که هذیانی باشند میرسیدند، یک مرز و محدودیتی داشت. این مرز یا محدودیت این بود که هر چه این ایدهها حتی آرمانی باشند، اگر میخواست آنها را به عمل تبدیل کند، یک چیز کاملا مسخره میشد.
مثلا یک فرد ممکن است این آرمان یا ایدهآل را در خود داشته باشد که آدمی باشد که دست بخشش زیادی دارد، و این میتواند برای هر کسی یک آرمان و ایدهآل بسیار مهم به حساب بیاید. یک آدم وسواسی میتواند، مثلا شغلی ایجاد کند یا به کسی که ندارد کمک کند. ولی این باعث ایجاد یک کشمکش در درونش میشود که برای انجام این کار باید یک چیزی از خودش بگوید. یعنی این جا آرمان و ایدهآلی که باید از مال و ثروت خودش به دیگران بخششی داشته باشد را به عنوان یک آرمان در نظر دارد. اما آن چه میتواند مانع یا مرز او شود این است که آگاه هم هست، یعنی آگاه هست که اگر بخواهد این کار را بکند، باید چیزی از وجود و داراییاش را هم بدهد. به همین دلیل، آرمان و ایدهآل همان است، اما شخص وسواسی موقعی که میخواهد عمل کند، شکل تصویر اجتماعی خودش را حفظ میکند و از این که تصویر مسخرهای از خود داشته باشد جلوگیری میکند. به خاطر این است که، تصوراتش با یک نمادگرایی و سمبولیسمی در ارتباط است. یعنی در واقع، ایدهآل و آرمان در وسواس real را در درون خود قرار نمیدهد.
به همین خاطر، شخص وسواسی در یک لحظه میتواند بگوید، این نه، این را نمیشود انجام داد. مثلا در موش مرد، بازگرداندن پول به خانمی که پولی داده بود، این ایده یا این فکر کاملا زجرش میداد، ولی با این وجود، برای انجام دادن این کار از قطار پایین نمیآید. یعنی، این به عمل درآوردن در شخص وسواسی دیده نمیشود. اما اگر این موضوع وجود نداشته باشد، شخص سایکوتیک میتواند بدون هیچ مرزی انواع و اقسام act و فعالیت را انجام دهد. در نتیجه، در زمینهی آرمانها و ایدهآلها میتوانیم بگوییم که بین یک شخص وسواسی و سایکوتیک تفاوتی وجود ندارد، ولی تفاوت در این است که چهطور اینها را با واقعیت تحقق میدهد یا پنهان میکند. برای یک شخص نوروتیک، میان آرمان و واقعیت یک شکافی وجود دارد که آن اختگی و castration است ولی این در شخص سایکوتیک وجود ندارد.
پرسش: در ارتباط با این بحث تمامیتخواهی که در آدم سایکوتیک وجود دارد، آیا لاکان دارد آن را به طرف ایدئولوژی سوق میدهد؟ چون ما میتوانیم همین بحث را راجع به ایدئولوژی کنیم. این سوال اول من است. سوال دومم، آیا این سکسوالزدایی که در آدم سایکوتیک حضور دارد، که در آن فرد سایکوتیک نهایتا خود را زن میداند، آیا میتواند برعکسش هم صادق باشد؟ آیا آدم سایکوتیک، که سکسوال زداست، میتواند ادای سکس سمبول بودن را در بیاورد؟
پاسخ: سوال دوم را اول جواب میدهم. موافق هستم که شخصی که سایکوتیک است و دسکسوالیته شده است میتواند در جامعه تبدیل به یک سکس سمبول شود. یعنی آن چه ما در جامعه میبینیم و حتی در هنر شاهد آن هستیم، اما این به هیچ وجه چیزی از جایگاه سوژگی او به ما نمیدهد. بله، این حق را در فیلم قوی سیاه و هم در واسلاو نیژینسکی میبینیم. آنها دو بالرین هستند که از نظر جامعه، نماد جنسی بسیار برجسته به حساب میآیند. یعنی حتی میخواهند هنرپیشهای هم که انتخاب میکنند، با آن چهرهای که میخواهند نشان دهند منطبق باشد و این منافاتی با این مساله ندارد. یعنی یک همانندسازی، نمیتواند به تنهایی به ما نشان دهد که آیا یک جنبهی خیالی imaginary]] است یا سمبولیک.
این مساله در کار بالینی خیلی مهم است. میتوانیم بیمارانی را ببینیم که از نظر فرهنگی به آنها میگویند، خونآشام، [یکسری جنبشهای معاصر در خانمهای نوجوان است که یک حالت برانگیزانندهی جنسی داشته باشند]، یا آن چه که در تاریخ سینما با عنوان femme fatale میشناسیم، به عنوان جبههای که بسیار بسیار از نظر جنسی جذاب و برانگیزاننده است، اما در واقعیت زندگی، هیچ چیزی از سکسوالیته در او نمیبینیم. انگار یک تظاهر است و او از درون زندگی، هیچ نوع رابطهی سالم جنسی ندارد و اصلا زندگی جنسی ندارد. اما میبینیم که در ظاهر، کاملا از این نظر ماهر است.
اما سوال اولتان، که در مورد ایدئولوژی صحبت کردید. کاملا حرفتان درست و منطقی است و این در واقع طاعونی در جامعه است. یعنی فورکلوزیون اسم پدر، برای نظام جهان سرمایهداری ایدهآل آرمانی است. مثلا در یک ایدئولوژی، فرض کنید نظام سرمایهداری، آن چه برای این ایدئولوژی مهم است، مصرفگرایی است، این مصرفگرایی تولیدی نیز میخواهد که این تولید نیاز به علم دارد. و از طرفی ارتباط بین علم و کالای تولید شده، نیاز به فاکتور سومی دارد که بازار است. یعنی آن نیروی محرکهی کمالطلبی از طریق علم به صنعت داده میشود، و علم هم نمیتواند بدون بازاری که بتواند این را به فروش برساند، کاری کند. این جا، در این مثال، میتوان گفت که این تمامطلبی مطلق برای این ایدهآل و آرمان-من است.
مثلا محصولات ورزشی وقتی که برای فروش تبلیغ میشوند یک چیزی را کنار میگذارند و آن، مشکل است. یعنی مشکل این است که مثلا یک آدمی که کفش ورزشیای میپوشد که آخرین مدل است. مثلا فرض کنید که در تبلیغات آدیداس گفته شده است که هیچ چیز غیر ممکن نیست، در نتیجهی این فشار و گرایش به این که هیچ چیزی غیرممکن نیست، این هیچ فرقی با آن انرژیای که در «نینا»، این شخصیت بالرین وجود داشت، ندارد. گفتمان مادر در «نینا» حک شده است، گفتمان مادر برای «نینا» میتواند این باشد که «نینا» هیچ چیز برای تو غیر ممکن نیست، قوی سیاه.
فکر میکنم با توجه به این که زمان تمام شده است ما بیشتر از این مزاحم شما نمیشویم.
[۱] Alberto Saul
[۲] Rivadavia
[۳] Vaslavnijnsky
[۴] Black Swan
[۵] Paternal Function