قواعد فنیای که اینجا بیان میکنم، ثمرهی تجربهام طی سالها و به دنبال نتایج یأسآوری است که مرا به ترک روشهای دیگر سوق داد. بهراحتی میتوان دید که آنها (یا دستکم بسیاری از آنها) میتوانند در قاعدهی واحدی جمع شوند [همچنین ص. 5 را نگاه کنید]. امیدوارم در نظر گرفتن آنها پزشکانی را که روانکاوی میکنند، از تلاش کاملاً غیرضروری بازدارد و آنان را در برابر سهوها محافظت کند. باوجوداین، باید روشن سازم که مدعایم این است که این فن تنها فن مناسب برای شخص من است؛ من خطر انکار این موضوع را پذیرا نیستم که پزشکی که مبادی کاملاً متفاوتی دارد، خود را ملزم به نگرش متفاوتی نسبت به بیماران و وظیفهاش بداند.
(الف) برای روانکاوی که در روز به درمان بیش از یک بیمار مبادرت میورزد، نخستین مشکلی که با آن مواجه میشود، سختترین [مشکل] به نظر خواهد رسید. این مشکل، به یاد داشتن نامها، تاریخها، خاطرات مفصل و فراوردههای آسیبشناسانهای که بیمار طی ماهها و سالهای درمان بیان میکند و اشتباهنگرفتن آنها با مواد مشابهای است که دیگر بیمارانِ زیر درمان در همان زمان یا پیشتر بیان کردهاند. اگر فرد ملزم به تحلیل شش، هشت یا تعداد بیشتری بیمار طی روز باشد، شاهکار حافظه که در حصول این هدف دخیل است، موجب برانگیختن ناباوری، حیرت یا حتی دلسوزی در مشاهدهگران ناآزموده میشود. بههرحال، کنجکاوی به دنبال فنی میگردد که چیرهشدن بر انبوه مواد1 را امکانپذیر کند و انتظار میرود که تدبیر ویژهای برای [حصول] این هدف لازم باشد.
باوجوداین، این فن خیلی ساده است. همانطور که خواهیم دید، این فن استفاده از هر تدبیری (حتی یادداشتبرداری) را رد میکند. فن پیشگفته تنها به معطوفنکردن حواس به هر چیزِ بهخصوص و حفظ “توجه شناور بیسو”2
یکسان (آنگونه که من قبلاً نامیدمش) 3
، در مواجههی با تمام شنیدههاست.
بدینترتیب ما خودمان را از فشارآوردن بر توجهمان، که به هیچ ترتیبی نمیتواند روزانه چندین ساعت حفظ شود، نجات میدهیم و از خطری که از فعالیت [همراه با] توجه عمدی جدانشدنی است، اجتناب میکنیم. زیرا بهمحض اینکه فرد عامدانه توجهش را به میزان مشخصی متمرکز سازد، گزینش بر اساس مواد پیشین را آغاز میکند؛ موضوعی با وضوح مشخص در ذهنش ثبت میشود و به طور همزمان، موضوعات دیگر متقابلاً مورد بیاعتنایی واقع میشوند و او در این انتخاب، انتظارها و گرایشهای خویش را دنبال میکند. باوجوداین، این دقیقاً همان اتفاقی است که نباید رخ دهد. اگر در این انتخاب انتظارهایش را دنبال کند، در معرض این خطر قرار میگیرد که از دانستههای پیشین چیزی دستگیرش نشود؛ و اگر دنبالهرویِ تمایلهایش باشد، در ادراکش دچار خطا میشود. نباید فراموش شود چیزهایی که فرد میشنود، بیشتر مسائلی هستند که معنایشان بعداً فهمیده میشود.
متوجه خواهید شد که عطف توجه برابر به همه چیز، همتای این تقاضا از بیمار است که [از او] میخواهیم هر آنچه را بر وی ظاهر میشود، بدون نقادی و گزینش بیان کند. اگر پزشک به طریق دیگری رفتار کند، بیشتر منافعی را که از پیروی بیمار از “قاعدهی بنیادی روانکاوی”4 حاصل میشود، زائل میکند. ممکن است این قاعده برای پزشک چنین بیان شود: «او باید تمام تأثیرهای آگاهانه را از ظرفیّت توجه خویش دریغ دارد و به طور کامل خویش را به دست “حافظهی ناآگاه” بسپارد». یا اگر صرفاً به زبان فنی سخن بگوییم: «او باید تنها گوش کند و دلواپس این نباشد که چیزی در ذهنش میماند یا خیر.»
دستاوردهای این روش برای تمام ضروریات جریان درمان کافی است. آن عناصری از مواد که پیشتر متنی پیوسته را شکل داده است، در دسترس آگاهی پزشک قرار میگیرد. مابقی که هنوز ناپیوسته بوده و در بههمریختگی و آشفتگی قرار دارد، در ابتدا پوشیده به نظر میرسد، اما بهمحض اینکه بیمار موضوع تازهای بیان کند که مربوط بدان باشد و امکان تداوم را فراهم کند، بهسرعت به یاد خواهد آمد. زمانیکه فرد پس از مدتی طولانی جزئیاتی را بازآفرینی میکند، تمجید بیمناسبت بیمار [از پزشک] بهخاطر “داشتن حافظهی خیلی خوب”، میتواند با لبخندی پذیرفته شود، درحالیکه عزم آگاهانه برای به خاطر آوردن موضوع بهاحتمالزیاد به شکست میانجامید.
اشتباه در جریانِ به خاطر آوردن، تنها در زمانها و جاهایی صورت میپذیرد که پارهای ملاحظات شخصی موجب آشفتگی فرد شود؛ یعنی موقعی که فرد از استانداردِ یک روانکاو آرمانی به طور جدی دور شده است. گیجشدن درمورد مواد بیانشده توسط بیماران دیگر بهندرت اتفاق میافتد. وقتی اختلافنظری پیش آید که آیا بیمار مسئلهی خاصی را گفته یا چگونه گفته، اغلب حق با پزشک است . 5
(ب) من نمیتوانم یادداشتبرداری کامل و ثبت نوشتههای کوتاه و چیزهای دیگر را طی جلسات تحلیل توصیه کنم. صرفنظر از تأثیر نامطلوبی که این کار بر پارهای از بیماران میگذارد، همان ملاحظاتی که درمورد توجه بیان شده بود، اینجا هم مطرح هستند.6
موقع یادداشتبرداری یا نکتهنویسی لاجرم گزینشی زیانبار اتفاق میافتد و بخشی از فعالیت ذهنی فرد بدین طریق درگیر میشود که بهتر است در خدمت تفسیر شنیدهها باشد. در مواردی مانند تاریخها، متن رؤیاها یا رویدادهای خاصِ مهمی که میتوانند بهآسانی از بافتارشان جدا شوند و برای استفادهی مستقل بهعنوان نمونه مناسب باشند، استثنا قائل شدن برای این قاعده ایرادی ندارد.7
بااینحال، من با این روش بر سر مهر نیستم. این شواهد را شبهنگام، پس از اتمام کار و با تکیه بر حافظهام مینویسم. دربارهی متون رؤیاهایی که مهم میدانم، پس از بیان رؤیا از بیمار میخواهم که آن را تکرار کند تا بتوانم به خاطر بسپارم.
(ج) ممکن است یادداشتبرداری طی جلسه با بیمار به قصدِ انتشار مطالعهی علمی درمورد او توجیه شود. در حالت کلی، بهندرت میتوان این قضیه را رد کرد. بااینحال، باید به خاطر داشت که گزارشهای دقیق تاریخچهی بیماران تحلیلی از آنچه انتظار میرود، ارزش کمتری دارد. به بیان دقیقتر، این گزارشها تنها از دقـتی ظاهری برخوردار هستند که روانپزشکیِ “نوین” نمونههای روشنی از آن را در اختیارمان گذاشته است. بهعنوان یک قاعده، این گزارشها برای خواننده خستهکننده هستند و بههرحال نمیتوانند جایگزینی برای حضور واقعی او در تحلیل باشد. تجربه همواره نشان میدهد اگر خوانندگان مایل باشند که تحلیلگر را باور کنند، به هر بازنگری جزئی وی، که بر آن اساس مواد را ارائه میدهد، اعتماد خواهند کرد؛ ازسوی دیگر، اگر مایل به پذیرش تحلیل و تحلیلگر به طور جدی نباشند، به یادداشتهای دقیق کلمهبهکلمه درمان نیز توجه نخواهند کرد. به نظر میرسد این روش نیست که نبودِ شواهد متقاعدکنندهای را که در گزارشهای روانکاوانه دیده میشود، چاره کند.
(د) بدون تردید یکی از ادعاهای متمایزبودن روانکاوی به همزمانی درمان و پژوهش در آن مربوط میشود؛ بااینحال، پس از مرحلهی معینی، فن لازم برای یک بیمار با فن ضروری برای دیگری مغایرت پیدا میکند. کار علمی با بیمار درحالیکه درمان هنوز ادامه دارد، کنار هم چیدن ساختار آن، تلاش برای پیشبینی پیشرفت بعدیاش، و به دست دادن تصویری گاهبهگاه از وضعیت جاری، به شکلی که سلیقهی علمی میطلبد، کار درستی نیست. بیمارانی که از همان ابتدا وقف اهداف علمی میشوند و درمانشان بر این اساس پیش میرود، به نتیجهی مطلوبی دست پیدا نمیکنند. درحالیکه، موفقترین بیماران کسانی هستند که روانکاو بدون داشتن هدف خاصی پیش میرود و اجازه میدهد که مسیرهای نُو وی را حیرتزده کنند و همواره با ذهنی فراخ و خالی از پیشفرضها با آنان مواجه میشود. رفتار درست برای روانکاو در گرو گذر آسان از یک نگرش ذهنی به نگرشی دیگر در صورت لزوم، اجتناب از گمانهزنی و ژرفاندیشی درمورد بیماران زمانیکه هنوز در تحلیل هستند، و در واگذاری مواد بهدستآمده به جریان ترکیبکنندهی افکار تنها پس از خاتمهی تحلیل است. اگر ما پیشتر تمام دانش (یا دستکم دانش ضروری) درمورد روانشناسی ضمیر ناآگاه و ساختار رواننژندیها را که میتوانیم از کار روانکاوانه به دست آوریم، در دست داشته باشیم، تمایز میان این دو نگرش بیمعنا میشود. ما فعلاً از این مقصود فاصلهی زیادی داریم و نباید خودمان را از آزمودن آنچه پیشتر یاد گرفتهایم و گسترش بیشتر دانشمان محروم کنیم.
(ه) من نمیتوانم بیدرنگ همکارانم را به پیروی از الگوی جراح طی درمان روانکاوی توصیه کنم که همهی احساسهایش، حتی همدردی انسانی را به کناری مینهد و تمام قوای ذهنیاش را بر هدفی واحد که همان انجام هرچه ماهرانهتر جراحی است، متمرکز میکند. در شرایط کنونی، احساسی که بیش از همه برای روانکاو خطرناک است، بلندپروازی در درمان برای بر جای گذاشتنِ تأثیری متقاعدکننده بر دیگران، با استفاده از این روش نُو و بسیار مناقشهانگیز است. این موضوع نهتنها وی را در وضعیتی ذهنی قرار میدهد که مناسب کارش نیست، بلکه او را در برابر مقاومتهای مشخصی ازسوی بیمار، که ما میدانیم بهبودی آنان در اصل متکی بر تقابل بین نیروهای درونی است، درمانده میکند. ضرورت این سردی هیجانی چنین توجیه میشود که چنین حالتی سودمندترین شرایط را برای هر دو طرف میآفریند؛ برای پزشک مراقبتی مطلوب از زندگی هیجانی شخصی، و برای بیمار، بیشترین کمکی است که میتوانیم امروز به وی بکنیم. جراحی در زمانهای قدیم شعارش این عبارت بود که: «Je le pansai, Dieu le guérit» 8 روانکاو باید به شرایطی مشابه رضایت دهد.
(و) بهسادگی میتوان فهمید که قواعد مختلف مطرحشده در راستای چه هدفی هستند. [ص یکم را ببینید] . همهی اینها در پی آفرینش وضعیتی برای پزشک هستند که همتای “قاعدهی اساسی روانکاوی” برای بیمار است. درست همانگونه که بیمار باید هر آنچه را این خودنگری میتواند شناسایی نماید، بر زبان آورد، و همهی موانع منطقی و عاطفیای را که به دنبال برانگیختن او به گزینش میان آنها هستند، به کناری نهد، پزشک هم باید خود را در موقعیتی قرار دهد که از هر آنچه گفته، در راستای تفسیر و شناسایی مطالب پنهان ناآگاه استفاده کند، بدون اینکه سانسورِ شخصیاش را جایگزین انتخابی کند که بیمار از آن خودداری کرده است. اگر در قالب یک فرمول بیان کنیم: او باید ضمیر ناآگاه خود را همچون عضو دریافتکنندهای در برابر ناآگاه فرستندهی بیمار تنظیم کند. او باید همانطوری که دریافتکنندهی تلفن با میکروفن فرستنده تنظیم میشود، خود را با بیمار تنظیم کند. همانطور که دریافتکننده ارتعاشهای الکتریکی در خط تلفن را که توسط امواج شنیداری ایجاد شده است دوباره به امواج شنیداری تبدیل میکند، ضمیر ناآگاه پزشک میتواند با بهرهگیری از مشتقات ناآگاهی که با وی در میان گذاشته شده است، مطالب ناآگاهی را بازسازی کند که تداعی آزاد بیمار را تعیین کرده است.
بااینحال، اگر پزشک در جایگاهی باشد که از ضمیر ناآگاه خویش بهعنوان ابزاری برای تحلیل استفاده کند، باید خود یک شرط روانی مهم را به میزان زیادی برآورده کند. احتمالاً او هیچ مقاومتی که موضوعات درکشده توسط ناآگاه را از [ورود] به آگاهی بازدارد، تحمل نمیکند؛ وگرنه شکلهای جدیدی از انتخابگری و تحریف را وارد تحلیل میکند که از متمرکزساختن توجه آگاهانه خیلی زیانبارتر است. یک انسان تقریباً بهنجاربودن برای او کفایت نمیکند. باید تأکید شود که او باید نوعی پالودگی روانکاوانه را از سر بگذراند و از عقدههای شخصیای آگاه شود که میتواند در مسیر دریافت آنچه بیمار به وی میگوید، مداخله کند. درمورد تأثیر ناتوانکنندهی این نقایص پزشک، نباید هیچ تردید نامعقولی را روا دانست؛ هر پسرانش حلنشدهی او شرایطی را به وجود میآورد که اشتکل9 آن را “نقطهی کور” در درک تحلیلی توصیف میکند.
چند سال پیش به این پرسش که فرد چگونه میتواند روانکاو شود، پاسخ دادم: «با تحلیل رؤیاهای خود». 10 این تبیین بدون تردید برای خیلیها کافی است، ولی نه برای همهی کسانی که میخواهند روانکاوی یاد بگیرند. هیچکس نمیتواند بدون کمک بیرونی به تفسیر رؤیای خویش دست بزند. من این موضوع را یکی از حُسنهای مکتب تحلیلی زوریخ میدانم که تأکید زیادی بر این فریضه دارند و آن را در قالب ضرورتی محقق ساختهاند که بیان میکند هرکس که مایل به تحلیلکردن دیگران است، باید ابتدا خودش توسط کسی که دانش تخصصی دارد، مورد تحلیل قرار گرفته باشد. هرکس که به طور جدی این حرفه را در پیش میگیرد، باید این مسیر را که منافع زیادی دارد، برگزیند؛ ایثار در گشودگی در برابر شخص دیگری، بدون اینکه بیماری علت سوقیافتن بهسوی آن باشد، بسیار ارزشمند میباشد. نهتنها مقصود فرد در یادگیری باخبرشدن از آنچه در ذهن خودش میگذرد، با سرعت خیلی بیشتر و هزینهی عاطفی کمتری حاصل میشود، بلکه برداشتها و شناختهایی در رابطه با خویش به دست میآید که از مطالعهی کتابها و شرکت در سخنرانیها به طور ناموفقی جستوجو میشود. درنهایت، ما نباید منفعتِ حاصل از تماس روانی دیرپا را که قاعدتاً میان دانشجو و راهنمایش برقرار میشود، دستکم بگیریم .11
چنین تحلیلی برای شخصی که به لحاظ کارکردی سالم است، همانگونه که تصور شده، ناکامل میماند. کسی که ارزش بالای دانستگی درمورد خود و درنتیجه افزایش خودکنترلی بهدستآمده را در زمانیکه تحلیل تمام شده است ارج نهد، بررسی تحلیلگرانهی شخصیت خویش را در قالب خودکاوی ادامه میدهد و از فهمیدن اینکه باید همواره انتظار مواجهشدن با چیزهای جدید در خود و جهان بیرونی را داشته باشد، احساس خرسندی میکند. اما کسی که حزماندیشیِ مربوط به تحلیل شخصی را خوار میپندارد، نه فقط بهواسطهی ناتوانی در پیشروی بیشتر از حدی مشخص در مسیر یادگیری از بیماران تنبیه میشود، بلکه خطر جدیتری را به جان میخرد و ممکن است برای دیگران خطرآفرین باشد. او بهآسانی در دام این فریب میافتد که جنبههای غریبِ شخصیت خویش را که آگاهی روشنی از آن ندارد، در قالب یک نظریهی دارای اعتبار همگانی، به حوزهی دانش برونفکنی کند. او روش روانکاوی را بیاعتبار میسازد و تازهکاران را گمراه میکند.
(ز) اکنون باید چند قاعدهی دیگر را اضافه کنم که به گذار از نگرش پزشک به درمانِ بیمار خدمت میکنند.
بدون تردید روانکاوان جوان و مشتاق وسوسه میشوند تا فردیت خویش را آزادانه به بحث بگذارند و بدینترتیب بیمار را با آن [خودافشاییها] به حرکت برانگیزند و سنگینی بار شخصیت یکنواخت خویش را از دوش او بردارند. شاید انتظار رود که این کاملاً مجاز و واقعاً مفید باشد که پزشک برای غلبه بر مقاومتهای فعلی بیمار اشارهی مختصری به کاستیها و تعارضهای روانی خویش داشته باشد و با دادن اطلاعات خصوصی درمورد زندگی خویش به بیمار کمک کند پا جای پای او بگذارد. اطمینان شخص سزاوار اطمینان دیگری است و کسی که خواهان نزدیکی ازسوی دیگری است، باید خود را در شرایط برابری قرار دهد.
باوجوداین، در روابط روانکاوانه امور به طرزی متفاوت با آنچه ممکن است روانشناسی آگاهی بذرش را در ذهنمان بکارد، پیش میرود. تجربه از فن عاطفیِ اینگونه پشتیبانی نمیکند. بهآسانی میتوان دید که این روش مستلزم فاصلهگرفتن از اصول روانکاوی و لغزیدن در وادی درمان از راه تلقین است. ممکن است این روش بیمار را به آشکارکردن سریعتر و بدون زحمتِ مسائلی برانگیزد که پیشتر میدانست ولی بههرحال بهخاطر مقاومتهای معمول برای مدتی دور نگاه داشته شده بود. باوجوداین، چنین فنی در مسیر آشکارساختن آنچه برای بیمار ناآگاه است، توفیقی حاصل نمیکند. این روش روانکاو را در غلبه بر مقاومتهای ژرف ناتوانتر میکند و در موارد وخیمتر لاجرم ازطریق ترغیب بیمار به سیریناپذیری [برای خودافشایی روانکاو]، شکست را دامن میزند؛ او میخواهد موقعیت را وارونه کند و تحلیل پزشک را از تحلیل خودش جالبتر مییابد. همچنین حل انتقال که یکی از وظایف اصلی درمان است، بهواسطهی نگرش صمیمانهی پزشک دشوارتر میشود، بنابراین هر منفعتی که شاید در آغاز وجود داشته باشد وزنی در برابر مشکلات پایانی ندارد. بنابراین من برای محکومکردن این روش به اشتباهبودن تردیدی به خود راه نمیدهم. پزشک باید برای بیمارش ناآشنا باشد و مانند صفحهی آینه تنها چیزهایی را که بر وی نمایان میشود، نشان دهد. در عمل، واقعیت این است که نمیتوان بر رواندرمانگری که میزان مشخصی از تحلیل را با روشهای تلقینی دیگر ترکیب میکند تا در صورت لزوم، مثلاً در مؤسسهها، به نتایج ملموسی در کوتاهمدت برسد، خرده گرفت. بااینحال، رواندرمانگر حق دارد اصرار ورزد که خودش دربارهی کاری که انجام میدهد تردید نداشته باشد و باید بداند که روشش روانکاوی راستین نیست.
(ح) وسوسهی دیگر ثمرهی فعالیت آموزشی است که در درمان تحلیلی بدون قصد خودخواسته از جانب پزشک، به او واگذار میشود. وقتی بازداریهای تحولی رفع میشوند، چنین میشود که پزشک خود را در موقعیتی مییابد که اهداف جدیدی را برای جریانهای آزادشده نشان دهد. در این صورت، اگر بکوشد دست به کار بزرگی بزند و [کمک کند] بیماری که متحمل چنین رنجهایی بوده است، از رواننژندی رها شود و اگر هدفهای سطحبالایی برای امیال خویش در نظر بگیرد، چیزی بیش از نوعی جاهطلبی طبیعی در کار نیست.
باوجوداین، پزشک باید خودش را زیر نظر داشته باشد و بهجای امیال خویش، تواناییهای بیمار را چراغِ راه در نظر بگیرد. همهی رواننژندان استعداد بالایی برای والایش ندارند؛ میتوان تصور کرد که اگر بسیاری از آنان دارای هنر والایشگری رانههای12خود بودند، بههیچوجه دچار بیماری نمیشدند. اگر ما بیجهت به آنان برای والایشگری فشار بیاوریم و دستشان را از ارضاهای دسترسپذیر و معمول برای رانه کوتاه کنیم، به طور قطع زندگی را بر آنان سختتر از آن حالتی مینماییم که در غیر این صورت احساس میکنند. فرد در مقام پزشک باید تحمل ناتوانی را در بیمار داشته باشد و اگر بتواند میزانی از قابلیت پیشین جهت کار و لذتبردن را به فردی با تواناییهای متوسط برگرداند، باید احساس خرسندی کند. جاهطلبی آموزشی نیز همانند جاهطلبی درمانی سودمندی اندکی دارد. همچنین باید به یادداشت که بسیاری دقیقاً بهخاطر تلاش جهت والایش رانههایشان به درجاتی فراتر از آنچه سازمان [روانیشان] اجازه میدهد، دچار بیماری میشوند و در افرادی هم که توانایی والایش دارند، این فرایند اغلب بهمحض غلبه بر بازداریها در تحلیل، خودبهخود به جریان میافتد. بنابراین به عقیدهی من، تلاش پیوسته برای بهرهگیری از درمان تحلیلی در راستای والایش رانه، بااینکه بیشک همیشه ستودنی است، ولی در همهی موارد توصیهشدنی نیست.
(ط) تا چه حد باید به دنبال همکاری عقلانی بیمار باشیم؟ دادن پاسخی که کاربرد فراگیری در این مورد داشته باشد، دشوار است: شخصیت بیمار عامل تعیینکننده است. اما درهرصورت، لازم است در این مورد احتیاط و خویشتنداری لحاظ شود. تعیین تکالیفی مانند یادآوری خاطرات یا اندیشیدن درمورد دورههایی از زندگیاش کار درستی نیست. در مقابل، او فراتر از اینها باید بیاموزد؛ [این آموزه] برای هیچکسی آسان به دست نمیآید که دریابد فعالیتهای ذهنی مانند اندیشیدن ژرف درمورد مسئلهای یا متمرکزساختن توجه، هیچکدام از معماهای رواننژندی را نمیگشاید. این گشایش تنها ازطریق پیروی صبورانه از قاعدهی اساسی روانکاوی حاصل میشود؛ قاعدهای که کنارگذاشتن تمام نقادیهای ضمیر ناآگاه و زایچههای آن را واجب میکند. به طور خاص، در کار با بیمارانی که هنر غوطهورشدن در بحث عقلانی طی درمان را به کار میگیرند، بسیار اهل تأملگرایی هستند و اغلب درمورد وضعیتشان بهغایت هوشمندانه میاندیشند و بدینترتیب از تلاش برای غلبه بر آن دوری میکنند، پزشک باید درمورد پیروی از این قاعده ثابتقدم باشد. به همین خاطر، من نسبت به استفاده از نوشتههای تحلیلی بهعنوان کمکی برای بیماران بیرغبت هستم؛ من آنان را ملزم میدارم که از تجربهی شخصی بیاموزند و مطمئنشان میکنم که [بدین طریق] دانش وسیعتر و ارزشمندتری در مقایسه با آموزههای حاصل از مطالعهی کل ادبیات روانکاوی به دست میآورند. باوجوداین، میدانم که در موقعیتهای مؤسسهمحور، بهرهگیری از مطالعه برای آمادهسازی بیماران تحلیلشونده و روشی برای آفرینش فضایی برای تأثیرگذاری، سودمندی زیادی دارد.
لازم است جدیترین هشدار را جهت منع هرگونه تلاشی برای اطمیناندهی و حمایت از والدین یا بستگان [بیماران] با دادن کتابهای روانکاوی، چه مقدماتی و چه پیشرفته، اعلام کنم. این اقدام خیرخواهانه اغلب باعث پدیدآیی مخالفتی زودهنگام ازسوی بستگان بیمار در برابر درمان میشود؛ مخالفتی که دیریازود رخ مینماید، به شکلی که درمان هرگز آغاز نمیشود.
بگذارید امیدواری خویش را در این مورد بیان کنم که تجربهی فزایندهی روانکاوان بهزودی اتفاقنظری درمورد پرسشهای مربوط به فن و مؤثرترین شیوه برای درمان بیماران رواننژند به ارمغان خواهد آورد. در رابطه با درمان بستگان بیماران، باید اعتراف کنم که بهکلی مردد هستم و در کل باور اندکی به درمان فردی برای آنان دارم.
* de. title: Ratschläge für den Arzt bei der psychoanalytischen Behandlung (1912)
engl. title: Recommendations to Physicians Practising Psychoـ Analysis (1912)
ترجمه از:
‘Recommendations for Physicians on the Psychoـ Analytic Method of Treatment’ 1924 C.P., 2 323ـ 33. (Tr. Joan Riviere.). The present translation, with a changed title, is a modified version of the one published in 1924.
پی نوشت ها- Material [↑]
- evenlyـ suspended attention (engl.)= gleichschwebende tutmerksamkeit (de.) [↑]
- [به نظر میرسد که این اشاره جملهای در تاریخچهی موردی “هانس کوچک” باشد (b1909)، مجموعهی آثار؛ 10، 23، زیرا این واژگان اندکی متفاوت است. عبارت حاضر بعداً در “دو مقالهی دانشنامهای” (a1923)، مجموعهی آثار؛ 18، 239، دوباره تکرار میشود.] [↑]
- . fundamental rule of psychoanalysis (engl.)= Grundregel (de.) [پانوشت دوم، بالا، ص. 107 را ببینید] [↑]
- بیماری که اغلب ادعا میکند که پیشتر موضوعی را به پزشک گفته است، درحالیکه پزشک میتواند با احساسی ملایم از برتری به او اطمینان خاطر دهد که این موضوع برای نخستینبار است که مطرح میشود. سپس آشکار میشود که بیمار قصد گفتن آن را داشته ولی به دلیل مقاومتی که در آن زمان بوده است، عمل به این قصد بازداری شده است. برای وی یادآوری این قصد از یادآوری عمل به آن تمایزناپذیر است.[↑]
- [فروید پانوشتی دربارهی همین تأثیر در تاریخچهی موردی «موشمرد» (d1909)، مجموعهی آثار؛ 10، 159، آورده است.] [↑]
- [شاید بهخاطر اهداف علمی] [↑]
- [«من زخمهایش را تیمار کردم، خداوند او را شفا داد». این گفتار از جراح فرانسوی، (1517ـ 1590) Ambroise Paré است.] . [↑]
- [Stekel, 1911a, 532. [↑]
- [منبع این گفته سومین سخنرانی فروید در دانشگاه کلارک است (a1910)، (1909 ) [مجموعهی آثار؛ 11، 33. توضیحهایی درمورد دیدگاههای مختلف او درمورد این موضوع در پانوشت ویراستار بر “تاریخچهی جنبش روانکاوی» (d1914)، مجموعهی آثار؛ 14، 20ـ 1 آمده است.] [↑]
- [بااینحال، دیدگاه نومیدانهتری را که در بخش دوم “تحلیل پایانپذیر و پایانناپذیر” (c1937) بیان شده است هم بنگرید. آن مقاله که از واپسین نوشتارهای فروید است، بسیاری از نظرگاههای دیگر را (بهخصوص در بخش هفتم) درمورد موضوع بحثشده در این پاراگراف و پاراگراف بعدی بیان میکند.] [↑]
- در ترجمهی انگلیسی مقاله، واژهی instinct به کار رفته است که معمولاً به غریزه ترجمه میشود. درحقیقت، غریزه (Instinct) نوعی دانش معطوف به صیانتِ نفس است که بهصورت ژنتیکی در نهاد همهی حیوانها وجود دارد، دانشی که به حیوان توانایی میدهد تا با اندکی مراقبت یا آموزش قبلی غذا بخورد، از خود دفاع کند، سرپناه جوید و تولیدمثل کند. اما حیات جنسی در آدمی از مقولهی غریزه نیست، زیرا هدف و ابژهی آن منحصر به یک چیز واحد نمیشود. بااینکه مسیر دستیابی به ارضای غرایز در حیوانها ثابت و سرراست است، رانهها بیشتر تمایل به انحراف و گریز از مسیر اصلی دارند. باتوجهبه اینکه instinct در انگلیسی و غریزه در فارسی برابرنشین مناسبی برای واژهی آلمانی مورد استفاده توسط فروید، یعنی Trieb نیست، در این متن “رانه” بهعنوان برابرنشین آن انتخاب شدـ م. [↑]