قواعد فنی­‌ای که اینجا بیان می‌­کنم، ثمره‌ی تجربه­‌ام طی سال­‌ها و به دنبال نتایج یأس­‌آوری است که مرا به ترک روش­‌های دیگر سوق داد. به‌راحتی می‌­توان دید که آنها (یا دست­‌کم بسیاری از آنها) می­‌توانند در قاعده‌ی واحدی جمع شوند [همچنین ص. 5 را نگاه کنید]. امیدوارم در نظر گرفتن آنها پزشکانی را که روان‌کاوی می‌­کنند، از تلاش کاملاً غیر‌ضروری بازدارد و آنان را در برابر سهوها محافظت کند. باوجوداین، باید روشن سازم که مدعایم این است که این فن تنها فن مناسب برای شخص من است؛ من خطر انکار این موضوع را پذیرا نیستم که پزشکی که مبادی کاملاً متفاوتی دارد، خود را ملزم به نگرش متفاوتی نسبت به بیماران و وظیفه­‌اش بداند.

(الف)  برای روان‌کاوی که در روز به درمان بیش از یک بیمار مبادرت می­‌ورزد، نخستین مشکلی که با آن مواجه می­‌شود، سخت‌­ترین [مشکل] به نظر خواهد رسید. این مشکل، به یاد داشتن نام‌­ها، تاریخ­‌ها، خاطرات مفصل و فراورده‌­های آسیب­‌شناسانه‌ای که بیمار طی ماه­‌ها و سال­‌های درمان بیان می‌کند و اشتباه‌نگرفتن آنها با مواد مشابه‌ای است که دیگر بیمارانِ زیر درمان در همان زمان یا پیش‌­تر بیان کرده­‌اند. اگر فرد ملزم به تحلیل شش، هشت یا تعداد بیشتری بیمار طی روز باشد، شاهکار حافظه که در حصول این هدف دخیل است، موجب برانگیختن ناباوری، حیرت یا حتی دلسوزی در مشاهده‌­گران ناآزموده می‌­شود. به‌‌هرحال، کنجکاوی به دنبال فنی می‌­گردد که چیره‌شدن بر انبوه مواد(( Material )) را امکان­‌پذیر کند و انتظار می­‌رود که تدبیر ویژه­‌ای برای [حصول] این هدف لازم باشد.

باوجوداین، این فن خیلی ساده است. همان­‌طور که خواهیم دید، این فن استفاده از هر تدبیری (حتی یادداشت­‌برداری) را رد می‌کند. فن پیش­‌گفته تنها به معطوف‌نکردن حواس به هر چیزِ به‌­خصوص و حفظ “توجه شناور بی‌­سو”(( evenly‌ـ suspended attention (engl.)= gleichschwebende tutmerksamkeit (de.) ))

یکسان (آن‌گونه که من قبلاً نامیدمش)1

 ، در مواجهه‌ی با تمام شنیده­‌هاست.

بدین‌ترتیب ما خودمان را از فشارآوردن بر توجهمان، که به هیچ ترتیبی نمی‌­تواند روزانه چندین ساعت حفظ شود، نجات می­‌دهیم و از خطری که از فعالیت [همراه با] توجه عمدی جدانشدنی است، اجتناب می‌­کنیم. زیرا به‌‌محض اینکه فرد عامدانه توجهش را به میزان مشخصی متمرکز سازد، گزینش بر اساس مواد پیشین را آغاز می‌­کند؛ موضوعی با وضوح مشخص در ذهنش ثبت می­‌شود و به­ طور هم‌زمان، موضوعات دیگر متقابلاً مورد بی­‌اعتنایی واقع می‌­شوند و او در این انتخاب، انتظارها و گرایش‌­های خویش را دنبال می‌کند. باوجوداین، این دقیقاً همان اتفاقی است که نباید رخ دهد. اگر در این انتخاب انتظارهایش را دنبال کند، در معرض این خطر قرار می­‌گیرد که از دانسته‌­های پیشین چیزی دست‌گیرش نشود؛ و اگر دنباله‌­رویِ تمایل­‌هایش باشد، در ادراکش دچار خطا می‌­شود. نباید فراموش شود چیزهایی که فرد می‌­شنود، بیشتر مسائلی هستند که معنایشان بعداً فهمیده می‌­شود.

متوجه خواهید شد که عطف توجه برابر به همه‌ چیز، همتای این تقاضا از بیمار است که [از او] می­‌خواهیم هر آنچه را بر وی ظاهر می‌­شود، بدون نقادی و گزینش بیان کند. اگر پزشک به طریق دیگری رفتار کند، بیشتر منافعی را که از پیروی بیمار از “قاعده‌ی بنیادی روان‌کاوی”(( . fundamental rule of psychoanalysis (engl.)= Grundregel (de.) [پانوشت دوم، بالا، ص. 107 را ببینید] )) حاصل می‌­شود، زائل می‌کند. ممکن است این قاعده برای پزشک چنین بیان شود: «او باید تمام تأثیرهای آگاهانه را از ظرفیّت توجه خویش دریغ دارد و به­ طور کامل خویش را به دست “حافظه‌ی ناآگاه” بسپارد». یا اگر صرفاً به زبان فنی سخن بگوییم: «او باید تنها گوش کند و دلواپس این نباشد که چیزی در ذهنش می­‌ماند یا خیر.»

دستاوردهای این روش برای تمام ضروریات جریان درمان کافی است. آن عناصری از مواد که پیش­‌تر متنی پیوسته را شکل داده است، در دسترس آگاهی پزشک قرار می­‌گیرد. مابقی که هنوز ناپیوسته بوده و در به‌هم­‌ریختگی و آشفتگی قرار دارد، در ابتدا پوشیده به نظر می­‌رسد، اما به‌‌محض اینکه بیمار موضوع تازه­‌ای بیان کند که مربوط بدان باشد و امکان تداوم را فراهم کند، به‌سرعت به یاد خواهد آمد. زمانی‌­که فرد پس از مدتی طولانی جزئیاتی را بازآفرینی می‌کند، تمجید بی‌­مناسبت بیمار [از پزشک] به‌خاطر “داشتن حافظه‌ی خیلی خوب”، می‌­تواند با لبخندی پذیرفته شود، درحالی‌­که عزم آگاهانه برای به خاطر آوردن موضوع به‌احتمال‌زیاد به شکست می­‌انجامید.

اشتباه در جریانِ به خاطر آوردن، تنها در زمان­‌ها و جاهایی صورت می‌­پذیرد که پاره­‌ای ملاحظات شخصی موجب آشفتگی فرد شود؛ یعنی موقعی که فرد از استانداردِ یک روان‌کاو آرمانی به طور جدی دور شده ‌است. گیج‌شدن درمورد مواد بیان‌‌شده توسط بیماران دیگر به‌‌ندرت اتفاق می‌­افتد. وقتی اختلاف‌­نظری پیش­ ­آید که آیا بیمار مسئله‌ی خاصی را گفته یا چگونه گفته، اغلب حق با پزشک است .2

(ب) من نمی‌­توانم یادداشت‌­برداری کامل و ثبت نوشته‌­های کوتاه و چیزهای دیگر را طی جلسات تحلیل توصیه کنم. صرف‌­نظر از تأثیر نامطلوبی که این کار بر پاره‌­ای از بیماران می­‌گذارد، همان ملاحظاتی که درمورد توجه بیان شده بود، اینجا هم مطرح هستند.((  [فروید پانوشتی درباره‌ی همین تأثیر در تاریخچه‌ی موردی «موش‌­مرد» (d1909)، مجموعه‌ی آثار؛ 10، 159، آورده است.] ))

موقع یادداشت­‌برداری یا نکته­‌نویسی لاجرم گزینشی زیان‌­بار اتفاق می­‌افتد و بخشی از فعالیت ذهنی فرد بدین طریق درگیر می‌­شود که بهتر است در خدمت تفسیر شنیده­‌ها باشد. در مواردی مانند تاریخ­‌ها، متن رؤیاها یا رویدادهای خاصِ مهمی که می­‌توانند به‌آسانی از بافتارشان جدا شوند و برای استفاده‌ی مستقل به­‌عنوان نمونه مناسب باشند، استثنا قائل شدن برای این قاعده ایرادی ندارد.((  [شاید به‌خاطر اهداف علمی] ))

بااین­حال، من با این روش بر سر مهر نیستم. این شواهد را شب­‌هنگام، پس از اتمام کار و با تکیه بر حافظه­‌ام می­‌نویسم. درباره‌ی متون رؤیاهایی که مهم می­‌دانم، پس از بیان رؤیا از بیمار می­‌خواهم که آن را تکرار کند تا بتوانم به خاطر بسپارم.

(ج) ممکن است یادداشت­‌برداری طی جلسه با بیمار به قصدِ انتشار مطالعه‌ی علمی درمورد او توجیه شود. در حالت کلی، به‌‌ندرت می­توان این قضیه را رد کرد. بااین­‌حال، باید به خاطر داشت که گزارش­‌های دقیق تاریخچه‌ی بیماران تحلیلی از آنچه انتظار می­‌رود، ارزش کم‌­تری دارد. به بیان دقیق­‌تر، این گزارش­‌ها تنها از دقـتی ظاهری برخوردار هستند که روان‌­پزشکیِ “نوین” نمونه­‌های روشنی از آن را در اختیارمان گذاشته است. به‌عنوان یک قاعده، این گزارش‌­ها برای خواننده خسته­‌کننده هستند و به‌هرحال نمی­‌توانند جایگزینی برای حضور واقعی او در تحلیل باشد. تجربه همواره نشان می‌­دهد اگر خوانندگان مایل باشند که تحلیل‌­گر را باور کنند، به هر بازنگری جزئی وی، که بر آن اساس مواد را ارائه می­‌دهد، اعتماد خواهند کرد؛ ازسوی دیگر، اگر مایل به پذیرش تحلیل و تحلیل­‌گر به‌ طور جدی نباشند، به یادداشت­‌های دقیق کلمه‌­به‌­کلمه درمان نیز توجه­ نخواهند کرد. به نظر می‌­رسد این روش نیست که نبودِ شواهد متقاعد‌کننده­‌ای را که در گزارش­‌های روان‌کاوانه دیده می­‌شود، چاره کند.

(د)  بدون تردید یکی از ادعاهای متمایزبودن روان‌کاوی به هم‌زمانی درمان و پژوهش در آن مربوط می­‌شود؛ بااین­‌حال، پس از مرحله‌ی معینی، فن لازم برای یک بیمار با فن ضروری برای دیگری مغایرت پیدا می‌کند. کار علمی با بیمار درحالی‌‌که درمان هنوز ادامه دارد، کنار هم چیدن ساختار آن، تلاش برای پیش­‌بینی پیشرفت بعدی­‌اش، و به دست دادن تصویری گاه‌­به­‌گاه از وضعیت جاری، به شکلی که سلیقه‌ی علمی می­‌طلبد، کار درستی نیست. بیمارانی که از همان ابتدا وقف اهداف علمی می‌­شوند و درمانشان بر این اساس پیش می‌­رود، به نتیجه‌ی مطلوبی دست پیدا نمی‌­کنند. درحالی­‌که، موفق‌­ترین بیماران کسانی هستند که روان‌کاو بدون داشتن هدف خاصی پیش می‌­رود و اجازه می‌­دهد که مسیرهای نُو وی را حیرت­‌زده کنند و همواره با ذهنی فراخ و خالی از پیش­‌فرض­‌ها با آنان مواجه می­‌شود. رفتار درست برای روان‌کاو در گرو گذر آسان از یک نگرش ذهنی به نگرشی دیگر در صورت لزوم، اجتناب از گمانه‌­زنی و ژرف­‌اندیشی درمورد بیماران زمانی‌که هنوز در تحلیل هستند، و در واگذاری مواد به‌دست‌آمده به جریان ترکیب­‌کننده‌ی افکار تنها پس از خاتمه‌ی تحلیل است. اگر ما پیش­‌تر تمام دانش (یا دست‌­کم دانش ضروری) درمورد روان‌شناسی ضمیر ناآگاه و ساختار روان­‌نژندی­‌ها را که می­‌توانیم از کار روان‌کاوانه به دست آوریم، در دست داشته باشیم، تمایز میان این دو نگرش بی‌­معنا می‌­شود. ما فعلاً از این مقصود فاصله‌ی زیادی داریم و نباید خودمان را از آزمودن آنچه پیش­‌تر یاد گرفته­‌ایم و گسترش بیشتر دانشمان محروم کنیم.

(ه) من نمی­‌توانم بی­‌درنگ همکارانم را به پیروی از الگوی جراح طی درمان روان‌کاوی توصیه کنم که همه‌ی احساس­‌هایش، حتی همدردی انسانی را به کناری می­‌نهد و تمام قوای ذهنی­‌اش را بر هدفی واحد که همان انجام هرچه ماهرانه‌­تر جراحی است، متمرکز می‌کند. در شرایط کنونی، احساسی که بیش از همه برای روان‌کاو خطرناک است، بلندپروازی در درمان برای بر جای گذاشتنِ تأثیری متقاعدکننده بر دیگران، با استفاده از این روش نُو و بسیار مناقشه­‌انگیز است. این موضوع نه‌‌تنها وی را در وضعیتی ذهنی قرار می‌­دهد که مناسب کارش نیست، بلکه او را در برابر مقاومت­‌های مشخصی ازسوی بیمار، که ما می­دانیم بهبودی آنان در اصل متکی بر تقابل بین نیروهای درونی­ است، درمانده می‌کند. ضرورت این سردی هیجانی چنین توجیه می­شود که چنین حالتی سودمندترین شرایط را برای هر دو طرف می­آفریند؛ برای پزشک مراقبتی مطلوب از زندگی هیجانی شخصی، و برای بیمار، بیشترین کمکی است که می­توانیم امروز به وی بکنیم. جراحی در زمان­های قدیم شعارش این عبارت بود که: «Je le pansai, Dieu le guérit»3 روان‌کاو باید به شرایطی مشابه رضایت دهد.

(و)  به‌‌سادگی می‌­توان فهمید که قواعد مختلف مطرح­‌شده در راستای چه هدفی هستند. [ص یکم را ببینید] . همه‌ی اینها در پی آفرینش وضعیتی برای پزشک هستند که همتای “قاعده‌ی اساسی روان‌کاوی” برای بیمار است. درست همان‌‌گونه که بیمار باید هر آنچه را این خودنگری می‌­تواند شناسایی نماید، بر زبان آورد، و همه‌ی موانع منطقی و عاطفی­‌ای را که به دنبال برانگیختن او به گزینش میان آنها هستند، به کناری نهد، پزشک هم باید خود را در موقعیتی قرار دهد که از هر آنچه گفته، در راستای تفسیر و شناسایی مطالب پنهان ناآگاه استفاده کند، بدون اینکه سانسورِ شخصی­‌اش را جایگزین انتخابی کند که بیمار از آن خودداری کرده است. اگر در قالب یک فرمول بیان کنیم: او باید ضمیر ناآگاه خود را همچون عضو دریافت­‌کننده‌­ای در برابر ناآگاه فرستنده‌ی بیمار تنظیم کند. او باید همان­‌طوری که دریافت­‌کننده‌ی تلفن با میکروفن فرستنده تنظیم می­‌شود، خود را با بیمار تنظیم کند. همان‌­طور که دریافت‌­کننده ارتعاش­‌های الکتریکی در خط تلفن را که توسط امواج شنیداری ایجاد شده است دوباره به امواج شنیداری تبدیل می‌کند، ضمیر ناآگاه پزشک می­‌تواند با بهره‌­گیری از مشتقات ناآگاهی که با وی در میان‌ گذاشته شده است، مطالب ناآگاهی را بازسازی کند که تداعی آزاد بیمار را تعیین کرده است.

بااین­‌حال، اگر پزشک در جایگاهی باشد که از ضمیر ناآگاه خویش به‌عنوان ابزاری برای تحلیل استفاده کند، باید خود یک شرط روانی مهم را به میزان زیادی برآورده کند. احتمالاً او هیچ مقاومتی که موضوعات درک­‌شده توسط ناآگاه را از [ورود] به آگاهی بازدارد، تحمل نمی‌­کند؛ وگرنه شکل‌­های جدیدی از انتخاب­‌گری و تحریف را وارد تحلیل می‌کند که از متمرکزساختن توجه آگاهانه خیلی زیان­‌بارتر است. یک انسان تقریباً بهنجاربودن برای او کفایت نمی­‌کند. باید تأکید شود که او باید نوعی پالودگی روان‌کاوانه را از سر بگذراند و از عقده­‌های شخصی­‌ای آگاه شود که می­‌تواند در مسیر دریافت آنچه بیمار به وی می‌­گوید، مداخله کند. درمورد تأثیر ناتوان­‌کننده‌ی این نقایص پزشک، نباید هیچ تردید نامعقولی را روا دانست؛ هر پس‌­رانش حل­نشده‌ی او شرایطی را به وجود می‌­آورد که اشتکل(( [Stekel, 1911a, 532. ))  آن را “نقطه‌ی کور” در درک تحلیلی توصیف می‌کند.

چند سال پیش به این پرسش که فرد چگونه می‌­تواند روان‌کاو شود، پاسخ دادم: «با تحلیل رؤیاهای خود».  (( [منبع این گفته سومین سخنرانی فروید در دانشگاه کلارک است  (a1910)، (1909 ) [مجموعه‌ی آثار؛ 11، 33. توضیح­‌هایی درمورد دیدگاه‌­های مختلف او درمورد این موضوع در پانوشت ویراستار بر “تاریخچه‌ی جنبش روان‌کاوی» (d1914)، مجموعه‌ی آثار؛ 14، 20‌ـ 1 آمده است.] ))  این تبیین بدون تردید برای خیلی­‌ها کافی است، ولی نه برای همه‌ی کسانی که می­‌خواهند روان‌کاوی یاد بگیرند. هیچ‌­کس نمی‌­تواند بدون کمک بیرونی به تفسیر رؤیای خویش دست بزند. من این موضوع را یکی از حُسن­‌های مکتب تحلیلی زوریخ می­‌دانم که تأکید زیادی بر این فریضه دارند و آن را در قالب ضرورتی محقق ساخته­‌اند که بیان می‌کند هرکس که مایل به تحلیل‌کردن دیگران است، باید ابتدا خودش توسط کسی که دانش تخصصی دارد، مورد تحلیل قرار گرفته باشد. هرکس که به‌ طور جدی این حرفه را در پیش می­‌گیرد، باید این مسیر را که منافع زیادی دارد، برگزیند؛ ایثار در گشودگی در برابر شخص دیگری، بدون اینکه بیماری علت سوق‌یافتن به‌سوی آن باشد، بسیار ارزشمند می­‌باشد. نه‌‌تنها مقصود فرد در یادگیری باخبرشدن از آنچه در ذهن خودش می­‌گذرد، با سرعت خیلی بیشتر و هزینه‌ی عاطفی کمتری حاصل می‌­شود، بلکه برداشت­‌ها و شناخت­‌هایی در رابطه با خویش به دست می­‌آید که از مطالعه‌ی کتاب­‌ها و شرکت در سخنرانی­‌ها به‌ طور ناموفقی جست­‌و‌جو می‌­شود. درنهایت، ما نباید منفعتِ حاصل از تماس روانی دیرپا را که قاعدتاً میان دانشجو و راهنمایش برقرار می‌­شود، دست‌­کم بگیریم .(( [بااین­‌حال، دیدگاه نومیدانه‌‌تری را که در بخش دوم “تحلیل پایان‌­پذیر و پایان‌­ناپذیر”  (c1937) بیان شده است هم بنگرید. آن مقاله که از واپسین نوشتارهای فروید است، بسیاری از نظر‌گاه‌‌های دیگر را (به­خصوص در بخش هفتم) درمورد موضوع بحث‌شده در این پاراگراف و پاراگراف بعدی بیان می‌کند.] ))

چنین تحلیلی برای شخصی که به لحاظ کارکردی سالم است، همان‌‌گونه که تصور شده، ناکامل می‌­ماند. کسی که ارزش بالای دانستگی درمورد خود و درنتیجه افزایش خودکنترلی به‌‌دست‌آمده را در زمانی‌که تحلیل تمام شده است ارج نهد، بررسی تحلیل‌­گرانه‌ی شخصیت خویش را در قالب خودکاوی ادامه می­‌دهد و از فهمیدن اینکه باید همواره انتظار مواجه‌‌شدن با چیزهای جدید در خود و جهان بیرونی را داشته باشد، احساس خرسندی می‌کند. اما کسی که حزم­‌اندیشیِ مربوط به تحلیل شخصی را خوار می­‌پندارد، نه فقط به‌واسطه‌ی ناتوانی در پیشروی بیشتر از حدی مشخص در مسیر یادگیری از بیماران تنبیه می‌­شود، بلکه خطر جدی‌­تری را به جان می‌­خرد و ممکن است برای دیگران خطرآفرین باشد. او به‌آسانی در دام این فریب می­‌افتد که جنبه­‌های غریبِ شخصیت خویش را که آگاهی روشنی از آن ندارد، در قالب یک نظریه‌ی دارای اعتبار همگانی، به حوزه‌ی دانش برون‌­فکنی کند. او روش روان‌کاوی را بی‌­اعتبار می­‌سازد و تازه‌­کاران را گمراه می‌کند.

(ز)  اکنون باید چند قاعده‌ی دیگر را اضافه کنم که به گذار از نگرش پزشک به درمانِ بیمار خدمت می‌­کنند.

بدون تردید روان‌کاوان جوان و مشتاق وسوسه می‌­شوند تا فردیت خویش را آزادانه به بحث بگذارند و بدین‌ترتیب بیمار را با آن [خودافشایی­‌ها] به حرکت برانگیزند و سنگینی بار شخصیت یکنواخت خویش را از دوش او بردارند. شاید انتظار رود که این کاملاً مجاز و واقعاً مفید باشد که پزشک برای غلبه بر مقاومت­‌های فعلی بیمار اشاره‌ی مختصری به کاستی‌­ها و تعارض­‌های روانی خویش داشته باشد و با دادن اطلاعات خصوصی درمورد زندگی خویش به بیمار کمک کند پا جای پای او بگذارد. اطمینان شخص سزاوار اطمینان دیگری است و کسی که خواهان نزدیکی ازسوی دیگری است، باید خود را در شرایط برابری قرار دهد.

باوجوداین، در روابط روان‌کاوانه امور به طرزی متفاوت با آنچه ممکن است روان‌شناسی آگاهی بذرش را در ذهنمان بکارد، پیش می‌­رود. تجربه از فن عاطفیِ این‌گونه پشتیبانی نمی­‌کند. به‌آسانی می‌­توان دید که این روش مستلزم فاصله‌گرفتن از اصول روان‌کاوی و لغزیدن در وادی درمان از راه تلقین است. ممکن است این روش بیمار را به آشکارکردن سریع‌­تر و بدون زحمتِ مسائلی برانگیزد که پیش­‌تر می­‌دانست ولی به­‌هرحال به‌خاطر مقاومت­‌های معمول برای مدتی دور نگاه داشته شده بود. باوجوداین، چنین فنی در مسیر آشکارساختن آنچه برای بیمار ناآگاه است، توفیقی حاصل نمی‌­کند. این روش روان‌کاو را در غلبه بر مقاومت‌­های ژرف ناتوان­‌تر می‌کند و در موارد وخیم‌­تر لاجرم ازطریق ترغیب بیمار به سیری­ناپذیری [برای خودافشایی روان‌کاو]، شکست را دامن می­‌زند؛ او می­‌خواهد موقعیت را وارونه کند و تحلیل پزشک را از تحلیل خودش جالب­‌تر می‌­یابد. همچنین حل انتقال که یکی از وظایف اصلی درمان است، به‌واسطه‌ی نگرش صمیمانه‌ی پزشک دشوارتر می‌­شود، بنابراین هر منفعتی که شاید در آغاز وجود داشته باشد وزنی در برابر مشکلات پایانی ندارد. بنابراین من برای محکوم‌کردن این روش به اشتباه‌بودن تردیدی به خود راه نمی­‌دهم. پزشک باید برای بیمارش ناآشنا باشد و مانند صفحه‌ی آینه ‌تنها چیزهایی را که بر وی نمایان می­‌شود، نشان دهد. در عمل، واقعیت این است که نمی­‌توان بر روان­‌درمانگری که میزان مشخصی از تحلیل را با روش­‌های تلقینی دیگر ترکیب می‌کند تا در صورت لزوم، مثلاً در مؤسسه‌­ها، به نتایج ملموسی در کوتاه­‌مدت برسد، خرده گرفت. بااین‌­حال، روان­‌درمانگر حق دارد اصرار ورزد که خودش درباره‌ی کاری که انجام می­‌دهد تردید نداشته باشد و باید بداند که روشش روان‌کاوی راستین نیست.

(ح) وسوسه‌ی دیگر ثمره‌ی فعالیت آموزشی است که در درمان تحلیلی بدون قصد خودخواسته از جانب پزشک، به او واگذار می‌­شود. وقتی بازداری­‌های تحولی رفع می‌­شوند، چنین می‌­شود که پزشک خود را در موقعیتی می‌­یابد که اهداف جدیدی را برای جریان­‌های آزادشد­ه­ نشان دهد. در این صورت، اگر بکوشد دست به کار بزرگی بزند و [کمک کند] بیماری که متحمل چنین رنج‌­هایی بوده است، از روان‌­نژندی­ رها ­شود و اگر هدف­‌های سطح‌بالایی برای امیال خویش در نظر بگیرد، چیزی بیش از نوعی جاه‌­طلبی طبیعی در کار نیست.

باوجوداین، پزشک باید خودش را زیر نظر داشته باشد و به‌جای امیال خویش، توانایی‌­های بیمار را چراغِ راه در نظر بگیرد. همه‌ی روان‌­نژندان استعداد بالایی برای والایش ندارند؛ می­‌توان تصور کرد که اگر بسیاری از آنان دارای هنر والایش­‌گری رانه­‌های((در ترجمه‌ی انگلیسی مقاله، واژه‌ی instinct  به کار رفته است که معمولاً به غریزه ترجمه می‌­شود. درحقیقت، غریزه (Instinct) نوعی دانش معطوف به صیانتِ نفس است که به‌صورت ژنتیکی در نهاد همه‌ی حیوان­‌ها وجود دارد، دانشی که به حیوان توانایی می­‌دهد تا با اندکی مراقبت یا آموزش قبلی غذا بخورد، از خود دفاع کند، سرپناه جوید و تولیدمثل کند. اما حیات جنسی در آدمی از مقوله‌ی غریزه نیست، زیرا هدف و ابژه‌ی آن منحصر به یک چیز واحد نمی­‌شود. بااینکه مسیر دستیابی به ارضای غرایز در حیوان­ها ثابت و سرراست است، رانه­­ها بیشتر تمایل به انحراف و گریز از مسیر اصلی دارند. باتوجه‌به اینکه instinct  در انگلیسی و غریزه در فارسی برابرنشین مناسبی برای واژه‌ی آلمانی مورد استفاده توسط فروید، یعنی Trieb  نیست، در این متن “رانه” به­­عنوان برابرنشین آن انتخاب شد‌ـ م. ))خود بودند، به‌هیچ‌‌وجه دچار بیماری نمی‌­شدند. اگر ما بی­‌جهت به آنان برای والایش­‌گری فشار بیاوریم و دستشان را از ارضاهای دسترس‌­پذیر و معمول برای رانه کوتاه کنیم، به طور قطع زندگی را بر آنان سخت­‌تر از آن حالتی می‌­نماییم که در غیر این صورت احساس می‌­کنند. فرد در مقام پزشک باید تحمل ناتوانی را در بیمار داشته باشد و اگر بتواند میزانی از قابلیت پیشین جهت کار و لذت‌بردن را به فردی با توانایی­‌های متوسط برگرداند، باید احساس خرسندی کند. جاه­‌طلبی آموزشی نیز همانند جاه­‌طلبی درمانی سودمندی اندکی دارد. همچنین باید به یادداشت که بسیاری دقیقاً به‌خاطر تلاش جهت والایش رانه­‌هایشان به درجاتی فراتر از آنچه سازمان [روانی‌­شان] اجازه می‌­دهد، دچار بیماری می­‌شوند و در افرادی هم که توانایی والایش دارند، این فرایند اغلب به‌‌محض غلبه بر بازداری‌­ها در تحلیل، خود‌به‌­خود به جریان می‌­افتد. بنابراین به عقیده‌ی من، تلاش پیوسته برای بهره‌­گیری از درمان تحلیلی در راستای والایش رانه، بااینکه بی‌­شک همیشه ستودنی است، ولی در همه‌ی موارد توصیه‌­شدنی نیست.

(ط) تا چه حد باید به دنبال همکاری عقلانی بیمار باشیم؟ دادن پاسخی که کاربرد فراگیری در این مورد داشته باشد، دشوار است: شخصیت بیمار عامل تعیین‌­کننده است. اما درهرصورت، لازم است در این مورد احتیاط و خویشتن­‌داری لحاظ شود. تعیین تکالیفی مانند یادآوری خاطرات یا اندیشیدن درمورد دوره‌­هایی از زندگی­‌اش کار درستی نیست. در مقابل، او فراتر از اینها باید بیاموزد؛ [این آموزه] برای هیچ­‌کسی آسان به دست نمی‌­آید که دریابد فعالیت‌­های ذهنی مانند اندیشیدن ژرف درمورد مسئله‌­ای یا متمرکزساختن توجه، هیچ‌کدام از معما‌های روان‌­نژندی را نمی‌­گشاید. این گشایش تنها ازطریق پیروی صبورانه از قاعده‌ی اساسی روان‌کاوی حاصل می­‌شود؛ قاعده­‌ای که کنارگذاشتن تمام نقادی­‌های ضمیر نا‌آگاه و زایچه‌­های آن را واجب می‌کند. به‌ طور خاص، در کار با بیمارانی که هنر غوطه‌ورشدن در بحث عقلانی طی درمان را به کار می‌­گیرند، بسیار اهل تأمل‌­گرایی هستند و اغلب درمورد وضعیتشان به­‌غایت هوشمندانه می­‌اندیشند و بدین‌ترتیب از تلاش برای غلبه بر آن دوری می‌­کنند، پزشک باید درمورد پیروی از این قاعده ثابت‌­قدم باشد. به همین خاطر، من نسبت به استفاده از نوشته­‌های تحلیلی به­‌عنوان کمکی برای بیماران بی‌­رغبت هستم؛ من آنان را ملزم می‌­دارم که از تجربه‌ی شخصی بیاموزند و مطمئنشان می‌­کنم که [بدین طریق] دانش وسیع­‌تر و ارزشمند‌تری در مقایسه با آموزه‌­های حاصل از مطالعه‌ی کل ادبیات روان‌کاوی به دست می­‌آورند. باوجوداین، می‌­دانم که در موقعیت­‌های مؤسسه‌­محور، بهره‌­گیری از مطالعه برای آماده­‌سازی بیماران تحلیل­‌شونده و روشی برای آفرینش فضایی برای تأثیرگذاری، سودمندی زیادی دارد.

لازم است جدی‌­ترین هشدار را جهت منع هرگونه تلاشی برای اطمینان­‌دهی و حمایت از والدین یا بستگان [بیماران] با دادن کتاب‌­های روان‌کاوی، چه مقدماتی و چه پیشرفته، اعلام کنم. این اقدام خیرخواهانه اغلب باعث پدیدآیی مخالفتی زودهنگام ازسوی بستگان بیمار در برابر درمان می‌­شود؛ مخالفتی که دیریازود رخ می‌­نماید، به شکلی که درمان هرگز آغاز نمی‌­شود.

بگذارید امیدواری خویش را در این مورد بیان کنم که تجربه‌ی فزاینده‌ی روان‌کاوان به‌‌زودی اتفاق‌­نظری درمورد پرسش­‌های مربوط به فن و مؤثرترین شیوه برای درمان بیماران روان­‌نژند به ارمغان خواهد آورد. در رابطه با درمان بستگان بیماران، باید اعتراف کنم که به‌کلی مردد هستم و در کل باور اندکی به درمان فردی برای آنان دارم.

* de. title: Ratschläge für den Arzt bei der psychoanalytischen Behandlung (1912)

engl. title: Recommendations to Physicians Practising Psycho‌ـ Analysis (1912)

ترجمه از:

‘Recommendations for Physicians on the Psycho‌ـ Analytic Method of Treatment’ 1924 C.P., 2 323‌ـ 33. (Tr. Joan Riviere.). The present translation, with a changed title, is a modified version of the one published in 1924.

  1. [به نظر می‌­­رسد که این اشاره جمله‌­ای در تاریخچه‌ی موردی “هانس کوچک” باشد (b1909)، مجموعه‌ی آثار؛ 10، 23، زیرا این واژگان اندکی متفاوت است. عبارت حاضر بعداً در “دو مقاله‌ی دانشنامه‌­ای” (a1923)، مجموعه‌ی آثار؛ 18، 239، دوباره تکرار می‌­شود.] []
  2. بیماری که اغلب ادعا می‌کند که پیش­‌تر موضوعی را به پزشک گفته است، درحالی­‌که پزشک می­‌تواند با احساسی ملایم از برتری به او اطمینان خاطر دهد که این موضوع برای نخستین‌بار است که مطرح می‌­شود. سپس آشکار می‌­شود که بیمار قصد گفتن آن را داشته ولی به دلیل مقاومتی که در آن زمان بوده است، عمل به این قصد بازداری شده است. برای وی یادآوری این قصد از یادآوری عمل به آن تمایزناپذیر است. []
  3. [«من زخم­‌هایش را تیمار کردم، خداوند او را شفا داد». این گفتار از جراح فرانسوی، (1517‌ـ 1590) Ambroise Paré  است.] . []