نگاهی روان کاوانه به کتاب "داستان رستم و سهراب"
ثبات انسان شناسانه ی عقده ی ادیپ (که هسته ی روان نژندی به شمار می رود (فروید، ۱۹۰۵ و ۱۹۱۹)) و باز نمودش در اسطوره ها، افسانه ها، درام ها و دیگر میراث های فرهنگی جمعی ملل مختلف حاکی از توازی تحول های فردی و نوعی است. از این روی کهن میراث های روان شناختی انسان، ردیابی های تجربه های نسل های پیشین می گردد و به مثابه ی پلی بر شکاف بین روان شناسی فرد و جمع قرار می گیرد (فروید، ۱۹۳۹). جمع نیز مانند فرد روان نژند عمل می کند.
تخیل های آغازین نمونه ای از این مطلب است. چنان که فروید (۱۹۱۷ ـ ۱۹۱۵) تصریح می کند:”به نظرم می آید کاملا ممکن است، که همه اش آن چه امروز برای ما در تحلیل به عنوان تخیل توضیح داده می شود، در زمان آغازین خانواده ی بشری واقعیت بوده است، و این که کودک تخیل گر راحت حفره های حقیقت فردی را با حقیقت پیش تاریخی پر کرده است”. در تحلیل گرگ مرد (۱۹۱۸) نیز شاهد آنیم که فروید بین تجربه ی واقعیت و طرحواره های ارثی پل می زند و مشاهده ی صحنه ی آغازین توسط بیمارش را با تخیل های آغازین در پیوند می بیند.
فروید (۱۹۰۸) بیان می دارد، اسطوره ها باقیمانده ی تحریف شده ی تخیل های میل ـ بنیاد کل ملت ها هستند و رویاهای گیتیایی بشریت جوان به شمار می روند. از این منظر او ساختار روان شناختی اسطوره، رویا و روان نژندی را همانند می بیند، چرا که مصالحه ای بین میل رانه ای و دفاع یا به عبارتی دقیق تر بین مطلق گرایی میل رانه ای و مطلق گرایی واقعیت رخ می دهد. هر سه آن ها محتوایی آشکار دارند، که از نمادشدگی و تحریف واقعیت هایی در ضمیر ناآگاه حکایت می کنند و باید به زبان ناآگاه، که محتوای پنهان است ترجمه گردند تا شناخته شوند. نشانه (سمپتوم) در روان نژند، خوابدیده و ظاهر آشکار روایت رویا، هر سه نیاز به تفسیری دارند که به نماد ـ کلامی سازی محتوای پنهانی رهنمود شدند، که سانسورهای ضمیر ناآگاه آن ها را از آشکارشدگی باز می دارد. تجربه های بالینی روان کاوی شوندگان به فروید نشان داد که تخیل های ناآگاه آن ها جنبه ای جمعی می یابد و تاریخ فردی، تایخ نوعی را در خود تکرار می کند که مخرج مشترک این تخیل ها برون شدی از طریق اسطوره می یابد ( فروید، ۱۹۱۵).
ثبات انسان شناسانه ی عقده ی ادیپ ( که هسته ی روان نژندی به شمار می رود( فروید، ۱۹۰۵ و ۱۹۱۹)) و بازنمودش در اسطوره ها، درام ها و دیگر میراث های فرهنگی جمعی ملل مختلف حاکی از توازی تحول های فردی و نوعی است. از این روی کهن میراث های روان شناختی انسان، ردیابی های تجربه های نسل های پیشین می گردد و به مثابه ی پلی بر شکاف بین روان شناسی فرد و جمع قرار می گیرد (فروید، ۱۹۳۹). جمع نیز مانند فرد روان نژند عمل می کند.
ثبات انسان شناسانه ی عقده ی ادیپ (که هسته ی روان نژندی به شمار می رود (فروید، ۱۹۰۵ و ۱۹۱۹)) و باز نمودش در اسطوره ها، افسانه ها، درام ها و دیگر میراث های فرهنگی جمعی ملل مختلف حاکی از توازی تحول های فردی و نوعی است. از این روی کهن میراث های روان شناختی انسان، ردیابی های تجربه های نسل های پیشین می گردد و به مثابه ی پلی بر شکاف بین روان شناسی فرد و جمع قرار می گیرد (فروید، ۱۹۳۹). جمع نیز مانند فرد روان نژند عمل می کند.
تخیل های آغازین نمونه ای از این مطلب است. چنان که فروید (۱۹۱۷ ـ ۱۹۱۵) تصریح می کند:”به نظرم می آید کاملا ممکن است، که همه اش آن چه امروز برای ما در تحلیل به عنوان تخیل توضیح داده می شود، در زمان آغازین خانواده ی بشری واقعیت بوده است، و این که کودک تخیل گر راحت حفره های حقیقت فردی را با حقیقت پیش تاریخی پر کرده است”. در تحلیل گرگ مرد (۱۹۱۸) نیز شاهد آنیم که فروید بین تجربه ی واقعیت و طرحواره های ارثی پل می زند و مشاهده ی صحنه ی آغازین توسط بیمارش را با تخیل های آغازین در پیوند می بیند.
در این جا شایسته است اشارهای به واژهی “قهرمان” از چشم انداز زبان-روان کاوانه گردد. کسی که آشنایی مقدماتی با روان کاوی فرویدی داشته و آثار او را به ویژه “تعبیر رویا”، “لطیفه و پیوند آن با ضمیرناآگاه”(۱۹۰۵) و ” آسیب شناسی زندگانی روزمره”(۱۹۰۱) را تورقی کرده باشد، در خواهد یافت که آهنگ واژه و تصویر شنیداری و املای آن بر معنای فرهنگ نامه ایش در نگاه روان کاوانه ارجحیت دارد. این که چه حروفی در واژه آن گونه که تلفظ میشود، حضور دارند و حتی شکل نگارشی آنان مطمح نظر قرار میگیرد. فروید در کار بالینی نیز این مساله را مد نظر قرار میدهد. مثلا در مورد پژوهی معروف به “موش مرد”(۱۹۰۹) واژگان, Raten , Ratten , Heiraten به معنای موش صحرایی، قسطها و ازدواج کردن ارتباط معنای لغتنامهای ندارند ولی آهنگ مشابهی در تلفظ دارند و حروفی مشترک در این واژگان هست، که به تعبیر او پلی واژگانی را میسازد، که ارتباطی ژرف با ضمیرناآگاه او دارد. و از این دست تحلیلها در نوشتارهای فروید پرشمار است. با این مقدمه اگر به واژهی قهرمان نظر بیفکنیم، “قهر” را به معناهایی که به عربی نیز با این واژه وارد شده است، میشنویم، که در تحلیل داستانهای “قهرمانی” شاید بتوان به جستجوی خاستگاه این “قهر” بر آمد. البته باید این نکته نیز در مورد این واژه قید شود، که برخی از سرآمدان زبان شناسی بر این باورند، که بر خلاف تصور برخی لغتنامه نویسان ریشهی معنایی این واژه نیز به قهر میرسد. آیلرس(۱۹۷۵) در کتاب “Iranisches Lehngut im Arabischen“ این واژه را به قهر در عربی مربوط میداند، که از ریشهی gan “زدن” از ایرانی شرقی گرفته شده است. از دیگرسوی man به معنای اندیشدن نیز در این واژه حضور دارد.
فارغ از این نگاه هماوایی حروف قهر، که در واژگان قهرمان و قهر حضور دارند، جهت بررسی روان کاوشگرانه بر مبنای نص صریح آثار فروید بسنده است. چنین نگاهی به این واژه نخستین بار توسط روان کاو ایرانی مقیم آلمان دکتر علی فولادین افکنده شده است.