روانکاو فردی ترسناک است. او گویی میتواند هرطور که دلش بخواهد، رفتارتان را هدایت کند و بهتر از خودتان از انگیزههای اعمالتان باخبر شود.
لکان: اغراق نکنید. به نظرتان، این ویژگی خاص روانکاو است؟ بسیاری اقتصاددانان را نیز به رازآمیزیِ روانکاوان میدانند. در زمانهی ما، این متخصصان هستند که ترسناکاند. بهزعم همگان، موقعیت روانشناسی [از موقعیت روانکاوی] بهتر است، حتی اگر روانکاوی را یک علم به شمار آورند. ولی به نظر میرسد روانکاوی امتیازش را از دست داده؛ به عبارتی، روانکاو میتواند جنبهای پنهان از درونتان را ببیند، جنبهای که به نظر خودتان کاملاً روشن و عادی میآید. شما در آنجا [یعنی در برابر روانکاو] عریان، بدون پوشش و تحت نظارت چشمانی تیزبین قرار دارید، بیآنکه خودتان بدانید که دارید چه نشان او میدهید.
سوژهی دیگر
این یکجور تروریسم است. آدم احساس میکند شخصیتش بهشدت از هم پاشیده است.
لکان: روانکاوی در ارتباط با انسان، درحقیقت همان خصلتهای شورشی و رسواگرایانهای را دارد که نظریهی مرکززدای کوپرنیکی در ارتباط با نظم کیهانی داشت؛ زمینی که سکونتگاه بشر بود، دیگر مرکز کیهان نیست! بسیار خُب! روانکاوی نیز میگوید شما دیگر مرکز خودتان نیستید؛ زیرا سوژهی دیگری درونتان وجود دارد، یعنی ضمیر ناآگاه.1 در ابتدای شکلگیری روانکاوی، از این نظریه استقبال چندانی نشد. به فروید برچسب متدوال ضدعقلگرایی2 زدند! درحالیکه ماجرا کاملاً خلاف این است؛ او نهتنها موفق شد آنچه را پیشتر در برابر عقلانیشدن مقاومت میکرد، عقلانی کند، بلکه همچنین نشان داد که فرایندی عقلی در واقعیت جریان دارد؛ منظورم فرایندی عقلانی با کارکردی منطقی است که فارغ از آگاهی سوژه پیش میرود. تمامی این فرایند به طور سنتی، در حوزهی امور غیرعقلانی قرار میگرفت؛ اجازه دهید این حوزه را حوزهی انفعالات یا جوششها3 بنامیم.
ولی این کار او نابخشودنی بود. همگان تعریف فروید را از مفهوم نیروهای جنسی بهمنزلهی نیروهایی که بدون اخطار قبلی و بیمنطق سوژه را تسخیر میکنند، پذیرفتهاند؛ ولی اینکه امر جنسی جایگاه سخن است و رواننژندی4 یک بیماری سخنگوست، ادعایی چنان عجیب است که حتی شاگردان فروید ترجیح میدهند دربارهی آن حرفی نزنند.
نباید روانکاو را همچون یک “مهندس روح”5 دانست؛ او طبیب نیست و کارش را با تثبیت مناسبات علت و معلولی پیش نمیبرد؛ علم او مبتنی بر نوعی تفسیر است، تفسیر معنا. بیتردید به همین دلیل است که دیگران، بیآنکه بدانند پشت در اتاق کار او چه میگذرد، عموماً روانکاو را همچون یک جادوگر، حتی مهیبترین نوع آن میدانند.
چه کسی آن رازهای فجیع را آشکار ساخته است؟
لکان: بهتر است ماهیت آن رازها را مشخص کنیم. آنها رازهایی از طبیعت نیستند که دانشمندان زیستشناسی یا فیزیک کشفشان کرده باشند. روانکاوی برخی حقایق را در رابطه با جنسانیت6 روشن میسازد؛ ولی این کار را با ملاحظهی واقعیت خاص آن، یعنی بهعنوان تجربهی زیستشناختی انجام نمیدهد.
مفصلبندیشده و قابلرمزگشایی
ولی همچون کسی که قارهای جدید را کشف میکند، فروید نیز بُعد جدیدی را از زندگی روانی کشف کرد، بُعدی که “ضمیر ناآگاه” نام دارد. او مانند کریستف کلمب7 است!
لکان: برایآنکه بفهمیم بخشی از اعمال روانی خارج از دسترس آگاهی است، نیازی به فروید نداریم!
اگر میخواهید فروید را با کسی مقایسه کنید، باید او را شبیه به شامپولیون8 بدانید! تجربهی فرویدی به سازماندهی نیروهای غریزی و حیاتی محدود نمیشود. ازنظر من، تجربهی فرویدی کشف این نیروها، در سایهی جد و جهد او برای کشف یک نیروی ثانوی9صورت میگیرد. سروکار فروید با نیروهای اولیهی مولد آثار غریزی نیست. تحلیل روانکاوی ازآنرو امکانپذیر است که موضوعش از پیش، در قالب تاریخچهی منحصربهفرد سوژه مفصلبندی شده است.10 سوژه به شرطی میتواند خود را در این تاریخچه بازشناسد که روانکاوی امکان انتقال11این مفصلبندی را برای او فراهم آورد.
بهعبارتدیگر، وقتی دربارهی “پسرانش”12سوژه حرف میزنیم، منظور این نیست که سوژه نمیخواهد از موضوعی، مانند یک غریزه، آگاه شود؛ مثلاً غریزهای جنسی که خود را به شکل [تمایلی] همجنسکامانه13 آشکار میسازدـ نه، چنین نیست که سوژه از پذیرش همجنسکامی خود سر باز زند؛ او سخنی را پس میراند که درون آن، این همجنسکامی نقش یک دال14 را ایفا میکند. چنان که ملاحظه میکنید، آنچه پسرانده میشود، چیزی مبهم و شبههآمیز نیست؛ یک نوع نیاز یا تمایل نیست که میتوانست مفصلبندی شود (ولی به این دلیل مفصلبندی نشده که پسرانده شده است)؛ این یک گفتار15 است که پیشاپیش مفصلبندی شده، پیشاپیش در قالب یک زبان صورتبندی شده است. همهی ماجرا همین است.
بنا به گفتهی شما، سوژه یک گفتار مفصلبندیشده را در قالب یک زبان پس میراند. بااینحال، در مواجهه با فردی دارای اختلالات روانشناختی، مثلاً یک فرد خجالتی یا وسواسی، این را حس نمیکنیم. به نظر میرسد رفتار این افراد نامفهوم و نامنسجم است؛ و اگر معنایی هم از آن برداشت کنیم، مبهم، با لکنت و در سطحی پایینتر از سطح زبان است. همچنین وقتی کسی که ما او را رواننژند مینامیم، احساس میکند تحتتأثیر نیروهای ناشناختهای قرار دارد، این نیروها خود را دقیقاً در قالب اعمالی غیرعقلانی آشکار میسازند، اعمالی با احساس آشفتگی و اضطراب همراه شده است!
لکان: نشانههای بیماریای16که متوجهشان شدهاید، به این دلیل به نظرتان غیرعقلانی میآیند که آنها را به شکلی جداگانه و منفرد در نظر گرفتهاید و میخواهید هرکدام را مستقیماً تفسیر کنید. مثلاً خطوط هیروگلیف17 مصری را در نظر بگیرید. تا وقتی [نقش] کرکسها، مرغها و کسانی را که نشسته، ایستاده یا در حال حرکتاند، مستقیماً معنا کنید، قادر به رمزگشایی نوشتهها نخواهید بود. نقش “کرکس” وقتی بهخودیخود در نظر گرفته شود، هیچ معنایی ندارد؛ تنها زمانی ارزش دلالتگری مییابد که آن را در متنی که به آن تعلق دارد، در نظر بگیرید. تحلیل روانکاوی با نظامی از پدیدارها سروکار دارد. این پدیدارها متعلق به نظمی زبانی (langagier) هستند.
روانکاو در جستوجوی قارهای ناشناخته یا اعماقی ژرف نیست؛ او یک زبانشناس18 است. او یاد میگیرد که چگونه نوشتهی مقابلش را، یعنی همانکه در معرض دید همگان قرار دارد، رمزگشایی کند؛ ولی اگر قوانین و کلید ورود به نوشته را ندانیم، نمیتوانیم آن را رمزگشایی کنیم.
پسرانش حقیقت
بنا به گفتهی شما، این نوشته «در معرض دید همگان قرار دارد». بااینحال، سخن تازهی فروید این بود که دلیل بیماری روانی ما مخفی و پنهانکردن یا پسرانش بخشی از خودمان است. ولی خطوط هیروگلیف بهخودیخود پسرانده نشدهاند، بلکه روی سنگ بهصورت نوشته مشهودند. باتوجهبه این موضوع، مقایسهی شما ناقص نیست؟
لکان: برعکس، این مقایسه را باید به معنای دقیق کلمه لحاظ کرد. آنچه در تحلیل روانشناختی بایستی رمزگشایی شود، همواره همانجا، از آغاز حاضر بوده است. شما وقتی دربارهی پسرانش سخن میگویید، موضوعی را نادیده میگیرید. بنا بر صورتبندی فروید، پسرانش از پدیدهی “بازگشت امر پسرانده”19 جداییناپذیر است. امری به فعالیتش ادامه میدهد؛ امری به سخنگفتن در همانجایی ادامه میدهد که پیشتر پسرانده شده بود. به همین دلیل، میتوانیم موقعیت پسرانش و بیماری را مشخص کنیم و بگوییم “آنجاست”.
درک این مفهوم دشوار است؛ چراکه وقتی از پسرانش حرف میزنیم، بلافاصله نوعی فشار به ذهنمان متبادر میشود، مثلاً فشاری وزیکولی20 . بهعبارتدیگر، یک تودهی مرموز و نامشخص که با همهی توانش به آن دری فشار میآورد که در برابر بازشدن آن مقاومت میکنیم. ولی در روانکاوی، پسرانش پسراندن یک چیز نیست؛ بلکه پسراندن یک حقیقت است. حال چه اتفاقی میافتد، وقتی یک حقیقت را پسمیرانیم؟ پاسخ این پرسش را باید در تمامی تاریخ استبداد21 جستوجو کرد: حقیقت یادشده در جایی دیگر، در قالب کلامی دیگر، در قالب زبانی رمزی و نهانی بیان میشود. یعنی همان محصولی که ضمیر ناآگاه تولید میکند.
حقیقت پسرانده مقاومت میکند، ولی به زبانی دیگر، یعنی زبان رواننژندی، بازگردانده میشود.
اگرچه دیگر نمیتوان سوژهی سخنگو را در آن لحظه مشخص کرد؛ ولی “آن”22 سخن میگوید، آن به سخنگفتن ادامه میدهد. این اتفاق به شکلی میافتد که کاملاً قابلرمزگشایی باشد و خود ما نیز قابلرمزگشایی باشیم، بهعبارتدیگر، این نوشته یک نوشتهی مفقود شده است؛ هرچند [فقدان آن] با دشواریهایی همراه است.
اینجا، حقیقت محو نشده و به مغاک فرو نرفته است. بلکه همچنان همانجاست، بهمنزلهی امری دادهشده و حاضر؛ ولی به امری ناآگاه بدل شده است. سوژهای که حقیقت را پسرانده، دیگر ارباب23 نیست؛ دیگر در مرکز گفتارش قرار ندارد؛ امور [روانی] به فعالیتشان ادامه میدهند و گفتار همچنان مفصلبندی میشود، ولی “بیرون از سوژه”. این مکان، یعنی مکان “بیرون از سوژه”، همان چیزی است که ضمیر ناآگاه نام دارد.
بهوضوح میتوان مشاهده کرد که آنچه نزد ما مفقود شده، خود حقیقت نیست؛ بلکه کلید ورود به زبان جدیدی است که ازاینپس، حقیقت در قالب آن بیان میشود.
گهواره
آیا این تفسیر خود شما نیست؟ به نظر نمیرسد این تفسیر از آنِ فروید باشد.
لکان: “تفسیر رؤیا”24 را بخوانید، “آسیبشناسی زندگی روزمره”25 را، “لطیفهها و روابطشان با ضمیر ناآگاه”26 را. کافی است این آثار را تورقی کنید و هر صفحهای را که خواستید باز کنید، تا مصداق حرفهایم را بهوضوح در آن بیابید.
مثلاً اصطلاح “سانسور”27 را در نظر بگیرید. چرا فروید این اصطلاح را، حتی در مرحلهی تفسیر رؤیا، به طور مستقیم برای اشاره به این نیروی مقاوم محدودکننده و پسرانشگر به کار میبرد؟ سانسور، همانطور که میدانیم، نوعی مدهوشی و محدودیت است که کارش قیچیکردن است. چه چیزی را قیچی میکند؟ نه هر چیزی که در اطرافمان جریان دارد؛ بلکه هرآنچه در یک گفتار، گفتاری که در قالب یک زبان بیان شده، امکان چاپشدن دارد.
بله، روش زبانشناختی در همهی آثار فروید کاربرد دارد؛ هروقت که او ارجاعی میدهد و مقایسهای میکند، زبانشناسی نیز به موازات آن حاضر است. بنابراین در روانکاوی درنهایت یک چیز و تنها یک چیز را میتوان از بیمار خواست؛ اینکه سخن بگوید. روانکاوی، و آثار خاص آن، تنها در حوزهی اعتراف28 و سخن وجود دارند.
حال ازنظر فروید، و نیز ازنظر من، زبان انسانی مانند فوارهای نیست که از انسان بیرون بزند. مثلاً شیوهی بازنمایی تجربیات یک کودک را، در حالت عادی، در نظر بگیرید: او به ظرفی داغ دست میزند و دستش را میسوزاند. لحظهای که او با سرد و گرم، یعنی با خطر، مواجه میشود، تنها کافی است تا او تمامی تمدن بشر را استنتاج و بازسازی کند.
این حرف بیمعناست. باتوجهبه این واقعیت که او خود را میسوزاند، اکنون در مقابل چیزی قرار گرفته که بسیار مهمترست از کشف سردی و گرمی. درواقع، پس از آنکه خود را سوزاند، همواره کسی در برابرش حاضر است که دربارهی این موضوع به طور مفصل، برایش سخنرانی کند. درحقیقت، ورود به این گفتار زبانشناختی که ما او را در آن فرو میبریم، برای کودک بسیار دشوارترست از آموختن اجتناب از ظرف داغ.
بهعبارتدیگر، انسان وقتی متولد میشود، در همان وهلهی نخست، با زبان سروکار دارد؛ زبان امری دادهشده است. او حتی پیش از تولدش در زبان گرفتار شده است. آیا این درست است که انسان شأنی اجتماعی دارد؟ بله، کودکی که قرار است متولد شود، از سرتاپا، در این گهوارهی زبانی گرفتار شده، گهوارهای که هم او را در خود میپذیرد و هم زندانیاش میکند.
آشکارا، در هر مورد
دلیل دشواری پذیرش ربط نشانههای رواننژندی به زبانی کاملاً مفصلبندیشده، آن است که ما نمیفهمیم مخاطب این نشانهها کیست. گویی آنها برای هیچکسی ساخته نشدهاند، زیرا خود بیمار آنها را درک نمیکند و برای رمزگشاییشان، به یک متخصص نیاز دارد! شاید خطوط هیروگلیف امروزه درکنشدنی باشند؛ ولی در زمانهی خودشان، برای برقراری ارتباطی خاص میان افرادی خاص کاربرد داشتند. حال زبان رواننژندی چه جور زبانی است؟
آیا این زبان به دلیل درکنشدنیبودنش برای فرد، نهتنها زبانی مرده، بلکه یک زبان خصوصی نیز هست؟
بهعلاوه، زبان برای ما کاربرد دارد. ولی این زبان در مقابل، محدودیتهایی دارد. مورد فرد وسواسی29 را در نظر بگیرید. او بیتردید میخواهد از شر افکار وسواسیاش خلاص شود و از این مخمصه بیرون آید.
لکان: دقیقاً باید دربارهی همین پارادوکسها تحقیق کرد. بااینحال، اگر مخاطب این زبان یک دیگری بزرگ30 نبود، بهواسطهی یک دیگری در روانکاوی درک نمیشد. حال آنچه باقی میماند بازشناسی ماهیت این زبان است و برای این کار، لازم است به آن بهمثابهی یک مورد بپردازیم؛ و پیشبرد این کار زمان زیادی میبرد؛ در غیر این صورت، زبان یادشده تودهای بیشکل و درکنشدنی خواهد بود. بااینهمه، این زبان آنجا حاضر است، جایی که آنچه دربارهی آن حرف میزنم، میتواند کاملاً آشکار شود: یعنی به شکل ترجمهی گفتار پسراندهِی ضمیر ناآگاه به مجموعهای از نشانههای بیماری. ملاحظه میکنید که این حرف چقدر دقیق است. شما به مورد فرد وسواسی اشاره کردید. به مشاهدات فروید مراجعه کنید که در “یادداشتهایی پیرامون مورد رواننژندی وسواسی”31 ، با عنوان “موشمرد”32 آمده است. موشمرد فردی شدیداً وسواسی بود. مرد جوان و تحصیلکردهای که در وین، با فروید ملاقات کرده و به او گفته بود که از وسواسهایی رنج میبرد. این وسواسها گاه بهصورت نگرانیهای شدیدی دربارهی معشوقش نمایان میشود و گاه بهصورت میلی به انجام اعمالی ناگهانی، مثلاً بریدن گلوی خودش، و گاه نیز بهصورت منعها و محدودیتهایی که او در رابطه با اموری کماهمیت، برای خودش معین میکند.
موشمرد
و دربارهی سکسوالیته6 [در رابطه با مورد وسواسی] چه میتوان گفت؟
لکان: در رابطه با این موضوع، با خطای ناشی از کاربرد واژه مواجهیم. وسواس لزوماً به معنای وسواس جنسی نیست؛ حتی به معنای وسواس برای فلان یا بهمان چیز، به طور خاص، هم نیست؛ وسواسیبودن یعنی درگیر نوعی سازوکار بودن، در تنگنایی گرفتارشدن که رفتهرفته دشوارتر و دائمیتر میشود. فرد وسواسی مجبور است فعالیت یا وظیفهای را به انجام رساند؛ نوعی اضطراب بر او چیره میشود. آیا او میتواند آن وظیفه را درنهایت به انجام رساند؟ او همینکه آن وظیفه را انجام داد، نیازی آزاردهنده به تأیید انجام آن پیدا میکند؛ ولی جرئت این کار را ندارد، زیرا میترسد که همچون فردی دیوانه به نظر برسد، چراکه درعینحال، خودش خوب میداند که آن را انجام داده است؛ و این موضوع او را در چرخهای از تأیید، احتیاط و توجیه گرفتار میگرداند. باتوجهبه این گردباد درونی که او را گرفتار کرده، رسیدن به آرامش و رضایتخاطر برایش ممکن نیست. بااینحال، فردی که وسواس شدید دارد، دیوانه نیست. او محکوم به چیزی نیست؛ صرفاً نوعی ضرورت کاملاً مبهم احساس میکند که باعث ناخشنودی، رنج و ناامیدیاش میشود و او را درگیر اضطراری توضیحناپذیر میکند که از درونش برمیخیزد و او هیچ درکی از آن ندارد.
رواننژندی وسواسی امری شایع است و در صورتی که متوجه علامتهای کوچک آشکارساز آن نشویم، میتواند فارغ از آگاهی ما در جریان باشد. افرادی که از این بیماری رنج میبرند، حتی اگر این رنج و گسترش رواننژندی زندگیشان را نابود و فرسوده سازد، میتوانند نقشهای اجتماعیشان را بهخوبی ایفا کنند. من کسانی را میشناسم که جایگاه اجتماعی مهمی داشتند، و این جایگاه صرفاً مقامی عالیقدر نبود، بلکه آنها در جایگاه رهبری نیز حضور داشتند؛ افرادی با مسئولیتهای مهم و گرانقدر که باید با موفقیت انجامشان میدادند؛ ولی حتی این افراد نیز، در تمام طول روز، گرفتار وسواسهایشان بودند.
موشمرد نیز چنین وضعیتی داشت؛ مضطرب و گرفتار تکرار نشانههای بیماریاش بود و همین باعث شد تا برای مشورت، نزد فروید در وین برود؛ جایی که موشمرد در مقام یک افسر در ارتش خدمت میکرد. او در ارتباط با داستانی خستهکننده از فروید درخواست مشورت کرد33 که مربوط میشد به بدهیاش به ادارهی پست که پیشتر عینکی ازطریق آن فرستاده و فراموش کرده بود که بعدش چه اتفاقی افتاد. اگر به تردیدهای او بهدقت توجه کنیم، با سناریویی مواجه میشویم که بهواسطهی نشانههای بیماریاش شکل گرفته است و به چهار شخص و ماجراهایی مربوط میشوند که سوژه و خصلتهای رفتاری او را، بدون اطلاع او، شکل دادند.
چه ماجراهایی؟
لکان: اینجا، ماجرای بدهی پدرش که فردی نظامی بود، به میان میآید. پدرش درجهی نظامی خود را به دلیل ارتکاب جرمی از دست داده و وامی برای پرداخت بدهیاش گرفته بود؛ همچنین جنبهای مبهم در رابطه با ماجرای بازپرداخت پول به دوستی که به پدرش کمک کرده بود، وجود داشت؛ و درنهایت ماجرای [گمان] خیانت معشوقی که بهخاطر شأن و مقام ازدواج کرده بود.
موشمرد طی دوران کودکیاش، این ماجراها را شنیده بود؛ برخی از آنها مایهی نشاط بودند و برخی نهانی… این واقعیت شایان توجه است که آنچه از امر پسرانده بازمیگردد، رویداد یا جراحت34 مشخصی نیست؛ بلکه منظومهای تلخ است که بر تولد یا پیشتاریخ35 سوژه مسلط شده است. او از گذشتهای افسانهای هبوط کرده است. این پیشتاریخ بار دیگر، بهواسطهی نشانههای بیماری ظاهر میشود، نشانههایی که پیشتاریخ را به صورتی ناشناختنی و آمیخته با اسطوره بازنمایی میکنند و خود بهواسطهی سوژهای ناآگاه نمایان میشوند. ازآنجاییکه این گذشته همچون یک زبان یا یک نوشته منتقل میشود، میتواند به زبانی دیگر و با نشانههایی دیگر برگردانده شود؛ این زبان، بیآنکه ارتباط میان اجزایش اصلاح گردد، بازنویسی میشود؛ مانند شکلی هندسی که از یک فضای کروی به یک صفحه منتقل میشود، البته این موضوع لزوماً به معنای آن نیست که هر شکلی میتواند به شکلی دیگر بدل شود.
خُب، پس از آنکه این گذشته بهروز شد، چه اتفاقی میافتد؟
لکان: خوب توجه کنید… که من ادعا نکردم درمان یک رواننژند از این طریق انجام میشود. چنان که میدانید، فرایند درمان موشمرد موضوعی متفاوت است و نمیتوانم اینجا به آن بپردازم. اگر هر پیشتاریخ منشأ آگاهی باشد، هرکسی یک رواننژند خواهد بود. این موضوع به شیوهی پیشفرضگرفتن، پذیرفتن یا پسرانش امور ازسوی سوژه بستگی دارد. ولی چرا برخی از افراد بعضی امور را پسمیرانند؟
خلاصه اینکه زمانی را اختصاص دهید به تفسیر جزءبهجزء مورد موشانسان بهواسطهی کلید ورود به آنچه بر او میگذرد؛ یعنی بازگشت [امر پسرانده] به زبان مجازی دیگری که برای سوژه کاملاً درکناپذیر است، زبانی که تنها میتواند بهمنزلهی یک گفتار فهمیده شود.
بیشتر و دقیقتر دانستن
ممکن است، همانطور که میگویید، حقیقت پسرانده همراه با آثاری مخرب در یک گفتار بازنمایی شود. ولی کسی که نزد شما میآید، به این خاطر نمیآید که در جستوجوی حقیقت است. او شدیداً درد میکشد و میخواهد از رنج و عذابش خلاص شود. اگر اشتباه نکنم، در داستان موشمرد یک فانتزی در ارتباط با موشها هم وجود داشت.
لکان: بهعبارتدیگر، [به گفتهی شما] درحالیکه ما در فکر حقیقتیم، کسی هست که رنج میبرد. بههرحال، پیش از آنکه ابزاری را به کار بریم، مهم است که بدانیم ماهیت آن چیست و چگونه تولید شده! روانکاوی ابزاری بسیار کارآمد است و چون این ابزار رفتهرفته شناختهشدهتر هم میشود، ما آن را به طرزی خطرناک، برای رسیدن به اهدافی به کار میبریم که برای آن ساخته نشده و در این راه، ممکن است مقام آن را تنزل دهیم.
بنابراین نقطهی عزیمتمان باید پرسشهایی ضروری باشد: این فن چیست؛ چه هدفی دارد؛ کاربرد ساده و صرف آن چه آثاری در پی دارد؟
بسیار خُب! پدیدارهای مناسب روانکاوی همان پدیدارهای نظام زبان است. یعنی بازشناسی کلامی عناصر اصلی تاریخچهی سوژه؛ تاریخچهای که پارهپاره و ازهمگسیخته شده و در سطوح زیرین گفتار فرو رفته است. در رابطه با آثاری که آنها را به روانکاوی نسبت دادهایم، یعنی آثار روانکاوانه36 ، میتوان گفت که آنها از جنس بازگشت گفتار “پسرانده” هستند. به شما اطمینان میدهم که بهمحض نشاندن سوژه بر دیوان و توضیح مختصری از قواعد روانکاوی به او، سوژه وارد بُعد جستوجوی حقیقت میشود.
بله، سوژه صرف این واقعیت را که مجبور به سخنگفتن است و باید در برابر کسی دیگر، در برابر سکوت فردی دیگر، این کار را انجام دهدـ سکوتی که نه نشانگر تأیید حرف اوست و نه رد آن، بلکه درعوض، صرفاً متوجهی آن استـ بهمثابهی نوعی چشمداشت احساس میکند و این چشمداشت همان چشمداشت حقیقت37 است.
بهعلاوه، او احساس میکند بهواسطهی نوعی پیشداوری38 هدایت میشود که پیشتر به آن اشاره کردیم: یعنی این باور که آن دیگری، متخصص یا روانکاو، چیزی دربارهاش میداند که او خود از آن بیخبر است؛ این تثبیت حضور حقیقت، حضوری ضمنی آن است.
بیمار رنج میکشد؛ ولی این موضوع را نیز درک میکند که برای عبور از رنجهایش و تسکین آنها، باید از مسیر نظام حقیقت بگذرد: باید بیشتر و دقیقتر بداند.
پس انسان موجودی زبانی است؟ این همان بازنمایی تازهای از انسان است که آن را مدیون فرویدیم، اینکه انسان موجودی سخنگوست؟
لکان: آیا زبان ذاتی انسان است؟ این پرسشی است که نسبت به آن چندان هم بیعلاقه نیستم و بدم نمیآید افرادی که به حرفهای من توجه دارند، به این موضوع نیز علاقهمند شوند؛ ولی این علاقه موضوعی متفاوت است که گاهی آن را رویدادی فرعی میدانم.
من از خودم نمیپرسم “چه کسی سخن میگوید؟” بلکه میکوشم تا پرسش را به شکلی دیگر و با صورتبندی دقیقتری طرح کنم. من میپرسم “از کجا سخن میگوید؟”
بهعبارتدیگر، اگر تاکنون کوشیدهام موضوعی را شرح دهم، آن را نه در قالب نظریهای متافیزیکی، بلکه بهصورت یک نظریهی بیناذهنیتی39 شرح دادهام. بهواسطهی فروید میدانیم مرکز انسان آنجایی نیست که پیشتر تصور میشد؛ بلکه باید از آن عبور کرد.
اگر حقیقت فرد ازطریق واژهها و اعتراف به دست میآید، آیا روانکاوی جایگزین اعتراف مذهبی نخواهد شد؟
لکان: هرچند سخنگفتن دربارهی موضوعات مذهبی را در صلاحیت خود نمیدانم، ولی باید بگویم اعتراف [مذهبی] مناسکی است که هدفش ارضای نیاز به اعتمادکردن نیست… کشیش، حتی اگر اعترافی که میگیرد تسلیبخش، ترغیبکننده و هدایتگر باشد، تظاهر به کارآمدکردن اعتراف نمیکند.
اگر از نظرگاهی جزمی به موضوع نگاه کنیم، قطعاً حق با شماست. ولی اعتراف، دستکم در دورهای خاص از عصر مسیحیت و نه در تمام آن، با موضوعی پیوند مییابد که هدایت وجدان40 خوانده میشود.
آیا این موضوع به روانکاوی ارتباط پیدا نمیکند؟ یعنی واداشتن فردی به اعتراف دربارهی اعمال و مقاصدش و راهنمایی روحی که در جستوجوی حقیقت است؟
لکان: روحانیان هدایت وجدان را به انحای مختلف تفسیر کردهاند. حتی در برخی موارد مشاهده میکنیم که چگونه این امر منشأ سوءاستفادهی افراد قرار گرفته است.
بهعبارتدیگر، این اعضای نظامهای مذهبیاند که باید جایگاه و اهمیتی را که به وجدان میدهند، تعیین کنند.
ولی به نظرم میرسد هیچ هدایتگر وجدانی به فنی که هدفش آشکارسازی حقیقت است، توجه ندارد. من شاهد موضعگیریهای برخی از اعضای مهم جوامع مذهبی در رابطه با موضوعاتی حساس بودهام، وقتی آنچه آبروی خانواده مینامیم در خطر بود. همواره شاهد آن بودهام که تصمیم آنها مبنی بر پوشیده نگهداشتن حقیقت چه پیامدهای مخربی به همراه داشته است.
بهعلاوه، همهی هدایتگران وجدان اذعان دارند که افراد بیش از حد وسواسی تا چه اندازه برایشان دردسرساز بودهاند؛ آنها حقیقتاً نمیدانند که باید با آنها چگونه رفتار کنند: هرچه بیشتر میکوشند تا آنها را آرام سازند، اوضاع وخیمتر میشود؛ هرچه بیشتر میکوشند تا این افراد را با توضیحاتشان سر عقل آورند، آنها پرسشهای نامفهومتری میپرسند…
بااینحال، حقیقت روانکاوانه آنچنان رازآمیز یا سری نیست که مانع درک این موضوع شود که افراد مستعد هدایت وجدانها به طور آنی حقیقت را مشاهده میکنند.
من در میان اعضای نظامهای مذهبی کسانی را میشناسم که دریافتهاند فردی نادم، وقتی بهشِکوه دربارهی نیازهایش به خلوص41 حرف میزند، باید او را به سطحی دیگر برد: آیا او با فرزندان و خدمتکارانش عادلانه رفتار میکند؟ آنها ازطریق این یادآوری سبعانه، به نتایج شگفتانگیزی رسیدند.
ازنظر من، هدایتگر وجدان نمیتواند خطایی در روانکاوی بیابد؛ حتی ممکن است ایدههای مفید در آن پیدا کنند.
واژگونی پریشانکننده
شاید؛ ولی آیا روانکاوی بهخوبی درک شده است؟ در حوزهی مذهب، روانکاوی یک علم شیطانی به شمار میرود.
لکان: به نظر میرسد زمانه عوض شده است. بدون شک، زمانیکه فروید روانکاوی را ابداع کرد، به مدتی طولانی، آن را علمی ویرانگر و شرمآور تلقی میکردند. بحث بر سر اعتقادداشتن یا نداشتن به آن نبود. کسانی که شدیداً با آن مخالف بودند، بهانهشان این بود که افراد روانکاویشده تحت سلطهی امیال طغیانگرشان هستند و هر کاری از آنها برمیآید.
امروزه روانکاوی، چه آن را علم بدانیم چه ندانیم، در عادات ما رسوخ کرده و موضعگیریها نسبت به آن واژگون شده است: وقتی کسی رفتارش عادی نیست و در محفلهای اجتماعیاش، انگشتنما شده، از او میخواهیم تا نزد روانکاو برود!
این موضوع صرفاً به امری مربوط نمیشود که آن را با استفاده از اصطلاحی فنی، “مقاومت نسبت به روانکاوی” مینامیم؛ بلکه به “اعتراض گسترده”42 پیوند میخورد.
هراس از دست دادن اصالت و به سطح عوام تنزلیافتن نیز امری رایج است. باید آن را با انگارهی “انطباق”43 توضیح داد، نوعی دکترین طبیعت که برای ایجاد سردرگمی و بهاینترتیب، ایجاد اضطراب شکل گرفته است.
در متون آمده که روانکاوی هدفش انطباق سوژه است، ولی نه دقیقاً انطباق با محیط خارجی، زندگی یا نیازهای واقعیاش؛ معنای این گفته آن است که استقرار جلسهی روانکاوی منوط به تبدیل سوژه به پدری کامل، به شوهری نمونه، به شهروندی ایدئال و خلاصه به شخصیتی است که هیچ مشکلی نداشته باشد.
این سخنان بهکل نادرستاند؛ همانطور که نگاه متعصبانهی اولیه به روانکاوی، بهمنزلهی ابزاری رهاییبخش نادرست بود.
به نظر شما، آنچه افراد را بیشتر از همه میترساند، آنچه باعث مخالفت آنها با روانکاوی میشود، حتی پیش از آنکه آن را علم در نظر بگیرند یا نه، هراس ازدستدادن بخشی از خودشان و اصلاحشدن نیست؟
لکان: این نگرانی کاملاً بجا به نظر میرسد. این حرف مضحک است که پس از روانکاوی، هیچ تغییری در شخص ایجاد نخواهد شد. ولی درعینحال، بهسختی میتوان ادعا کرد نتایجی که ازطریق روانکاوی به آنها میرسیم، در صورتی که بهاصطلاح، شخصیت فرد هیچ تغییری نکند، به دست نمیآیند. خلاصه اینکه مفهوم شخصیت باید روشن شود یا حتی، دوباره تفسیر شود.
استقرار44 دوبارهی سوژه
اساساً تفاوت میان روانکاوی و فنون مختلف روانشناختی آن است که روانکاوی با راهنمایی یا مداخلهی کورکورانه سروکار ندارد؛ روانکاوی چیزی را درمان میکند…
لکان: چیزی را درمان میکند که درمانپذیر باشد. روانکاوی کوررنگی یا بلاهت را درمان نمیکند، حتی اگر کوررنگی و بلاهت درنهایت به روان آدمی مربوط شوند.
آیا با این فرمول فروید آشنا هستید که «جایی که”آن” بوده، اینک”من” باید بشود”45 ؟
سوژه باید بتواند در جایگاه خود مستقر شود؛ جایگاهی که او دیگر با واژهای بینام جایگزین نشود، واژهای که ما “آن” میخوانیمش.
در چشمانداز فرویدی، آیا تمایلی برای افراد بسیاری که بیمار نیستند نیز وجود دارد؟ بهعبارتدیگر، آیا تمایلی به روانکاویکردن همهی افراد وجود دارد؟
لکان: ضمیر ناآگاه خاص افراد رواننژند نیست. افرادی نیز هستند که ظاهراً دچار رنجی بیش از حد که انگلوار [در تن و روانشان] منتشر میشود، نیستند و حضور سوژهای دیگر مانع آنها نشدهـ ولی عیبی ندارد اگر دربارهی خودشان بیشتر بدانند.
زیرا روانکاویشدن یعنی همان آگاهییافتن از تاریخچهی شخصی.
آیا این موضوع دربارهی افراد خلاق هم صدق میکند؟
لکان: این پرسش جالبتوجه است، اینکه آیا چنین افرادی تمایلی به همراهی با سخنی دارند که از بیرون بر آنها هجوم میآورد یا میخواهند آن را بپوشانند (این همان چیزی است که سوژه را به بنبست رواننژندی و الهامات خلاقانه میکشاند).
آیا آنها تمایلی به حرکت در مسیر روانکاوی، بهسوی حقیقت تاریخچهی سوژه دارند؛ یا اینکه باید، همچون گوته، پا در راهی عظیم بگذراند که تفاوتی با یک روانکاوی بزرگمقیاس ندارد؟
زیرا این موضوع را میتوان بهوضوح در رابطه با گوته مشاهده کرد: تمامی آثار او آشکارسازی سخن سوژهی دیگر است.
او در این راه، تا نهایت حدی که در توان یک نابغه است، پیش رفت.
آیا او در صورتی که روانکاوی شده بود، به شکلی متفاوت مینوشت؟ در این صورت، ازنظر من، آثار او بهگونهای متفاوت بود، ولی معتقد نیستم که این آثار از میان میرفت.
در رابطه با کسانی که افرادی خلاق نیستند، ولی مسئولیتهای مهمی به عهده دارند و سروکارشان با قدرت است، تصور میکنید روانکاوی باید اجباری باشد؟
لکان: درواقع، نباید گمان کرد که اگر کسی نخستوزیر است، به این خاطر است که او در سنی عادی، یعنی در جوانی، روانکاوی شده؛ ولی گاه دوران جوانی بسیار طول میکشد.
علائم هشداردهنده
مراقب حرفتان باشید! اگر آقای گی موله46روانکاوی شده بود، آنگاه دیگر چه کسی میتوانست به او انتقاد کند؟
اگر او، برخلاف مخالفانش، حق مصون نگهداشتن خود را [از انتقادات] داشت چه؟
لکان: معتقد نیستم در صورتی که آقای گی موله روانکاوی شده بود، همچنان به کار سیاست مشغول بود! نمیخواهم از قول من بگویند که روانکاوی شدن عمومی راهحل نهایی تمامی تضادهاست؛ یعنی اگر همهی انسانها را روانکاوی کنیم، دیگر جنگی وجود نخواهد داشت و نزاع طبقاتی از میان خواهد رفت؛ من اصولاً خلاف این حرف را میگویم. تنها انتظاری که میتوان [از روانکاویشدن عموم] داشت، کاستن از ابهام و سردرگمی ناشی از هیجانهای بشر است.
اکنون متوجه نادرستی حرفی که پیشتر زدید، میشوید: گرایش به استفاده از ابزاری که نحوهی ساختهشدن آن را نمیدانید. در میان کسانی که تحت عنوان روانکاو در سراسر جهان فعالیت میکنند، تمایل روزافزونی وجود دارد به پنهانکردن، نشناختن و استتار نظامی اولیه که فروید طرحریزی کرد.
بخش اعظم نهادهای روانکاوی تلاش کرده تا کاری را انجام دهد که من آن را کوشش در راستای تقلیل [نظریهی فروید] مینامم: یعنی کنارگذاشتن آزاردهندهترین جنبهی نظریهی فروید. هر سال شاهد بیشترشدن این بیتوجهی هستیم و در برخی موارد، مثلاً در ایالات متحده، [نظریهپردازان روانکاوی] به صورتبندیهایی میرسند که کاملاً با الهامات فروید در تناقض است.
دلیل این امر آن نیست که روانکاوی شدیداً رقابتی است و روانکاوان مجبورند مشاهداتشان را پذیرفتنیتر کنند و ازاینرو، آنها را بزک کنند و در این راه، از نظریههای مشابه علمی کمک بگیرند.
ولی این موضوع برای آنالیزانهای47 بالقوه بسیار ناامیدکننده خواهد بود؟
لکان: اگر سخنانم آزارتان میدهد، چه بهتر! امیدوارم در نظر عامهی مردم، این موضوع یک علامت هشداردهنده باشد تا بهاینترتیب، در حوزهی علمی، استلزاماتی جدی برای آموزش روانکاوان در نظر گرفته شود.
روانکاو آموزشدیده
آیا آموزش روانکاوی همینالان هم به قدر کافی طولانی و جدی نیست؟
لکان: آموزش روانکاوی، چنان که امروزه صورت میگیردـ نخست مطالعاتی پزشکی و سپس آموزش روانکاوی توسط روانکاوی واجد صلاحیتـ فاقد عناصری ضروری است که بعید میدانم بدون آنها، کسی بتواند خود را روانکاوی آموزشدیده به شمار آورد: پژوهش زبانشناختی و دانش تاریخی، یعنی تاریخ ادیان و غیره.
فروید برای روشنکردن نظراتش دربارهی آموزش، از اصطلاحی قدیمی استفاده میکند که دلم میخواهد اینجا آن را یادآوری کنم: اصطلاح “وحدت آموزش و پژوهش”48
مطالعات پزشکی آشکارا برای فهم گفتار روانکاوی ناکافی است؛ بهعبارتدیگر، مثلاً تمایزگذاری میان معنای نمادها و حضور اساطیر در یک گفتار، یا صرفاً درک معنای آنچه بیمار میگوید، به همان شکلی که معنای یک نوشته را درک میکنیم.
دستکم در حال حاضر، پروفسور ژان دُلِی49، عضو درمانگاه بیماریهای ذهنی و آنسفالیت50، پناهگاهی امن برای پژوهشی جدی در زمینهی متون تعلیمی فرویدی به وجود آورده است.
معتقدید خطر نابودی روانکاوی، به آن صورتی که فروید ابداعش کرد، نزد افراد ناکارآمد وجود دارد؟
لکان: در حال حاضر، روانکاوی رفتهرفته دارد به نوعی اسطورهشناسی گیجکننده تبدیل میشود. میتوان علامتهای این دگرگونی را برشمرد: محو عقدهی ادیپ؛ تأکید بر سازوکارهای پیشاادیپی51 و سرخوردگی52 ؛ جایگزینی اصطلاح اضطراب با ترس. البته منظورم آن نیست که در فرویدیسم، یعنی الهام اولیهی فرویدی، هیچ پیشرفتی اتفاق نمیافتد. میتوان در تمامی زمینههای علوم انسانی، مظاهر این پیشرفت را مشاهده کرد.
بهویژه، به خاطر دارم که دوستم، کلود لوی اشتراوس53، اخیراً به من دربارهی توجه خاص قومشناسان به عقدهی ادیپ گفته؛ چنان که ازنظر آنها، عقدهی ادیپ مخلوقی عمیقاً اسطورهای و زادهی عصر ماست.
این موضوعی جالبتوجه و شگفتآور است که فروید بهتنهایی، موفق شده تا مضامین خاصی را از هم منفک سازد، مضامینی که پیشازاین، هرگز جدا از یکدیگر نبودهاند؛ و آنها را در قالب شبکهای منسجم تعبیه کند و درعینحال، آن را بهصورت یک علم درآورد و حوزهای کاربردی برای آن تدارک ببیند.
ولی در مقایسه با این کارهای بزرگ فروید که قرن حاضر را همچون صاعقهای درنوردیده، کارهای ما واپسمانده به نظر میرسد. من این حکم را با اذعان به تقصیر خودم صادر میکنم. ما پیش نخواهیم رفت، مگر آنکه افرادی کافی برای انجام تمام وظایف علمی یا فنی لازم در اختیار داشته باشیم که بهخوبی آموزش دیده باشند: پس از آنکه نابغهای کِشت، کارگرانی باید تا آن را درو کنند.
پی نوشت ها
- The Unconscious [↑]
- Irrationalism [↑]
- Passion [↑]
- Neurosis [↑]
- Soul Engineer [↑]
- Sexuality [↑][↑]
- Christopher Columbus [↑]
- Champollion [↑]
- Secondary Force [↑]
- Articulated [↑]
- Transference [↑]
- Repression [↑]
- Homosexual [↑]
- Signifier [↑]
- Discourse [↑]
- Symptoms [↑]
- Hieroglyphics [↑]
- Linguist [↑]
- The Return of the Repressed [↑]
- Vesicular Pressure ؛ وزیکول در زیستشناسی، تودهای درون سلول آغشته از مایع سلولی است که فرایند آندروسیتوز و اگزوسیتوز (ورود و خروج مواد غذایی به سلول) را انجام میدهد. [↑]
- History of Tyranny [↑]
- It [↑]
- The Master [↑]
- The Interpretation of Dream [↑]
- The Psychopathology of Everyday Life [↑]
- Jokes and their relation to the Unconsciou [↑]
- Censorship [↑]
- Confession [↑]
- the Obsessional [↑]
- an Other [↑]
- عنوان کتاب در مصاحبه The Five Psychoanalyses آمده است. مورد موشمرد در مقالهای که فروید تحت عنوان Notes upon a Case of Obsessional Neurosis (با عنوان فرعی موشانسان) چاپ کرد بررسی شده است. [↑]
- The Ratman [↑]
- هر چند در متن، واژهی consult آمده است، ولی منظور، مشاوره به مفهومی نیست که در گفتمان روانکاوی از آن مراد میشود. [↑]
- Trauma [↑]
- Prehistory [↑]
- The Analytical Effects [↑]
- Expectation of the Truth [↑]
- Prejudice [↑]
- Intersubjectivity [↑]
- Direction of Conscience [↑]
- Needs for Impurity [↑]
- Mass Objection [↑]
- Adaptation [↑]
- Reinstallation [↑]
- Wo Es war, soll Ich werden [↑]
- Guy Mollet ؛ سیاستمدار فرانسویای که بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۹ رهبری حزب سوسیالیستی شعبهی فرانسوی کارگران بینالمللی (SFIO) را بر عهده داشت و از ۱۹۵۶، به مدت یک سال، به سمت نخستوزیری فرانسه رسید. [↑]
- Analysands [↑]
- Universitas Literarum [↑]
- Jean Delay [↑]
- The Clinic of Mental Illness and Encephalitis [↑]
- Preـ Oedipal Mechanisms [↑]
- Frustration [↑]
- Claude Leviـ Strauss [↑]