ویرایش فاطمه حریری
ثمرۀ واپسین دوران اندیشۀ فروید، دقیقاً دوسال پیش از سکوت ابدی وی، نوشتهای است به نام «ساختدهیها در تحلیل» که در میان آثار فروید همچون جواهری گران بها میدرخشد. این متن که از اندیشههای بسیار مستحکمی نیرو گرفته است، نمونهای از تفکر معتبرِ روانکاوانه است، شیوهای رها از تعصبات منطقی که مانع بسط نظریه است، امری که فروید در آن سرآمد بود.
ساختدهیها در تحلیل به نوعی ضمیمۀ «تحلیل پایانپذیر و پایان ناپذیر» است (فروید، ۱۹۳۷ ب). تحلیل پایانپذیر و پایان ناپذیر که در سال ۱۹۳۷ نوشته و در ژوئن آن منتشر شد در دسامبر همان سال و در متن ساختدهیها ادامه داده شد. علیرغم متاخر بودن متن مذکور، فروید برای مدتی مدید درگیر این مفهوم بود. پیشتر و در مقالۀ «هانس کوچولو» (۱۹۱۹ ب) نطفۀ این مفهوم را، که فروید بعدها توسعه داد، مییابیم. اما در «گرگ مرد» (۱۹۰۹) بود که این ایده در ارتباط با صحنۀ اولیه و همچنین در مطالعات وی در باب روانزایی نوعی از همجنسخواهی زنانه شکل گرفت (فروید، ۱۹۲۰).
مانند سایر ایدههای فروید فرآیند بدل شدن این ایده به مفهومی مشخص نیز سالها طول کشید تا نهایتاً در سال ۱۹۳۷ به سرانجام رسید. برای تبیین این مسئله چندین نگاه وجود دارد. از نظر من قانع کنندهترین تبیین آن است که این مقاله را راهحلی دیرهنگام برای مشکلات ناشی از بنبستهای تئوریِ تکنیک بدانیم که به مقالۀ تحلیل پایان پذیر و تحلیل پایان ناپذیر لحنی بدبینانه میدهد. به هرحال، من این جهش فکری پر انرژی فروید را درک میکنم، جهشی که او را به سرزندگی بازگرداند تا به پرسشهایی که بهنظر میرسید از پاسخ بدانها عقبنشینی کرده بود بازگردد.
در واقع ساختدهیها1 تامل بالینی عمقی را ارائه میدهد که فروید پیش از آن هرگز بدان دست نیافته بود. ممکن است اینگونه استدلال شود که این متن بیانگر سخن نهایی فروید در باب حافظۀ ناآگاه و به طور کلیتر در خصوص ویژگیهای سازمان روانی بر اساس نظریۀ روانکاوی است. اینجا جایی است که ارزش متن در آن نفهته شده و علاوه بر آن عناصر اساسی تفکر روانکاوانه را نیز در چند صفحه گرد هم آورده است.
۱) ساختدهیها در تحلیل (۱۹۳۷)
اجازه دهید مجدداً به مراحل استدلالی فروید نگاهی دوباره بیافکنیم. مقاله با در نظر گرفتن نقدی خطاب به روانکاوان با این مضمون آغاز میشود که آنان با استفاده از ظرافتی کاذب، به سوی نگرشی خودمدارانه سوق داده میشوند. در این فضا به نوعی بازی «شیر یا خط» رخ میدهد که تحلیلگر با استفاده از استدلالهای متضاد از ابهام حاصله سود میبرد، چنان که «اگر شیر بیاید من برنده میشوم و اگر خط تو میبازی». فروید اینجا با تقبیح این نگرش صداقت مرسوم خویش را نشان میدهد. او در پایانبندی که لایق شرحی مفصل است به تبیین این امر که چگونه «بله و خیر و بیمار را در طول تحلیل ارزیابی میکنیم، در واقع معنای رد و تایید چیست؟» میپردازد (۱۹۳۷ الف، ص ۲۵۷).
اگر بخواهیم پاسخی برای این سوال بیابیم لازم است ویژگیهای خاصی که مختص کار تحلیلی است را یادآوری کنیم. در اینجا شایسته است که نقش پسرانش را در نظر بگیریم. این امر بدان معنا است که شناخت ویژگیهای پراکندۀ مطالب تحلیلی که فاقد هرگونه وحدت تسهیل کنندهای است ضروری است. در مواجهه با این پراکندگی اشکال روانی، وظیفۀ کار تحلیلی این است که آنچه در جستجویش هستیم را بازگرداند؛ به عبارت دیگر تصویر قابل اعتمادی از سالهای فراموش شده ارائه دهیم.
حال نخستین نکتهای که باید بدان اشاره شود این است که چنین کاری را تحلیلگر به تنهایی انجام نمیدهد، بلکه در آن شریک میشود. در واقع کار در دو مکان مختلف روی میدهد؛ دو روان، دو فرد که وظایفشان متفاوت است. فروید اینجا برای نخستین بار این مسئله را کشف کرد، در حالی که ادعا میکند پیش از آن لازم نبود بدان اشاره شود چرا که بدیهی بوده است. با این حال همانطور که فضای بالینی نشان داد این ایده پیش از این به وضوح تدوین نشده بود.
همانطور که فروید به وضوح نوشته است وظیفۀ تحلیلگر این است که با توجه به ردیادها، آنچه پیشتر رخ داده و فراموش گشته را ساختمند کند. فروید مابین ساخت دهی و بازسازی2 تمایزی قائل نبود. در متن یک تغییر جهت طولانی او را به مقایسه کار روانکاو با باستانشناس سوق میدهد و در ادامه این حقیقت اساسی را مطرح میکند: تحلیلگر نه روی یک ابژۀ مرده (حتی در صورتی که حفظ شده باشد) که روی مواد زنده کار میکند. برای روانکاو ساختدهی انتهای پژوهش نیست، بلکه آغاز کار است. سپس به بیان تفاوت تفسیر و ساختدهی میپردازد. تفسیر به عناصر جداشده از مواد اساسی اشاره دارد، حال آنکه ساختدهی بخشی از تاریخچۀ فراموش شده را ارائه میدهد.
در اینجا سوال مهمی مطرح میشود، چگونه میتوان از صحت ساختدهیها اطمینان داشت؟ خطا که همواره رخ دادنش متحمل است، به شکل گذشتهنگر قابل تشخیص است. اگر خطا مکرراً تکرار شود تحلیلگر اعتبار خویش را از دست خواهد داد. حدس و گمان نیز قادر به ترمیم آسیب نیست. فروید در اعتراض به مخالفان روانکاوی پاسخ میدهد که «بله» و «خیر» تحلیلشونده را نباید در معنای ظاهریاش در نظر گرفت.
پاسخ فروید درخشان است. توجه وی به واکنشی که بیمار نشان میدهد جلب میگردد؛ «من هرگز به آن فکر هم نکرده بودم (نباید به آن فکر میکردم).»3 واکنش ارزشمند دیگر تایید ساختدهی از طریق تداعیهایی است که با محتوای ساختدهی ارائه شده مطابقت دارند. به طور خلاصه میتوان گفت که ساختدهی چیزی بیش از فرضی در انتظار بررسی نیست.
اکنون مشکل جدیدی مطرح میشود، مزایای ساختدهی نسبت به تفسیر را دریافتیم، اما حالا نتیجۀ ساختدهی چیست؟ این امر که منجر به یادآوری پسرانده شده در روان تحلیلشونده نمیشود. فروید در این باره پاسخ نوینی ارائه میدهد که خالی از جسارت نیست. او میگوید ساختدهی در بیمار باور مطمئنی به حقیقت خویش میبخشد، همان اثری که خاطرهای بازیافته بر روان دارد. ما میتوانیم نکتهای که اشاره میکند را دریابیم: اعتقادی که در غیاب یادآوری به دست میآید همان اثری را دارا است که خاطرهای بازیافته؛ چرا که نشان میدهد به یادآوردن دیگر برای دستیابی به حقیقت ضروری نیست. و اگر نتوان صحت ساختدهی را تایید کرد پدیدۀ دیگری در برابر آن میایستد. فروید سپس به «یادمانهای سرزندهای4» اشاره میکند که مستقیماً به موضوع ساختدهی مربوط نمیشوند، اما بدان مرتبط هستند و در حاشیۀ آن و با توجه به جزئیات پیرامون موضوع ساختدهی رخ دادهاند. چنین پدیدهای در نگاه فروید با «برانگیزش» امر پسرانده مرتبط است، که ساختدهی را از طریق مکانیزم جا به جایی به بافت دیگری مربوط میکند. اینجا بار دیگر درمییابیم که مقاومت چگونه قادر است از جا به جایی سود ببرد.
ماهیت توهم آمیز این پدیده (برانگیزش امری که در ظاهر به ساختدهی مربوط اما در واقع مرتبط با بافت دیگری است) منجر به مشکلی در باب درک ارتباط آن با توهم واقعی میشود. در اینجا فروید به رویدادهای تجربه شده در زمان نوزادی را که با این امر مرتبط است اشاره میکند:
«چیزی که کودک در زمانی که هنوز قادر به سخن گفتن نبوده، دیده یا شنیده است اکنون به آگاهی وارد میشود، اما احتمالاً به دلیل مخالفت نیروهای متقابل تحریف یا جا به جا میگردد» (فروید، ۱۹۳۷، ص۲۶۷).
در این موارد، کنش از واقعیت دور میگردد و امر پسرانده شده به سوی بالا حرکت کرده و محتوای خود را به آگاهی تحمیل میکند. اکنون میتوان دریافت که پسرانش نه تنها باید به عنوان نیرویی پسراننده در نظر گرفته شود، بلکه باید با بازگشت امور پسرانده شده که فروید آن را «حرکت رو به بالا» نام نهاد تکمیل گردد، مفهومی که در برابر حرکت رو به پایین پسرانش در نظر گرفته میشود. و فروید از طریق شباهت این امر با مکانیزمهای رویاها است که زین پس نتیجه میگیرد رویاها باید با جنون یکسان انگاشته شوند.
فروید مدعی است که رویا حاوی «تکهای از حقیقت تاریخی» است. این بدان معنا است که زین پس میبایست تلاش بیهوده برای متقاعد کردن بیمار به جنون آمیز بودن هذیانهایش را کنار نهاد، و در عین حال این واقعیت که هذیانها حقیقت تاریخی هستند را به رسمیت شناخت. از این رو به نظر میرسد که هذیانهای بیمار همچون ساختدهیهای روانکاو است. میدانیم شباهتی که فروید مابین این دو امر تشخیص داد، حقیقتی عمیق است که تنها خود وی قادر به مطرح ساختنش بود. در نهایت، ثابت میشود فرمول دورۀ اولیهای مبنی بر این که «بیمار از به یاد آوردهها است، که رنج میبرد» برای طیف وسیعی از پدیدهها قابل استفاده است، از این رو مفهوم حقیقت تاریخی اهمیت دارد.
این مقاله به طرح چندین پرسش میپردازد:
- آیا این امر صحیح است که هیچ سازمان روانی نمیتواند در معرض نابودی کامل قرار بگیرد؟ این مسئله بعداً بررسی خواهد شد.
- آیا میتوان با اتکا به ساختدهی، تصویری تام از سالهای فراموش شده ارائه داد؟ میدانیم که این پرسش با توجه به مفهوم ساختدهی نسبی است.
- آیا نباید میان فرآیندهای رویا که در ارتباط با رویا-کار است، و فرآیندهای مربوط به توهم که خارج از رویا-کار است تمایز قائل شد؟ در فرایند رویا، رویا-کار با همیاری عملکرد آلفا (بیون) انجام میشود که یگانگی رویا/خیالورزی (خودش/مادرش) را برای بیمار ممکن میکند. در نهایت باید دانست که فرآیند توهم را نمیتوان از پدیدۀ توهم منفی که سد راه مکانیزمهای نظام بازنمایی است، مجزا ساخت.
بنابراین ممکن است فرض کنیم در روان فرآیند دائمی از ساختدهی در حال اجرا است و با کار نفی که در برابر این ساختدهی مقاومت میکند، در تضاد است. رابطه با حقیقت تاریخی ما را به شناخت مفهوم حقیقت تاریخی که در کار روانکاونه قابل تمییز است سوق میدهد.
وینیکات در مقالۀ خویش «ترس از فروپاشی ۱۹۷۴» پرسشهای فروید را غنیتر میکند. آنچه دربارۀ آینده موجب هراس میگردد در گذشته رخ داده اما در فرد ادغام نگشته است.
من بحث را با نگاهی که دربارۀ استفادۀ مدرن از ساختدهی (به خصوص در کار با تروماهای ابتدایی) به کار میرود به پایان میرسانم. در نهایت باید دانست که گزارههای نظری تحلیلی که به عنوان یک کل در نظر گرفته شدهاند، حاصل ساختدهیای هستند که هدفشان ایجاد انسجامی ویژه است. این بررسی اجمالی از مقالۀ فروید گواهی بر خلاقیت و غنای فوق العادۀ آن است. فروید بهتر از این نمیتوانست به نتیجهای برای پاسخ به مشکلات ناشی از تحلیل پایان ناپذیر که اغلب غرق در تکرار میگردد دست یابد. نتیجهگیری انقلابی فروید این بود که به خاطر آوردن دیگر آن نقش تعیین کنندۀ پیشین را دارا نیست.
۲٫نکاتی مختصر در باب ارتباط مابین تفسیر و ساختدهی
تبیین شرایطی که در آن از تفسیر و ساختدهی استفاده میکنیم اهمیت بسزایی دارد. من گمان میکنم در بیماران نوروتیک نیاز چندانی به استفاده از ساختدهی نداریم، چرا که کارکردهای روانی آنان نسبتاً دست نخورده باقی مانده است و آنان به شکل اتوماتیک کما بیش به ساخت دادن مشغولند. از سوی دیگر هنگامی که با بیمارانی سر و کار داریم که فقط با توپوگرافی دوم قابل درک هستند، یعنی جایی که عواملِ بازنمایی کننده کم و بیش از بازی خارج میشوند، استفاده از ساختدهی ضروری میگردد. در حالت اول ساختدهی در سکوت روانکاو رخ میدهد، یا این که بهطور محدودی مورد استفاده قرار میگیرد. حال آن که در حالت دوم، کار روانکاوی توسل به ساختدهی را ضروری میسازد.
به عبارت دیگر، روابط میان عوامل آگاه، پیشآگاه و ناآگاه این شکل از خلاقیت روانکاوانه که بر پایۀ انتقال استوار است را میسر میکند، گرچه نمیتوان نقش مقاومت را {در جلوگیری از آن} نادیده گرفت. دلیل امکان این وضعیت آن است که کارکردهای بازنمایی، که بخشی جدایی ناپذیر از ساختار ناآگاه هستند، آنطور که فروید مطرح ساخته است در نظریات مربوط به اید غایب هستند. در اید، تکانههای غریزی اکنون واجد نقشی هستند که پیشتر به بازنماییهای ناآگاه نسبت داده میشد. لازم است از یاد نبریم که فروید از زمان ایگو و اید (۱۹۲۳) ضمیر ناآگاه را از جایگاهی که پیش از آن بدان نسبت داده بود خلع کرد. ضمیر ناآگاه همچنان فعالیتهایش را دنبال میکند اما اینک متصل به ساختارهای ناآگاهِ ایگو است و دور از دسترس اید قرار دارد که از نظر فروید ریشه در امر جسمانی دارد. کار روانکاوی به دنبال این است که ابراز تکانههای غریزی را به بازنماییهای ناآگاه بدل کند تا از این طریق نمایش چیزها را به نمایی کلامی بدل کند، نوعی دگردیسی که به شکل زبانی میسر میشود. این دگردیسی هنگامی ناقص میماند که بوسیلهی روبرویی با اضطرابهای کهن مورد ممانعت قرار میگیرد.
حقیقت تاریخی حقیقتی سوژگانی است، چرا که با آنچه در برههای معین از تاریخ برای سوژه واقعی و حقیقی بنظر میرسیده است مرتبط است. در این دوران هنوز ابژۀ خارجی که مستقل از سوژه احساس شود و خارج از وی قرار بگیرد وجود ندارد و برای این روان، که هنوز قادر به کشف ابژۀ عینی ادراک شده نیست، تنها ابژۀ ذهنی وجود دارد (وینیکات).
این توضیح به روشنی بیانگر تجربۀ بالینی ساختارهای غیرنوروتیک که به ارائه اشکال گوناگون اجبار به تکرار؛ همچون کنشنمایی، جسمانیسازی، دورههای توهم، حالتهای مسخ شخصیت، واکنش درمانی منفی و … میپردازند، است. در کار بالینی روانکاوی فرانسوی تفاسیر عموماً محتاطانه و به شکلی عامدانه سطحی هستند تا از تاثیرات آسیبزا بر بیمار اجتناب شود. وینیکات نیز در اواخر عمر خویش موافق با تجدیدنظر جدی در باب تفسیر بود و مخالفت خود را با فراوانی و عمق تفاسیر کلاینیها ابراز میکرد.
ایفای نقش آینهای ابژۀ گذاری5 اجازه میدهد تا مواد {جلسه} به شکلی مرکب دگردیسی شوند. گاهی اوقات روانکاو نیازمند صرف زمانی طولانی است تا دامهای اجبار به تکرار را خنثی کند. یکی از دشواریهای تفسیری در ساختارهای بدوی، اجتناب از تفسیرهای روایتگون است. چگونه میتوان در روانکاوی به تفسیری معطوف به اید پرداخت؟ پاسخ به ندرت واضح است. در این زمینه مقدار نامحدودی صبر و تحمل نیاز است.
در نهایت باید گفت که در کار تحلیلی وحدت در دل تنوع مواد تحلیل شکل میگیرد. پیشنهاد من این است که این فرآیند را «بازگشت به خود از طریق انحراف از دیگریِ همسانِ خود» نامگذاری کنیم. تفسیر انتقال از طریق محیط کار بالینی اجازه میدهد تا تمام تفاوتهای ظریف میان تفسیرِ انتقال و تفسیر درانتقال، همانند آنچه در سنت فرانسوی روانکاوی رایج است در نظر گرفته شود. با این حال باید پذیرفت همۀ موادی که وارد جلسه میشوند قرار نیست در پرتوی انتقال آشکار شوند.
۳٫ساختدهی در کنگرۀ روانکاوان فرانسوی زبان (۲۰۰۷)
در سال ۲۰۰۷، کنگرۀ روانکاوان فرانسوی زبان موضوع ساختدهی در روانکاوی را به عنوان محور خود برگزید. در این کنگره دو سخنگو؛ ژاک پرس و میشل برتراند نظرات خویش را در باب ساختدهی بیان کردند که من به طور خلاصه به شرح ایدههای آنان خواهم پرداخت.
من با میشل برتراند آغاز خواهم کرد، چرا که گمان میکنم ارائۀ وی بیشتر بر موضوع متمرکز بود. طبیعتاً هر گزارش فضای زیادی برای بحث ایجاد میکرد. با نگاهی گذرا به ادبیات تحقیق میتوان دریافت که از سال ۱۹۳۷ تا کنون، تحلیل این مفهوم به ایجاد سوالات متناقضی منجر شده است.
در این ارائه پس از یاد کردن از محتوای مقالۀ ۱۹۳۷، برتراند موضوع ساختدهی در زمانۀ کنونی را مطرح کرد. وی بر نقش انتقال متقابل تاکید کرده و فرضیۀ ایجاد یک ساختدهی مشترک در فضای گذاری را مطرح کرد (روسیلون، ۱۹۸۴).
افراطیترین نظرات در این باب پیشتر توسط سرژ ویدرمن مطرح شده بود، ویدرمن معتقد بود ساختدهی منحصراً میبایست از مواد تحلیل سرچشمه گرفته باشد و نیازی نیست در گذشتۀ بیمار که بنا به تعریف غیرقابل دسترس است؛ واقعیت داشته باشد. ویدرمن استدلال میکرد که بازسازی تاریخچۀ بیمار در واقع ساختدهی به آن است. شخصیت رادیکال و ایدههای ویدرمن در ابتدا با استقبال رو به رو شد، اما با گذشت زمان این رادیکالیسم در نظر مخالفان وی بیش از حد به نظر رسید (پاشه، ۱۹۸۴). در این زمان ایدههای فرنتزی مجدداً مطرح شدند. بحث دائماً حول واقعیتی میگذشت که با ماهیت واقعی یک تجربۀ زیسته متفاوت بود.
مشکل دیگر، مسئلۀ روایت بود (اسپنسپ، ۱۹۸۲). در آن دوران روایتگرایی به عنوان نظریۀ جایگزین در مواجهه با بنبست نظریۀ کلاسیک مطرح شده بود. حقیقت روایی در تضاد با حقیقت تاریخی فروید قرار داشت. در اینجا قوام گفتمانی بر هر ارجاع تاریخی، حتی بر حقیقت تاریخی ارجحیت داشت.
روی شیفر (۱۹۷۶) با تکیه بر نظریات متاخر زبانی همچون کاربردشناسی6 که در اروپا جایگاه چندانی نداشت، به طرح ریزی یک تجدیدنظر اقدام کرد. در این فضا به طور کلی متاسایکولوژی ابژۀ فرویدی رد شده است. زبان عملگرایی تلاش کرد تا خود را تحمیل کند، اما موفق نبود. در عوض، روانکاوی یک ساختدهیِ روایی مشترک است.
این ایده برای مدت زمان کوتاهی جذاب بود. اما همانطور که میشل برتراند میگوید متاسایکولوژی یک روایت مشترک نیست.
نتیجتاً ساختن گذشته مستلزم کشف مجدد لحظات اساسی در یک ساختدهی روانی است. این ساختدهی میان دو فرد در فضای تحلیلی؛ فضای پیوند، مشترک است. اما انتقال متقابل آنچه را که زندگی نشده است (یا نمیتوانسته بشود) جبران میکند: در واقع امرِ ممکن را به راه میاندازد. انتقال و انتقال متقابل به هم وابسته هستند.
بحث در باب ساختدهی به گونهای مداوم میان نمایندگان گروههای گوناگون دنبال شده است. ایدههای ویدرمن آن نوع ساختدهی که ما در آثار فروید میشناسیم را زیر سوال برده است. اگر ساختدهی موجود باشد، {مفهومش} وابسته به تحلیلی است که به ما اجازۀ نظرپردازی داده است. این عقاید گوناگون تاثیر زیادی بر روانکاوی فرانسوی زبان نهاد. پس از آن روانکاوانی همچون بلوم (۱۹۸۰)، برنمن (۱۹۸۰)، پاشه (۱۹۸۴)، لوچ (۱۹۸۸)، ولتزر (۱۹۸۵) و برینس (۱۹۹۷) به این پرسش بازگشتهاند. هرکدام از این نویسندگان بر اساس پایۀ نظری خود، از روانشناسی ایگو تا ایدۀ سندلرها (رویارویی میان ناآگاه گذشته و ناآگاه اکنون) به مخالفت و بحث پرداختهاند.
اخیراً نیز تارگت (۱۹۹۸)، گابارد (۱۹۹۷)، بلوم (۲۰۰۳) و فوناگی (۲۰۰۳) به بحث در این باب پرداختهاند. ادبیات روانکاوی در این زمینه آنقدر پربار است که خود فهرست کاملی را اشغال میکند. اگر بخواهم نظری کلی بدهم، من معتقدم پس از فروید این پرسش در اغلب اوقات با نگاه پوزیتویستی مورد بررسی قرار گرفته است. این امر بدین معنا است که اکثر نویسندگان بر خصوصیت نامشخصِ ساختدهیهای مربوط به ترومای جنسی و این امر که ترومای مربوط به دوران ابتدایی رشدی به شکل گذشته نگر مورد تفسیر قرار گیرد توافق دارند.
موضع من در این باب متفاوت است. من مایلم تا با پذیرش ماهیت فرضی ساختدهی و کنار گذاشتن تایید احتمالی آن از طریق معیارهای پوزیتوییستی به درک بهتری از مسئلۀ ساختدهی نائل شوم.
ژاک پرس که گزارش دیگری در همین کنگره ارائه داده بود نیز با اتخاذ رویکردی متفاوت به مطالعۀ مهمی در این باب پرداخته است. وی تلاش کرده بود تا به جای تحلیلی سادهانگارانه در این باب، شرایط مورد نیاز برای ساختدهی را روشن کند. کار فرنتزی در این مورد پیش زمینۀ نگاه او است. به خصوص دیدگاه وی دربارۀ تاثیرگذاری حس واقعیت و مراحل آن و نگاه وی به نقش غرایز ایگو در نگاه پرس تاثیرگذار است. در ارائۀ پرس ایدههای وینیکات دربارۀ ترس از فروپاشی نیز مورد توجه قرار گرفته و استفاده از این معانی نیز در طب روانتنی نیز مورد تاکید است. همچنین مفهوم پیشنهادی من، یعنی « دوست داشته شدن در طی پریشانی» نیز مورد اهمیت واقع شده است (گرین، ۱۹۹۹). این ایده چندان آشنا نیست و لازم است تا من بار دیگر به طرحش بپردازم. ما میدانیم که چقدر برای کودک و به طور کلی انسان، مهم است که احساس کند دوست داشته میشود. دوست داشته شدنِ مطرح شده در این نگاه مظاهر زیادی دارد که ارزش مثبت آنان شناخته شده است. اما شرایط متفاوتی نیز ممکن است رخ بدهد؛ خصوصاً که پریشانی در اشکال گوناگونی ظاهر میشود؛ به عنوان مثال با حس طرد شدن، از دست دادن عشق یا از دست دادن ابژه؛ یا این که به سبب زخم بر نرگسانگی، مشکلات جسمی یا اخلاقی، یا هر مصیبت دیگری که زندگی تحمیل کرده است، ایجاد شود. من گمان میکنم مزایای حس دوست داشته شدن هرگز به اندازۀ فضایی که من مطرح کردم، یعنی دوست داشته شدن در طی پریشانی ضروری نیست. فروید نیز در این رابطه هنگامی که به احساس تنها ماندن در برابر نیروهای طبیعی اشاره میکند از طریق فرمولی شیوا همین امر را توضیح میدهد. تحت این شرایط است که دوست داشته شدن در طی پریشانی ارزشی غیرقابل جایگزین دارد. به عبارت دیگر، هنگامی که سوژه درگیر بدبختی شده است عشق ابژه منبعِ تسلیبخشیِ ضروری است. در تحلیل نیز ما اغلب با این موقعیت رو به رو میشویم، اما در این فضا نیازی نیست تحلیلگر برای تسلیبخشی به ابراز محبتی آشکار بپردازد. از او انتظار نمیرود که کلماتی تسلیبخش به زبان بیاورد یا به گونهای تکراری به ایفای نقش جبرانی بپردازد که وی را از مرزهای خنثی بودن تحلیلی دور میکند. این امری نیست که او باید انجام دهد، بلکه از جانب وی یادآوری کهن «خنثی بودنِ خیرخواهانه» کافی است. اغلب سکوت محتاطانه که همراه با همدردی مشخصی است اثرات مثبتی دارد.
وینیکات به بیان نکات مهمی در باب تمایز بازگشت7 و استنکاف8 پرداخته است. بر همین اساس ژاک پرس توجهات را به سوی «پتانسیل تروماتیک درونی» سوق میدهد. پرس به ارائۀ ملاحظات مثمر ثمری در باب ماهیت ردیادهایی که ممکن است به شکل رد زخمی ناشی از تروما در نظر گرفته شود پرداخته است، همچنین پرس بر نقشی که رانهها در شرایط ساختدهی ایفا میکند نیز تاکید کرده است.
پرس همچنین بر نقش دوپارگی، آنگونه که فرنتزی بدان میپردازد نیز تاکید دارد. وی مانند فروید اهمیت حقیقت تاریخی را به عنوان منبع درونی انسجام باورها میپذیرد و با توجه به تغییرات نظر فروید، نکات مهمی را در باب ماهیت رویاها که فروید آن را بیان آرزو نامید مطرح کرده است. کارکرد تروماساز توسط پرس و سارا بوتلا شکلی واحد دارد. در این فضا ماهیت آشکار موضوع میبایست مورد توجه قرار گیرد. اینگونه توهم نیز معنای جدیدی مییابد. پتانسیل توهم که پیشتر در سال ۱۹۳۷ توسط فروید مورد اشاره قرار گرفته بود مورد بازشناسی قرار گرفته است. اکنون ایدۀ مهم این است که در این فضا، حضور ابژه نقشی اساسی ایفا میکند. کاربرد این ایدهها را میتوان در طب روانتنی مد نظر گرفت که قادر شده است بیمارانی که دچار بحرانهایی مبتنی بر بازگشت بوده و شکلی از سایکوز کنونی و سازمان گسیختگی روانی را به نمایش میگذارند متمایز ببیند. در اینجا کیفیت حضور تحلیلگر یا کیفیت بافت رابطهای ابژه، نقش اساسی ایفا میکند و به همین سبب ضروری است این کیفیت در ساختدهی مورد توجه قرار گیرد. این فضا {توهم} اثرات حضور و غیاب را تعدیل میکند. همچنین متعاقباً حضور راه را برای نفیِ توهم هموار میکند.
این ماهیت کار مهم پرس بود که با وجود این که کمتر به خود مفهوم ساختدهی پرداخته بود اما اهمیت و ضرورت آن را مشخص میکند.
تفسیری معاصر و روشنگر
من تصمیم گرفتم تا در این بخش خودم را به متنی از سارا بوتلا محدود کنم که از ایدۀ حافظۀ اید دفاع کرده است. من برای این متن جایگاه رفیعی قائلم چرا که معتقدم اهمیتی تعیین کننده دارد. سارا بوتلا با زیر سوال بردن نقش یادآوری در جهان روانی تحلیل شونده بحث مهمی را مطرح میکند. او در مخالفت با این ایده، فرضیۀ حافظۀ اید را مطرح میکند که پیشینیتر از امور به یاد آورده شده است.
بوتلا برای اثبات فرض خود به تفسیر رویای فروید (۱۹۰۰) باز میگردد. من به خوانندگان این متن توصیه میکنم که به متن فروید رجوع کرده و آن را به تفصیل بررسی کنند، زیرا در بازخوانی این بخش درخواهیم یافت فروید نگاه خود را به وضوح بیان کرده و ما را از سردرگمی خارج میکند. بوتلا به فصل هفتم بازمیگردد و این فرضیه فروید را مورد اشاره قرار میدهد که بر اساس آن حافظه توسط توالیهای نظاممندی از ردیادها شکل میگیرد که به صورت درونروانی و همزمان درک میشوند. این ردیادهای اولیه در ابتدا به شکل همزمان دریافت شده و پس از آن با توالیهای بعدی نظم داده شده و مرتب میشوند. جایگیری در زمانی9 و تراکم زمانی همزمان رخ میدهد. با این وضع بوتلا فرضیه میدانی تکامل نیافته را مطرح میکند که نمیتوان آنان را به بر نوشتهای ماندگار و قابل یادآوری بدل کرد. ویژگی بدوی این ردیادها بدین گونه است که هرگز به اشکال رشد یافتهتر بدل نمیشوند. فروید آنان را «رام نشدنی» توصیف میکند. بوتلا پیشنهاد داده است که این ردیادها که شامل ردیادهای بصری، آوایی و لامسهای هستند حافظۀ اید نامیده شوند. در واقع ویژگی این حافظه بدین گونه است که به اشکال تکامل یافتهتر بدل نمیشود. ویژگیهای خاص اید که بدوی بودن و رشد نیافته بودن را در بر میگیرد، شناخت این ردیادها را تسهیل میکند. فروید در تبیین طرحوارهها در فصل هفتم، تفسیر رویا، نخستین سیستم حافظه را مورد اشاره قرار میدهد، سیستمی که درست در پس قطب ادراکی قرار دارد که محرکها را به شکل همزمان دریافت میکند؛ سیستمی که توسط محرکها تحریک میشود اما هیچ اثری از آنان را در خود نگه نمیدارد باقی، و لاجرم هرگونه دگرگونی بعدی در آن منتفی است. سیستم ثانویهای نیز وجود دارد که تحریک سیستم اولیه را بدل به ردیادهای دائمی میکند. به یادآوردن وابسته به این سیستم ثانوی است. علاوه بر این، ساختار طرحوارهها ویژگیهای دیگری را نیز آشکار میکند. فضای اشغال شده در هر طرحواره تنها یک سوم میدان حافظه را اشغال میکند. از سوی دیگر فضای اشغال شده توسط سیستم اول دو سوم میدان حافظه را در بر میگیرد. این واقعیتِ مطرح شده حاصل سهل انگاری فروید نیست، بلکه معنای دقیقی دارد. نکته اینجاست که تنها یک سوم فضای حافظه برای مراقبت از امور به یاد سپرده اختصاص داده میشود. این فضا همان چیزی که بدان دستگاه روانی میگویند و شامل سه بخش توپوگرافی اول است. این مشاهدات که توجه بوتلا را به خود جلب کردهاند، تنها در صورتی میتوانند به درستی درک شوند که طرحوارههایی که فروید در فصل هفتم مطرح کرده است مورد توجه واقع شوند، در این صورت هیچ چیز اتفاقی نیست. از یک سو این طرحوارهها بر جایگاه یادآوریهای تاکید دارند که از قطب ادراکی دورتر هستند؛ و از سوی دیگر ما را ملزم میسازند که تشخیص دهیم سیستم اول پیش از سیستم دوم توسط فروید به عنوان فضایی توصیف شده است که برای رشد درزمانی نامناسب است، پس آنچه بوتلا دربارۀ حافظۀ اید مطرح میکند توجیه پذیر است. تعبیر عجولانه از طرحوارههای معرفی شده توسط فروید و سیستم نظری او در فصل هفتم ما را از کشف وجود حافظۀ اید بازداشته است، امری که بسیار مهمتر از اشکال کلاسیک خوانش تفسیر رویا است.
این توضیحات ما را به این نتیجه میرساند که عملکرد تحلیلی کنونی مسئلۀ به یاد آوردن را به حافظۀ ناآگاهِ بازنماییها محدود میکند، به عبارت دیگر به یادآوردن عمدتاً در سطح نِوروزها باقی میماند. از سوی دیگر اشکال دیگری که مرتبط به بازنماییها نبوده و به اشکالی بدویتر و مستقل از بازنمایی وابسته هستند مربوط به ساختارهای غیر نوروتیک هستند.
پس پرسشی مطرح میشود به این شکل که چگونه میتوان به این سازمانهای بدوی دسترسی پیدا کرد؟ مطالعۀ رویاها اغلب این امکان را فراهم میکند تا حضور این سازمانها را در پس اشکال کلاسیک تفسیر رویا دریابیم. حالت قهقرایی که در خواب تجربه میشود مسیری جایگزین برای تحریک و رفع تحریک از طریق تخلیه فراهم میکند، و به این فرآیند اجازه میدهد تا آنجا که ممکن است به سوی قطب ادراکی توهمزا حرکت کند و در نتیجه تصویر شگفتانگیزی از وضوح حسی دست مییابد.
در این وضعیت، اشکال بدوی و بازنمایی نشده به شکلِ ساختارهای توهمآمیز و سایکوتیک به خاطر آورده میشوند. بوتلا با تکیه بر توپولوژی ثانویه فروید وجود حافظۀ اید را اثبات کرده است. در نتیجه مفهومِ رویا-کار اصلاح گشته و در حال حاضر به عنوان عملکردی ضد تروماتیک درک میشود که به این سازمانهای بدوی {حافظه} اجازۀ بسط یافتن میدهد. این ایدهها پیشزمینههایی را به نمایش میکشد که بعداً در ساختدهی ارائه خواهد شد. از این منظر، رویا-کار تلاش میکند تجارب اولیۀ غیرقابل بازنمایی را در مرحلۀ وهمآمیز شکلگیری رویا ترکیب کند و ویژگی تروماتیک آنان را به نمایش بکشد. تکامل اندیشۀ فروید این امکان را فراهم آورده است که ماهیت رویاها را از طریق کیفیتی که ویژگی خاص رویاهای تروماتیک است درک کنیم. هدف این امر تفکیک عناصر ناهمگونِ واقعیتِ رویابین (شامل حسهای درونی، انگیزهها، تکانههای غریزی، بازنمایی عواطف و آرزوهای سرکوب شده، بازماندۀ روز و بازماندههای ادراکی است)، و ترکیب کردن آنان در شیوهای همگرا است که این عناصر را بر اساس وحدت و انسجام ادراک شدۀ درون روانی که برای بیننده قابل درک باشد تغییر میدهد و هدف کل این فرآیند مقابله با تاثرات تروماتیک این عناصر است.
این اشارات جملگی نشاندهندۀ ضرورت پیروی از پیشرفت نظری فروید هستند. هرچقدر هم که تفسیر رویاها اثری درخشان باشد، نباید ما را از منطق نظری فروید غافل کند که خود وی را نیز به اصلاح نخستین فرضهایش سوق داد تا بدین ایده نائل شود که رویا همچون سایکوز است؛ و خود این امر باعث شد تا نِوروز جایگاه محوری خود را در ایدهپردازیهای فروید از دست بدهد.
این ملاحظات به ما فرصتی ارائه میدهد تا معماهای تجارب بالینی معاصر را روشن کنیم.
بحث
واضح است که توضیحات نسلهای پس از فروید دربارۀ ساختدهی غنی و متنوع بوده است. دو ارئهدهندۀ کنگرۀ روانکاوان فرانسوی زبان نیز هرکدام پاسخهای خویش را با مطلعی از مرجعهای متفاوت ارائه کردند.
برای میشل برتراند، ایدههای ویدرمن، اسپنس و روی شیفر بود که تاثیرگذار گشت و البته در عین ابراز علاقه، به نقد آنان نیز پرداخت و در واقع نزدیکتر به جریان فکری روانکاوی آمریکایی بود.
برای ژاک پرس که هدفش درک عمیقتر پایههای ساختدهی بود، مطالعۀ فرنتزی در باب غرایز ایگو و تمام عواملی که مکانیزم ساختدهی را ضروری میسازند و آن را روشن میکنند مورد توجه بود. مشارکت متخصصان طب روانتنی از جمله مارتی و فاین، نظریهپردازی وی را با گسترش به حوزۀ روانتنی غنای بیشتری بخشید. پرس با اشاره به ایدههای گودی دربارۀ زایندگی، میان نظریات روانتنی و ساختدهی پیوند برقرار کرد.
پرس بر نسخۀ دیگری از تجربۀ تروماتیک تاکید داشت که با پاسخ دریافت نشده از ابژه مرتبط است. این ایده که از کار فرنتزی سرچشمه گرفته است به طرز قابل توجهی مثمر ثمر است. به هر روی با وجود این که در ساختدهی اغلب به غیاب اشاره میشود، در اینجا تاکید بر کیفیت حضور ابژه است، از این رو مواجهۀ تحلیلی با حضور و کیفیت و کاستیهایش، نیز اهمیت دارد. همچنین پرس بر اهمیت نقش مادرانه در ابتدای زندگی و نرگسانگی اولیه نیز تاکید کرده است. به همین ترتیب، ایدههای خاص وینیکات (دربارۀ ترس از فروپاشی) نیز با توجه به فرضیۀ بازگشت در اختلالات روانتنی اهمیت دارد. این بحث ایدههای میشل فاین در باب نارس بودن ایگو را یادآوری میکند. باید به خاطر داشت که اهمیت ایدۀ دوست داشته شدن در طی پریشانی (گرین) نقش سرمنشاء تمام پاسخهای بعدی را ایفا میکند. وینیکات از تمایز میان بازگشت و استنکاف سخن گفته است. استنکاف مکانیزمی است که «خارج از هر رابطۀ ابژهای» ایفای نقش میکند.
نقش پرس را میتوان در مفهوم «پتانسیل تروماساز درونی» بیشتر دریافت؛ فضایی که در آن ردیادهای حافظه را میتوان به عنوان «ردِ زخمِ ترومای حاصل از تباهی اروس» در نظر گرفت. علاوه بر این، نقش دوپارگی به عنوان پیامد تروما و تاثیرات منفی آن (فروید) نیز در نظر گرفته شده است.
پرس در نهایت مسئلۀ عملکرد توهم و فرمولبندی متاخر فروید دربارۀ رویاها را به عنوان «تلاشی برای تحقق آرزوها» یادآوری میکند. عملکرد تروماتولیتیک رویاها10 {که سارا بوتلا نیز بر آن تاکید دارد} نیز اهمیت دارد. در این بافت محتوای آشکار رویاها است که اهمیت بیشتری دارد.
در نهایت باید اذعان داشت که در فرآیند درونفکنی فرنتزی، کیفیت حضور ابژه مهمتر از محتوای نهان رویا است. ارتباط این امر با مفهوم ترس از فروپاشی وینیکات نیز گریز میان سلامتی و بیماریهای مرتبط با بحران را {که نمیتوان آنان را از دورههای واقعی سایکوز فروتر دانست} به عنوان ابزاری در جهت مقاومت در برابر ناسامانی نیز شرح داده شد.
اگر بخواهم در پایان چیزی بیافزایم، باید بار دیگر توجهات را به سوی نقش مهم سارا بوتلا بر مفهوم پردازی حافظۀ اید جلب کنم که باعث جلب رضایت من نیز شدهاست.
پی نوشت ها