توضیحات
نطفههای جریانِ فکریِ ساختارگرا در ابتدای قرن بیستم با زبانشناسیِ فردینان دو سوسور و انسانشناسیِ امیل دورکهیم و روانکاوی زیگموند فروید کاشته شدند، اما بعد از جنگ جهانیِ دوم و توسط کلود لوی استروس بود که عنوان «ساختارگرایی» به شیوۀ خاصی از اندیشیدن به انسان و جهانِ انسانی اطلاق شد و پس از او ژاک لکان این تفکر را به شکلی عمیق درونیِ روانکاوی کرد تا ظهورِ مهمترین جنبشِ فکری قرن بیست و بیستویک را رقم زنند. تبارِ فکریِ «ساختارگرایی» را حتی میتوان در پیشتاریخِ آن یعنی در سنتِ متافیزیکِ اروپایی (افلاطون، اسپینوزا و هگل) هم ردیابی کرد، اما عنصر مشترکی که منظومۀ «ساختارگرایی» را به هم متصل میکند همانا فراروی از سوبژکتیویسمِ دکارتی (ذهنیتگرایی استعلایی) و اُبژکتیویسم علوم طبیعی (عینیتباوریِ تجربهگرایانه) و در عوض دستیافتن به شیوۀ خاصی از اندیشیدن دانست که میتوان آن را «ایدههای اُبژکتیو» نامید، همان گرامرهای انتزاعیِ انسان و جامعه که نه تنها غیرواقعی نیست، بلکه به شکلی ریشهای واقعیتِ انسانی را رقم میزند. آنها در قلمروهای کثیری چون زبانشناسی، علوم اجتماعی، روانکاوی، نشانهشناسی، نقد ادبی و … سعی میکنند تا از طریق مشاهدهای تفصیلی و تفسیر آن مشاهدات ذیل شبکههای گستردۀ تبیینی، از جهان و انسان پردهبرداری و ساختار و عملکردِ نهفته در آن را برجسته سازند.
به همین اعتبار ایشان از تقدم «فرهنگ» بر «طبیعت» و همینطور از تقدم «جامعه» بر «فرد» سخن میگویند؛ چرا که از این چشمانداز، «طبیعت» خود «سازهای فرهنگی» و پدیدهای متأخر به حساب میآید که در قرن هفدهم و با خیزش علوم طبیعی به واقعیتِ انسان افزوده شد؛ به همین قیاس «خودِ فردی» نیز سازهای فرهنگی است که با خیزشِ اخلاقیاتِ فردگرای بورژوایی در همان قرن تحقق یافت. به عبارت دیگر زندگیِ انسانی را نمیتوان به جز از طریقِ نگریستن به درهمتنیدگیهای روابط اجتماعیاش بررسی کرد و این روابطِ پیچیده و تو در تو چیزیست که «ساختار» را بر میسازد و از قضا پشتِ گوناگونیِ ظاهریِ پدیدهها این قوانینِ پایدارِ «ساختارهای انتزاعی» است که عمل میکند.
اف. اچ برادلی تعیینکنندگی و پیچیدگیِ ساختار را بهشکلی ساده توضیح داده است: «هنگامی که کودک به جهان پا میگذارد هیچ تصویری از خودِ مجزایش ندارد؛ همراه با جهانش رشد میکند، ذهنش پُر میشود، به خود نظام میدهد و وقتی بزرگ میشود و میتواند خود را جدایِ از جهان بشناسد، آن زمان، خودِ او (یعنی ابژۀ آگاهیاش) به موجبِ وجودِ دیگران درک میشود، تحت تاثیر قرار میگیرد و شخصیت مییابد. او یاد میگیرد سخن بگوید، و اینجاست که او میراثِ مشترکِ قوم خود، یعنی زبان، را از آن خود میکند. این زبان ایدهها و احساساتِ قوم را به درونِ ذهن او جاری میکند. او در فضای نمونهوارِ رسومِ همگانی رشد میکند، آن را جذب میکند و از آن مایه میگیرد و یه موجب آن شکل میبندد. پس زندگی یکی است و همان زندگیِ همگانی است». و ساختارگرایی به دنبالِ گرامرِ نهفته در پسِ این زندگیِ همگانی است.
اما از اواخر دهۀ شصت و بهویژه پس از مِی 68 گروهی از متفکران در واکنشِ انتقادی به ساختارگرایی، با محوریت قرار دادن مضامین «سیاست»، «ناآگاه» و «تاریخ» جریان «پساساختگرایی» را رقم زدند که ضمن پذیرش برخی از رئوس تفکر ساختارگرا، عناصر همگونساز؛ تضادهای دوبُنی و تحلیلهای غیرتاریخیِ ایشان را به باد نقد گرفتند. این جریانِ پویای فکری باعث تداوم و در عین حال تغییرِ مسیرِ ساختارگرایی به درون حوزههای گوناگون علوم انسانی، هنر و ادبیات شد که تا به امروز بدنۀ اصلی و مسلط اندیشه را تشکیل میدهد، بهگونهای که امروزه تفکر و کنش در علوم انسانی بدون شناخت این دو جریانِ تاثیرگذار اگر نه ناممکن، دست کم ناقص و ابتر خواهد ماند.
در دورۀ پیشرو قصد داریم با مرورِ مهمترین ایدههای «ساختگرایی» و «پساساختگرایی» از خلال آرای متفکرانی چون سوسور، دورکهیم، استراوس، فروید، لکان، آلتوسر، بارت، دریدا و بالاخره فوکو به ترسیمِ نقشۀ تفکر و «جایگاه سخن» متفکران در دورۀ معاصر بپردازیم و بیش از همه بستری فراهم کنیم برای نگاهی دوباره و اینبار «میان رشتهای» به برخی مفاهیمِ اصلیِ روانکاویِ فرویدی-لکانی نظیر «ضمیر ناآگاه»؛ «دیگری بزرگ»؛ «ساختار سوژه» و «عملکرد میل».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.