کلیت جهان و امور بشری،  واقعیت خویش و وجود مستمرش را در درجه اول از حضور دیگرانی اخذ می‌کند که دیده‌اند و شنیده‌اند و به یاد خواهند آورد و در درجه دوم از تبدیل امور ناملموس به کیفیت ملموس مفاهیم و اشیاء. بدون یادآوری و بدون عییت بخشی و مفهوم سازی که یادآوری برای تحقق خویش نیازمد آن است و موجب می‌شود که یاد – چنان که در اساطیر یونانی منموزونه (Mnemosyne)، الهه یاد و مادر الهگان هنر است – به راستی مادر همه هنرها باشد، فعالیت‌های جاری سخن گفتن و تفکر کردن در پایان هر روندی واقعیت خود را از دست می‌دادند و از میان می‌رفتند؛ آنچنان که گویی هرگز وجود نداشته اند. بهای تحقق عینی‌ برای اینکه در جهان باقی بمانند این است که همواره نصّ مرده جایگزین چیزی شود که از دل لحظه‌ای گذرا و برای لحظه‌ای گذرا سر بر آورد و از آن پس همچون روح زنده وجود داشته باشد. آنها باید این بها را بپردازند زیرا خودشان سرشتی کاملا  غیرجهانی دارند و بنابراین نیازمند یاری فعالیتی هستند که سرشتی کاملا متفاوت دارد.

فراموش کردن و نسیان رنج مربوط به گذشته، فراموش کردن نیروهایی است که مسبب آن رنج هستند، پیش از آن که این نیروها نابود شوند. جراحت هایی که با گذشت زمان التیام می یابند، جراحت هایی هستند که حاوی زهرند. این توانایی فراموش کردن که خود نتیجه‌ی آموزش طولانی و طاقت فرسای تجربه است – شرط لازم برای بهداشت روانی و جسمانی است که بدون آن زندگی متمدن غیرقابل تحمل است؛ اما همچنین نوعی قوای ذهنی و روانی نیز هست که تسلیم شدن به زمان را استمرار می‌بخشد.

علیه این تسلیم شدگی، بازگرداندن حقوق «یادآوری» به خودش، در مقام رانه آزادی، یکی از بزرگترین رسالت‌های تفکر است. در این عمل است که «یادآوری» در نتیجه گیری پدیدارشناسی روح هگل و در نظریه‌ی فروید ظاهر می‌شود.

همچون فراموش کردن، توانایی یادآوری محصول تمدن است و کهن‌ترین و اساسی ترین دستاورد  روانشناختی آن. والایش ناسرکوبگر بدون خلاصی از محتوای واپس زده شده‌ی خاطره و حافظه، بدون آزاد ساختن قدرت رهایی بخشش، قابل تصور نیست. زمان بازیافته – یادآوری – زمان از دست رفته را که زمان ارضا و کامیابی است، باز می یابد.

از طرفی واقعیت بی رحم مرگ، نفی تام و تمام و غایی زمان است، اما خوشی و لذت جاودانگی را می‌طلبد. بی زمانی، ایده‌آلِ لذت است. زمان هیچ سیطره‌ای بر اید (id)، قلمرو اصلی اصل لذت، ندارد. اما ایگو (ego) که تنها بواسطه آن لذت، واقعی می‌شود، در کلیت خود، تابع زمان است. این سرخوردگی نخستین در ساختار غریزی انسان منشا ابدی کل سرخوردگی‌های دیگر و تاثیر اجتماعی آن ها می‌شود. انسان یاد می‌گیرد که به هر تقدیر جاودانگی‌ای در کار نیست. که هر لذتی کوتاه است.  که برای همه موجودات متناهی، ساعت تولدشان ساعت مرگ آنهاست و یاد می‌گیرد که نمی‌تواند جور دیگر باشد.

یادآوری، اروسی را که به آگاهی راه می‌برد، به حرکت وا می‌دارد. اروس به واسطه‌ی یادآوری علیه نظم تسلیم می‌شود و در تلاش خود برای حذف زمان در جهانی که زمان بر آن سلطه دارد، از حافظه استفاده می‌کند. اما تا جایی که زمان سیطره‌ی خود را بر اروس حفظ می‌کند، خوشبختی و سعادت اساسا چیزی متعلق به گذشته است. این حکم هولناک که اعلام می‌کند: «بهشت راستین، بهشت گمشده است»، در مورد زمان از دست رفته داوری می‌کند و همزمان آن را نجات می‌دهد. بهشت گمشده تنها بهشت راستین است؛ نه بدین خاطر که در بازنگری و بازاندیشی گذشته، خوشی گذشته زیباتر از آنچه واقعا بود، به‌نظر می‌آید بلکه چون نفس یادآوری، خوشی را بدون نگرانی از گذرا و موقتی بودنش در اختیار می‌گذارد و بنابراین به آن یک استمرار زمانی ناممکن از نوع دیگر می‌بخشد و زمان، قدرت و سیطره‌ی خود را از دست می‌دهد. در نتیجه‌ی این فلسفه -که در حکم ندیمه‌ی واپس زنی عمل نمی‌کند- ضرورت مرگ نیز امکان آزادی غایی را نفی نمی‌کند و انسان‌ها حتی می‌توانند بدون نگرانی و اضطراب بمیرند، چنانچه بدانند که آنچه که به آن عشق می‌ورزند از بدبختی و نسیان در امان می‌ماند.

منابع:

اروس و تمدن (پرسشگری فلسفی درباره فروید). هربرت مارکوزه. ترجمه امیرهوشنگ افتخاری راد، نشر چشمه، 1398

وضع بشر. هانا آرنت. ترجمه مسعود علیا. نشر ققنوس. 1389