خیام در تاریخ فرهنگی ما جایگاه یگانه­‌ای دارد و دارای جهان­‌بینی ویژه‌­ای است که نظیرش را کمتر می­‌توان یافت. او نه به معنای متعارف کلمه عارف است، نه فیلسوف مشائی، نه فقیه و نه شاعرِ عهد خود، چراکه نخستین اشاره به چند رباعی او بیش از یک‌صد سال پس از مرگش کشف شد. او را از نظر شخصیتی منزوی، کم­گو، کج‌­خلق و دیرجوش توصیف کرده­‌اند. گوشه­‌نشین مشهوری که رباعیات دیریافته‌­اش عده‌­ای را به وجد می‌­آورد و گروهی را به تکفیرش وامی­‌دارد، سرمشقی می­شود برای خیل مقلّدان گمنامی که حجم رباعیات منتسب به او را به طرزی اغراق‌­آمیز گسترش داده­‌اند. اشعار او طنین­‌انداز روح پرسشگر و سرشت معماگونۀ آدمی­ست. ناپایداری و بیهودگی جهان، غنیمت شمردن دم، آگاهی از لحظه، حیرت، تردید، مرگ و مستی در زمرۀ مسائل مطرح­‌شده در رباعیات قرار دارند. خیام زندگی را فانی و گذرا چون ابرها می­بیند و پیوسته سرگرم گفت­وگویی میان گذشته، حال و آینده است و از استعاره­‌های جالبی چون کوزه بهره می­گیرد.

داریوش شایگان معتقد است جهان‌­بینی خیام بیرون از چارچوب رایج فلسفی و عرفانی دوران اوست. درواقع، خیام را دگرگون­‌کننده­‌ی هستی­‌شناسی افلاطونی حاکم می­داند. او استمراری ابدی در جهان می­بیند که در آن وضعیت‌­های مشابه با آهنگی جنون‌­آمیز تکرار می­‌شوند، امّا معتقد نیست که آنچه تکرار می­شود، انسان است. کوزه­‌ی امروز، انسانی چون من بوده و من نیز روزی کوزه­‌ی دیگری خواهم شد و این تسلسل به شکل ملال­‌انگیزی تکرار می­‌شود.

                       ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز               از روی حقیقتی نه از روی مجاز

                      یک‌چند درین بساط بازی کردیم           رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز

خیام به شکلی بی‌­واسطه و بی‌­آلایش با موضوع فنا و مرگ و پوچی جهان مواجه می­‌شود و با زبانی شیوا در مورد آن صحبت می­‌کند. خیام انسان را گرفتار میان دو عدم می­بیند و این بیانگر بیهودگی ذاتی و ازلی جهان است. میان این دو عدم هستی رنج‌­آمیز انسان وجود دارد. انسان از خاک برمی‌­آید و بر باد می­شود. این مواجهه می­تواند هولناک و وحشت­‌افکن باشد و لاجرم نیاز به پادزهر و دارویی برای رنج ناپایداری جهان را پیش می­‌کشد.

از نگاه خیام، انسان تنها هنگامی نجات می‌یابد ‌که به آگاهی برسد؛ یعنی آن دم که در فاصله­‌ی میان دو توالی قرار می­‌گیرد و از این دور تسلسل خارج می‌­شود و از هجوم تکرار استمرار در امان می­‌ماند. این آگاهی در مهلتی میان دم و بازدم، در گسستی صاعقه‌­آسا میان آنچه بوده است و آنچه دیگر وجود ندارد، به وقوع می­‌پیوندد. جویبار لحظه­‌ها بی­‌وقفه جاری­ست و ما نمی­‌دانیم چه در انتظارمان است. حال که زندگی کوتاه است و مشخص نیست که «این دم که فرومی­‌بریم برآریم یا نه» باید از لحظۀ حال بهره بگیریم و «این یک دم عمر را به شادمانی گذرانیم».

تا کی غم این خورم که دارم یا نه        وین عمر به خوش­دلی گذارم یا نه

پُر کن قدح باده که معلومم نیست              کین دم که فروبرم برآرم یا نه

این لحظه نوعی حالت روحی است؛ نوعی سرمستی که شراب جنبه‌­ی نمادین آن است. به همین دلیل خیام دعوت به مستی می­‌کند. او از امیدهای واهی و آرزوهای دور و دراز دست شسته و از زلف نگار و دامن چنگ لذت می‌­برد.

صبح است دمی بر می گل­رنگ زنیم              وین شیشه­ی نام و ننگ بر سنگ زنیم

دست از امل دراز خود باز کشیم                        در زلف نگار و دامن چنگ زنیم

او مستی را پاسخی به چیستان زندگی می­‌داند و «شراب» را شادی‌­آور و غم‌­زدا توصیف می­‌کند. این مستی مأمنی است در برابر وعده‌­ی فردا و لذت‌­های پوچ جهان:

                           من بی ­می ناب زیستن نتوانم            بی ­باده کشید بار تن نتوانم

                           من بندۀ آن دمم که ساقی گوید           یک جام دگر بگیر و من نتوانم

مستی استعاره از طرزی از بودن است؛ بهترین شیوۀ زیستن در دنیای فانی و ناپایدار که آغاز و انجام آن بر ما پوشیده و هیچ‌درهیچ است. تجلّی شادی در کاستن از تکرار وضعیت­‌های متسلسل و رهایی از یک­نواختی جهان است، در لحظه­ای که هستی را در اینجا و اکنون تجربه می­‌کنیم. لحظه­‌ی سرشاری و لبریزی؛ آن دم که «ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم». شادی آئین خیام است و دمی با طرب را زندگی جاودان می­‌داند.

                     می خوردن و شاد بودن آئین من است         فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است

                    گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟            گفتا دل خرم تو کابین من است   

منابع:

-داریوش شایگان (1992). خیام: شاعر لحظه‌­های برق‌­آسای حضور (ترجمه‌­ی نازی عظیما). مجله­ی بخارا مرداد و شهریور 1387 شماره­‌ی 66

-مهبود فاضلی (1387). نظام فکری خیام. فصل­نامۀ پژوهش­های ادبی. سال پنجم، شمارۀ بیستم.-خیام نیشابوری. رباعیات، با تصحیح، مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و قاسم غنی: ویرایش جدید بهاءالدین خرمشاهی، تهران: نشر ناهید، 1373