جیمز بومانت استراچی در 26 سپتامبر سال 1887 در شهر لندن به دنیا آمد. او سیزدهمین و آخرین فرزند از پدری 70 ساله و مادری 47 ساله بود و از این حیث او را «کودک شگفت‌انگیز» ‌نامیدند. استراچی در کودکی، خجالتی و آرام بود و به سبب اینکه برخی خواهرزاده و برادرزاده‌هایش بسیار از او بزرگتر بودند، او را جِمبو یا عموکوچولو صدا می‌کردند. او دوران دبیرستان را در «مدرسۀ هیل برو»، شهر «راگبی» خواند و تحصیلات دانشگاهی را در «دانشکدۀ ترینیتی»، کمبریج گذراند. استراچی در سال 1916 در بحبوبۀ جنگ جهانی اول باید به خدمت سربازی می‌رفت؛ اما به‌خاطر آزادی و عذاب وجدان از اینکه باید دربرابر کشورهای بی‌گناه بجنگد، به خدمت سربازی نرفت. او همچنین عضو گروه بلومزبری [گروهی از نویسندگان، روشنفکران، فیلسوفان و هنرمندان انگلیسی در نیمه اول قرن بیستم] بود. 
 ما بذر آینده استراچی به‎‌عنوان روانکاو زمانی کاشته شد که او در دوران کارشناسی در دانشگاه کمبریج از طریق کلاس‌های «فردریک ویلیام هنری مایرز» در «انجمن تحقیقات روانشناسی» برای اولین بار در با ایده‌های زیگموند فروید آشنا و به افکار او علاقه‌مند شد؛ این اشتیاق به‌حدی پیش‌رفت تا بخش قابل‌توجهی از زندگی‌اش را صرف آثار زیگموند فروید کند و «کودک شگفت‌انگیر» یک شگفتی دیگر را رقم بزند و مورد تحسین و حیرت همگان قرار بگیرد.البته نباید از یاد برد که جیمز این کار بزرگ را به همراه همسر خود آلکس سارجنت فلورانس (الکس استراچی) انجام داد. این زوجِ روانکاو برای اولین بار در 1910 یکدیگر را ملاقات کردند، در 1919 نامزده کرده و در 1920 ازدواج کردند. طولی نکشید که از لندن به وین نقل مکان کرده  و بلافاصله به دیدن فروید رفتند. پس از مدتی فروید از جیمز [که پیش از این کمک ویراستار مجله اسپیکتور و جز انجمن ادیبانه‌ی بلومزبری بود] و الکس خواست تا برخی از آثارش را به زبان انگلیسی ترجمه و ویراست کنند. آقا و خانم استراچی نیز (با همکاری‌هایی از ارنست جونز، ژان رویر، ابراهام بریل) با جدیت تمام شروع به ترجمه آثار فروید و همچنین برخی از نوشته‌های دیگر روانکاوان همچون کارل آبراهام کردند. آن‌ها بخش قابل‌توجهی از زندگی‌شان را روی این کار گذاشتند. ترجمه آن‌ها از آثار فروید در قالب 24 مجلد کتاب منتشر شده و تا امروز از ترجمه آن‌ها با نام «ویرایش استاندارد آثار فروید» یاد می‌شود. آن‌ها در این ترجمه هر کجا لازم بود، کلیه تفاسیر و حواشی نوشته در خصوص هر مقاله را آورده‌اند و برای کوچک‌ترین مقاله هم اطلاعات تاریخی و کتاب‌شناختیِ ضروری ذکر کرده‌اند. ترجمه غنی آن‌ها باعث شد تا این نسخه حتی به زبان آلمانی [زبان مبدا] نیز برگردانده شود، چرا که سرشار از هنر، دانش، یادداشت و پیشگفتار است.
به لحاظ رویکردی، جیمز و همسرش اگرچه نقش مهمی در تشویق ملانی کلاین برای سفر به انگلستان و ادامه کشفیاتش در روانکاوی داشتند اما همچنان به فروید وفادار ماندند. آن‌ها در دعوایِ علمی و سنتی روانکاوان بین مدرسه ملانی‌کلاین و آنا فروید موضع بی‌طرف گرفتند. جیمز استراچی در این‌باره و با لحن طعنه‌آمیزِ مخصوص به خود چنین توصیف کرد: «شخصاً معتقدم که خانم کلاین مشارکت بسیار مهمی داشته‌اند... اما نامعقول و مضحک است که بپنداریم تحقیقات و تحلیل‌های ایشان تمام موضوعات روانکاوی را پوشش می‌دهد و صحت و اعتبار آنها مسلم و قطعی است. از طرفی، گمان می‌کنم به همان اندازه مضحک است که خانم فروید بر این عقیده باشند مطالعات روانکاوی ارث ‌پدریشان است.»
استراچی مقالات درخشانی هم دارد که زیر سایه‌ی ترجمه آثار فروید ممکن است کمتر امکان دیده شدن یافته باشند. از جمله او در مقاله‌ی «برخی عوامل ناآگاه هنگام خواندن» در سال 1931، افرادی را مورد بررسی قرار داد که خواندن یا شنیدن را به منظور ایجاد ارتباط انجام نمی‌دهند بلکه این کار برایشان شبیه خوردن و فروبردن جسمی در دهان است و از آن لذت می‌برند، این موضوع اهمیت ویژه‌ای برای عادات خواندن و آَسیب‌شناسی آشفتگی‌های روانی در هنگام خواندن دارد.
او همچنین در مقاله بسیار مهمی با عنوان «ماهیت ویژگی شفابخش روانکاوی» در سال 1934 درباره‌ی احیاشدن مجدد اختلالات بیماری‌زا در فرآیند نوروز انتقال نوشت و بر اهمیت بیشتر تفاسیر انتقالی نسبت به سایر تفسیرها تاکید کرد که سرآغازی برای تمرکز رویکردهای بعدی روانکاوی روی مفهوم انتقال شد.
در کنار تحسین ترجمه استراچی‌، عده‌ای از روانکاوان انتقاداتی را نیز در مورد برخی برابرنهادهای استراچی داشتند. از جمله لاکان نسبت به انتخاب معادل غریزه (instinct) برای واژۀ رانه ]معادل انگلیسی این واژه drive و معادل آلمانی آن Trieb است) اعتراض کرد. برتو بتلهایم حتی از این فراتر رفت و گفت:« هرکس فقط ترجمه استراچی از آثار فروید را بخواند، نمی‌تواند عقیده‌ی فروید درباره روان انسان را درک کند». به رغم این انتقادات باید این را پذیرفت که فروید از ترجمه استراچی رضایت داشت و دراین‌باره گفته است: «آقا و خانم استراچی، مترجمان عالیِ آثار من هستند.»
جیمز استراچی در 25 آوریل 1967 در شهر وایکام درگذشت.
یادش گرامی.