در کتاب‌های روانپزشکی در میان اختلالات گوناگون، سندرمی نادر اما بسیار قابل توجه را می‌توان بازشناخت که پرده از برخی پویایی‌های رابطه مادر و کودک برمی‌دارد. «سندرم مونشهاوزن نیابتی» وضعیتی است که مادر با مراقبتی وسواس‌گونه به دنبال بیماری در کودکش می‌گردد و اگر آن را نیابد، آن را جعل کرده و یا خود آسیبی را- مثلا با تزریق برخی داروها – ایجاد و به کودک تحمیل می‌کند؛ آسیبی که گاه می‌تواند به مرگ کودک منتهی شود. مادر با این کار، در حال مراجعه دائمی به پزشکان است.

در سندرم مونشهاوزن نیابتی، نفسِ مراقبت بیمارگونه است که موجب قربانی شدن کودک می‌گردد. چنین مادری بسیار مهربان، مراقب و فداکار به نظر می‌رسد اما در کمال تعجب این مادر نیاز دارد تا کودکش بیمار باشد تا این سناریوی دائمی مراجعه به پزشک ادامه یابد و این تصویر مادر فداکار پابرجا بماند. چنین مادری تن نحیف کودکش را ابزار مسائل حل نشده  روانی خود کرده و از این رو از آن سوء استفاده می‌کند تا بتواند به کودکش به این شیوه بخصوص و فداکارانه عشق بورزد. چرخه‌ای بی پایان و بدون راه فرار از بیماری، تخریب و عشق.

اگرچه این سندرم، یک وضعیت بسیار نادر و افراطی از رابطه مادر و کودک را به تصویر می‌کشد، با اینهمه مانند هر اغراقی بهره‌ای از حقیقت دارد و تصویری از انحراف مادرانه را به دست می‌دهد؛ این حقیقت که چطور مراقبت مادرانه می‌تواند آسیب‌زا و بلعنده باشد. در واقع این سندرم پرده از سویه‌ی تاریک مادری برمی‌دارد؛ اینکه در پشت گرما و عشق و مراقبت مادرانه گاه میلی به تسخیر، تسلط، کنترل و بلعیدن کودک وجود دارد. سویه‌ی تاریک مادری چیزی است که در بسیاری از فرهنگ‌ها، به سبب تقدّس مادری نادیده گرفته می‌شود.

بارداری تجربه همزیستی مادر و کودک درون یک تن است؛ انگار که این هر دو، یک نفر باشند. اگرچه کودک پس از تولد، از حصار تن مادر بیرون می‌آید و مادر و کودک به دو موجود مجزا از هم بدل می‌شوند، اما نوزاد انسان در زمان تولد آنقدر ناتوان و نحیف است که برای زنده ماندن تماما به مادر وابسته است. به عبارت دیگر، همزیستی با مادر به شکل روانی تا ماهها ادامه می‌یابد. وحدت مادر و کودک در ماههای ابتدایی زندگی کودک، یک وضعیت طبیعی است. اما آسیب از جایی شروع می‌شود که مادر و فرزند به رغم گذشت سالها، درون این حصار همزیستی گرفتار باقی بمانند و قادر به بیرون آمدن از آن نباشند. در واقع گویی مادر همچنان تن و روان فرزندش را بخشی از خود می‌داند؛ گویی فرزند امتداد مادر است و نه یک سوژه منحصر بفرد و از این رو مادر بر او تسلط و کنترلی تام دارد. شبیه به سندرم مونشهاوزن نیابتی، مادر با جدا نکردن فرزندش، او را وابسته و بیمار نگه می‌دارد تا همچنان بتواند به او عشق بورزد.

در اینجاست که به زعم لکان مهمترین کاری که مادر می‌تواند انجام دهد، «بیرون آمدن از دلمشعولی اولیه» با کودک و پرداختن به میل و اشتیاقی ورای رابطه با کودک است. این میل و اشتیاق می‌تواند هرچیز باشد؛ کار، حرفه، علاقه‌مندی یا عشق به همسر. مهمترین نکته آن است که این اشتیاق به چیزی بیرون از کودک معطوف شود. این اشتیاق رهایی‌بخش، ادغام و همزیستی مادر و کودک را برهم‌می‌زند و مادر را به سوژه‌ای مستقل بدل می‌سازد. همین‌طور از اینکه کودک در موضع تکمیل‌کننده مادر قرار گیرد، جلوگیری می‌کند.

«نفر سوم» یا پدر نمادین از نظر لکان در کمال اهمیت است. نفر سوم، کسی است که میان رابطه مادر و کودک حائل می‌شود و از اینکه این رابطه به وحدتی بلعنده و خفه کننده بدل شود، جلوگیری می‌کند. پدر نمادین، این نفر سوم نجات‌بخش است که با چارچوب‌بخشی و قانون‌گذاری کودک را از زندان اشتیاق مادر بیرون می‌آورد و به سوی دنیای بیرون و امر اجتماعی رهنمون می‌شود. مادر باید مشتاق باشد تا اجازه دهد پدر نمادین وارد این رابطه دونفره شود و ضلع سوم و رهایی‌بخش  آن را بسازد.

جسیکا بنجامین (روانکاو)، نقش پدر را بیش از آنکه در تامین کنندگی نیازهای مادی خانواده و کودک خلاصه کند، پدر را مسئول «به رسمیت شناختن» می‌داند؛ کسی که نقش اساسی‌اش آزادی، جداکنندگی و اشتیاق است. کسی که نه تنها کودک، بلکه مادر را نیز از یگانگی با کودک جدا می‌سازد. به رسمیت شناخته شدن مادر به مثابه سوژه‌ای مستقل از کودک با اشتیاق‌ها و اهدافی منحصربفرد، فضای بازی را ایجاد می‌کند که به کودک امکان کشف خود و دیگری و تفاوت‌ها را می‌دهد. کشف این منظر رهایی‌بخش که حقیقت چیزی محصور در نگاه من یا تو نیست، بلکه آن‌سوتر ممکن است نفر سوم جهان را به شکل دیگری ببیند و ادراک کند. این فضایی است که عشق به جهان بیرون، پذیرش تفاوت‌ها و احترام به آنها را امکان‌پذیر می‌کند.

  • Alves, M. B., & Poli, M. C. (2016). When a woman is mother: feminine jouissance in motherhood. Ágora: Estudos em Teoria Psicanalítica19, 191-207.
  • Benjamin, J. (2005). What mothers and babies need. What do mothers want, 37-53.
  • Kessaci, L. (2015). The Two Mothers: Antagonistic and “Ravaging” Figures of the Mother. Recherches en psychanalyse, 20, 133a-139a.
  • Luepnitz, D. (2003). Beyond the phallus: Lacan and feminism. The Cambridge Companion to Lacan, 221-237.
  • Welldon, E. V. (2018). Mother, madonna, whore: The idealization and denigration of motherhood. Routledge.