انتقال((  Transference ))اصطلاحی در روان‌کاوی است که بر اتفاقی بسیار متداول در زندگی روزمره دلالت می‌کند؛ فرد تضادها، وابستگی‌ها و پرخا‌ش‌گری‌های حل‌نشده‌ی خود را به‌سوی فردی دیگر جابه‌جا می‌کند((  Displace  ))(مثلاً جانشین‌کردن پدر و مادر با معشوق، همسر و غیره) و فهم دلایل این کار آسان نیست. این عمل‌ در جلسات روان‌درمانی، به‌کرات اتفاق می‌افتد؛ وقتی مراجع(( Client  ))احساساتی را که پیش‌ازاین متوجه شخصی دیگر بود، به‌سوی روان‌درمان‌گر هدایت می‌کند. مراجع در درمان‌گر خود، بازگشت برخی از چهره‌های مهم کودکی‌ یا گذشته‌اش را مشاهده می‌کند و درنتیجه، احساسات و واکنش‌های گذشته‌اش را به‌سوی او انتقال می‌دهد. روابط، خاطره‌ها و عواطف اوان کودکی عمیقاً درهم‌تنیده شده‌اند؛ این «بافته»(( Bundle  ))پیوسته و به‌تکرار در روابط کنونی بالا می‌آید. در فرایند روان‌کاوی ثابت شده که “انتقال” ابزاری جابه‌جایی‌ناپذیر برای رمز‌گشایی از گذشته‌ی مراجع و نیز منبعی از مخاطراتی جدی است که سر راه روابط بالینی قرار می‌گیرند. از این نظر، انتقال بر تحقق‌بخشیدن فانتزی‌ها(( Fantasies ))، خاطرات و آرزوها طی فرایند درمان روان‌کاوی دلالت دارد. اینها روندهایی ناآگاهانه‌اند؛ زیرا مراجع و روان‌کاو هیچ‌یک، در وهله‌ی نخست نمی‌داند که در اطرافش چه می‌گذرد. پیش‌فرض کلی این است که انتقال احساسات مراجع به روان‌درمان‌گر یا روان‌کاو، او را با علت واقعی احساساتش مواجه می‌گرداند.

کارل یونگ((Carl Jung  )) کتابی تحت عنوان “روان‌شناسی انتقال”(( The Psychology of the Transference ))در 1969 نوشته که قدری عجیب است؛ او در این کتاب کوشیده است تا بر مبنای نمادگرایی کیمیاگری، پدیده‌ی انتقال را توضیح دهد. او شرح می‌دهد که چگونه به‌واسطه‌ی دوگانه‌ی(( Dyad )) انتقال، هر دو طرف درگیر، انواع مختلفی از منظومه‌های عاطفی((Emotional Constellations )) و متضادهایشان را، از عشق گرفته تا نفرت، تجربه می‌کنند؛ و راز موفقیت و رشد روان‌شناختی آن است که فرد بتواند تنش((Tension  ))ناشی از امور متضاد را بدون ترک‌کردن فرایند تاب آورد. ازنظر یونگ، تنش نیرویی است که به‌خودی‌خود، رشد و دگرگونی فرد را ممکن می‌کند. دیدگاه کیمیاگرانه‌ی یونگ نسبت به روابط نشان‌دهنده‌ی دشواری‌هایی‌ است که هنگام تلاش برای نظریه‌پردازی درباره‌ی پدیده‌ی پیچیده‌ای چون انتقال، با آن مواجه می‌شویم.

 این دوپهلویی(( Ambivalence )) در هر رابطه‌ی مبتنی بر عشق و نفرتی به‌یکسان رخ می‌دهد. انتقال رابطه‌ای تصویری(( Imaginary  ))است؛‌ این رابطه هم با نگرشی مثبت و محبت‌آمیز نسبت به روان‌کاو سازگار است، هم با نگرش خصمانه نسبت به او؛‌ روان‌کاوی که مکررا در جایگاه پدر یا مادر مراجع قرار داده می‌شود. انتقال مثبت

(( Positive Transference  ))به شیوه‌هایی خاص باعث تسهیل فرایند روان‌کاوی و تغییر رابطه‌ی ‌درمانی((Therapeutic Relationship  ))می‌شود. انتقال مراجع را از هدف عقلانی‌اش که خوب‌شدن و رهاگردیدن از مشکلات است منحرف می‌کند. درعوض، هدفی دیگر اینجا ظاهر می‌شود: خشنودکردن روان‌کاو و به دست آوردن تحسین و عشق او. این هدف به انگیزه‌ی حقیقی مشارکت مراجع [در فرایند درمان] بدل می‌گردد. براثر انتقال، اگوی ضعیف‌شده(( Weak Ego  )) قدرت می‌گیرد؛ مراجع به دستاوردهایی می‌رسد که رسیدن به آنها، از راهی جز انتقال ممکن نبود؛ نشانه‌های بیماری(( Symptoms  ))او ناپدید می‌شوند و به نظر می‌رسد که به‌راحتی بهبودی خود را بازیافته است. او ستایش و عشق خود را نثار روان‌کاو می‌کند یا احساس قدردانی‌اش را نسبت به پیشرفت فرایند درمان نشان می‌دهد. ولی درحقیقت، این موفقیت‌های روان‌درمانی در نتیجه‌ی انتقال مثبت به دست می‌آیند؛ این نوع انتقال‌ها ماهیتاً تلقینی‌((Suggestive ))هستند. ولی در صورتی که با انتقال‌ منفی(( Negative Transference )) مواجه شویم، دستاوردهای روان‌درمانی اولیه به همان راحتی می‌توانند بر باد روند.

در متن پیش رو، به‌اختصار درباره‌ی تحول مفهوم انتقال نزد فروید و لکان بحث خواهم کرد. خلاصه‌ی این بحث به شرح زیر است:

۱) انتقال همچون نوعی برون‌فکنی(( Projection)  )) است و در آن، خاطره‌ها و امیال گذشته با شمایل روان‌کاو آمیخته شده‌‌ است. این موضوع باعث می‌شود نوعی همسا‌ن‌سازی جزئی((Partial Identification  )) اتفاق بیفتد که طی آن، ویژگی‌های برخی از چهره‌های مهم زندگی مراجع با نحوه‌ی ادراکش از روان‌کاو درآمیخته می‌شود.

۲) این اصطلاح همچنین کاربردی کلی‌تر دارد و می‌توان از آن برای اشاره به همه‌ی جنبه‌های رابطه‌ی مراجع با روان‌کاو استفاده کرد.

۳) واکنش‌های ناآگاهانه‌ی روان‌کاو به مراجع‌ـ و همچنین به خود فرایند انتقال‌ـ “انتقال متقابل”(( Counter‌ـ Transference )) نامیده می‌شود.

۴) فروید ابتدا معتقد بود که انتقال نوعی جابه‌جایی عواطف یا بارهای عاطفی موجود و همچنین باقی‌مانده‌ای از عواطف قدیم یا اموری‌ است که باید آنها را نیز مانند دیگر نشانه‌های بیماری تحلیل کرد.

۵) انتقال [ازنظر فروید] نوعی مانع بود؛ زیرا سبب ترغیب تکرارها((Repetitions  )) و جلوگیری از ظهور تداعی‌های آزاد(( Free Associations  )) جدید می‌شد.

۶) فروید در شرحش بر مورد “دورا”(( The ‘Dora’ case  ))نتیجه گرفت که ناتوانی‌‌ او در کامل‌کردن تحلیل [این مورد] ، از شکست در تحلیل انتقال ناشی می‌شد.

۷) فروید در دوره‌های بعدی همچنان معتقد بود که انتقال مانعی بر سر راه تحلیل است، ولی به این نکته نیز اذعان داشت که بدون انتقال، تحقق‌بخشیدن عواطف پس‌رانده‌شده(( Repressed Emotions  )) ممکن نیست.

۸) لکان در ابتدا، انتقال را دیالکتیک هم‌سان‌سازی‌ها(( Dialectic of Identifications  ))می‌نامید؛‌ ولی در صورت‌بندی‌های بعدی‌‌اش، به فرمولی رسید که بر مبنای آن، آنالیزان روان‌کاو را به‌مثابه‌ی “سوژه‌ای که فرض می‌شود می‌داند”1 مشاهده می‌کند. به‌این‌ترتیب، انتقال با فانتزی‌ای پیوند می‌یابد که بر مبنای آن، کسی هست که می‌داند؛ و این تفاوت‌ میان آنالیزان و روان‌کاو اساس رابطه‌ی روان‌کاوی را شکل می‌دهد. پیش‌فرض آنالیزان آن است که یک “دیگری” وجود دارد‌ـ یعنی روان‌کاو‌ـ که دارای دانشی درباره‌ی اوست، کسی که می‌تواند از درونی‌ترین اندیشه‌هایش باخبر شود.

۹) ازنظر لکان، همه‌ی روابط تعلیمی(( Pedagogic Relationship )) ازطریق فانتزی مشابهی شکل گرفته‌اند. این فانتزی بسیار رایج است و ازاین‌رو، انتقال تقریباً در همه‌جا وجود دارد. جنبه‌ی منحصربه‌فرد رابطه‌ی روان‌کاوی تنها در این است که به بررسی این پدیده می‌پردازد.

دیدگاه فروید

واژه‌ی انتقال نخستین‌بار در آثار فروید ظاهر شد و صرفاً به‌منزله‌ی اصطلاحی دیگر برای جابه‌جایی عواطف از یک تصور به تصوری دیگر بود. ولی در دوره‌های بعدی، این اصطلاح در ارجاع به رابطه‌ی بیمار با روان‌کاو به کار رفت، رابطه‌ای که در طول درمان نمو می‌یابد. این کاربرد به‌سرعت به معنای اصلی واژه بدل گردید، معنایی که امروزه عموما ًدر نظریه‌ی روان‌کاوی، از آن برداشت می‌شود. استفاده از اصطلاحی خاص برای نامیدن رابطه‌ی میان بیمار و روان‌کاو به سبب سرشت غریب این رابطه است.

فروید نخست از شدت واکنش‌های عاطفی بیمار به پزشک، در جریان درمان “آنا اُ”((Anna O  )) ازسوی “بروئر”(( Breuer  ))در ۱۸۸۲، شگفت‌زده شد؛ او معتقد بود منشأ این واکنش‌ها انتقال ناآگاهانه‌ی تصورهای بیمار به پزشک است. فروید طی توسعه‌ی روش روان‌کاوی، ابتدا انتقال را مقاومتی(( Resistance  )) صرف دانست که از یادآوری خاطرات پس‌رانده‌شده جلوگیری می‌کند؛ مانعی بر سر راه درمان که باید از میان برداشته شود. (فروید، زیگموند. و بروئر، ژوزف. (۱۸۹۵). مطالعاتی درباره‌ی هیستری)

او رفته‌رفته این دیدگاه را اصلاح کرد و انتقال را [علاوه بر مقاومت] عاملی مثبت نیز در نظر گرفت که به پیشرفت فرایند درمان کمک می‌کند. وجه مثبت انتقال در این واقعیت نهفته است که ازطریق رابطه‌ی بی‌واسطه‌ی آنالیزان با روان‌کاو، راهی را برای مواجهه‌ی آنالیزان‌ با تاریخچه‌ی زندگی خود ممکن می‌کند؛ او با روان‌کاو به شکلی ارتباط می‌گیرد که روابط اولیه‌ی زندگی‌اش با چهره‌های دیگر (به‌ویژه، با پدر و مادرش)، ناگزیر تکرار ‌شوند. شاید ماهیت متناقض‌نمای انتقال، یعنی هم به‌منزله‌ی مانعی بر سر راه درمان هم وسیله‌ای برای پیشرفت درمان، در توضیح این امر کمک کند که چرا امروزه در نظریه‌ی روان‌کاوی، این‌همه دیدگاه‌های مختلف و متضاد در رابطه با انتقال وجود دارد.

انتقال در نظریه‌ی لکان

نظریه‌ی لکان درباره‌ی انتقال مراحل مختلفی را طی کرده است. نخستین اثر او درباره‌ی این موضوع “مداخله‌ای در انتقال(( An Intervention on the Transference ))

 نام دارد که در آن، انتقال را با اصطلاحات دیالکتیکی وام‌گرفته از هگل توصیف می‌کند. او روان‌شناسی اگو(( Egoـ Psychology )) را به این دلیل نقد می‌کند که انتقال را در ارتباط با عواطف تعریف کرده است: «انتقال بر هیچ ویژگی رازآمیزی در عواطف دلالت ندارد و حتی زمانی‌که خود را ازطریق احساسات آشکار می‌کند، تنها در نسبت با لحظه‌ی دیالکتیکی‌‌ پدیدآمدنش معنا می‌یابد». (یادداشت‌ها)

به‌عبارت‌دیگر، لکان معتقد است که انتقال، هرچند اغلب خود را تحت پوشش عواطف شدید خاصی مانند عشق و نفرت آشکار می‌سازد، از آن احساسات و عواطف تشکیل نشده، بلکه در ساختار رابطه‌ا‌ی بیناذهینتی(( Intersubjective Relationship )) (شکل گرفته است. این تعریف ساختاری از انتقال به درون‌مایه‌ای ثابت در آثار بعدی لکان بدل می‌گردد؛ او همواره انتقال را ذاتاً وابسته به ساحت نمادین می‌داند نه به ساحت تصویری؛ هرچند انتقال آشکارا عواطف تصویری شدیدی را در بر دارد. لکان در دوره‌های بعد به این نکته اشاره می‌کند که انتقال اغلب خود را با نمودارشدن عشق آشکار می‌کند؛ در وهله‌ی نخست و پیش از هر چیز، عشق به دانش است که با انتقال ارتباط می‌یابد. لکان هرچندگاه از انتقال متقابل سخن می‌گوید، ولی عموماً ترجیح می‌دهد که از این اصطلاح استفاده نکند.

لکان در سمینار سال‌های 1954‌ـ ۱۹۵۳ بار دیگر به موضوع انتقال بازمی‌گردد. این‌بار، او انتقال را نه با اصطلاحات دیالکتیک هگلی، بلکه به‌واسطه‌ی اصطلاحاتی توصیف می‌کند که از مردم‌شناسی مبادله(( Anthropology of Exchange )) وام گرفته است. انتقال در کنش گفتاری(( Speech Act  ))نهفته است، کنشی مبنی بر مبادله‌‌ای میان نشانه‌ها که باعث تغییر گوینده و شنونده می‌شود. هربار که یک انسان با انسانی دیگری به نحوی اصیل و کامل سخن می‌گوید، به معنای واقعی کلمه، انتقال، یا انتقال نمادین رخ می‌دهد‌ـ یعنی اتفاقی می‌افتد که باعث تغییر ماهیت دو موجود حاضر [در گفت‌وگو] می‌شود.

لکان در سمینار سال بعد، به بحث درباره‌ی ماهیت نمادین انتقال پرداخت و آن را با جبر به تکرار(( Compulsion to Repeat  ))یکی گرفت، یا به‌عبارتی، با پافشاری عوامل نمادین تعیین‌کننده‌ی سوژه((Symbolic Determinants of Subject .)) باید تمایزی قائل شد میان این جنبه‌ از انتقال و جنبه‌ی تصویری آن که عمدتاً شامل واکنش‌های عاطفی مبتنی بر عشق و پرخاش‌گری است. لکان با متمایزکردن جنبه‌ی نمادین انتقال از جنبه‌ی تصویری آن، شیوه‌ای کاربردی برای فهم کارکرد پارادوکسیکال انتقال در فرایند درمان روان‌کاوی یافت؛ جنبه‌ی نمادین انتقال با آشکارسازی دال‌های تکرارشونده‌ی(( Repetitive Signifiers  )) تاریخچه‌ی زندگی سوژه، باعث تسهیل فرایند روان‌کاوی می‌شود؛ درحالی‌که جنبه‌ی تصویری آن (عشق و نفرت) باعث می‌شود تا همچون نوعی مقاومت عمل کند.

محور بحث لکان همچنان موضوع انتقال است؛ او عنوان سمینارش را در هشتم، صرفاً انتقال گذاشت. لکان از رساله‌ی ضیافت افلاطون(( Plato’s Symposium )) استفاده می‌کند تا رابطه‌ی میان آنالیزان و روان‌کاو را روشن سازد. در رساله، آلکبیادس(( Alcibiades  )) سقراط را با صندوقچه‌ای ساده مقایسه می‌کند که شیئی ارزشمند (به یونانی alagma((  این واژه به معنای بت یا مجسمه‌ای ساخته‌شده از خدایان است که در مناسک مذهبی آن را نیایش می‌کنند. آلکبیادس در پایان رساله‌ی ضیافت نطقی در ستایش سقراط سر می‌دهد که با این جملات آغاز می‌شود: «من معتقدم سقراط شباهت زیادی به آن مجسمه‌های درون‌تهی دارد که پیکرسازان از حصیر به شکل سیلنوس (silenus)  نشسته‌ای می‌سازند و نی‌ای هم به دستش می‌دهند؛ و چون درِ این صندوقچه‌ها را بگشایند، پیکره‌ی خدایان در درون آنها نمایان می‌شود». (برگرفته از ترجمه‌ی محمدعلی فروغی) م.) )) در خود نهان کرده؛ به همان صورتی که آلکبیادس گنجینه‌ای پنهان را به سقراط نسبت می‌دهد، آنالیزان نیز ابژه‌ی میل(( Object of Desire  )) خود را در روان‌کاو می‌بیند (ابژه‌ی کوچک a را.)

درنهایت در ۱۹۶۴، لکان مفهوم انتقال را با استفاده از مفهوم سوژه‌ای که فرض می‌شود می‌داند، مفصل‌بندی می‌کند، مفهومی که ازآن‌پس، محور نظریه‌ی انتقال لکان قرار می‌گیرد. این دیدگاه درباره‌ی انتقال به‌منزله‌ی کامل‌ترین صورت‌بندی لکان از این مفهوم به شمار می‌رود. بر مبنای این دیدگاه، انتقال عبارت است از نسبت‌دادن دانش به دیگری بزرگ(( The Other)) ، یعنی این پیش‌فرض که دیگری بزرگ سوژه‌ای است که می‌داند؛ «به‌محض آنکه سوژه‌ای که فرض می‌شود می‌داند در جایی ظاهر می‌شود… انتقال در آنجا اتفاق می‌افتد». (سمینار دوم)

هرچند وجود انتقال برای درمان روان‌کاوی شرطی لازم است، ولی به‌خودی‌خود شرط کافی آن نیست؛ شرط لازم دیگر این است که روان‌کاو با انتقال به شیوه‌ای منحصربه‌فرد برخورد کند. این موضوع باعث تمایز روان‌کاوی با روان‌‌درمانی مبتنی بر تکنیک‌های تلقینی می‌شود؛ اگرچه هر دوی آنها بر انتقال بنا شده‌اند، روان‌کاوی با تلقین  ((Suggestion)) متفاوت است؛ زیرا روان‌کاو نمی‌خواهد از قدرتی استفاده کند که به این صورت، ازطریق انتقال به او داده شده است.

 تفسیر انتقال

در اوان تاریخ روان‌کاوی، تمایزگذاری رایجی وجود داشت میان جنبه‌ای از رابطه‌ی بیمار با روان‌کاو که “منطبق با واقعیت   است و جنبه‌ای که چنین نیست. آن واکنش‌های مراجع که براثر داشتن ادراکی آشفته از روان‌کاو بروز پیدا می‌کنند، به دسته‌ی دوم تعلق دارند. برخی از روان‌کاوان اصطلاح انتقال را برای اشاره به همه‌ی جنبه‌های رابطه‌ی آنالیزان با روان‌کاو به کار می‌برند و درعوض، “انتقال روان‌نژدانه”(( Neurotic Transference )) ی آشفته یا “انتقال وابسته به روان‌نژندی”(( Transference Neurosis )) را از “بخش غیرقابل‌ایراد انتقال”((Unobjectionable Part of Transference )) یا “پیمان‌درمانی”(( Therapeutic Alliance ))متمایز می‌کنند. (Edward Bibring, Elizabeth Zeztel)

روان‌کاوان دیگر معتقدند که اصطلاح انتقال باید صرفاً به واکنش‌های “غیرواقع‌بینانه”((Unrealistic )) یا “غیرعقلانی”((Irrational)) آنالیزان منحصر شود. (William Silverberg, Franz Alexander) ولی پیش‌فرض نهفته در هر دو دیدگاه آن است که روان‌کاو می‌تواند دریابد که چه هنگام واکنش مراجع نه بر مبنای شخصیت واقعی روان‌کاو، بلکه بر مبنای روابط گذشته‌اش با افراد دیگر شکل گرفته است. از روان‌کاو انتظار می‌رود که این توانایی را داشته باشد؛ زیرا چنین فرض می‌شود که روان‌کاو، به سبب آموخته‌هایش، بیشتر از مراجع “با واقعیت انطباق پیدا کرده”. روان‌کاو به‌واسطه‌ی درک درستش از واقعیت می‌تواند “تفسیرهایی مبتنی بر انتقال”(( Transference Interpretations ))ارائه دهد؛ یعنی می‌تواند ناهم‌خوانی‌های میان وضعیت واقعی و جنبه‌های غیرعقلانی واکنش‌های مراجع را نشان دهد. این تفسیرهای مبتنی بر انتقال قرار است به آنالیزان کمک ‌کند تا “بینشی” نسبت به انتقال روان‌نژندانه‌ی خود پیدا کند و ازاین‌رو، آن را حل کند یا “محو سازد”.

لکان این تصور از درمان روان‌کاوی را نقد می‌کند. انتقاد او بر استدلال‌های زیر بنا شده است:

1) ایده‌ی انطباق با واقعیت، اساساً بر نوعی معرفت‌شناسی تجربه‌گرایانه‌ی خام(( Naïve Empricist Epistemology )) بنا شده است که به مفهوم ناآزموده‌ی “واقعیت” به‌منزله‌ی یک امر داده‌شده‌ی عینی و خودگواه(( An Objective and Self))‌ـ Evident Given  )) متوسل می‌شود. این دیدگاه کشف روان‌کاوی را مبنی بر برساخت اگو از واقعیت(( Ego’s Construction of Reality )) نادیده می‌گیرد: دیدگاه یادشده بر سوءتعبیر و تحریف بنا شده است. بنابراین وقتی روان‌کاو فرض را بر این می‌گذارد که نسبت به مراجع انطباق بیشتری با واقعیت پیدا کرده، هیچ دست‌آویزی جز “بازگشتن به اگوی خود” ندارد؛ زیرا یگانه “پاره‌ای از واقعیت که او می‌داند»” همین است. اگر این موضوع درست باشد، آنگاه بخش سالم اگوی مراجع صرفاً به‌عنوان “بخشی که همچون ما می‌اندیشد” تعریف می‌شود. به‌این‌ترتیب، درمان روان‌کاوی به شکلی از تلقین فروکاسته می‌شود که طی آن، روان‌کاو صرفاً “تصور خود از واقعیت”‌ را بر آنالیزان “تحمیل می‌کند”. بنابراین “ناتوانی [روان‌کاو] در حفظ پراکسیسی اصیل، چنان که معمول نوع بشر است، به اعمال قدرت منجر می‌شود.»

۲) این تصور که ادراک آشفته‌ی مراجع از روان‌کاو می‌تواند به سبب تفسیرها محو شود، نوعی مغالطه است؛ زیرا اینجا، انتقال بر مبنای خود انتقال تفسیر شده است. به‌عبارت‌دیگر، هیچ فرازبانی(( Metalanguage )) از انتقال وجود ندارد؛ هیچ نقطه‌نظری خارج از انتقال وجود ندارد که روان‌کاو با استفاده از آن، بتواند تفسیری ارائه دهد؛ زیرا هر تفسیری که او ارائه کند “از او به‌عنوان شخصیتی که انتقال آن را شکل داده است دریافت خواهد شد”.

۳) پس این ادعا تناقض دارد که انتقال می‌تواند به سبب تفسیر حل شود؛ زیرا این انتقال است که پذیرش آن تفسیر را ازسوی آنالیزان مشروط می‌کند؛ “بنابراین برآمدن سوژه‌ به‌واسطه‌ی انتقال، تا ابد به تعویق می‌افتد”.

حال آیا این گفته به معنای آن است که روان‌کاوان لکانی هرگز تفسیری از انتقال ارائه نمی‌دهند؟ مطمئناً چنین نیست؛‌ لکان اذعان دارد “این طبیعی است که بخواهیم انتقال را تفسیر کنیم”‌؛ ولی درعین‌حال، توهمی در رابطه با قدرت این تفسیر در حل‌کردن انتقال ندارد. چنان که در جریان هر تفسیری اتفاق می‌افتد، روان‌کاو باید از هنرش برای تصمیم‌گیری درباره‌ی این موضوعات استفاده کند که انتقال را تفسیر کند یا نه، و چه زمانی این کار انجام دهد، و مهم‌تر از همه، باید از اینکه تفسیرهایش را منحصراً متوجه‌ی رابطه‌ی انتقال کند اجتناب ورزد. او باید بداند که می‌خواهد از این تفسیرها به چه هدفی دست یابد. هدف تصحیح رابطه‌ی بیمار با واقعیت نیست، بلکه حفظ گفت‌وگوی روان‌کاوانه(( Analytic Dialogue )) است. “تفسیر انتقال به چه معناست؟ معنایی ندارد جز خارج‌شدن از این بن‌بست، به‌واسطه‌ی یک حقه. ولی این حقه‌ هرچند ممکن است گمراه‌کننده باشد، با دوباره به جریان انداختن کل فرایند، در راستای هدفی عمل می‌کند”. (یادداشت‌ها)

در رابطه با تفسیر انتقال به امری “مثبت”‌ یا “منفی”، لکان دو رویکرد متفاوت اتخاذ می‌کند. او به پیروی از فروید، گاه این صفات را در نسبت با ماهیت عواطف به کار می‌برد؛ “انتقال مثبت” برای اشاره به عواطف عاشقانه و “انتقال منفی” برای اشاره به عواطف پرخا‌ش‌گرانه. ولی گاه اصطلاح “مثبت” و “منفی” را برای اشاره به اثرات مطلوب یا نامطلوب انتقال بر فرایند درمان به کار می‌برد. ازنظر لکان، این احتمال وجود دارد که مقاومت آنالیزان در تقابل با تلقین‌های روان‌کاو عمل کند و از این نظر، آنچه انتقال منفی به نظر می‌رسد، درحقیقت متضاد آن است: مقاومت مراجع انتقالی مثبت است؛ زیرا روان‌کاوی را در مسیری پیش می‌برد، حتی اگر این مسیر خلاف جهت اعمال روان‌کاو باشد.

لکان همچنین ایده‌ی انتقال متقابل را با مفهوم “میل روان‌کاو”((Desire of the Analyst )) جایگزین می‌کند. «میل روان‌کاو… به‌سمتی گرایش دارد که در تضادی کامل با هم‌سان‌سازی است». به‌جای هم‌سان‌سازی، روان‌کاو مایل است که طی فرایند درمان، حقیقت منحصربه‌فرد خود مراجع ظاهر شود، حقیقتی که مطلقاً متفاوت است با حقیقت روان‌کاو؛ بنابراین میل روان‌کاو “میلی برای رسیدن به تفاوت مطلق است”.

(لکان، ژاک. سمینار ششم. چهار مفهوم بنیادی روان‌کاوی. ۱۹۶۴. ترجمه‌ی الن شریدان. لندن: انتشارات و مؤسسه‌ی روان‌کاوی هوگارت، ۱۹۷۷)

  1. Subject Supposed to Know   []