مروری بر مقاله­‌ی «تفکر در فضای میان وینیکات و لکان»

وینیکات و لکان، هردو از آشناترین نام‌­های پس از فروید در روانکاوی اند که کنار هم قرار گرفتن نام‌شان، اتفاق چندان پرتکراری در روان‌کاوی نیست. درواقع، دیدگاه‌های لکان آنچنان مقابل روان‌کاوان گروه میانه (middle school) قرار می­‌گیرد که برای بسیاری، راهی جز چشم پوشیدن از– به قول وینیکات– «فضای بالقوه»­ میان‌شان باقی نگذاشته است.

دوبرا آنا لوپنیتز، استاد روانکاوی در دانشگاه پنسیلوانیا، از کسانی است که تصمیم گرفته این دو نام را – پیرو آندره گرین – در کنار هم قرار دهد. او عقیده دارد لکان و وینیکات چنان از هم دور اند که در دو سر طیف تحلیل قرار می­‌گیرند و به همین سبب می­‌توان از هردوی آنان سخن گفت که این دو نام، پیوستار روان‌کاوی  – و همچنین یکدیگر را – محدود می­‌کنند.

نگارنده­‌ی مقاله­، در نیمه­‌ی اول آن، چند مسئله‌ی مشترک میان لکان و وینیکات، با پاسخ­‌های عمیقاً متفاوت را به ما نشان می­‌دهد که بر چهارچوب­‌های اصلی پراکتیس روانکاو اثر می­‌گذارند.

مسئله‌­ی اول، «مرحله‌­ی آینه‌­ای»، برای وینیکات، یک مرحله­‌ی رشدی است که کودک در آن، در نگاه خیره­‌ی مادر خوب، می­‌تواند به تجربه‌­ی تمامیت دست پیدا کند؛ به همان­ چیزی که لکان اساساً وجودش را باور ندارد، مگر در وهم. به ­عبارتی، آنچه در کودک – به­ عبارت لکانی­‌تر، سوژه– با نگاه خیره­‌ی ابژه شکل می‌­گیرد، بیگانگی است؛ هویتی بیرونی و اسیر ایماژها که فرد، در تقلا برای احساس انسجام، سرگشته در پی­اش می­‌دود. ایگوی تقلاکننده، زاده‌­ی مرحله­‌ی آینه‌­ای و منشاء رنج روان­‌رنجور است.

مسئله‌­ی مهم دوم، مسئله‌­ی انتقال متقابل است: «شاه‌راهی جدید به­‌سوی ناآگاه»(( نـ.کـ. Bernstein JW (1999). Countertransference: Our new royal road to the unconscious? Psychoanal Dialog 9:275–99. )) که درمانگری با نگاه لکانیِ صرف، از ورود به آن محروم می­‌شود؛ اما غفلت از نگاه لکان نیز متضمن پیامدی است: خطرِ افتادن درمانگر نارسیسیست پشت یک ویترین شیشه‌­ای. نگاهی محدود به انتقال متقابل، برای کمی انسانی کردن رابطه – نه دموکراتیک کردنش– آن چیزی است که لوپنیتز می­‌گوید به او کمک می­‌کند تا بتواند با احساسات منفی­‌اش به بخش­‌هایی از مراجع، بنشیند و درمان را پیش ببرد.

سومین مسئله، «سلف»/ «سوژه» است.  در توضیح معنای سلف برای وینیکات، نویسنده اشاره می­‌کند که در 1980، فعل «Self» به­ معنای بارور کردن/رشد دادن گیاه بود. لذا سلفِ وینیکاتی یک مفهوم لزوماً مثبت نیست؛ بلکه ارگانیک است و می‌­تواند «رشد» پیدا کند. لکان در همین نقطه‌­ی رشد و بارور شدن سلف است که با وینیکات، مخالفت دارد. وجود یکپارچگی برای لکان همانقدر وهمی است که مرکزیت داشتن ایگو. او با لحن تندی روان‌کاوان انگلیسی و آمریکایی را مورد خطاب قرار می‌­دهد: «شما روان‌کاوان،آیا واقعاً با تمام صداقت‌تان، می‌­توانید برای من مدارکی از رشد شکوه‌مند ایگوی سوژه‌­ها بیاورید؟ این­ها مشتی قصه‌­ی بی­‌سروته­‌اند. به ما می­‌گویید که چگونه انسان، این درخت بی‌­نظیر، رشد فاخر و شایگانی دارد… [اما] زیست انسانی، چیزی سراسر متفاوت [با این حرف‌­ها] است.»

این تفاوت سراسری، به فقدانی ذاتی در دل سوژه برمی­گردد که اساساً متفاوت است با فقدانی که وینیکات آن را به رابطه‌­ی مترنال برمی­‌گرداند. به همین دلیل، در سرتاسر آثار لکان، بسیار کم به حضور مادر و خانواده برمی­‌خوریم. قطعاً برای لکان نیز فقدانی که محیطِ شکست خورده در ایجاد آن نقش دارد، مهم است؛ اما لکان با این قسم سخنان اغراق‌­آمیز، قصد دارد نگاه ساختاری خود را به دور از نگاه رشدی به انسان و رؤیای آمریکایی وینیکات که خانواده­ی خوشبخت را شبیه بیزنس موفق می‌­بیند، بیان کند.

در این نگاه ساختاری، ایگو مرکزیتی نسبت به عناصر دیگری که سوژه­ را می­‌سازند (اید، ابژه­ی a و دیگری بزرگ) ندارد. ارتباط سوژه و دیگری بزرگ، یک مفهوم سیاسی است که ما ردی از آن در گروه میانه نمی‌­بینیم. آلتوسر می­گوید: «سوژه بودن به معنای عاملیت داشتن، در معنای محدود شدن با قوانین فرهنگ [و البته قوانین زبان] است». بنابراین، روانکاو لکانی، در سخن روانکاوی شونده، بیش­تر به دال­‎‌ها توجه می­کند؛ نه فقط به آرزوها و ساحت تصویری.

تئوری لکان، تئوری غیاب است و تئوری وینیکات، تئوری حضور. گاهی «حضور» برای وینیکات، بدل به دامی می­‌شود که نمی­‌گذارد هیچ چیز را بیرون از رابطه­‌ی بین مادر و کودک جستجو کند.  او در جایی از مراجعش می‌­پرسد: «آیا مادرت کودکی سختی داشته است؟». این ایده‌­ی حضور را می­‌توان در «خانه آنجاست که از آن شروع می­‌کنیم» یافت، نام یکی از آثار او( که آن را از شاعر محبوبش، تی.اس.الیوت قرض گرفته)؛ درحالیکه برای لکان، ماجرا بسیار پیش از خانه و خانواده آغاز می­شود؛ در جایی‌که خودش آن را یک «نفرین»(( لکان از واژه­ی até استفاده می­کند که برگرفته از یک واژه­ی یونانی است که همزمان هم معنای نفرین را می­رساند و هم شجره­ی خانوادگی. )) بین نسلی می­‌نامد. نفرینی که اگر سوژه از آن آگاه نشود، آن را تکرار و به نسل بعدی منتقل خواهد کرد.

در نیمه‌­ی بعدی مقاله، لوپنتیز با ذکر این نکته که «با این ایده که تنها خوانش مفید از نظریه‌­ی لکان، خوانش رشدی از آن است » موافق نیست، توضیحاتی از فضای حاکم بر جلسات لکان و وینیکات می­‌دهد و درنهایت، با ارائه‌­ی یکی از موارد خودش، ما را به این ایده سوق می­‌دهد که روانکاویِ لکانی می­‌تواند در نقاط مشخصی وینیکاتی شود و بالعکس. (او اینگونه ما را به منظورش نزدیک می‌­کند که از گانتریپ، نقل­‌قولی درمورد تحلیل وینیکاتی­اش با فربرن و تحلیل فربرنی­اش با وینیکات می­‌آورد.)

او بحث زمان جلسات را به پیش می­‌کشد؛ اشتراک لکان و وینیکات در اینکه لزومی ندارد جلسات زمان مشخصی داشته باشند و تقابل شان در اینکه لکان، طول جلسات را کاهش می­‌داد و وینیکات، طولانی ­ترشان می­کرد تا مراجعی که فقدان محبت مادرانه دارد، بتواند از پستان خوبش تغذیه کند؛ همان فقدانی که لکان عقیده دارد در ذات سوژه و تسکین نایافتنی است، اما لوپنیتز عقیده دارد که شاید با مقداری تغذیه کردن به روش وینیکات، مراجع سلف کاذبش را کنار بزند و سپس، وارد مرحله­‌ی مواجهه با اساساً وهمی بودن سلف شود و از فانتزی­‌ها و همانندسازی­‌های پی­‌درپی عبور کند.

در جای دیگر، نویسنده ما را به یاد اتاق انتظار لکان می‌­اندازد که روانکاوی­‌ شونده‌­ها، گاهی ساعت­‌ها در آن منتظر بودند و این احتمال را مطرح می­‌کند که وجود گلوریا (منشی لکان) در اتاق انتظار، نقش همان محیط نگهدارنده‌­ی وینیکاتی را بازی می‌­کرده و بدون او، قطعی نبوده که مراجعان، این­ همه انتظار را تاب بیاورند. در همین ­بخش، او با ارجاع به سخنی از مراجع لکان ، به این نقطه‌­ی وینیکاتی درمورد لکان اشاره می‌­کند که علیرغم شیوه­‌ی معمولش، وقتی فردی در بحران به سر می­برد، او را به­ موقع می­دید.

لوپنیتز از این حرف می­زند که خودش در زمان پذیرفتن مراجعی که بوی نامطبوعی می­‌داد، چگونه با نگاه وینیکاتی به انتقال متقابل، توانست در جلسات تاب بیاورد تا بتواند به دال­‌هایی که در سخن آنالیزان جاری می­‌شوند، گوش بسپارد. او درمورد همین مراجع، هم مثالی از یک مداخله­‌ی وینیکاتی می‌­آورد – در جایی که با تغذیه کردنش از پستان خوب، به او پیشنهاد می­‌کند تا برای غلبه بر ترسش از هواپیما، به درمانگرش اتکا کند – و هم مثالی از مداخله‌­ی لکانی (مبهم و چند معنایی) که درست پس از آن انجام می­‌دهد: «هرسفری، نیاز به پرواز ندارد» و منجر به کشف معنایی از سوی روانکاوی شونده می­‌شود که همیشه آن را در خاطر نگه می­‌دارد.

در نهایت، درک ما از رویکرد نویسنده به پراکتیس بالینی، با این جمله کامل می­‌شود: «من می­‌خواستم برای مراجع، محیط نگه‌دارنده‌­ای فراهم کنم تا بتواند در آن بقا پیدا کند و البته، از درمان به سمت مسیری در طول نظم نمادین لکانی حرکت کنم تا او به پرسش میل خود بپردازد.» به گمان من این جمله، چیزی نیست مگر بیانی از ایده‌­ی اصلی مقاله؛ یعنی رفت­‌وآمد در فاصله‌­ی حضور و غیاب.

منبع:

Luepnitz, D.A. (2009), Thinking in the space between Winnicott and Lacan. The International Journal of Psychoanalysis, 90: 957-981. https://doi.org/10.1111/j.1745-8315.2009.00156.x