وینیکات روانکاو شهیر بریتانیایی اندیشههای بسیاری را در خصوص تعامل مادر و کودک و نحوهای که این تعامل میتواند به تحول سالم روانی یا ایجاد آسیبشناسی روانی در بزرگسالی بیانجامد، به فضای روانکاوی افزوده است. نظریات وینیکات در خصوص رشد، نشان از اهمیت محیط و فرایند حضور و عملکرد ابژه در شکلگیری “خود-self” دارد. از کارکردهایی که وینیکات برای مادر و مراقبین اولیه کودک قائل است، “کارکرد آینهای” آنها است که در مقاله خود “نقش آینهای مادر و خانواده در تحول کودک” به آن میپردازد. وینیکات این مفهوم را متاثر از مقاله مرحلهی آینهای لکان (1949) بسط داده است و اهمیت این کارکرد مادرانه را در رشد هیجانی کودک تبیین میکند.
کودک از ابتدای تولد به دنبال چهرهای میگردد تا خویشتناش را در او بازتاب دهد؛ چهرهی مادر نخستین آینهای است که در برابر دیدگان کودک قرار میگیرد؛ نوزاد به هنگام شیرخوردن و به تدریج در ارتباط با سایر فعالیتهای روزمره به چهره مادر مینگرد و آنچه اهمیت مییابد این است که نوزاد در چهره مادرش چه میبیند؟ وینیکات در پاسخ به این سوال به تجارب بیمارانی اشاره میکند که توانستهاند در فرایند درمان به مراحل آغازین رشد واپسروی کرده و از ادراکات اولیه خود بگویند. او بر این باور است که کودک از چهره مادر به مثابهی آینهای استفاده میکند و هر دم از آن انعکاسی باز پس میگیرد. تصویری که کودک در فرایند رشد از خود در چهرهی مادر درمییابد، بسته به اینکه تا چه میزان به خود واقعی کودک نزدیک یا بازتابی از وضعیت پاتولوژی مادر باشد، در ایجاد وضعیت روانشناختی سالم و یا آسیب روانشناختی در کودک نقش بسیار دارد. در واقع همیشه اینگونه نیست که مادر بتواند تصویری از خود حقیقی و نوظهور نوزاد را به او بازتاب دهد.
در موارد بالینی آنچه نوزاد در چهره مادر برای خود درونی میکند، خلق مادر و دفاعهای سفت و سخت او هستند. بنابراین وقتی عملکرد آینهی پیشرو مختل باشد، این خلق و روان مادر است که بر کودک فراافکنده میشود. در این مرحله از رشد، نوزاد میکوشد تا به هر طریق رابطهمندی با موضوع عشق خود (مادر) را حفظ کند، پیامد چنین ارتباطی آن است که کودک نیازهای خود را فراموش میکند، وقف پیشبینی مادر میشود و در نتیجه هسته درونی خود واقعی (true self) کودک زیر دفاعها پنهان یا گم میشود و خود کاذب (false self) شروع به شکلگیری میکند؛ خودی که ارزش آن در حفظ بقای کودک و تداوم ارتباط با ابژهها است.
وینیکات از زن روانرنجوری یاد میکند که افسردگی زندگی او را مختل کرده بود؛ او هر روز با ناامیدی، خمودگی و یأسی دست به گریبان بود که برای مقابله با آن، هیچ از او بر نمیآمد. تنها راه حل روزانهی زن برای مقابله با این افسردگیِ فلجکننده آن بود بالاخره با مشقت از جایش برخیزد، دستی به سر و رویش بکشد، موهایش را مرتب کند و آرایش کند. وینیکات این تغییر رویهی روزانهی زن را میل او برای زدودن تصویر آینهای ابژه (مادر) درونی شدهاش (internal object) تلقی میکند. او که با مادر افسردهای بزرگ شده بود، رد افسردگی مادر را اینگونه از چهرهاش میزدود و منظور از ابژه درونیشده، همان بازتابهایی است که در جریان رشد از مادر و چهرهی او به کودک انعکاس داده میشود و کودک نیز بهطبع به درونیکردن و همانندسازی با ردِ چهره مادر مشغول میشود.
تثبیت در تصویر آینهای مخدوش با مادری که ناتوان از نشان دادن کودک به خودش است، فرد را بدین گونه گرفتار در نورز سرنوشت میکند که به تلاش نافرجامی برای دیده شدن و جستجوی تصویر خود در دیگران در تکاپو باشد، دیده شدنی که هرگز در تجربه او کافی نیست. درمانگران نمود چنین تجارب تحولی را در کلام مراجعانی که با تصویر خود، چهرهشان، موضوعاتی چون دیده شدن، به چشم آمدن و … گلاویز هستند، میبینند. در بستر بالینی با گزارههایی از این دست روبهروییم که تحلیلشونده از دیده نشدن، گمگشتگی و درکنشدن میگوید: “او مرا نمیبیند، او مرا آنطور که هستم نمیفهمد، انگار برایش نامرئی هستم”.
وینیکات به نقاش معروف قرن بیستم فرانسیس بیکن اشاره میکند که به خاطر تابلوهای پرترهی مخدوش و تحریف شدهاش شهرت دارد؛ به نقل از او جملهای میآورد “من دیده میشوم، پس وجود دارم” و توضیح میدهد که در تجربهی ابتدایی نوزاد، دیده شدن با ایجاد احساس وجود داشتن همراستا میشود. او میگوید: برای کودک اینطور است که وقتی به چهره مادرش نگاه میکند و دیده میشود، یعنی وجود دارد و این وحشتناک است که او به آینه نگاه کند و در آن هیچ نبیند. وینیکات این کارکرد مهم مادرانه را با نقش درمانگر در فرایند رواندرمانی قیاس میکند. از نظر او رواندرمانی فرایند طولانیمدت بازپس دادن (بازتاب دادن) به مراجع است از هر آنچه که با خود به اتاق درمان میآورد. در صورتی که درمانگر از عهدهی انجام این کار که البته بسیار طاقتفرسا و پیچیده است، برآید، بیمار قادر میشود تا بارقههایی از خویشتن خود را بازیابد و احساس وجود داشتن و واقعی بودن (feeling real) کند: تجربه ای از جنس دیده شدن که او را از سایه دیگران، دفاعها و فرافکنیها برهاند و راه را به سوی “شخص شدن” به معنای سوژگی بگشاید.