همان طور که فروید در کتاب درس های مقدماتی جدید خود شرح می دهد، قسمتی از “ایگو” در نتیجه دوپاره شدن خود در مقابل قسمت دیگر خود قرار می گیرد. او روشن ساخت که این بخش دو نیمه شده که کارکردهای زیادی دارد “سوپرایگو” است. او همچنین عنوان نمود که “سوپرایگو” متشکل از جنبه های مشخصی از والدینِ درونی شده بوده و بخش اعظم آن ضمیر ناآگاه است.

من با این نظرات موافقم. اختلاف نظر من در قرار دادنِ فرایندهای درون فکنی در بدو تولد است که مبنای “سوپرایگو” هستند. “سوپرایگو” چند ماه پیش از آغاز عقده ادیپ به وجود می آید؛ من این آغاز و آغاز وضعیت افسرده را در چهار ماه اول سال اول قرار می دهم. از این رو، درون فکنی سینه خوب و سینه بد در همان اوایل بنیان “سوپرایگو” را قرار می دهد و بر پیدایش عقده ادیپ اثر می گذارد. این تصور من از شکل گیری “سوپرایگو” خلاف اظهارات صریح فروید است که می گوید: “همانندسازی با والدین وارثِ عقده ادیپ است و تنها در صورتی موفق است که بر عقده ادیپ فائق شود”.
از نظر من دونیمه سازی “ایگو”، که “سوپرایگو” به واسطه آن شکل می گیرد، در پی تعارض در “ایگو” به وجود می آید، که این تعارض خود از تقارن بین رانه مرگ و رانه زندگی ایجاد می شود. این تعارض با برون فکنی آن ها و همچنین با درون فکنی ابژه های خوب و بد افزایش می یابد. “ایگو”، با حمایت ابژه خوبِ درونی شده و تقویت شدن به وسیله همانندسازی با آن، قسمتی از رانه مرگ را به درون بخش دو نیمه شده خود برون فکنی می کند – پس این بخش به مقابله با بقیه “ایگو” برخاسته و پایه “سوپرایگو” را به وجود می آورد. در کنار این منحرف شدن قسمتی از رانه مرگ، آن قسمتِ رانه زندگی که با آن درهم آمیزی شده است نیز منحرف می شود. همراه با این انحراف ها، قسمت هایی از ابژه های خوب و بد از “ایگو” دو نیمه شده و وارد “سوپرایگو” می شوند. از این رو، “سوپرایگو” علاوه بر خصوصیات حمایتی خصوصیاتِ تهدیدکنندگی نیز پیدا می کند. با پیشرویِ فرایند یکپارچه سازی – که از آغاز چه در “ایگو” و چه در “سوپرایگو” وجود دارد – رانه مرگ تا مرحله ای توسط “سوپرایگو” محصور می شود. رانه مرگ در فرایند محصور شدگی بر آن جنبه های ابژه های خوب که در “سوپرایگو” وجود دارند تاثیر می گذارد و در نتیجه، کنش های “سوپرایگو” از مهار تکانه های نفرت و تخریب، حفاظت از ابژه خوب و انتقاد از خود گرفته تا تهدید، شکایت بازدارنده و شکنجه است.
سوپرایگو – که محصور به ابژه خوب بوده و حتی برای حفظ آن تلاش می کند – به مادر خوب واقعی که کودک را تغذیه و به آن رسیدگی میکند نزدیک می شود؛ اما از آن جایی که “سوپرایگو” تحت تاثیر رانه مرگ نیز است، تا اندازه ای نماینده مادری که کودک را ناکام می کند می شود و بازداری ها و اتهاماتش باعث اضطراب می شود. زمانی که مراحل رشدی به خوبی پیش رود، “سوپرایگو” به طور عمده یاری کننده حس می شود و به صورت وجدان بسیار سختگیری عمل نمی کند. در کودک خردسال – و به زعم من حتی در نوزاد بسیار خردسال – یک نیاز ذاتی به محافظت شدن وجود دارد، و همچنین به تسلیم شدن در برابر بازداری های مشخص که با کنترل تکانه های مخرب برابری می کند. من اخیرا در کتابم رشک و قدردانی اشاره کرده ام که میل نوزاد به سینه همیشه حاضر و تمام نشدنی این خواسته را نیز در بر می گیرد که سینه تکانه های مخرب نوزاد را از او دور یا مهار کند و به این ترتیب از ابژه خوب حفاظت کرده و همچنین از او در برابر اضطراب های گزند و آسیب محافظت کند. این کارکرد مربوط به “سوپرایگو” است. اما، به محض این که تکانه های مخرب و اضطراب نوزاد برانگیخته می شود، “سوپرایگو” سخت گیر و متحکم حس می شود و آن گاه “ایگو”، آن گونه که فروید توصیف می کند باید در خدمت سه ارباب سخت گیر، “اید”، “سوپرایگو” و “واقعیت بیرونی” باشد.
وقتی در اوایل دهه بیست سالگی ام به تحلیل کودکان سه ساله به بالا با تکنیک بازی دست یازیدم، یکی از پدیده های غیرمنتظره ای که با آن روبرو شدم، “سوپرایگویی” وحشی بود که در دوران اولیه پدیدار شده بود. همچنین دریافتم که کودکان خردسال والدین خود – ابتدا مادر و سپس سینه مادر – را به شکل فانتزی درون فکنی می کنند، با مشاهده ماهیت وحشت زای برخی از ابژه های درونی شده آن ها بود که من به این نتیجه گیری دست یافتم. این ابژه های به شدت خطرناک در دوران آغازین نوزادی باعث تعارض و اضطراب در درون و “ایگو” می شود؛ اما این ابژه ها و سایر شکل های وحشت زا تحت اضطراب حاد دو نیمه می شوند و این دو نیمه سازی با حالت دو نیمه سازیی که به واسطه آن “سوپرایگو” شکل می گیرد فرق دارد، و سپس به لایه های عمیق ترِ ضمیر ناآگاه رانده می شود. تفاوت این دو حالت دو نیمه سازی – و شاید این بتواند روشن سازد که فرایندهای دو نیمه سازی با چه شیوه های دیگری که فعلا برای ما ناشناخته هستند رخ می دهد – در آن است که به نظر می رسد در دو نیمه سازی شکل های وحشت زا، گسلش حاکم است؛ در صورتی که در تشکیل “سوپرایگو” درهم آمیزی این دو رانه است که حاکم است. بنابراین، “سوپرایگو” معمولا در ارتباط تنگاتنگ با “ایگو” تشکیل شده و با آن در جنبه های مختلفی از همان ابژه خوب مشترک است. این سبب می شود “ایگو” بتواند تا اندازه بیشتر یا کمتری با “سوپرایگو” یکپارچه سازی شده و آن را بپذیرد. بر عکس، ایگو در این راه شکل های بسیار بد را نمی پذیرد و مدام توسط آن طرد می شوند.
اما در مورد نوزادان، مرزهای بین شکل های دوپاره شده، و آن هایی که چندان وحشت زا نبوده و “ایگو” آن ها را بیشتر تحمل می کند متغیر هستند، و تصور من این است که هر چه نوزاد خردسال باشد این مرزها متغیرترند. دو نیمه سازی معمولا فقط به صورت موقتی یا نسبی موفقیت آمیز است. چنان چه موفق نباشد، اضطراب گزند و آسیب نوزاد شدید است و این به خصوص در مرحله اول رشد که مشخصه آن وضعیت پارانوید – اسکیزوئید است صدق می کند، که من تصور می کنم در سه یا چهار ماهگی در اوج خود قرار دارد. در ذهن نوزاد کاملا خردسال سینه خوب و سینه بد و بلعنده بسیار سریع جایگزین هم می شوند، و ممکن است توسط نوزاد این گونه حس شود که به طور همزمان وجود دارند