کنکاشی روان‌کاوانه در زندگی و آثار اِرنست همینگوی(( Ernest Hemingway ))

“بابا” یا “پاپا”(( papa )) تخلصی است که کوبایی‌ها به او داده‌اند؛ نه چندان به‌خاطر قامت نسبتاً بلند و هیکل ورزشکارانه و ریش بلندش بلکه بیشتر به‌خاطر احترامی که برایش قائل بودند. همینگوی از سال‌های 1930 به بعد مسافرت‌ها و اقامت‌های کم‌وبیش طولانی‌ای در آن کشور داشته است و در اغلب سخن‌ها و نوشته‌هایش از «باتیستا»(( Fulgencio Batista ))، دیکتاتور فاسد کوبا، انتقاد کرده است همان‌طور که از دولت امریکا که پشتیبان اصلی او بود. پس از انقلاب 1358 از طرف‌داران انقلاب بود و احترام و دوستی متقابلی با “فیدل کاسترو”(( Fidel Castro )) و مردم کوبا داشت و اقامت‌هایش در آنجا طولانی‌تر شدند.

همینگوی نویسنده‌ای خودساخته بود و از هیچ دانشگاهی مدرک نگرفته بود. نثری سلیس و مستقیم و روزنامه‌نگارانه و حتی به قولی “تلگرافی”، بی‌پیرایه و صمیمی و دلگیر داشت. نوشته‌هایش از واژه‌های غیرضروری تهی و تمرکزشان بر عینیت‌های ملموس زندگی و طبیعت است و اغلب در آنها به نوعی “کد اخلاقی و فلسفی” برمی‌خوریم که تکیه‌شان بیشتر به استقامت و پشتکار و شجاعت شخصیت‌ها در مقابل زندگی و ناکامی شکست‌هایش است.

همینگوی نظر خود را درباره‌ی نویسندگی بدین‌سان ابراز می‌کند: «حرفه‌ی نویسندگی برای بیان حقیقت انسانی و واقعیت‌هاست و آرزویم بر این است که بیش‌ازپیش به واژه‌هایی دست بیابم که تا استخوان برهنه باشند!»

رمان‌های او به‌خاطر همین واقعیت‌گرایی و شیوایی خیلی زود مورد توجه سینماگران معروف قرار گرفتند و اولین فیلم سینمایی از رمان معروف “وداع با اسلحه” در سال 1940 توسط کارگردان معروف “برُزاژ”(( Frank Borzage )) تهیه شد. همینگوی زندگی پرجنب‌وجوش و ماجراجویانه‌ای داشت و در پس یک ظاهر مردانه، صیاد و شکارچی و گاوباز و خبررسان و زن‌پسند و روشن‌فکر، شخصیتی مضطرب و شکننده پنهان بود. پرسوناژها و قهرمان‌های او “برنده‌ی واقعی” نیستند و اگر با شجاعت و استقامت و پشتکار به پیشواز خطر و حتی مرگ می‌روند بیشتر برای “رام و اهلی” کردن آن است تا پیروزی بر آن و این نکته پاره‌ی فلسفی رمان‌های او را تشکیل می‌دهد. بعضی از منتقدان او را “بایرون”(( George Gordon Byron )) نسل فداشده نامیده‌اند زیرا هر دو در پشت نقاب رمانتیسم(( Romantism )) و گرایش‌های عاشقانه و ماجراجویانه و باده‌پرستانه‌ی فریفته‌ی آزادی و آزادی‌خواهی حقیقی بودند و از شخصیتی خودشیفته و بی‌پروا بهره‌مند.

همینگوی و “فاکنر”(( William Faulkner )) از معروف‌ترین نویسندگان قرن بیستم امریکا و پرفروش‌ترین آنها هستند و رمان‌هایشان به بیشتر زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده‌اند.

همینگوی با وجود تعداد محدود رمان‌هایش همراه “آلبرکامو”(( Albert Camus )) ازجمله نویسندگانی هستند که ادبیات معاصر دنیا را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند. در سطرهای زیر به‌اختصار به زندگی‌نامه و سپس به تجزیه‌وتحلیل شخصیت و آثار او خواهیم پرداخت.

زندگی‌نامه

ارنست همینگوی در سال 1899 در ایلینویزِ(( Illinois )) امریکا در خانواده‌ای بورژوا(( Bourgeois )) به دنیا آمد. پدرش پزشک و متخصص زنان بود و مادرش به موسیقی علاقه داشت و در نظر داشت خواننده‌ی اپرا شود ولی ازدواج و مادرشدن، او را مجبور به عدول از طرح و نقشه‌ی خود می‌کند و در خانه می‌ماند. کودکیِ ارنست تحت‌تأثیر شخصیت مادر است؛ او خانمی است مذهبی و وظیفه‌شناس و خشک و قدرت‌طلب با تاریخچه‌ی شخصی و خانوادگی پیچیده و سنگین و بیمارگون. او اقرار می‌کند که هیچگاه فرزندش را درک نکرده و از روح پرشور و ظریف او آگاه نشده است، همان‌طور که هیچ‌وقت همسرش را نیز قبول نکرد و نفهمید. کانون خانوادگی اغلب در کشمکش و التهاب بود. تصویرهای مردانه از یک‌طرف شامل پدر می‌شود که علایق متعددی در زندگی داشت، هم اوست که ذوق صیادی و شکار را نزد ارنست کوچک به وجود می‌آورد ولی متأسفانه در جوانیِ ارنست خودکشی کرد (ارنست این خودکشی پدر را هیچ به او نبخشید!) ازطرف دیگر پدربزرگ بود که ذهن کودکانه‌ی او را مرتب با روایت‌ها و داستان‌های جنگی ملتهب می‌کرد.

ارنست باوجوداینکه طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه شاگرد خوبی بود و برخلاف سنت خانوادگی و میل و اصرار خانواده از رفتن به دانشگاه سر باز زد و به‌اصطلاح وارد دانشگاه زندگی شد، اشتیاق زیادی به خواندن داشت و گاهی نیز چیزهایی می‌نوشت. بدین ترتیب بود که به خبرنگاری برای روزنامه‌های محلی پرداخت.

جنگ بین‌المللی اول در اروپا بیش‌ازپیش طولانی شد و در سال 1918 امریکا بالاخره تصمیم گرفت علیه آلمان وارد جنگ شود و ارنست نوجوان به‌خاطر احساسات نوع‌دوستانه و آزادی‌خواهانه به‌عنوان داوطلب خود را معرفی کرد ولی کمیسیون پزشکی تقاضایش را به‌خاطر یک جراحت قدیمی چشم رد کرد و به‌ناچار همراه صلیب‌سرخ و به‌عنوان راننده‌ی آمبولانس روانه‌ی جبهه‌ی ایتالیا شد و به شکلی خود را از کانون خانوادگی دور کرد. مدت کوتاهی پس از ورود به جبهه طی یک بمباران و درحالی‌که درصدد نجات یک مجروح بود خود او نیز از ناحیه‌ی هر دو پا مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و چندین ماه در بیمارستانی در شهر میلان بستری شد.

تجربه‌ی وحشتناک جنگ ضربه‌ی روحی بزرگی بود و ارنست نوجوان و حساس و بی‌تجربه، دور از شهر و وطن خود روزها و شب‌های دردناکی را گذراند. این تجربه‌های تلخ و پردرد تاروپود چندین رمان او را تشکیل می‌دهند. طی دوران بستری در بیمارستان با پرستار جوان و زیبایی آشنا و کم‌کم عاشق او شد. اما جبر زمانه و جنگ باعث گسستگی این رابطه‌ی عاشقانه شد آن‌هم درحالی‌که پرستار جوان از او حامله بود. این تجربه‌ی جنگی و عاشقانه موضوع رمان معروف “وداع با اسلحه” شد که ده سال بعد (1928) به نگارش درآمد. از این رمان دو فیلم سینمایی تهیه شد؛ یکی در 1932 که در آن “هلن هِیز”(( Helen Hayes )) و “گری کوپر”(( Gary Cooper )) بازی می‌کردند؛ و دیگری در 1957 به کارگردانی “شارل ویدور”(( Charles Vidor )) و “جان هوستون”(( John Huston )) و بازی “راک هودسون”((Rock Hudson))، “جنیفر جونز”(( Jennifer Jones )) و “ویتوریو دسیکا”(( Vittorio De Sica )).

درحقیقت این اثر یک “سرگذشت خود‌نوشت”(( Autobiography )) است و تجربه‌ی جنگ و عشق و حسرت و ناکامی و مبارزه و شکست ارنست را نشان می‌دهد. در 1927، همینگوی به امریکا برمی‌گردد و خانه‌ای در “کی وست”(( Key West )) در منتهی‌الیه دماغه‌ی فلوریدا می‌خرد و از همسرش جدا می‌شود. خودکشی پدرش در سال 1928 اتفاق می‌افتد. ویلای “کی وست” برایش پناهگاهی می‌شود و پس از ازدواج با زن جوان دیگری به نام “پائولین فایفر”(( Pauline Marie Pfeiffer )) در آنجا مستقر می‌شود. داستان‌های چندین رمانش در این منطقه‌ی زیبا می‌گذرند. رمان مشهور “وداع با اسلحه” که قبلاً از آن صحبت کردیم در سال 1929 منتشر می‌شود. همه‌ی منتقدان حتی طرف‌داران مطلق او معتقدند که چهار رمان اولیه‌ی او (قبل از سن سی‌سالگی) از بهترین آثار و نوشته‌های او هستند.

در 1930 “مرگ در بعدازظهر” داستانی که درباره‌ی “کوریداو” و گاوبازان است به نگارش درمی‌آید. طی این دوران “فراغت” سفرهایی نیز به کوبا می‌کند. رمان‌های “برنده‌ها چیزی نمی‌برند” و “تپه‌های سرسبز افریقا” از آن جمله‌اند. “برف‌های کلیمانجارو” در 1936 منتشر می‌شود و تا حدی “سرگذشت خودنوشت” نویسنده است. داستان نویسنده‌ای است که آرام نمی‌گیرد و زندگی‌اش در سفرهای بی‌پایان می‌گذرد و در یکی از این سفرها ماجرای عاشقانه‌ای اتفاق می‌افتد و نویسنده سخت وابسته می‌شود ولی در پایان سفر در اسپانیا زن جوان او را ترک می‌کند و از این رابطه چیزی به‌غیر‌از حرمان و افسردگی باقی نمی‌ماند. کارگردان بزرگ امریکایی، هنری کینگ(( Henry King ))، در سال 1952 از این رمان هم فیلمی تهیه می‌کند با شرکت “گرگوری پک”(( Gregory Peck )) و “اوا گاردنر”(( Gregory Peck )).

در سال 1919 ارنست افسرده و سرخورده با تنفری عظیم از جنگ و حتی وطن‌پرستی به امریکا برمی‌گردد و برای فرار از تنهایی با دختری از دوستان زمان کودکی ازدواج می‌کند و از خانواده‌ی خود نیز می‌برد. در 1920 همراه همسرش و به‌عنوان خبررسان و روزنامه‌نگار دوباره به اروپا برمی‌گردد و در پاریس مستقر می‌شود. حضور در پاریس امکان و فرصت آشنایی با روشن‌فکران و نویسندگان و هنرمندان آن دوره را به او می‌دهد و میل و رغبتش به نوشتن جان می‌گیرد؛ از‌جمله با هم‌وطن خود “فیتزجرالد”(( F. Scott Fitzgerald (1896‌ـ 1940) )) که نویسنده‌ی مشهوری شده است باب دوستی می‌گذارد و مورد تشویق او قرار می‌گیرد و دوستیِ همراه با رقابتی بین آن دو برقرار می‌گردد. “سه داستان و ده شعر” و “در دوران ما” و رمان معروف “آفتاب هم برخواهد آمد” از آثار این دوران‌اند (1926‌ـ 1920). تم‌های این رمان‌ها همه از خشونت و جنگ و مرگ و تخریب مایه می‌گیرند. از‌جمله رمان “آفتاب هم برخواهد آمد” داستان زندگی مردی است که مردانگی خود را براثر اصابت گلوله از دست می‌دهد و برای پرکردن خلأ بزرگ زندگی دیوانه‌‌‌وار و تا حد تنفر به جست‌وجوی لذت‌ها و شهوت زندگی می‌پردازد. این رمان به‌یک‌باره و به شکلی غیرمترقبه باعث شهرت او می‌شود. این رمان موضوع فیلمی سینمایی است که “هنری کینگ”، کارگردان معروف امریکایی در سال 1957 به روی صحنه می‌آورد. “تیرون پاور”(( Tyrone Power)) ، “اوا گاردنر”، “مل فرر”(( Mel Ferrer )) و “ارول فیلین”(( Errol Flynn )) هنرپیشگان معروف، نقش‌های اصلی را بازی می‌کنند.

همینگوی در 1936 به‌عنوان خبررسان روانه‌ی اسپانیا می‌شود، اسپانیا درگیر جنگ داخلی است. ژنرال “فرانکو”(( Francisco Franco (1892‌ـ 1975) )) با کمک “هیتلر”(( Adolf Hitler (1889‌ـ 1945) )) علیه جمهوری‌خواهان کودتا می‌کند و استیلای فاشیسم(( Fascism )) در انتظار است. همینگوی طالب آزادی و عدالت لزوم تعهد برای ماندن در کنار جمهوری‌خواهان را عمیقاً احساس می‌کند. دوران فراغت نسبی به پایان می‌رسد و فعالانه برای چندین مجله و روزنامه‌ی امریکایی خبر تهیه می‌کند. ولی در عین اینکه می‌کوشد هم‌وطنان خود و دولت امریکا را از حقانیت مبارزه‌ی آزادی‌خواهان مطلع کند تلاش او بی‌ثمر می‌ماند و امریکا در مقابل این فاجعه دست روی دست می‌گذارد. نمایشنامه‌ی تئاتر “ستون پنجم” که تنها نمایشنامه‌ی اوست، در این زمانه نوشته می‌شود. همین‌طور “داشتن یا نداشتن” که تم اصلی آن بی‌عدالتی اجتماع است. سال 1940 رمان “ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند” که از تعهدش برای ماندن در کنار جمهوری‌خواهان الهام می‌گیرد و قسمت آخر تاریخچه‌ی جنگ داخلی اسپانیا و شکست تلخ آزادی‌خواهان در برابر فرانکو را نشان می‌دهد، به رشته‌ی تحریر درمی‌آید. با وجود ارائه‌ی تصویر مقاومت و مبارزه‌ی قهرمانانه‌ی مردم اسپانیا، این رمان درعین‌حال داستان رابطه‌ی عاشقانه یک زن و مرد مبارز و هم‌سنگر است. “سام وود”(( Sam Wood )) فیلم‌ساز امریکایی در 1943 از این رمان فیلمی تهیه کرد که کاملاً منطبق با رمان بود و “گری کوپر”((Gary Cooper (1901‌ـ 1961))) نقش “روبرت”(( Robert )) رزم‌جوی تشنه‌ی آزادی و “اینگرید برگمن”(( Ingrid Bergman (1915‌ـ 1982) )) نقش “ماری”(( Mary )) مبارز پشت جبهه و عاشق را به شکلی تکان‌دهنده بازی کردند.

عنوان این رمان الهام‌گرفته از شعر “جان دون”(( John Donne )) شاعر انگلیسی قرن شانزدهم میلادی است که می‌سراید: «مرگ هر انسانی از من می‌کاهد و مرا کم می‌کند زیرا من وابسته به همه‌ی انسان‌ها هستم، بدین ترتیب هیچ‌وقت نپرس که ناقوس کلیسا برای که به صدا درمی‌آید، برای تو به صدا درمی‌آید». این رمان را به “مارتا”(( Martha )) روزنامه‌نگاری که در اسپانیا با او آشنا شده است، هدیه می‌کند و همان سال پس از جدایی از همسرش با او ازدواج می‌کند.

در جنگ بین‌المللی دوم به مدت دو سال در آب‌های کارائیب مأموریت دارد دنبال زیردریایی‌های آلمانی بگردد. در 1944 به‌عنوان خبررسان دوباره به فرانسه می‌آید و حتی همراه پارتیزان(‌(partizan))های فرانسوی و سربازان در آزادکردن شهر پاریس مشارکت می‌کند؛ اقدامی که برایش مسئله‌ساز می‌شود و مورد سرزنش است که بی‌پروا، بی‌طرفیِ یک روزنامه‌نگار را نقض کرده است. در خاتمه‌ی جنگ از همسر سومش جدا می‌شود و در 1946 با خانمی به اسم “ماری ولش”(( Mary Welsh ))ازدواج می‌کند و به سفرهای متعددی می‌رود به‌خصوص افریقا.

1952 سال انتشار “پیرمرد و دریا” است که جایزه‌ی معروف امریکایی “پولیتزر”(( Pulitzer Prize )) را از آن خود می‌کند و دو سال بعد “به‌خاطر سبک و قدرت در داستان‌سرایی مدرن” جایزه‌ی نوبل(( Nobel Prize )) به او تعلق می‌گیرد.

ازاین‌به‌بعد احساس می‌شود که انرژی عظیم و پرتحرک همینگوی رو به افول می‌رود و خلاقیت رمانتیک او نیز کم‌وبیش فروکش می‌کند. آن‌طور که نقل می‌شود، در سال 1954 برای رفتن و دریافت جایزه‌ی نوبل انرژی و حوصله ندارد (و شاید هم افتخارها و احترام‌ها دیگر برای او ارزشی ندارند!) و به سفیر امریکا در سوئد برای دریافت آن وکالت می‌دهد و ترجیح می‌دهد در کنار دوستان خود در کوبا بماند و به “باده‌سرایی” ادامه دهد.

اینجا لازم است تصریح کنم که همینگوی از سال 1936 به بعد در نوشیدن مشروب زیادی‌روی می‌کند و کم‌وبیش به الکل معتاد می‌شود. طی این سال‌ها بارها به‌خاطر مسائل کبدی و قلبی مورد بررسی و معالجه قرار می‌گیرد. “پیرمرد و دریا” آخرین رمانی است که در زمان حیات او منتشر شده است. این رمان که عده‌ای آن را شاهکار همینگوی می‌دانند ازطرفی نماد دوستی است، دوستی بین یک پیرمرد صیاد که هنوز قصد و آرزوی صید ماهی را دارد و جوانک صیادی که پیرمرد را دوست دارد، به او احترام می‌گذارد و درضمن نگران اوست. ازطرف دیگر سمبل مقاومت و مبارزه‌ی انسانی است برای کشف معنی زندگی خود، درعین‌حال که درس فروتنی است در مقابل زندگی و “مرد می‌تواند از بین برود و نابود شود ولی مقهور نگردد”. یک فیلم سینمایی توسط کارگردان امریکایی “جان استورج”(( John Sturges )) در سال 1958 و با شرکت “هنری کینگ” و “اسپنسرتریسی”(( Spencer Tracy )) از این رمان تهیه شده است. در سال 1961 حال روحی و جسمی همینگوی رو به وخامت می‌گذارد و بالاخره و برای اولین‌بار یک روان‌پزشک را ملاقات می‌کند و به‌خاطر یک حالت “افسردگی اساسی” بستری می‌شود و تحت درمان قرار می‌گیرد. همینگوی سرانجام در یک روز تابستانی در سال 1962 در ویلای خود و با یک تفنگ شکاری خودکشی می‌کند، کسی که هیچگاه خودکشی پدر را به او نبخشیده بود خود هم همان کرد که پدر کرده بود؛ “پاپا” خود را کشت و مرد؟

تجزیه و تحلیل روان‌شناسی نویسنده و آثارش

شخصیت همینگوی در زمان کودکی و همان‌طور که در زندگی نامه به آن اشاره شد، تحت‌تأثیر تصویر قوی مادرانه همراه التهاب‌ها و کشمکش‌های والدینی که ظاهراً برای زندگی باهم ساخته نشده بودند، شکل کلی خود را یافت. ولی جراحت جنگی و قرارگرفتن در معرض صحنه‌های وحشتناک نبرد در سن نوزده‌سالگی نیز ضربه‌ی عظیمی بر روان او وارد کرد؛ طوری که دیگر شب‌ها قادر نبود به خواب برود “از ترس اینکه مبادا روحش از جسمش پرواز کند!” خود او می‌گوید که مرگ را با چشم خود از نزدیک دیده است و نمی‌تواند خاطره‌ی مسحور‌کننده‌ی آن را بزداید. برای تسکین این بی‌خوابی‌ها اغلب به مصرف الکل پناه می‌برد. ضربه‌ی روحی بزرگ دیگر خودکشی پدرش بود؛ پدری که خیلی دوستش داشت، آن‌هم در زمانی‌که هنوز “ارنست” سی‌ساله نشده بود.

همینگویِ سرشار از خاطره‌های زمان کودکی و متأ‌ثر از تصویرهای مادرانه و پدرانه و جراحت‌های جسمی و روحی زمان جنگ و نوجوانی، همینگویِ مضطرب و افسرده با روح و سرکش برای ادامه زندگی و تحمل‌پذیرکردن آن و مصیبت‌ها و ناملایماتش بیش‌ازپیش به نوشتن می‌پردازد. وسوسه و اضطراب تنها مردن او را ترک نمی‌کند و احتمالاً سبب ازدواج‌های متعدد و شکست‌های اوست. همان‌طور که تصویر رابطه‌ی عاطفی با مادر این عدم ثبات عاطفی با زن‌ها را توجیه می‌نماید.

همینگوی “ظاهری” زنده، پرشور و شادمان دارد و دوروبرش اغلب پر و شلوغ است، شخصیتی اجتماعی و گرم دارد و این نیز به شکلی گریز از تنهایی و احساس تنهایی او را نشان می‌دهد و احتمالاً برای پوشاندن و مخفی‌کردن ترس و شکنندگی اوست. او دائم در حال جنبش، مسافرت و “فرار” است و عاشق آزادی ولی اسیر نگرانی است. حالت‌های روحی ذکرشده به شکل کامل تداعی‌گر اصطلاح هیپومانیا(( Hypomania )) در روان‌پزشکی است. زندگی همینگوی از یک سلسله حالت‌های متناوب از افسردگی و هیپومانیا تشکیل شده است. نوستالژی(( Nostalgia )) عمیقی که اغلب در نگاه او دیده می‌شود همراه با تصادف‌های متعدد و خطرناک اتومبیل و حتی هواپیما حاکی از این حالت است؛ حالتی بینابین در مرز افسردگی و تحریک و شادمانی‌ای که خلاقیت نویسندگی او را دائم تغذیه می‌کند.

در اغلب نوشته‌هایش، به‌خصوص در اولین رمان‌ها، مرگ همیشه در کمین است و پرسوناژ‌هایش دائم با یک ناامیدی عمیق مبارزه می‌کنند. در رمان “خورشید هم برخواهد آمد” که در سن بیست و چهار‌سالگی نوشته شده است، این ویژگی‌ها کاملاً به چشم می‌خورند؛ گواه اینکه از جنگ مستقیماً ذکری به میان نمی‌آید.

رمان “وداع با اسلحه” به شکلی سرگذشت خودنوشت عشق شکست‌خورده‌ی اوست در ایتالیا و زمان جنگ از یک‌طرف و ازطرف دیگر سندی معتبر از بیهودگی جنگ، مصیبت‌ها، رنج‌ها، خرابی‌ها و دردهای منتج از آن. در این رمان از بیهودگی مبارزه و از دست دادن توهم‌های خود درباره‌ی عشق صحبت می‌کند و از دست دادن ایدئال‌ها.

خودکشی پدر در 1928 وسوسه‌ی مرگ و ناامیدی را دوباره در او تقویت می‌کند و بیشتر به درون خود فرو می‌رود. طی این سال‌ها و همراه همسر دومش به ویلای “کی وست” پناه می‌برد. خوشبختانه موفقیت نشر کتاب‌هایش و شهرتش در امریکا و فلوریدا کمک می‌کند که دوران نسبتاً آرامی را بگذراند فارغ از آنچه در دنیا می‌گذرد (به‌خصوص در امریکا). وقت خود را به شکار، صیادی و لذت از طبیعت و ورزش می‌گذراند.

دوران آرامش کوتاه است زیرا حادثه‌های دنیا نگران‌کننده‌اند، از‌جمله نازیسم در آلمان صعود می‌کند و جنگ داخلی در اسپانیا شروع می‌شود و قهرمان نمی‌تواند بیش از این تاب بیاورد. او هیجان ذهن و تحرک خود را بازمی‌یابد و به‌عنوان نویسنده و روزنامه‌نگاری متعهد به راه می‌افتد.

همینگوی زندگی‌اش بین دو قطب یأس و افسردگی ازطرفی و جنبش و حرکت و مبارزه‌طلبی و امیدواری ازطرف دیگر سیر می‌کند و دائماً مرگ و زندگی را محک می‌زند.

حاصل این مبارزه و تعهد آزادی‌خواهانه در کنار جمهوری‌خواهان اسپانیا، دو رمان دیگر است؛ یکی “ستون پنجم” و دیگری “زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند” که جام تلخی است که به کام خود می‌ریزد. شکست آزادی‌خواهان در مقابل فرانکوی فاشیست غم او را دوچندان کرد و برای غرق‌کردن این اندوه و دل‌تنگی و افسردگی، بیش‌ازپیش به الکل پناه برد و با خلق قهرمان‌ها و شکل‌دادن به کتاب‌هایش این اندوه‌ها و ناامیدی‌ها را متعادل می‌کرد و پالایش می‌داد.

جنگ بین‌المللی دوم برای نویسنده‌ی آزادی‌خواه و آرمان‌گرا فرصت دیگری است که انرژی و توان خود را در خدمت هدفی متعادل قرار دهد و روی یک کشتی‌‌ـ او که عاشق دریاست‌ـ به کشورش کمک کند.

در سال‌های پس از جنگ تغییرهای عمده‌ای در نوشته‌ها و رمان‌های او به وجود می‌آیند. بدین معنا که دیگر نوشته‌ها برگردان واقعیت‌های زندگی و به‌خصوص زندگی خصوصی او نیستند و در آنها از جنگ صحبتی نمی‌شود.

از رمان “پیرمرد و دریا” به‌عنوان کتابی حاکی از فرزانگی یاد می‌کنند زیرا در آن نوعی فلسفه به چشم می‌خورد که شاید بتوانیم آن را به این شکل خلاصه کنیم: “دنیا برای انسان یک معرکه‌ی دائمی از خشونت و سیه‌روزی است. درعوض، عشق و دوستی هم وجود دارند ولی به‌هرحال فراموش نکنیم که در این معرکه انسان پیروزی را در شکست می‌یابد!» این رمان زیبا و قوی و فلسفی آخرین رمانی است که در زمان حیاتش منتشر می‌شود. همینگوی ازاین‌پس درخششی از خود نشان نمی‌دهد. بدون تردید زندگی ماجراجویانه و پرالتهابش، دو جنگ، چهار ازدواج، شهرت و موفقیت و الکل از او مردی خسته و فرسوده ساخته‌اند.

در رمان‌های او نیز به شکلی قهرمان‌ها خسته و شکست‌خورده‌اند ولی باوجوداین با “نوعی فرار به جلو” در لباس غلبه‌ی جسمانی و عشق به مسابقه به شکل “خودشیفتگی” خود را حفظ می‌کنند و به آن بال‌وپر می‌دهند؛ طوری که گاهی “نمایشی” می‌شوند و از این مکانیسم دفاعی خودشیفتگی بهره‌ای برای ادامه‌ی زندگی می‌برند.

زندگی همینگوی همان‌طور که قبلاً یادآوری کردیم، بین احساس شادمانی و تحرک و رضایت خاطر حاصل از اعتبار و جذبه‌ی شخصیتی و شهرت خلاقیت رمانتیک او و احساس بدبختی و ناامیدی کامل سیر می‌کند. طوری که از او به‌عنوان “مردی که هرگز به سن پختگی و متانت نرسید” یاد می‌کنند؛ کسی که ناگهان از سن کودکی به سن پیری رسید. بی‌دلیل نبود که کوبایی‌ها او را “پاپا” می‌نامیدند. تخلصی که به خود او نیز رضایت‌خاطر می‌داد. با جمله‌ی زیر که واقعیت زندگی او را به شکلی زیبا نشان می‌دهد، به این مقاله خاتمه می‌بخشیم: «تا آخرین روزها با زندگی خواهم جنگید و آن روز با خودم خواهم جنگید و مرگ را به‌عنوان پدیده‌ی زیبایی خواهم پذیرفت، همان زیبایی ملانکولیکی که یکشنبه در میدان گاوبازی احساس می‌شود.»