مطلب زیر ترجمه‌ی بخش دیگری از کتاب “فرویدخوانی” (2004) نوشته‌ی ژان میشل کویینودوز است که قبلاً معرفی شده است. اینجا نویسنده افکار بنیادین فروید در ارتباط با “عناصر آنچه را روش‌‌شناختی عمومی روان‌کاوی را تشکیل می‌داد و امروزه هنوز مورد استفاده واقع می‌شود” با نگاهی تاریخی بررسی و نکته‌های سودمندی در این زمینه‌ها تشریح می‌کند. “کویینودوز” نام مقاله‌هایی که بررسی کرده را به ترتیب سال انتشار در سرمقاله قید نموده است…

نوشتارهایی پیرامون فنون نوشته‌شده بین 1904 و 1919 (بخش اول)

“روش روان‌کاوی فروید” (a 1904)

“در روان‌درمانی” (a 1905)

“چشم‌انداز آینده در درمان روان‌کاوی” (b 1910)

“روان‌کاوی وحشی(( wild ))”

“بررسی تفسیر رؤیا در روان‌کاوی” (c 1911)

“پویایی‌های انتقال” (b 1912)

“توصیه‌هایی به پزشکانی که از روان‌کاوی استفاده می‌کنند” (c 1912)

“در شروع درمان” (c 1913)

“یادآوری، تکرار و حل‌وفصل” (g 1914)

“مشاهده‌هایی پیرامون عشق انتقالی” ([1914] a 1915)

“مسیرهای پیشرفت در درمان روان‌کاوی” (a 1919)

مجموعه‌ای از توصیه‌ها به پزشکان

تمایل فروید به نوشتن یک بیانیه(( memorandum ))که به طور اخص به روش درمان در روان‌کاوی اختصاص داشته باشد هیچ وقت به نتیجه‌ای که برای وی راضی‌کننده باشد منجر نشد. هدف وی این بود که به تعداد روبه‌افزایش افراد علاقمند به روان‌کاوی که نمی‌توانستند به وین بیایند تا از او به‌گونه‌ای مستقیم آموزش بگیرند کمک کند. افکار بنیادین او درمورد این روش را می‌توان در یک رشته از مقاله‌های کوتاه که بین سال‌های 1904 و 1919 نوشته شده بود، یافت. فروید با استفاده از زبان روزمره و بدون هیچ نظم خاصی و به‌صورت یک سری توصیه‌ها، تجربه‌ی طولانی‌مدتش به‌عنوان درمانگر روان‌کاو را به رشته‌ی تحریر درآورده است و با این رویکرد عملگرا، او عناصر آنچه را روش‌ـ‌شناختی عمومی روان‌کاوی را تشکیل می‌داد و هنوز امروزه مورد استفاده واقع می‌شود، (حداقل توسط آن گروه از روان‌کاوانی که به انجمن بین المللی روان‌کاوی (IPA) که در 1910 توسط فروید بنیانگذاری شد، ملحق شده‌اند) ارائه می‌دهد. حدود 1903، فروید دیگر قوانین اصلی برای آغاز و اجرای درمان روان‌کاوی را پایه‌گذاری کرده، توانسته بود کاناپه/ صندلی(( couch/armchair ))راحتی را به‌صورت یک کلیت منسجم در فضای درمانی جای دهد، همچنین تعداد و دوره‌ی(( rhythm ))جلسه‌ها و خود فرآیند روان‌کاوی را تعیین کند. روش کار به نسبت دوره‌ی اولیه پیشرفت قابل‌توجهی کرده بود و توان بالقوه‌ی آن برای مداخله‌های درمانی بیشتر شده بود تا نه‌تنها درمان روان‌نژندی بلکه روان‌گسیختگی را هم در بر گیرد، همچنین بیمارانی در همه‌ی سنین، از کودکان خردسال تا بزرگ‌سالانی که در اواخر زندگی‌شان بودند. با وجود کشف‌های اخیر در علوم عصب‌‌شناسی و داروشناسی روانی، باید به این واقعیت اذعان کرد که تاکنون هیچ یافته‌ی خلاقانه‌ای نتوانسته جایگزین روان‌کاوی در حوزه‌ای که مورد استفاده قرار می‌گیرد، شود. به‌راستی اگر موضوع این‌گونه بوده است، چرا روان‌کاوان خودشان اولین کسانی نبودند که متوجه این واقعیت شوند و نتایج درمانی ضروری را از آن کسب کنند؟

خوانندگانی که امروز مقاله‌های فروید درمورد فنون درمانی را که بین 1904 و 1919 نوشته شده بودند، مطالعه می‌کنند از پی‌بردن به این حقیقت متعجب خواهند شد که برخی از پرسش‌هایی که فروید حدود یک قرن پیش مطرح کرد هنوز بی‌جواب مانده است. برای مثال “آیا امکان داشت ابزاردرمانی کنونی که در دوره‌های اخیر در دسترس قرار گرفته‌اند، بدون وجود روان‌کاوی به دست آیند؟”؛ “آیا امروزه توانایی ما برای “اثبات” علمی اثرگذاری روان‌کاوی بیشتر شده است؟”؛ “آیا روش‌های درمانی‌ای که ادعا می‌کنند سریع‌تر و کم‌هزینه‌تر از درمان روان‌کاوی هستند، برای یک دوره‌ی طولانی‌مدت نیز مؤثر باقی می‌مانند؟” تمام این سؤال‌هاپیش‌ازاین توسط فروید مطرح شده بودند؛ در آن زمان او این امید را داشت که پاسخ‌های رضایت‌بخشی در آینده‌ای که برای وی دور نبود، یافت خواهند شد.

پسا‌فرویدی‌ها

تعداد رساله‌هایی که تاکنون درمورد فنون مورداستفاده در روان‌کاوی منتشر شده است بسیار کم است

به نظر می‌رسد روان‌کاوان پسافرویدی با همان مشکلی مواجه شدند که فروید حین تلاش برای نوشتن کتاب راهنمایی که به موضوع‌های مرتبط با فنون روان‌کاوی مربوط می‌شد، مواجه شد. تعداد رساله‌هایی که در ارتباط با این موضوع وجود دارد در مقایسه با کمیت مقاله‌هایی که با سرفصل‌های دیگر در روان‌کاوی انتشار پیدا کرده‌اند بسیار کم است. بین تألیف‌های کلاسیک‌‌ـ‌ باوجوداینکه چندی پیش منتشر شد‌ـ‌ آنهایی که توسط “اتو فنیکل”(( Otto Fenichel ))(1914)، “ادوارد گلاور”(( Edward Glover ))(1955) و “رالف ف. گرینسون”(( Ralph R. Greenson ))(1967) نوشته شده‌اند احتمالاً بهتر از همه باشند. کتابی به نام “اصول و مبانی فنون روان‌کاوی” (1991) که توسط “آر. هوراسیو اتکه گویین” [8] (( R. HoracioEtchegoyen ))نوشته شد، بدون شک اثری است که جایگاه معتبر بین المللی دارد، و در قالب یک کتاب راهنمایی مستند و پژوهشی ارائه شده که هم خواندن آن آسان است و هم مرجع مناسبی است. نویسنده نمایی کلی از فنون روان‌کاوی از فروید تا دقیقاً درمانگران معاصر ارائه می‌دهد؛ آن‌هم درحالی‌که با دقت تحول آرا و عقاید را در ارتباط با مسئله‌ی مورد بحث تعقیب می‌کند، تحولی که اتکه گویین خود شاهد آن بوده و در آن نقش داشته است. اتکه گویین همچنین این موضوع را مورد مطالعه قرار داد که چگونه فنون روان‌کاوی تحت‌تأثیر طیف گسترده‌ای از دیدگاه‌های نظری‌ای که روان‌کاوان در سراسر جهان اتخاذ کرده‌اند قرار گرفته است، از کلاین تا لکان و توسط دیگر درمانگران بزرگ اروپایی، امریکای لاتین و شمال امریکا؛ و او به سود و زیان‌های این رویکردهای متنوع در پرتوی تجربه بالینی خودش تأکید کرده است.

روش و موارد استفاده آن

فروید کار خودش را با شرح چیستایی روان‌کاوی آغاز کرد و به‌عنوان روشی که ارزش علمی قابل‌توجهی دارد، از آن دفاع کرد. او تفاوت‌های مابین انواع مختلف روان‌درمانی‌ای که آن زمان مورد استفاده قرار می‌گرفت و روش خودش، روان‌کاوی، را برجسته کرد؛ سپس روش خودش را این‌چنین معرفی کرد:

«آن روشی که عمیقاً نفوذ می‌کند و فرد را تا دوردست‌ترین پیچیدگی‌های روانش پیش می‌برد، آن روشی که استفاده از آن روی‌دادن وسیع‌ترین دگرگونی‌ها را در بیماران امکان‌پذیر می‌کند[…] همچنین درمورد آن می‌توانم بگویم که جالب‌ترین روش است، تنها روشی که درباره‌ی علت و پیوند متقابل پدیده‌های مرضی اطلاعات کاملی در اختیار ما قرارمی دهد.» (a1905: 260)

این روش وی در تشریح این مسئله بود که چرا وی این‌قدر به روش خودش، به‌عنوان رویکردی که تفاوت بارزی با دیگر روش‌های روان‌درمانی داشت، علاقمند بود. با وجودی که هیچگاه قصدش بی‌ارزش‌کردن الگوهای درمانی دیگر نبود.

«من هیچ‌یک از این روش‌ها را تحقیر نمی‌کنم و در شرایط مناسب از تمام آنها استفاده خواهم کرد. اگر در واقعیت من به اینجا رسیده‌ام که خودم را در یک شکل از درمان محبوس کنم، روشی که بروئر آن را تخلیه‌ی هیجانی نامید، ولی من شخصاً ترجیح می‌دهم “تحلیل” بنامم، به این دلیل است که به خودم اجازه دادم که تحت‌تأثیر انگیزه‌های مطلقاً ذهنی(( purely subjective motives ))قرار بگیرم.» (همان منبع: 259)

در ارتباط با موارد استفاده، استدلال فروید این بود که روان‌کاوی، به طور خاص، درمان سودمندی برای روان‌رنجوری است زیرا “این بیماری‌ها توسط دارو درمان نمی‌شود بلکه توسط درمانگر، به‌عبارت‌دیگر توسط شخصیت درمانگر، زیراکه از این طریق پزشک بر بیمارش نفوذ روانی اعمال می‌کند.” (همان: 259). بیمار باید دارای ویژگی‌های خاصی باشد از‌قبیل “میزان معینی از هوش طبیعی و رشد اخلاقی” (a 1904: 254.) فروید شروع این درمان را برای بیمارانی که بیش از پنجاه سال سن داشتند عاقلانه نمی‌دانست زیرا می‌گفت: «در حدود یا بیشتر از سن 50 انعطاف‌پذیری فرآیندهای روانی، که اثربخشی درمان به آن وابسته است، علی‌الاصول کاهش می‌یابد.” (a1905: 264) امروزه دیگر بدین‌گونه محدودیت سنی پذیرفته‌شده نیست. درواقع خلاقیتی که فروید خودش در هشتاد و سه‌سالگی واجد آن بود نشان می‌دهد که بالارفتن سن لزوماً متضمن از دست دادن انعطاف‌پذیری روانی نمی‌شود، عقیده‌ای که در سن چهل و هشت‌سالگی، هنگامی‌که مشغول نگارش این بیانیه بود، در ذهن داشت. در این مقاله فروید اقرار می‌کند که او از این روش درمانی “تنها در موردهای شدید، درحقیقت شدیدترین آنها” استفاده می‌کرد (همان: 263)، درحالی‌که درمان موفقیت‌آمیز بود، طوری که بیماران موردنظر “برای همیشه آماده‌ی زندگی‌کردن” می‌شدند. (همان: 263) به‌علاوه، فروید به درمانگران بی‌تجربه هشدار داد که تا آن هنگام که تجربه‌ی کافی برای مقابله با مشکلاتی که در تحلیل مقاومت بیمار با آنها مواجه می‌شوند کسب نکرده‌اند آنها را دست‌کم نگیرند، “زیرا استخراج ابزار ذهن آسان نیست.” (همان: 262)

فرایند و چیدمان

چیدمان درمان روان‌کاوی “سنتی” با ترکیب “کاناپه ‌ـ و‌ ـ صندلی راحتی”، قرارگرفتن تحلیل‌گر بر صندلی راحتی پشت سر و خارج از دید بیمار، که روی کاناپه دراز کشیده است از زمانی‌که فروید آن را تثبیت کرد، ابتدای قرن بیستم، اساساً بدون تغییر باقی مانده است. فروید برای بیمارانش نشست‌های یک‌ساعته برای پنج یا شش روز هفته تعیین می‌کرد. فروید فنونی که از روان‌کاوی مشتق شده بودند را فراموش نکرد، مانند روان‌درمانی مبتنی بر روش روان‌کاوی یا رویکردهای دیگر؛[ولی] او تنها درمورد شیوه‌ای که به‌اصطلاح “سنتی” نامیده می‌شود مطلب به رشته تحریر درآورد.

فروید اشاره کرد اگر آشکارشدن خود فرایند روان‌کاوی مدنظر باشد باتوجه‌به پیچیدگی این فرایند عملاً ناممکن است بتوان آن را شرح داد؛ او این مسئله را با بازی شطرنج مقایسه کرد.

«هرکس که امیدوار باشد بازی شکوهمند شطرنج را از کتاب‌ها بیاموزد خیلی زود کشف خواهد کرد که تنها گشایش‌ها و پایان‌های بازی ظرفیت این را دارند تا به‌صورت کاملاً روشمند ارائه شوند و اینکه تنوع نامحدود حرکت‌ها که پس از شروع بازی پدید می‌آید مغایر با هرگونه توصیف و تشریحی می‌باشد.» (123: c1913)

سپس به تشریح شیوه‌ی کار خود و موقعیت‌هایی که در آنها می‌توان از درمان روان‌کاوی سود جست، پرداخت. او در آغاز هر تحلیلی از بیمار می‌خواهد تا بدون هیچ‌گونه تأملی اظهارنظر کند “قانون بنیادین شیوه‌ی روان‌کاوی”. (همان: 134) به‌عبارت‌دیگر بیمار باید هرچه به ذهنش می‌رسد را با تحلیل‌گر در میان بگذارد “بدون نقد یا انتخاب”. (e1912: 112) همان زمان فروید به تحلیل‌گرها توصیه می‌کند تا نگرش “توجه به طور یکنواخت خنثی”(( evenly‌ـ suspended ))را حفظ (همان: 111) و حین جلسه از یادداشت خودداری کنند تا این عمل مانع از گوش‌کردن به آنچه بیمار باید بگوید، نشود. به نظر فروید “یک یادداشت تندنویسی‌شده” (همان: 113) ارزش بسیار کمی دارد، زیرا نکته‌های نوشته‌شده خواه‌ناخواه تنها دقت “ظاهری” خواهند داشت، به همین دلیل این یادداشت‌ها “نمی‌توانند [برای خواننده] جایگزین مناسب حضور واقعی در جریان تحلیل باشند”. (همان: 114)

اجازه‌ی غافل‌گیرشدن به خود دادن

همچنان که ما تلاش‌های فروید را در بهبود فنون درمانی‌‌اش پیگیری می‌کنیم، می‌توانیم ببینیم که وی تصمیم گرفت که بیش از پیش بر فرآیند تفکر خودانگیخته و طبیعی بیمار اعتماد کند؛ او به‌تدریج هرگونه تفکری مبنی بر بیرون‌کشیدن آن جنبه‌هایی از تداعی‌های بیمار که خودش به آنها علاقمند بود را کنار گذاشت‌ـ با این هدف که تلاش کند، به کمک تفسیرکردن، تا ساختار روان‌شناختی بیماری را که در حال درمان بود، با کنار هم چیدن تکه‌های مختلف شکل دهد. به نظر می‌رسد این نقطه‌ی عطف بسیار مهم حین تحلیل “موش‌مرد”(( Rat man )) در 1907 شکل گرفت، جایی که وی نگرشش را تغییر داد و طرز برخورد فعالانه را کنار گذاشت (روشی که بازسازی‌های تحلیل‌گر را بر بیمار تحمیل می‌کرد)؛ ازاین‌پس او باید به مسیری اعتماد می‌کرد که توسط آن فرآیند روان‌کاوی به معنای اخص کلمه آشکار می‌شد. روش فروید برای بیان این ذهنیت این‌گونه می‌باشد:

«موفق‌ترین موردها آنهایی هستند که فرد پیش می‌رود، به عبارتی، بدون هیچ‌گونه قصدی برای مشاهده‌کردن، که به خودش اجازه می‌دهد با هر چرخشی جدید که در درونش تجربه می‌کند غافل‌گیر شود، و همیشه با آنها با ذهنی باز مواجه گردد، رها از هرگونه پیش‌فرضی.» (114: e1912)

وقت کافی به خود دادن

فروید به طور واضح اعلام کرد، هنگامی‌که تأثیر فرآیند روان‌کاوی در هیجان‌ها شروع شده باشد، برای روان‌کاو هیچ‌گونه انتخاب دیگری باقی نمی‌ماند جز آنکه هرجایی که فرآیند، وی را می‌کشاند، برود.

«هنگامی‌که فرآیند شروع شد، راه خودش را می‌رود و اجازه نمی‌دهد که نه مسیری تعیین شود و نه نظمی که ازطریق آن موضوعاتی ازپیش‌تعیین‌شده برای ادامه‌ی درمان انتخاب شوند. درنتیجه تسلط درمانگر بر نشانه‌های بیماری را می‌توان با توان جنسی مرد مقایسه کرد. واقعیت این است که یک مرد می‌تواند یک کودک کامل پدید آورد، ولی حتی قوی‌ترین مرد هم نمی‌تواند در ارگانیسم زن فقط سر یا بازو یا پا خلق کند: او حتی نمی‌تواند جنسیت کودک را تعیین کند. او همچنین تنها باعث می‌شود یک فرآیند بسیار پیچیده‌ی هیجانی در کودک ریشه دواند که به‌واسطه‌ی رویدادهای گذشته تعیین شده‌اند و با جدایی کودک از مادرش به پایان می‌رسد. روان‌نژند نیز دارای خصوصیت مشابه با ارگانیزم می‌باشد.» (همان: 130)

باتوجه‌به هزینه‌ی سنگین زمانی و مالی که در روان‌کاوی مورد نیاز است، او اضافه می‌کند، شاید برخی از بیماران به رهاشدن از دست تنها یکی از نشانه‌هایشان راضی شوند؛ ولی ازنظر فروید روان‌کاوی را باید به‌عنوان یک کل در نظر گرفت زیرا این روش از یگانگی تفکیک‌ناپذیری تشکیل شده است.

«بیمارانی که مطبوع‌ترین مراجعان می‌باشند (برای روان‌کاو) آنانی هستند که از درمانگر تقاضا می‌کنند که برای آنها سلامت کامل به ارمغان بیاورد، تا آنجا که قابل‌حصول باشد، و تا آن هنگام که لازم است برای فرآیند بازسازی وقت مورد نیاز را در اختیارشان قرار دهد. چنین شرایط مطلوبی را که ذکر شد تنها در موردهای بسیار اندکی می‌توان پیدا کرد.» (همان: 131)

بخش اول نوشته:

http: //anthropology.ir/node/23857

برگرفته از سایت انسان‌‌شناسی و فرهنگ