هدهد… نقشی چون روان‌کاو بازی می‌کند. افراد به روان‌کاو مراجعه می‌کنند، چون او را دارای دانشی می‌دانند که به نظرشان خود فاقد آن‌اند… هدهد مثل یک روان‌کاو واجد شرایط، خود مورد تحلیل قرار گرفته، اهل جست‌وجو بوده و خطوط کارش در پیوند با پیشینیان است.

مراجعان به روان‌کاو هرچند روی یک سطح برای تخفیف آلام روحی خود مراجعه می‌کنند، اما در عمق اگر بنگریم در جست‌وجوی حقیقت وجودی خویش و تمنای این حقیقت وجودی‌اند. همان چیزی‌که هدهد روان‌کاو خود به آن دست یافته است و درنتیجه می‌تواند به باقی پرندگان نیز برای دستیابی به آن یاری برساند…

او پرونده و خلاصه‌ی قابلیت‌هایش را برای مرغانی که ممکن است تحت حمایت او بخواهند به حقیقت وجود خود دست یابند، گشوده است و فعالیت‌های برجسته‌ی گذشته‌اش را شرح می‌دهد تا مرغان از دانش و نحوه‌ی کار او مطلع شوند. این موضوع را می‌توان به جلب “اعتماد” هم‌سفران ترجمه کرد که هرچند در روان‌کاوی بالینی امروز باید طی دیدارها به دست آید و از آن به انتقال یاد می‌شود، اما درمورد هدهد روان‌کاو وجه دیگری می‌یابد که شاید بتوان از آن به نوعی “اتوریته‌زدایی” غیر‌مرسوم، از شخص روان‌کاو در برابر آنالیزان یاد کرد…

هدهد عطار که خود را رابط و پیک حقیقت وجود می‌داند، نمی‌تواند آرام بگیرد و منتظر بماند تا به او مراجعه شود… جلسات روان‌کاوی هم در ابتدا با هر مضمونی آغاز شده باشند، وظیفه دارند به‌تدریج مراجعه‌کننده را از آن وجوهی که “من” خود شمرده است، آزاد کنند و او را به مرحله‌ای برسانند که بتوانند آن نقش آرزومندی‌ای را که در بطن وجودش نهفته، ملاقات کند. این اساس و جوهره و آرزومندیِ نهفته در خود کلنیک لکانی است و این جوهره را در تکاپوی تحلیل‌گرانه‌ی هدهد نیز به‌روشنی می‌بینیم؛ هدهد فروتنی که منتظر نمی‌ماند تا در پایان یک دوره روان‌کاوی، مراجعه‌کننده از این توهم که دانش درمورد او، نزد روان‌کاو است نه خود او، رها شود. بلکه از ابتدا خود را برای رسیدن به یک دانش مشترک، نیازمند هم‌سفران راه‌شناخت معرفی می‌کند…

شیوه و خط اصلی‌ای که هدهد برای اعتلای پرندگان و راندنشان به‌سوی دانایی در پیش می‌گیرد، با موردی سروکار دارد که نزد لکان نیز به‌تفصیل بحث شده است: رابطه با ابژه و توقف و درجازدن در مرحله‌ی کیفوری از کسب اشیا. هدهد در گوش‌سپاری به پرندگانی که نمی‌خواهند دوره را به پایان ببرند و بهانه می‌آورند، متوجه می‌شود که دردشان وابستگی به یک شیء، فرد و موردِ بیرون از خود آنها است. مطابق بیان لکان، ابژه جایگزین یک کمبود، یک “نبود” شده و سایه افکنده بر آن رضایت‌خاطر اولیه‌ای که از عدم فاصله بین کودک و جهان بیرون برمی‌خواسته است. کسب هیچ ابژه‌ی‌ بیرونی‌ای، دیگر نمی‌تواند آن یگانگی را تولید کند. درنتیجه سائقی است که باید به امیدی عبث مرتب تکرار شود. هدهد مرتب این مسئله را به تک‌تک مرغان توضیح می‌دهد. او آنها را از “من” و “من‌ها”ی متعددی که طی سال‌ها با وابستگی به اشیا و افراد و حالت‌ها و محیط‌های خاصی برای خود تدارک دیده و هویت خود دانسته‌اند، حرث می‌کند… پاک‌شدن و پاک‌کردن از پوسته‌های هویتی‌ای که در وابستگی به اشیا و شرایطی شکل گرفته‌اند که هرگز نمی‌توانسته‌اند و نخواهند توانست رضایتی را که در جست‌وجوی آنیم به ما هدیه کنند. آنها ارجاع‌دهندگان و ادامه‌دهندگان “کمبود”ند. درجازدن در آنها به مدد “کیفوری” ناشی از تلاقی‌شان، دورماندن از رضامندی حقیقی است که با بالیدن در پهنه واقعیت روی می‌دهد.

هر جست‌وجوگری به دنبال گم‌شده‌ای است و هدهد این را برای مرغان روشن می‌کند که گم‌شده‌ی اصلی آن جهان و حالتی است که کلام در آن خاموش و یگانگی بین سوژه و ابژه برقرار بوده است.

در داستان منطق‌الطیر البته به‌تدریج گروهی از راه باز می‌مانند و مسیر را تا به انتها نمی‌روند. اما جالب‌توجه است که روان‌کاو ما، هدهد، در پایان همان سرنوشتی را می‌یابد که بیست و نه مرغ دیگرِ همراه. پاک‌شدگان از پوسته‌های غیرواقعی “من”، با پاک‌کننده، در یک ردیف قرار می‌گیرند. با صلاحیت کسب‌ شده، ازاین‌پس آنان نیز می‌توانند با تعلق به حلقه‌ی روشنایی و دانایی سیمرغ، به جرگه‌ی راهنمایان بپیوندند.