ساموئل بکت نویسنده ای با اصالت ایرلندی، مهاجر و خود-تبعید که آثار مهم خود را به زبان فرانسه نوشت و ادبیات و به خصوص تئاتر زمان خود را دگرگون کرد به طوری که در 1969 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد.

او با اینکه مثال بارز ادبیاتی است که تاثیری عمیق بر خلقت هنری معاصر از جمله هنرهای کلاسیک و موسیقی گذاشت ولی همه ی ناشران از انتشار اولین رمان او سرباز زدند و تنها یک ناشر فرانسوی (ژروم لندون[2]) پیدا شد و نبوغ او را کشف کرد. قرن بکت بدون تردید یکی از سیاه ترین قرون تاریخ است و ادبیات و هنر اغلب دنباله روی زندگی می باشند. بکت نویسنده شاهد سرافکنده و شرمسار این سقوط غیر قابل درک که نامی نمی توان بر آن نهاد و در نوشته هایش و تئاترش با وضوحی کامل از این پسروی و رذالت فردی و گروهی یاد می کند و به شکلی تئاتر وار آن را به نمایش می گذارد. آدورنو[3] فیلسوف آلمانیِ تقریبا هم زمان او به اهل قلم اخطار و هشیاری می دهد که از این پس دیگر نخواهند توانست بدون مخاطره و بدون در نظر گرفتن آنچه گذشته است به هنرشان بپردازند. شوایتزر[4]از این هم فراتز می رود و می گوید از آن پس شعر گفتن بربریت است. در طی همین دوران ساموئل بکت غیر ممکن را عملی می سازد و به ادبیات نقش نمایان گر چهره ی کریه انسان را ولو به قیمت نابودیش می دهد. در حقیقت این پیش بینی آدورنو درباره ی سقوط و ورشکستگی مادی و به خصوص معنوی تمدن غربی و سایه ی ننگینی که بر روی همه چیزازجملهبررویکلمات افکنده را، به وضوح در آثار بکت مشاهده می کنیم.

در همین زمینه ادیت فورنیه[5]ی فرانسوی بکت را ماری کوری[6] ادبیات دانسته است: «چند میلی گرم رادیوم خالص نهفته در آن همه ضایعات بیهوده». او اضافه می کندکه: «تا به حال کلمه و فعل هر چقدر هم بی آلایش خواسته می شد، نتوانسته بود تا این حد برهنه و عریان شود و این برهنگی را در رمان های بکت مشاهده می کنیم».

بودلر[7] شاعر فرانسوی قرن 19 نیز نبوغ ادبی را در ظرفیت زنده کردن لحظات کودکی می دانستو احتمالا منظور شاعر تنها خاطرات مدفون شده نبوده اند، بلکه بیشتر از احساس های ابتدایی و نگرانی هایی که همه در مقابل واقعیت های تلخ کنونی زندگی دارند یاد می کند. نمونه ی برجسته ی این نوع نبوغ  را در پروست[8] نویسنده ی نامدار فرانسوی که خود بکت از مریدانش بود و کتابی نیز درباره ی او نوشت می بینیم. اغلب منتقدان، رمان ها و تئاتر بکت را در کنار ادبیات ناامیدی و پوچی بعد از جنگ قرار می دهند، در حالیکه دنیای بکت ناامید به نظر نمی رسد بلکه بیشتر دنیایی نامهربان و بدون شبهه و بدون تعارف است و در این چنین دنیایی است که کمی امیدواری گرانبهاست. در دنیای بکت شخصیت های دراماتیک[9] من درآوردی هستند، روانشناسی فردی ندارد و خارج از زمان و مکان و کاریکاتور وار حرکت می کنند. شخصیت ها واقعی نیستند بلکه ظاهر و نمونه هایی از رفتارهای انسانی در اجتماع را دارند، به مثابه استثمار کننده و استثمار شونده، نوکر و ارباب و … تنها ذهنیت آنها واقعی است. به همین ترتیب در سال های 1940 به بعد تنسی ویلیامز[10] معاصر آرتورمیلر[11]تئاترآمریکا را به شکلی دیگر متحول کرد و از چنگ شیادی و رویا سازی هالیودی درآورد و با حادثه سازی در مرزهای روان شناسی و جنون به کلی در هم ریخت. در نزد بکت زبان و کلمات برای ابراز ور شکستگی و در هم ریختگی زبان به کار برده می شوند و معنی واقعی و قطعی خود را از دست می دهند. حرف زدن، دیالوگ نوعی وقت گذرانی بی سرو ته است. لزوم پر حرفی به رابطه و حرف زدن واقعی می چربد و این به عهده ی شنونده است که با هوشیاری آن را تفسیر کند. البته این مطلب می تواند توجیهی بر مورد چند زبانه بودن نویسنده نیز باشد. مورد بکت به وضوح نشان می دهد که لزومی ندارد نویسنده بنده ی یک زبان باشد و حتی کلمات نادر به کار برد، به طوری که خود او کلمات خیلی ساده در فرانسه را به کار می برد و حتی گاهی حرف زدن او عجیب به نظر می رسید، بلکه بر عکس این نویسنده است که باید تسلطی کامل بر نویسندگی داشته باشد. خود او به شکلی برای ابراز خود و تعمیم آثارش از زبان فصیح مادری فرار کرد و به زبان فرانسه پناه برد همان طور که از مادر و زادگاهش ایرلند به مانند دیگر نویسنده ایرلندی مشهور جیمز جویس[12]. مهاجرتهیچکدام یک مهاجرت ساده نبود بلکه با چشمانی گریان و مشت هایی گره شده و پر از خشم نسبت به وطنشانبه یک تبعیدخود خواستهدست زدند. جیمز جویس حتی ایرلند را به ماده خوکی تشبیه کرد که بچه هایش را می خورد. ولی با وجود این آزردگی خاطر هیچکدام اصلیتشان را فراموش نکردند و ایرلند سرچشمه ی الهام ها و حتی دکور رمان هایشان باقی ماند. شاید مهاجران یا تبعیدیان هنرمند نژاد خاصی را تشکیل می دهند؟ آشنایی دو نویسنده در پاریس اتفاق افتاد و مدتی نیز با هم همکاری کردند، در آن زمان جیمز جویس نویسنده ی مشهوری بود و بر همکار و دستیار خود تاثیری بزرگ گذاشت. احتمالا برای گریز از این تاثیر بود که بکت روش نویسندگی کاملا بر عکس مرشد و پیشکسوتش را پیش گرفت. خود او می گوید: «بایستی رنج برد تا مثل جیمز جویس شد و باز باید رنج برد تا مثل جیمز جویس نشد». یکی در جهت درخشش و اصراف کلمات و دیگری در جهت قناعت و کاربرد ابتدایی آنها. فیلیپ سولر[13] نویسنده ی معاصر فرانسوی در کنفرانسی درباره ی متافیزیک[14] بکت می گوید:«یکی کاتولیک و دیگری پروتستان و این ترکیب بارداری متفاوتی می دهد». شهرت جهانی بکت با تئاترش آغاز گشت، او به اتفاق یونسکو[15] از پیشتازان تئاتر معاصرند، تئاتری به اصطلاح حاوی متافیزیک بدیع و عجیب به طوری که ابراهیم مکی متخصص تئاتر بکت در ایران آن را تئاتری اکسپرسیونیست[16] نامیده است و به آسانی می توان گفت که استیل تئاتری بکت کاملا متفاوت از گذشته است. این تفاوت از طرفی مربوط به صحنه پردازی است که در آن دکور به حداقل می رسد و نورپردازی که جوی خیالی و وهم آلود به وجود می آورد و از طرفی دیگر به خاطر ذهنیت و خصوصیت شبه وار و هویتمخدوش پرسوناژ[17]ها و گم گشتگی آنها در دنیای امروزی است. آنها را در عین غمگینی، مسخره آمیز و کلون وار جلوه می دهد.

پرسوناژها با افکار تماشگر کاری ندارد بلکه ذهنیت او را تحریک می کنند و حتی برای آشفته و عصبی کردن او به کار گرفته می شوند. در پس این مقدمه و برای شناختن نویسنده طبق روال به اختصار به شرح زندگی نامه و نگاهی به چند رمان و نمایشنامه ی مهم او وبالاخره به تجزیه و تحلیل روان شناختی نویسنده و آثارش خواهیم پرداخت.

زندگینامه

ساموئل بکت در ماه آوریل 1906 در حومه ی نسبتا ثروتمند شهر دوبلین[18] پایتخت ایرلند در خانواده ای خرده بورژوا[19] و پروتستان[20] متولد شد. خانواده ای سه نفره پدر ,ویلیام[21] و مادر ماریا[22] و برادر چهار ساله فرانک[23]، پدر مردی تحت تاثیر و کم و بیش معتاد به الکل ولی مهربان بود؛ مادر خانمی مسئول و مذهبی، متکبر و مغرور و خشک و خوددار برای نشان دادن احساسات و احتمالا سرد مزاج (اتاق خواب جداگانه داشت و از بی خوابی رنج می برد) بود؛ او با دوستان زنش و حیوانات شاد و مهربان بود ولی با پسرهایش رفتاری خشک، با کمترین تماس بدنی و نوازش و احتمالا متوحش از لذتی که می تواند ببرد یا بدهد داشت.

ساموئل در دوران تحصیل شاگرد خوبی است رگبی و کریکت بازی می کند همانطور که شطرنج، به موزیک علاقمند است و پیانو نیز می نوازد. او در دبیرستانی تحصیل می کند که اسکاروایلد[24] نیز در آن تحصیل کرده بود. دوره ی دانشگاهی را در دوبلین و دانشگاه معروف آن می گذراند و در زبان های خارجی و ورزش می درخشد و در ضمن از نوجوانی به بعد معاشر محافل هنری می باشد. دقت زیادی برای خواندن و مطالعه صرف می کند. اغلب تعطیلات را در خارج از ایرلند، در فرانسه و ایتالیا و آلمان می گذراند و زبان های خارجی خود را بهبود می بخشد.

در 1928 از کالج ترینیتی دوبلین[25] در رشته ی هنر با تحقیقی جالب درباره ی برکلی، فیلسوف مشهور فارغ التحصیل می شود. در طی تحصیلات دانشگاه بین او و معلم فرانسه اش آلفرد پرون[26] دوستی برقرار می شود و بدین خاطر ساموئل برای تدریس انگلیسی به اکول نرمال[27] پاریس فرستاده می شود.

در پاریس با محافل ادبی و هنری در می آمیزد و مورد استقبال قرار می گیرد، از جمله با نویسنده ایرلندی ماک گریوی[28] دوست می شود، دوستی ای که تا آخر عمر او دوام می آورد. توسط او به جمیز جویس هم وطن خود معرفی می شود و همکاری نزدیکی بین آن ها بوجود می آمد. پس از چندی و به خاطر پس زدن تقاضاها و پیشنهادات لوسیا[29] دختر جویس که بعدها اختلالات روانی پیدا می کند و تا آخر عمر بستری می گردد میانه ی آنها به هم می خورد.در همین دوران رابطه ی عاشقانه ای با دختری از فامیلش پگی سن کلر نقش می بندد و به شکلی او را به کار می کشد. اولین اشعارش هوروسکوپ[30] به اضافه ی یک داستان کوتاه و مقالاتی به خصوص درباره ی دکارت[31] انتشار می یابند و اشعارش جایزه یی برای او به ارمغان می آورند. در اواخر 1930 به عنوان استادیار ادبیات برای تدریس به ایرلند بر می گردد و سریعا از حرفه ی تدریس زده می شود و استعفا می دهد. از این پس سال های سیاهی در انتظار اوست، از افسردگی به همراه اختلالاتی از نوع روان تنی مثل سردرد و بی اشتهایی و عفونت های مختلف و بی خوابی و نفس تنگی و فزون تپیدگی قلب و احساس اضطراب حاد و حمله های وحشت زدگی رنج می برد. خانواده ی مادر او را برای یافتن حرفه و پستی مناسب به ستوه می آورند.

هرچه این فشارها بیشتر می شوند او خود را با اصطلاح رها تر می کند تا جایی که مطلقا به ظاهر و لباس خود نمی رسد و به الکل روی می آورد. در طی همین سال ها پدرش و عشق جوانی اش پگی سن کلر را نیز از دست می دهد و این افسردگی او را دو چندان می کند و ساعت ها عزای عزیزان از دست رفته اش را با ولگردی در اطراف شهر مرور می کند.

در یکی از لحظات روشن بینی به هم شاگردی سابقش تومپسون که دوره ی انترنیش را در بخش روانپزشکی می گذراند متوسل و جویای علاج اختلالات می شود. دوست پزشک منشا دردها و رنج های او را به بیماری روان تنی نسبت می دهد و دوره یروان کاوی را به او تصیه می کند.

بکت اغلب به سراغ دوستش در محل کارش می رود و از نزدیک به مشاهده و مطالعه ی بیماریهای روانی می پردازد تا اینکه بالاخره تصمیم می گیرد و توسط دوستش به دکتر بیون[32] روانکاو در تاوستوک کلینیک[33] لندن معرفی می شود و روانکاوی خود را در پاییز 1934 شروع می کند از قرار سه جلسه در هفته.

طرح اولین رمان خود مورفی[34] را در خود می پروراند و بالاجبار در لندن زندگی می کند و بقیه ی وقت خود را در کتابخانه می گذراند. در طی هفته های اول بهبودی نسبتا سریع و موقتی پیدا می کند. متاسفانه علایم روان تنی او دوباره شدت پیدا می کنند و مشروب خواری و معاشرت با فواحش از سر گرفته می شود و حتی یک بار در ازدواج برادرش فرانک منجر به تصادف اتومبیل می گردد و مجرم شناخته می شود.

در سپتامبر 1935 به همراه دکتر بیون در کنفرانس یونگ[35] روانکاو معروف در لندن شرکت می کند و نظریات او مورد پسندش قرار می گیرند بدین صورت که نه تنها رابطه ی بیمارگون با مادرش را کمی روشن تر می بیند بلکه برای رهایی، استعدادهای هنری و نویسندگیش را تقویت می کند.

دکتر بیون در طی جلسات به اهمیت فاصله گرفتن او با خانواده و مادرش تکیه می کند. بکت گو اینکه این مطلب را درک کرده است ولی خود را مدیون مادر نیز می داند. عاقبت این ماجرا به دوری از روان کاو و حتی مشاجره با او و نهایتا به قطع روانکاوی در اواخر 1935 می انجامد. در اواخر سال 1937 بالاخره تصمیم می گیرد که از ایرلند و مادر جدا گشته و برای همیشه در پاریس مستقر شود.

این مطلب مورد استقبال و تایید دوستانش قرار می گیرد. رابطه با جویس دوباره برقرار می شود، با برادران وان ولد نقاش همینطور که با خانمی به نام پگی گوگن هایم[36] و نویسنده ی معروف اوبلاموف[37]آشنا می شود. از این به بعد سعی در شعر گفتن و نوشتن به فرانسه می کند. در همین زمان با نویسنده دیگر فرانسوی سلین[38] آشنا می شود و کتاب در انتهای شب[39] او را که رمانی به زبان ساده و عامه و مکالمه ایست می خواند. ناگفته نماند که سلین نیز با این رمان از پایه گذاران رمان مدرن فرانسه می گردد.

در زندگی تازه و محیط جدید احساس های بی هدفی و ناتوانی کماکان ادامه پیدا می کنند و مشروب خواری نیز همین طور که معاشرت بارها و کاباره ها، بدین ترتیب است که در ژانویه سال 1938 توسط مرد هرزه ای مجروح می شود و این جراحت منجر به بستری شدن در بیمارستان می گردد. این بستری اجباری منجر به آشنایی با خانمی فرانسوی به نام سوزان[40] که چند سال بزرگتر از اوست گشته و سپسبه زندگی مشترک و نهایتا به ازدواج می انجامد.

در پس این برخورد و حادثه تصمیم به قطع مصرف الکل و مشروب می گیرد همانطور که کنترل بیشتر رفتارهای ناجور و نا متعادلش. در همین سال رمان مورفی را تمام می کند و بالاخره ناشری برای چاپ آن پیدا می شود. بکت بیش از پیش از زندگی پاریسی اش راضی است و برای اولین بار در زندگی احساس آسایش و آرامش می کند به طوریکه در شروع جنگ 1939 و اشغال فرانسه به ایرلند بر نمی گردد؛ بلکه به مقاومت ملی فرانسه می پیوندد. پس از مدتی چون زوج بکت به خاطر فعالیت شان احساس امنیت نمی کنند به جنوب فرانسه پناه می برند و در شرایط دشواری تا 1944 زندگی می کنند. بکت از زندگی مشکل مخفی و تنهایی رنج می برد و وقت خود را به کار مزرعه و گشت و گذار در جنگل ها می گذارند و رمان جدید وات[41] را شروع می کند.

جمس جویس در همان سال به سویس پناهنده می شود و در 1941 در زوریخ فوت می کند.

در 1945-1944 و در پی مبارزه چریکی بر علیه نازی[42]ها و آزادی فرانسه در کادر صلیب سرخ ایرلند فعال می شود. در این فاصله مسافرت کوتاهی به ایرلند می نماید و با مادر پیرش که دچار بیماری پارکینسون[43] نیز گردیده و برادرش که پیری زودرسی به سراغش آمده ملاقات می نماید. در این سفر فاصله ی زیادی را که بین او و خانواده از طرفی و محیط اجتماعی و فرهنگ وطنش به وجود آمده به خوبی احساس می کند.

در 1949 به مناسبت جشن تولد چهل سالگی اش به خانه بر می گردد و چند روزی در کنار برادر پیر و فرسوده و مادر که به بیماری غیر قابل علاجی دچار گشته می گذارند.

سالی تعیین کننده و اساسی در زندگی بکت است زیرا تصمیم می گیرد از آن پس در فرانسه اقامت گزیند و خود را وقف نویسندگی کند و به خصوص به فرانسه بنویسد.

در مراجعت به پاریس این تصمیم و انقلاب صورت عملی پیدا می کند و به شکلی خستگی ناپذیر شروع به نوشتن می کند، تمام شب می نویسدو روزها می خوابد. رمان وات را تمام می کند و سپس به رمان مرسیه و کامیه[44] می پردازد و بالاخره سه رمان فرانسوی  خود یعنی مالوی[45] و مالون میمیرد[46] و نام ناپذیر[47] را می نویسد و این آخری را در 1949 تمام می کند. در همین سال اولین نمایشنامه یتئاتر در انتظار گدو[48] را شروع می کند. این نمایشنامه در ژانویه ی1953 در تئاتر کوچک بابیلون[49] توسط روژه بلن[50] اولین هنرمندی که ارزش و اهمیت آثار بکت را فهمید و کشف کرد در پاریس به روی صحنه می آید. تک درخت صحنه احتمالا از ژیاکومتّی[51] مجسمه ساز معروف و دوست نویسنده است. این نمایشنامه ی معمایی  و مدرن به یکباره او را مشهور می کند و در همه ی دنیا به روی صحنه می رود. در طی این سال ها مادرش در می گذرد و او زندگی خود را با سوزان در آپارتمان متوسطی در پاریس و تقریبا فارغ از اختلالاتی که او را همیشه رنج داده بود ادامه می دهد.

در سال 1950 به خاطر در گذشت مادرش سفری به ایرلند می نماید. با از دست دادن مادر و تخلیه ی روانی که در سه رمان صورت گرفته و اینکه زندگی با خانمی که مسن تر از اوست و احتمالا نخواهند توانست در آینده از خود فرزندی به جای بگذارند، لزوم پوست انداختن و اثری از خود به جای گذاشتن را محسوس تر می کند.

در طی این سال ها تمام آثار او در پاریس و دیگر نقاط دنیا انتشار می یابند و در 1954 برادر خود را نیز از دست می دهد. در همین سال نمایشنامه ی یک پرده ای پایان بازی[52] را تمام می کند. برای اعتراض به سانسور سختی که در ایرلند برقرار است اجرای نمایش را در تئاتر های ایرلند ممنوع می کند. سال های خوب و باروری اوادامه پیدا می کنند و بالاخره می تواند ویلایی بزرگ و راحت در حومه ی پاریس فراهم کند و اغلب اوقات خود را با سوزان در آنجا می گذرانند. نمایشنامهی معروف دیگری از او به نام آخرین باند[53]در 1959 در مجله یمعتبر زمان نو[54] منتشر می شود و دیپلم افتخاری از دانشگاه سابق خود دریافت می کند.

اجرای نمایشنامه هایش در انگلیس مشکلاتی با سانسور پیدا می کند. بیش از پیش کار می کند؛ از نوشتن رمان و نمایشنامه یتئاتر گرفته تا مقاله و همکاری با رادیو و تلویزیون های مختلف، او حتی فیلمی با بوستر کیتون[55] می سازد. در سال 1961 رسما با سوزان در انگلیس ازدواج می کند، او مردی 55 ساله و همسرش 61 ساله است.

او با زبان مادری نیز آشتی کرده است و پیس معروف آه روزهای خوش و آفتابی[56]را به انگلیسی می نویسد که در لندن و نیویورک به نمایش در می آیند و خود او ترجمه ی فرانسه ی آن را به عهده می گیرد و در 1963 در تئاتر بزرگ ادئون پاریس[57] به روی صحنه می آید. این اثر از جمله آثار مهم او به فرانسه می باشد که به شکلی دنباله ای از نام ناپذیراست.

در سال های 1960 جایزه ی بزرگ بین المللی ناشران را با بورخس[58] معروف تقسیم می نماید. بین سال های 1970-1960 مسافرت های بیشماری به دعوت محافل ادبی و تئاتری انجام می دهد. در 1969 جایزه ی ادبی نوبل به او تعلق می گیرد و برای دریافنش ژروم لندون ناشر و صحنه پرداز خود را می فرستد چون توانایی و حوصله ی شرکت در یک چنین تظاهرات دنیوی ای را در خود نمی بیند.

از سال های 1970 به بعد در اوج شهرت مشکلات سلامتی نیز شروع می شوند، آب مروارید و مشکلات بینایی و حرکتی و نوشتن به خصوص به خاطر آغاز یک بیماری پارکینسون.

بکت نفوذ و شهرت خود را در مبارزه برای آزادی و عدالت به کار می برد، از جمله به رویصحنه بردنتئاترش را به خاطر اعتراض به رژیم آپارتید در آفریقای جنوبی قدغن می کند و یا از کمیته ی همبستگی کارگران لهستان پشتیبانی می نماید. با وجود بیماری و تحلیل توانایی به فعالیت های ادبی خود ادامه می دهد، از جمله به روی صحنه آوردن اغلب نمایشنامه هایش را در اروپا را خود به عهده می گیرد.

سرانجام بکت چند ماه پس از در گذشت همسرش و احاطه شده توسط دوستانش در ماه دسامبر 1989 در آسایشگاهی در پاریس فوت می کند و در گورستان مونپارناس[59] به خاک سپرده می شود.

اشاره اجمالی به چند اثر مهم و معروف

«مورفی»

 رمانی به انگلیسی و اولین و به اصطلاح کلاسیک ترین اثر بکت و نشانه ای از قدرت خلاقانه ی اوست. بکت از آنچه در زندگی شخصی اش گذشته و می گذرد، رمانی می سازد. این رمان در زمان اقامت اجباریش در لندن به خاطر دوره ی روانکاوی ای که با دکتر بیونطی می کند، نوشته می شود. بین دنیای کوچک پرسناژ اصلی مورفی که اصلا نمی دانیم کیست و از کجا آمده، فاصله بسیار است. به هر حال او جوانکی است با احساس های ابتدایی و فقط مشغول به خود. دنیایش از دنیای بزرگ، مشوش و پر سرو صدای شهری بزرگ جداست. این جوان افکاری مسدود و بسته دارد و انتظار هیچ تغییری در زندگی ندارد مگر بازگشت به خود. بی تفاوت به نیازهای جسمی، روانش بر عکس جسمش کار می کند و موقعی می تواند فعال باشد که جسمش در استراحت باشد. رابطه ی جنسی که جسمش را فعال می کند، برای فعالیت فکری و روحی اش مضر است و نخواهد توانست خلقت هنری داشته باشد. بدین جهت او اغلب در پشت پنجره ی آفتابی لخت می شود و در گاهواره مانندی خود را تاب می دهد. با این وجود دوست دخترش سلیا[60] فاحشه ای است که دوستش دارد و اصرار بر این دارد که او کارکند و مرد شود و زندگی کند. روزی بالاخره کاری نیمه پرستاری در بیمارستانی روانی پیدا می کند و چون طالع بینی نیز آن را تایید می کند، مشغول می شود و سلیارا رها می کند. به غیر از خود مورفی و سلیا که قهرمان ها یا ضد قهرمان های روانی هستند، بقیه ی شخصیتها مردمک هایی بیش نیستند. برای مورفی زندگی نامطمئنش حد و مرزی بین رویا و بیداری ندارد و در حقیقت عدم درد و رنج، خود لذت به شمار می آید. به مانند رمان های کلاسیک، حوادث سیر خود را طی می کنند و پرسناژ اصلی و تراژیک نیز طی طریق خود را به انتها می رساند. یکی از روزها، پرسناژ برای فرار از احساس ناگوار تجزیه و شکاف شخصیتی، به بالاخانه برای استراحت پناه می برد و شیر گازی را که روشن نمی شود، باز می گذارد. همزمان کسی در طبقه پایین به توالت می رود و هنگام کشیدن سیفون آب، شیر گاز را نیز باز می کند. بدین ترتیب، انفجار و آتش سوزی در می گیرد و قهرمان از بین می رود. سلیا دوباره کار خود را در خیابان های لندن از سر می گیرد و قصه تمام می شود. این رمان را ناشرین متعدد رد می کنند تا بالاخره در سال 1938 ناشری آن را در پاریس منتشر می کند.

 

«وات»

دومین رمان بکت، احتمالا در دوران جنگ و زندگی مشکل، مخفی، و تنهای نویسنده در جنوب فرانسه به تحریر در می آید؛ زیرا با وجود مشکلات عظیم، کماکان به نوشتن و خودکاوی ادامه می دهد. این رمان به شکلی مکمل رمان قبلی است، با این تفاوت که پرسناژ وات دیگر تنها نیست و در مقابل خود پرسناژ دیگر، نوت[61] قوی و ارباب را دارد و عدم تناسب پرسناژ در این رمان به حداکثر می رسد. نوت می خواهد از خدمت کار خود وات، خدمتکاری کاملا زبده و مطیع بسازد، به خصوص در سال اول برخوردشان. زیرا در سال دوم خدمتکار گویی که سوالات و آرزوهایش بدون جواب می مانند، ولی فکر می کند به اربابش نزدیک تر شده است و شباهت هایی با هم دارند.

در این رمان همه چیزدر هم آمیخته می شوند، حتی شرح تجربه ی دردناک وات در منزل نوت به هم می ریزد و معنای واقعی خود را از دست می دهد. به همین ترتیب، راوی و نویسنده معانی کلمات و بدتر از آن معانی نیز کلمات درست خود را پیدا نمی کنند. این رمان به شکلی رابطه ی روانکاو و روان کاوی شونده را به خاطر می آورد و خواننده شاهد بیرون ریختن و تخلیه سیاهی های درون نویسنده می شود.

«مالوی»

اولین رمان بکت به زبان فرانسه است وپس از آن دو رمان دیگر نوشت که به «سه گانه ی فرانسه»[62] معروف شده اند، این رمان در زمان انتشارش در سال 1947 یک واقعه ی ادبی است، زیرا از طرفی یک نویسنده ی ایرلندی انگلیسی زبان آن را به فرانسه نوشته و از طرف دیگر رمانی محسور کننده و حیرت آور است که از نظر فرم و استایل بعد از رمان تهوع[63] ژان پل سارتر[64]، برای آینده ی ادبیات بسیار امیدوار کننده تلقی می شد.

تعریف و خلاصه کردن همه ی آثار بکت، به خصوص رمان های او کاری بس دشوار است. به قول منتقدی: «همانطور که دانته[65] از دایره ای به دایره ی دیگر برای رسیدن به بهشت یا جهنم خود رهروی می کند، بکت نیز به همان ترتیب هر یک از سه پرسناژ اصلی رمان خود، “مالوی، مالون، و بدون نام” را در دایره هایی بیش از پیش محدودتر به شکلی قرار می دهد که احتمالا بهتر بتواند به نیستی  مورد نظرشان برسند»!

رمانی در دو بخش، پرسناژهای اصلی مالوی و مالون می باشند که در دایره های مختلف سیر می کنند ولی عاقبت به شکلی به هم می پیوندند. تم اساسی این رمان جست و جوی خود و حقیقت زندگی است از خلال کشف متافیزیک، بیهودگی و پوچی. مالویدر جست وجوست ولی به خاطر شخصیت ناکامل و بی ثبات خود و احساس گناه به دنیا آمدن گم گشته می گردد:«آدمموقعیکهازخواببیدارمیشود،یادشنمیآیدکهکیست؟!»

در قسمت دوم مالون کارآگاه خصوصی که به جست وجوی او می پردازد، در آغاز مردی سالم و پر از یقین است. در طی راه و در طی زمان، او هم عمیقا چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی تحلیل می رود و تغییر می کند. با این تغییرات شباهت زیادی به مالوی پیدا می کند. او را نمی یابد ولی خود تقریبا مثل او می شود. مالوی رمانی است در جهت امکان ناپذیری به خود رسیدن و خود را پیدا کردن از نوع «بکتی» آن.

 

«مالون می میرد»

دومین رمان از سه گانه ی بکت به فرانسه که حدود سال های 8-1947 نوشته شده است. پرسناژ اصلی مالون مرده متحرکی است که بر روی تختی در اتاقی در بسته دراز کشیده، بی حرکت انتظار مرگ را می کشد. رمان با این جمله شروع می شود: «احتمالا به زودی بالاخره خواهم مرد. شاید هم در ماه آینده. آن موقع ماه آوریل یا می خواهد بود…»

تنها قسمت متحرک بدن او، نگاهش می باشد که بر روی اشیای اطرافش می افکند. در این میان یک کتابچه و یک مداد جلب توجه می کنند. بدین ترتیب مایل است حالات و احساسات خود را به شکلی شاعرانه و در عین حال تاثرانگیز و مشوش به نگارش درآورد. او می خواهد از حال فعلی و کالبدش فرار و به مرزهای تصورات و خیالاتش پناه ببرد. درد، فلاکت و کینه احساس هایی هستند که پرسناژ در آن غوطه ور است. در جایی می گوید: «درست نمی دانم چه موقعی مرده ام. همیشه به نظرم می آمد که پیر مرده ام. امشب خیلی می ترسم که صدای پوسیدنم را بشنوم، بدین خاطر داستانی برای خودم تعریف خواهم کرد. باز هم داستان برای اینکه آرام بگیرم…»

راوی میبایستی علیه تحلیل رفتن و مرگ تدریجی روانش مبارزه کند. زندگی کردن، ابداع کردن، دیگری بودن، من بودن، در دیگری… . در طی این آمد و شدها، در این ناکجاآباد، پرسناژهای عجیبی و جالبی شکل می گیرند، خود او، دیگراو و … .

«در انتظارگدو»

اولین نمایشنامه ی تئاتر بکت به زبان فرانسه که این بار بازیگر جای راوی را می گیرد، با دکوری حداقل و درسال 1953 در پاریس به روی صحنه می آید. پرسناژها ایرلندی هستند و شامل دو ولگرد. ولادمیر[66] که دائم در حرکت است و خل وضع و مریض و استراگون[67]که بر عکس به خاطر پادرد بی حرکت و اغلب در حال چرت زدن و مثل یک بچه پرخور است. این دو دائم با هم اند در حالی که تحمل یکدیگر را ندارند. دو پرسناژ دیگر گاهی از صحنه عبور می کنند. پوزو[68] اربابی با لباس مرتب در حال پیپ کشیدن با وجود قلبی مریض و قلاده در دست که به گردن لوکی[69] نوکر و دلقک وبه شکلی برده ی خود آویخته است. نقاط مشترک آنها در بیماری و نارسی عاطفی و عدم امکان برقراری رابطه یواقعی و انسانی است. اغلب به شکل تحریک کننده و دوپهلو با هم صحبت می کنند. گویی که به مسائل جدی و عمیق توجهی ندارند ولی در صحبت های آنها گاهی جرقه هایی از روشن بینی به شکلی بامزه و شوخی وار دیده می شود. نقطه ی مشترک دیگراین پرسناژها، انتظار است. زیرا آنها منتظر گودوهستند. خود گودو نامرئی است، او حرف نمی زند ولی درباره اش پرحرفی زیاد است. او اصلا کیست و چه هدفی دارد و کی می آید؟ پرسناژها و تماشگران با عدم اطمینان منتظر او هستند. خود گدو کیست مهم نیست. انتظار است که مهم است و نمایشنامه ی کمیک درباره ابدیت!

در این نمایشنامه بکت به تخریب ارزش های سنتی تئاتر، زمان، مکان، آکت و واقعیت و روانشناسی و حتی زبان می پردازد و پرسناژ جدیدی می سازد. این پرسناژ نیز از انسان فقط اداها و ژست ها و رفتارهای ابتدایی را حفظ می کند، بدون درون نگری و هویت و فردیت کاراکتر، پرسناژی شبیه به عروسک یا ولگرد و دلقک.

این بی معنی گری، بیهودگی و پوچی در قلب زبان جای می گیرد و پرسناژ ها را در رابطه با هم مشکل می کند. زیرا معنی کلمات روشن نیستند و این پدیده مضطرب کننده است. بدین ترتیب بکت ضد قهرمان ها را به صحنه می آورد که به عذابی متافیزیک گرفتارند. انسان هایی فاقد اصول، گرفتار نیروهای نامریی در دنیایی پر از مشکل. در این دنیا هنر به آخرش رسیده است، زیرا دیگر نمی توانند مثل گذشته به تجمل و زیبایی های دنیا بپردازند.

نام ناپذیر

آخرین رمان سه گانه به زبان فرانسه همزمان با بعد از تئاتر در انتظار گدو. این رمان برای یکی از جوایز ادبی مهم فرانسه  رنودو[70] پیشنهاد شده بود.

پرسناژ این رمان اسمی ندارد و بی تحرک در تاریکی و بدون هیچگونه نشانه و نقطه ی مشخص در زمان و مکان معلق به نظر می رسد. او حتی نمی داند در موقعیت افقی یا عمودی است؛ نگاهش به درون است یا به بیرون. او تصور می کند که همراهی دارد، همراهی که فقط خود او می تواند باشد. او از خود تصویر شیئی صاف و کروی را دارد. احتمالا تصویری ابتدایی از فقر روان. این پرسناژ به دنبال تصویری می گردد که بتواند خود را تجسم کند. بداند که وجود دارد و زنده است یا کیست و کجاست و در چه زمانی. بنابراین دائم با خود حرف می زند.

در این رمان زمان، مکان و فضا از شکل معمول خود خارج می شوند و به نوعی تداخل پیدا می کنند. بالقوه انسانی که در آن زندگی می کند نیز هویت خاصی ندارد و از ضمیر “من”، “این” یا “آن” استفاده می کند و حرکت و جنبشی ندارد و فقط حرف می زند. پرسناژ “بدون نام” از “ماهود”[71] انسان درخت که فقط  سرش را می بینیم و یا از “ورم”[72] که زندگی کرم واری دارد صحبت می کند. دیگر پرسناژهای رمان های قبلی در اطراف او می چرخند.

به نظر می رسد که او بایستی حضور داشته باشد و به حکایت کردن و حرف زدن ادامه دهد و فضاهای دیگری خلق کند. اجازه سخن به دیگر پرسناژها  و «دیگر خودی خود» بدهد. در این صحبت ها و با خود حرف زدن ها و محاوره ها، اغلب پرسناژها روشن بین به نظر می رسند تا حدی که :«با وجود این همه مصیبت، بایستی ادامه داد، من نمی توانم ادامه دهم، من ادامه خواهم داد».

 

«پایان بازی»

نمایشنامهی تئاتر تک پرده ای به زبان فرانسه که در سال 1957 در لندن و سپس در پاریس به روی صحنه آمد. نمایشنامه ی کمدی ولی تلخ درباره ی انسان، زندگی و مرگ، حزن انگیز و ناامید کننده و منقلب کننده در دکوری تیره و محقر در محوطه ای با دو پنجره کوچک غیر قابل دسترس که یکی بر روی دریا (احتمالا مادر) و دیگری بر خشکی (احتمالا پدر) باز می شوند.

پرسناژهای اصلی چهار نفرند و دو نسل را شکل می دهند. پدر و مادری به نام های ناگ[73] و نل[74] هر دو مریض و فلج که در سطل اشغال به سر می برند. پسر آنها هام[75] تقریبا نابینا و فلج و در یک صندلی چرخ دار حرکت می کند و بالاخره کلو[76] که در ابتدا تصور بر این است که برادرش باشد ولی در حقیقت پسر خوانده و در عین حال خدمت کار اوست. این پرسناژ آخر نیز تا حدی پیر و علیل است. بین ارباب و نوکر بازی لفظی بی رحم و آزارطلبی در حضور والدین در سطل خاکروبه در جریان است و آرام آرام نقش ها بر عکس می شوند و از لحن و تن صدای بازیگران، بیننده شاهد این تغییرات است. در فوران صحبت های روزمره هر کلمه در عین حال هم کمیک است و هم تراژیک و نه تنها نقدی است از فرهنگ و رسوم اجتماعی، بلکه زندگی انسان را به روی کره ی زمین زیر سوال می برد و تولد و زندگی را درد بی درمان می داند. زندگی انسان نه تنها  به طور دایم مورد تعرض بیماری و مرگ است، بلکه به خاطر روابط اجتماعی غلط برپایه خودخواهی و میل و گرایش تسلط بر دیگری  و یا خیالاتی در مورد کام جوئی یا قدرت طلبی پوچ و بی حاصل است. «با این وجود بایستی ادامه داد، نمی توانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد». در آخرین صحنه هام نیمه شعری از بودلر زمزمه می کند: «تو خواهان شب بودی، اینک در حین فرود آمدن است».

چه روزهای خوبی

دومین نمایشنامه ی مهم تئاتر است. به انگلیسی نوشته شده و حدودا ده سال پس از نمایشنامه ی «در انتظار گدو» و احتمالا مصادف با ازدواجش در لندن با سوزان. نمایشنامه ای که در دو پرده اجرا می شود و دکور آن احتمالا کنار دریا و ماسه است با نور آفتابی خیره کننده. تنها نمایشنامهی بکت که پرسناژهای آن را یک زوج تشکیل می دهند. زن، وینی[77] خانمی بلوند و پنجاه ساله و سطحی، کم و بیش کمیک و خنده آور است و تا کمر در ماسه فرو رفته و احتمالا حمام آفتاب می گیرد. مرد حدود شصت ساله و گوشه ای نشسته و روزنامه می خواند. صحنه به شکل صحرای عشق است. این زوج با هم پیر شده اند، بدون ناامیدی زیاد یا تلخی و تحقیر. در حین گفتگو، خاطرات گذشته شان را مرور می کنند. وینی در حین وررفتن به کیف و آنچه درون آن است حرف می زند و اغلب صحبت های او بی ربط و سطحی اند و تکراری. مثل اینکه برای سپری کردن زمان و سرگرم کردن ویلی[78]، وظیفه ی او حرف زدن است.خاطره هایی از عشق و زندگی گذشته شان، ویلی هم گاهی جواب می دهد یا تایید می کند. صحنه هایی از اندوهگینی زندگی روزمره و ترس از تنهایی. در حقیقت آنچه از انسانیت باقی مانده است، توانایی و میل به حرف زدنشان و پر حرفی است.

در پرده ی دوم تمام بدن وینی تا گردن در ماسه فرورفته و کماکان به صحبت ادامه می دهد. صحبت هایی اغلب خنده دار. در حالی که وینی بسیار راضی و مسرور از بالا رفتن سطح دانش و فرهنگ است، قناعت و انتظار گذشتن زمان و آینده ی بدون آینده. در صحنه ی آخر ویلی در حال آروغ زدن صحنه را ترک می کند و وینی آهنگ معروف «بیوه ی خوشحال»[79] را زمزمه می نماید.

تجزیه وتحلیل روان شناختی نویسنده و آثارش

نوشته ها و آثار بکت نمونه های بارزی از نویسنده ای کاملا مدرن می باشند. خصوصیت آنها در این است که با درستی و وضوح از آشفتگی و دگرگونی و نابسامانی روانی خود نویسنده صحبت می کنند.

آثار بکت در نزد عامه زیاد شناخته شده نیست و کمتر خوانده می شوند، زیرا ترسناکند. همان طور که تابلوهای نقاشی فرانسیس بیکن[80] دیگر هموطن مشهور او. به حق در نزد او نوشتن خندیدن نیست. خود او هم اذعان دارد که «خلقت یک رمان فاجعه ای خوشایند است» به همین دلیل نویسنده و آثارش از نظر روان شناسی بسیار مورد مطالعه قرار گرفته اند. در سطور زیر سعی بر این است که چکیده ای از این نظریات مورد بررسی قرار گیرد.

ساموئل بکت نمونه ی برجسته ی نبوغی است که توانسته دردها و رنج ها و اضطراب و افسردگی خود را پالایش داده و آن را به آثار ادبی تبدیل کند. همانطور که در زندگینامه ذکر کردیم، محیط خانوادگی او در دوران کودکی بسیار نامتعادل بود و نیازهای عاطفی و رابطه اش را ارضاء نکردند. او مادری خشک و نامهربان و پدری منفعل و مسخره داشت. این کودک باهوش و حساس نیازمند به رابطه ای تنگاتنگ و عاطفی با مادر بود. خود او می گوید: «مادرم به اندازه ی کافی به من نرسید». این مادر بعدها در نوجوانی و جوانی نه تنها استعدادهای ادبی پسرش را احساس نکرد، بلکه بارها سعی کرد مسیر او را منحرف و به طرف کسب و کار ثابت و سودمندی سوق دهد. ساموئل به مثال کودکان و نوجوانان دیگر برای خریداری و جلب توجه محبت مادر از بیماری های به اصطلاح«روان-تنی» نظیر تنگی نفس، فزون تپیدگی قلب، آسم، عفونت، جوش صورت، آبسه، کورک و … استفاده می کند، به مصداق این که بیماری و مرگ قیمتی است که برای خریداری محبت و عشق باید پرداخت.

بعدها به این اختلالات اضطراب، خجالت، احساس وحشت، بی خوابی، افسردگی، و ناامیدی اضافه می شوند و جهت تسکین به الکل روی می آورد و شروع به یادگیری چندین زبان خارجی می کند. در تعطیلات و به خاطر اینکه فرانسه، آلمانی و ایتالیایی صحبت می کند، به خارج از ایرلند سفر می کند و این سفرها به جدایی و دور بودن سودمند از خانواده می انجامد.

در حدود سن سی سالگی است که از خود سوالاتی درباره ی سلامتی اش می کند و علل اختلالاتی که از آن رنج می برد و این سوالات مصادف با دوره ای است که اغلب به ملاقات دوست دکترش به بخش روان پزشکی می رود. این فرصت و مقایسه هایی که بین اختلالات بیماران روانی و اختلالاتی که خود از آن رنج می برده کافی است که او را به طرف روانکاوی سوق دهد. نگاه کنجکاو و عمیق او بر بیماران روانی در آینده بن مایه هایی برای رمان های او خواهند شد. به خصوص در اولین رمانش مورفی که از آن بهره ی کافی برده است. در همین دوران باآثار آرنولد ژولینکس[81] فیلسوف بلژیکی آشنا می شود و کتاب اتیکس[82] او را می خواند و تحت تاثیر قرار می گیرد، به طوریکه این جمله را اغلب با خود تکرار می کند: «آنجا که احساس ارزش نمی کنی یا نداری، توقع هیچ چیزی را نباید داشته باشی». این مطالعه تصمیم به کار خودکاویش را راسخ تر می کند. در طی اقامت اجباری در لندن است که رمان مورفی را شروع می کند و در همان دوره آن را به سرانجام می رساند. این رمان که همه ی ناشران گویا از نشر آن سرباز می زنند،برای خود او موفقیت کمیابی است. او توانسته با کمک این رمان پاره ای از منجلاب درونی خود را به صورت اثری ادبی بیرون بریزد.

روان کاوی او از قرار سه جلسه در هفته روند خود را طی می کند و به کشف کم و بیش سیستم ناآگاه به اصطلاح «افکار منفی» می انجامد. اولین آینه ی کودک، نگاه و چهره ی مادر است. هدف روانکاوی خود، جست وجوی آینه ای کم و بیش شفاف است و نوعی همدستی ناآگاه با روانکاو بیطرف و با حسن نیت که بیش از پیش منجر به خودشناسی می شود. سام در طی این دوره توانست به امکانات استثنائی خلاقیت هنری اش پی ببرد. به خصوص که دکتر بیون اغلب به فاصله گرفتن و دور شدن از محیط خانوادگی و به خصوص مادرش کم و بیش اصرار می ورزید و آزادی و بهبودی او را از اختلالاتی که داشت در گرو این فاصله گرفتن می دانست. سام همانطور که گفتیم بسیار اهل مطالعه و تشنه ی دانستن و فرهنگ بود و اقامت در لندن از این نظر فرصت خوبی بود. او به مطالعه ی آثار روان شناسی و از جمله آثار فروید[83] و نیز یونگ پرداخت و از این پس دیگر ادامه ی آن کارسازی بیشتری نداشت و به روان کاویش با دکتر بیون خاتمه داد. از این به بعد به نوعی اتوآنالیز[84] و درون نگری شخصی ادامه داد و خلاقیت ادبی و رمان نویسی بدون سانسور او را می توان از آن جمله دانست. یعنی موارد خاصی از کاتارسیس[85] وتخلیه ی روانی در نوشته ها و رمان هایش. این مطلب را با رمان مورفی شروع کرد و با رمان های بعدیش وات، مالوی و مالون می میرد و… ادامه داد.

او به خود گفته بود: « تا زمانی که از اتوماتیسم[86] های شرمنده ی خود رها نشوم، از خودم چیزی نخواهم ساخت». در اولین رمان خود همین مسائل را بازگو می کند، از جمله عقب گرد و بازگشت خود به دوران کودکی و نیاز آرامش در تاب دادن خود. همین طور که از شکاف شخصیتی و تفکیک جسم و روح از یکدیگر و خواب آلودگی ها، هوس ها و قطع رابطه و عشق به دوست دخترش و انتخاب معاشرت با بیماری و … .

در طی روانکاوی به نظر می رسد که چندین بار در رمان خود دست برده باشد. از جمله در پایان آن قاعدتا مورفی محکوم به خودکشی را توسط انفجار و آتش سوزی می میراند.

بکتآرام پیش می رود و اتوآنالیز خود را با بیرون ریختن رنج ها و دردها، ناامیدی ها و نابسامانی ها از خلال همانند سازی با پرسناژها ادامه می دهد. در تمام رمان های اولیه ی او به سه نوع پرسناژ بر می خوریم، ولگرد و ضعیف و مردنی، ساکن و بدون جنبش و به شکلی عیبناک. این تصاویر احتمالا همان هایی هستند که نویسنده از خود دارد و آنها را بیش از پیش ساده تر و بی پیرایه تر به همان شکل و تکنیک نقاشی های بیکن به ما نمایش می دهد. در رمان دوم وات پرسناژ دیگر تنها نیست و همراهی نوت را دارد.در این رمان که احتمالا مصادف با مشروب خواری نویسنده است، پرسناژ اغلب درست راه نمی رود، گاهی زمین می خورد و دچار اختلالات تکلمی و روحی است، بطوری که نوت ارباب و پرسناژ دیگر اصلا حرف ها و منطق های او را نمی فهمند و این قسمت از رمان پاره ی «درخودمانده»[87] ی شخصیت نویسنده را می رساند. زیرا در برقراری رابطه با دیگری هیچگونه توانایی و مهارتی از خود نشان نمی دهد و بیشتر حرف های درونی و بیمارگونه اش را بیان می کند. در بین پرسناژهای رمان های بکت، وضعیت وات از همه خراب تر است، زیرا قسمت های تکه پاره شخصیتش را قادر نیست به هم وصل کند. رابطه ی این دو پرسناژ شباهتی به رابطه یروان کاوی شونده و روان کاو دارد و از دور شاید نوت تصویری از دکتر بیون و در عین حال مهاجم و نازی نیز داشته باشد!! ( فراموش نکنیم که این رمان در زمان اشغال فرانسه توسط نازی ها نوشته شده است).

دراین رمان نویسنده نیاز به زبان دومش یعنی فرانسه برای بیرون ریختن آثارش می بیند و پدیده ی تولد را در کادر کلام می داند. با توجه به عنفوان کودکی و رنج عدم رابطه ی کافی با مادر و مثال های بیشماری که از نیاز او به وابستگی با مادر داریم، از جمله زندگی او تا سن سی سالگی در کنار مادر و بعدها و با وجود کینه ای که نسبت به او دارد و در طی روانکاوی مسموم بودن این رابطه را بیش از پیش احساس کرده است، متعمدا و مرتب به دیدار و ملاقات او می رود و حتی چهل سالگی خود را با او جشن می گیرد.

تردیدی نیست که مطالعه ی آثار فروید و یونگ، همینطور که دوره ی روانکاوی یکساله اش و ادامه ی آن توسط خودش و نوشتن رمان های اولیه اش از جمله نام ناپذیر که می توان آن را نوعی روانکاوی و پسگَرد به تاریخچه ی زندگی و بازگشت به گذشته دانست، در به عهده گرفتن مسئولیت خود نقش مهمی داشته اند.

خلقت یک رمان مثل کندن چاهی است و رسیدن به آب زلال و سپس محکم کردن دیواره های چاه و به راه انداختن زنجیرو سطل برای بیرون آوردن آب، همه این ها به قیمت کار و کوشش و مصرف انرژی زیاد برای رفع عطش حاصل می شود و در مورد بکت رفع عطش روانی و بلند پروازی در رابطه با خلقت ادبی و افکار نو. پرسناژهای رمان های بکت از عدم توانایی برقرار کردن ارتباط با دیگری رنج می برند در حالیکه این نیاز را با حرف زدن با خود، به شکلی روان و بی اشکال ارضا می کنند. این نیاز وافر به رابطه، گریز از زبان مادری و توسل به یک زبان خارجی (فرانسه) را توجیه می کند. این پرسناژها با حرف زدن و کلمات زندگی می کنند حتی اگر گاهی کلماتی که به کار می برند غریبه به نظرشان برسد.

خصوصیت دیگر این رمان ها کمبود و فقدان احساسات و عواطف و بالاخره عشق است. مبارزه برای زندگی کردن و بازیافتن خود در رمان مالون می میرد ادامه پیدا می کند و مرده ی متحرکی که مالون است به حرف زدن (احتمالا برای دورکردن مرگ) مشغول است. او از مرگ (که تقدیری ناگزیر است) صحبت می کند و دو روی سکه را می بیند، مرگ به عنوان فاجعه یا رهایی. بدین ترتیب ترس هایش زدوده می شوند و ترجیح می دهد که زنده بماند، زندگی کند، ابداع کند و دیگری باشد.

در پس نوشتن رمان های سه گانه به فرانسه، بکت با مصالح آن سدی در برابر گل و لای درونی و بی میلی و زدگی و افسردگی و احتمالا نابودی ساخته است و حال می تواند کمی استراحت کند و کاملا تغییر استایل دهد و تئاتری از نوع دیگر به وجود آورد، تئاتری که به اصطلاح «تئاتری بکتی» است. هنرپیشه جای راوی را می گیرد وبه خاطر فراغت کم وبیش از خود، نگاهی به روزگار و مردم و دنیا می افکند و در انتظار گدو را می نویسد. در این نمایشنامه، هنرپیشه تماشاچی را بر می انگیزد، زیرا مبهم و دوپهلو صحبت می کند و قادر نیست رابطه ی واقعی با طرف خود برقرار کند به خاطر عیب هایش یا بچه گانه بودنش و این مجموعه به زندگی تمسخرآمیز و پوچ و کارکتری منتهی می شود. پرسناژها من[88]ضعیفی دارند یا برعکس با فرامنی[89] بی رحم و سفاک در رابطه ایآزاردهنده و آزارطلب عمل می کنند و همه ی آنها بدون آینده به نظر می رسند و فقط با صحبت های بی حاصل، در انتظار گدو که احتمالا «ایده آل من»[90] همه ی آنها است، به سر می برند.

نوشته های پسین تر بکتمعتدل تر و بی پیرایه تر و دنیایی تر می شوند. اضطراب و افسردگی در نوشته ها و نویسندگی حل می شوند، نه در الکل، ساختن و ابداع کردن را به جای پوسیدن در خود انتخاب می کند. او چهل سال گذاشت تا متولد شود و چهل سال خواهد گذاشت تا بمیرد.

پایان بازی به شکلی پایان خود مشغولی بکت است. در این نمایشنامه از اجتماع و زندگی و به خصوص مرگ صحبت می کند. در مورد اجتماع و مردم و روابط آنها مایوس به نظر می رسد و صحنه ی زندگی را نوعی بازی شطرنج می داند که همه در آن بازنده اند. این نمایشنامه تم های افسانه های کهن و تراژدی های کلاسیک را به خاطر تماشاچی می آورد. هر اثر ادبی بزرگ و تراژدی از برخورد یک افسانه ی کهن و یک تجربه ی شخصی به وجود می آید و این بار رابط این دو به نظر روانکاوی می رسد، زیرا کمتر نویسنده ای به رانه ی مرگ چنین صدا و زبان قوی و محکم و ثابتی داده است.

گرایش واقع بین نویسنده از انسان ها و به خصوص زندگی زوج در آخرین نمایشنامه ی بزرگش “چه روزهای خوبی” به وضوح مشاهده می شود. در ایننمایشنامه تصویرهای قابل قبول تری از والدین خود ارائه می دهد، البته اگر زنده مانده بودند. احتمالا و در عین حال نوعی فرافکنی[91] نیز از زوجی که با سوزان از ده ها سال پیش تشکیل داده بودند محسوس است. نام های انگلیسی زن ومرد نمایشنامه ، یکی به معنی برنده و دیگری خواسته و قبول کرده نیز معانی تم ها را تکمیل می کنند. همینطور که صحنه های اندوه آور و در عین حال خنده آور زندگی روزمره و ترس از تنهایی. خود بکت جمله ای دارد که ذکرش در اینجا لازم است: «هیچ چیز در دنیا مضحک و خنده آورتر از بدبختی نیست!!»

به نظر می رسد که از سال های 1960 به بعد خودکاوی او به پایان رسیده باشد و آثار او نگاهی و آهنگی بی طرفانه تر و آرام تر پیدا کرده اند. آنچه را که بایستی می گفته، بیان کرده است و می تواند با زبان مادری خود آشتی نماید. آیا پایان دوره خلاقیت نیز فرا رسیده است؟

بکت با خودکاوی، رنج برد و کار کرد و مثل فروید موفقیتی نادر نصیبش شد. هر دو خود را از عذاب و درگیری و مخمسه نه به شکلی سطحی، بلکه با خلق آثاری استثنایی و پر وزن نجات دادند.

می گویند ژان پل سارتر با کلمه به دنیا آمد، در حالی که بکت با کلمات احاطه و زندانی شد. شیخ بزرگ و نابغه ی خودمان عطار نیشابوری نیز نظر دارد که : «رنج بردن کلید اصلی کار فکری و هنر است و جوهر مایه ی عشق».