گی دو موپاسان(( Guy de Maupassant ))

“موپاسان” از نویسندگان نیمه‌ی قرن نوزدهم فرانسه است؛ نیمه‌‌قرنی که در سرازیری انحطاط و تضادهای اجتماعی قرار گرفته و آبستن حوادثی تعیین‌کننده بوده است؛ ازجمله جنگ نامفهوم با اتریش و شکست اجتناب‌پذیر فرانسه در 1870 و در پس آن برقراری موقت “جمهوری و کمون پاریس” در 1871 و سرکوب بی‌رحمانه‌ی آن توسط ارتش و پلیس ارتجاعی آن زمان. موپاسان در آن دوره سرباز ساده‌ای بود با قلبی متألم از این شکست، با شخصیتی متضاد و بغرنج و افسرده و ناامید اما گستاخ. خودش بعدها زندگی کوتاهش را این‌طور تعریف می‌کند: «مثل شهابی به زندگی وارد شدم و از آن نیز به‌مانند رعد و برقی خارج خواهم شد!» او فقط چهل سال عمر کرد و دوران خلاقیت هنری‌اش از ده سال تجاوز نکرد. سبک نویسندگی واقعیت‌گرا و نزدیک به طبیعتِ او طی زمان موردتوجه سناریست‌ها و تهیه‌کنندگان سینمایی بی‌شماری قرار گرفته است. امروز احتمالاً بیش از سیصد داستان کوتاه و حکایت و تنها شش رمان از او به جا مانده است. موپاسان با اولین داستان کوتاه خود مشهور شد و ازآن‌به‌بعد از کسانی بود که با درآمد نویسندگی خود زندگی خوبی داشت. نثر او در عین سادگی و روانی با جمله‌هایی ساده و روشن و کوتاه، متأ‌ثر از حوادث دوران جنگ و شکست فرانسه است که شاهد رشد نوعی بورژوازی(( Bourgeoisie ))شهری و تازه‌به‌دوران‌رسیده و طماع بود. در نوشته‌های او حضور زنان و نقش آنها چه به‌صورت مادر یا معشوق چه به‌صورت روسپی، بسیار چشم‌گیر است. موپاسان عاشق یک زن نبود، او همه‌ی آنها را دوست داشت و پرورده‌ی دست آنها بود. حتی پاره‌ای از شهرتش را مدیون هزاران خواننده‌ی “زن بورژوا” بود؛ نسل مدرنی از زنان که طی همین نیم‌قرن شکل گرفته بود، همین‌طور مرگ زودرسش به‌خاطر بیماری سفلیس نیز براثر معاشرت با آنها بود.

موپاسان نویسنده‌ی خاطره‌ها و احساس‌های پوشیده و حتی مدفون‌شده و دردناک و مرموز است که روزی طی زیروزبرهای زندگی رو می‌شوند و سر بر می‌آورند و همراه خود اضطراب، افسردگی، سردرگمی، دیوانگی، یا مرگ و نابودی به ارمغان می‌آورند. خود او به‌صراحت در یکی از ژورنال‌هایش می‌گوید که «دیوانگان او را جذب می‌کنند!»

آثار او به اغلب زبان‌های زنده‌ی دنیا، به‌خصوص دنیای آنگلوساکسون، ترجمه شده و مورد تحسین قرار گرفته است و نویسندگان انگلیسی‌زبانی چون”کاترین مانسفیلد”(( Katherine Mansfield ))، ” ارنست همینگوی”(( Ernest Hemingway ))، “جوزف کونراد”(( Joseph Conrad ))، “هنری جیمز”(( Henry James )) و برخی دیگر بدون تردید تحت‌تأثیر نوشته‌های او قرار گرفته‌اند. جوزف کونراد که آثار او را به انگلیسی ترجمه کرد معتقد است موپاسان استاد واژه‌های ساده و صائب و بجاست که با روان ما بازی می‌کنند. او حتی این واژه‌ها را با گوهرهای درخشنده مقایسه می‌کند. همین نثر ساده ولی عمیق، برخلاف ظاهر”غیراخلاقی” تعدادی از آثارش “تولستوی”(( Tolstoy ))نویسنده‌ی بزرگ روس را نیز به‌خاطر نوعی “خلوص و پاکی و بی‌گناهی” تحت‌تأثیر قرار داده است.

زندگی‌نامه‌ی موپاسان

تعریف و حکایت‌کردن زندگی موپاسان مشکل است، زیرا ظاهراً در آن حوادث دراماتیک(( dramatic )) نمی‌بینیم. او برخلاف بعضی از نویسندگان دوران خود مثل “ویکتور هوگو”(( Victor Hugo ))، “امیل زولا”(( Emile Zola )) و “بودلر”(( Baudelaire ))هیچ نقش سیاسی و اجتماعی‌ای بازی نکرد و در هیچ واقعه‌ی مهمی درگیر نشد؛ حتی آنچه روال عادی زندگی است یعنی ازدواج و بچه‌دارشدن. برخلاف ظاهر زن‌دوست و زن‌پرست و با وجود حضور متعدد زنانی که سر راهش قرار گرفتند هیچ زنی را دوست نداشت. بنابراین برای نوشتن زندگی‌نامه‌ی او از خلال زندگی‌نامه‌ی زنان کنجکاو و باهوش و باذوق یا بغرنج و سرسخت مانند زنان زندگی “بایرون”(( Byron )) و “گوته”(( Goethe )) و “شاتوبریان”(( Chateaubriand )) و…  نیز می‌توان استفاده کرد. تنها حادثه‌ی بزرگ زندگی او دیوانه‌شدن ناگهانی برادر کوچکش “هروه”(( Hervé )) است که با وجود افسردگی عظیم و غیر‌مترقبه‌ای که برایش پیش آورد از آن صحبت زیادی نمی‌کند و ناله‌ای ندارد. پدیده‌ی جنون در بسیاری از نوول‌های او دیده می‌شود و از سوژه‌های مهم نوشته‌های اوست؛ در کنار دیگر تم‌های مهم نظیر جنگ و نتایج آن، طبیعت و آب و زن‌ها و مسئله‌ی هویت.

موپاسان در 1850، کنار دریایی در شمال فرانسه، در منطقه‌ای سرسبز و پر از رودخانه متولد شد و خاطره‌های آن منظره‌ها و حتی بوی رودخانه، ماهی و لغزش کشتی روی آب در بسیاری از داستان‌های کوتاه او احساس می‌شوند. از پدر او چیز زیادی نمی‌دانیم غیر ‌از اینکه خونی مخلوط داشت، ولخرج، زن‌باز و سطحی بود و اجدادش در قرن گذشته لقب اشرافی را دریافت کرده بودند. مادرش خانمی سرزنده و ظریف و عصبی و کمی عجیب از خانواده‌های بورژوا بود؛ کتاب‌خوان و اهل هنر و ادبیات. او بود که ذوق و علاقه‌ی ادبیات و از‌جمله مطالعه‌ی “شکسپیر”(( Shakespeare )) را به پسرش تلقین کرد. خانواده موقعی که او ده‌ساله بود از هم پاشید و ظاهراً پسر‌بچه واکنش مهمی به این جدایی نشان نداد. برادرش “هروه” چهار سال از او کوچک‌تر بود. تحصیلاتش تقریباً بدون مشکل در دبیرستانی در شهر “روان”((Rouen)) به‌عنوان پانسیونر(( pensioner: دانشجویى‌ که‌ شهریه‌ و سایر مخارج‌ خود را خودش‌ مى‌پردازد. )) پیش می‌رود. در مواقع تنهایی و دل‌تنگی قطعه‌ها و شعرهایی می‌نویسدکه از خلال آنها به شکلی زودرس کشش و علاقه‌اش به زن‌ها به‌خوبی حس می‌گیرند تا جایی که حتی مورد ملالت و سرزنش مدیران خود قرار می‌گیرد. مسئول کتابخانه مرد شاعری است که ازقضا از دوستان خانوادگی مادر و دایی اوست. آنها همراه تعدادی دیگر از علاقمندان به ادبیات و نویسندگی از‌جمله ” گوستاو فلوبر”(( Gustave Flaubert )) نویسنده‌ی “مادام بوواری”(( Madame Bovary )) محفل بحث و گفت‌وگو و شعرخوانی دارند. مادر فرزند خود را به این کتابدار شاعر می‌سپارد و او سرپرستی “گی” را به عهده می‌گیرد. بدین وسیله “فلوبر” اولین نوشته‌های “گی” جوان را می‌خواند و سپس او را راهنمایی و تشویق می‌نماید. در این مورد شایعاتی احتمالاً ناصحیح وجود دارند که پدر واقعی او را “فلوبر” می‌دانند.

در 1870 جنگ فرانسه و اتریش در می‌گیرد؛ فرانسه به‌سرعت مغلوب می‌شود و به اشغال ارتش اتریش درمی‌آید. موپاسان که حدود یک سال پیش‌ازاین، تحصیلات خود را تمام کرده بود داوطلب خدمت وظیفه می‌گردد و شاهد عقب‌نشینی و شکست است. سربازی که امید به پیروزی داشت به شاه و دولت‌مردان و ژنرال‌های بی‌عرضه و سبک‌سریِ آنها نفرین می‌فرستد. مسئله‌ی جنگ و جنایت‌ها و مکافات و شرمساری دسته‌جمعی و گاهی مقاومت در برابر اشغال‌گر را در تعدادی از داستان‌های کوتاه او از‌جمله “روسپی وطن‌پرست” یا “دو دوست”(( Deux Amis(fra.) =Tw )) و برخی دیگر منعکس می‌بینیم.

همراه شکست، دستگاه امپراتوری و پادشاهی نیز از هم می‌پاشد، جمهوری سوم اعلام می‌شود و این فرصتی است برای بازگشت تعدادی از مخالفین حکومت گذشته به وطن. یکی از برجسته‌ترین آنها “ویکتور هوگو” است که پس از نوزده سال تبعید بالاخره به فرانسه برمی‌گردد.

پس از اتمام جنگ موپاسان شغلی دولتی را می‌پذیرد که به مدت ده سال در آن شغل مشغول کار می‌شود و پست او در پاریس تعیین می‌شود. شغل کارمندی یکنواخت و ملال‌آور است ولی اجازه می‌دهد که با این طبقه‌ی اجتماعی آشنا شود و بعدها تعدادی از داستان‌های خود را از این شناخت بگیرد. شغل کارمندی و زندگی در پاریس به او این فرصت بزرگ را می‌دهد که با کمک و سفارش “فلوبر” با محافل شعر و ادب آن دوران پاریس که “امیل زولا”، “مالارمه”(( Mallarmé ))، “میرابو”(( Mirabeau ))، “تورگینف”(( Turgenev )) از معروف‌ترین اعضای آنها بودند آشنا و معاشر شود و در جلساتشان شرکت کند؛ در سال‌های بعد نیز حتی با روزنامه‌های معروف آن زمان نظیر “فیگارو”(( Figaro ))، “اکودوپاریس”(( l’Écho de Paris )) و ” ژیبلاس”(( (Gil Bla) )) همکاری نماید. قایق‌رانی، ماهیگیری و شکار در اطراف پاریس و جنگل‌ها و رودخانه‌های آن نیز طبیعت وحشی و غریزی او را ارضا می‌کند؛ به همین ترتیب که شب‌زنده‌داری‌ها و عیاشی‌های شهری مثل پاریس فرصتی مناسب برای گرایش زن‌پرستانه او ایجاد می‌کنند، طوری که به‌سرعت در این زمینه شهرتی پیدا می‌کند حتی قبل از اشتهار هنری و ادبی‌ای که بعد‌ها خواهند آمد. این زمینه‌ی عیاشی و زن‌بازی بالاخره به نابودی او منجر می‌شود.

نخستین سال‌های باروری او 1890‌ـ 1880 در پرتوی همکاری با شاعران و نویسندگان ذکرشده و طی جلسه‌های شبانه‌ای تحت عنوان “شب‌های مودان”(( Les Soirées de Médan(fra.) = Evenings at Médan (eng.) )) به نام محلی که در آن گرد می‌آمدند‌ـ که احتمالاً منزل امیل زولا در اطراف پاریس بوده است‌ـ رقم می‌خورد. کتابی دسته‌جمعی شامل داستان‌های کوتاهی از هرکدام از نویسندگان منتشر می‌شود. در این کار دسته‌جمعی داستان کوتاهی به نام “بول دو سویف”(( Boule de Suif )) یا “روسپی فداکار” از موپاسان حضور داشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت و یکباره و به‌سرعت باعث شهرتش گردید. همکاران نویسنده‌اش، ازجمله خود زولا، اذعان کردند که بهترین داستان مجموعه از آنِ اوست و فلوبر، پدرخوانده‌ی او، نیز از آن به‌عنوان شاهکاری ماندگار یاد کرد. با این اولین موفقیت در حرفه‌ی نویسندگی از کارمندی دولت استعفا می‌دهد زیرا دیگر مطمئن است که نویسندگی سرنوشت اوست. متأسفانه در همین سال (1880) پشتیبان و مشوق همیشگی او، فلوبر، فوت می‌کند و او را در غمی بزرگ فرو می‌برد؛ به‌خصوص که اختلال‌های بینایی و سردردهایی که احتمالاً اولین علائم بیماری سفلیس او هستند نیز به آن اندوه اضافه می‌شوند. بعضی معتقدند که بدون فلوبر، موپاسان نویسنده نمی‌شد.

سال 1880 برای ملت فرانسه سال خوبی است؛ تخریب‌های مملکتی تعمیر شده‌اند همان‌طور که صدمه‌های جسمی و روحی جنگ. سال آشتی ملی است و بخشیدن و آزادی محکومین “کمون پاریس”(( Paris Commune )) و به همین مناسبت 14 ژوئیه روز انقلاب کبیر، عیدی ملی اعلام می‌شود. این دورانِ بهروزی شامل نویسندگان، روزنامه‌نگاران و هنرمندان نیز می‌شود زیرا به نظر می‌رسد که شمارگان کتاب‌ها و درآمد هنرمندان هیچگاه تا این اندازه بالا نبوده است‌ـ حتی در تاریخ فرانسه؛ طوری که آنان می‌توانستند با استقلال کامل فکری و شخصیتی و بدون وابستگی به حاکمان و دولت مردان و سیاست به هنر خود بپردازند. این پدیده حتی در آخر قرن به مقاله‌ی معروف “من متهم می‌کنم”(( J’accuse(fra.)= I Accuse(eng.) ))از امیل زولا منتهی شد. آن مقاله دولت و ارتش را به دلیل حقه‌بازی در محاکمه‌ی “دریفوس”(( Dreyfus ))، سرهنگ یهودی، به اتهام جاسوسی برای آلمان مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ مقاله‌ای که بالاخره به تبرئه‌ی این افسر انجامید.

طی ده سالی که فرا خواهند رسید با موفقیت بیش‌ازپیش در فروش کتاب‌هایش موقعیت اقتصادی نیز به او اجازه می‌دهد که به یک زندگی مرفه و تمام‌عیار “پاریسی” دست یابد. قیافه‌ی جذاب و مردانه همراه با شهرت، برخورد و آشنایی با طبقه‌های مختلف اجتماع آن روز فرانسه به‌خصوص زن‌ها را آسان می‌کند و منجر به رابطه‌های عاشقانه‌ی متعدد و نه‌چندان دیرپا می‌شود. تنوع این رابطه‌ها تاروپود داستان‌های کوتاه و رمان‌های او را تشکیل می‌دهند طوری که در پایان، بیش از سیصد داستان کوتاه و شش رمان و تعدادی نمایشنامه و مقاله حاصل می‌شود. در 1881 دومین سری از داستان‌های کوتاه او تحت عنوان “خانه‌ی تلیه(( La Maison Tellier )) که به “تورگینف” تقدیم شده است منتشر می‌گردد. این سری دوازده بار تجدید چاپ می‌شود. سال 1882 سال انتشار 46 داستان کوتاه است که مشهورترین آن “مادوموازل فی فی”(( Mademoiselle Fifi )) است. سال بعد 62 داستان کوتاه و یک رمان به نام “یک زندگی “(( Une vie )) را می‌نویسد که به‌عنوان کامل‌ترین و زیباترین رمان او معروف شده است. طی این سال تورگینف، دوست او، “مانه”‌(( Manet ))ی نقاش از هم‌دوران‌های او و “واگنر”(( Wagner ))موسیقی‌دان معروف فوت می‌کنند و کتاب معروف “زراتوسترا(‌( Zoroastra ))ـ زرشت” منتشر می‌شود سال 1884 به همین ترتیب 30 داستان کوتاه ازجمله “ایوت”(( Yvette )) را منتشر می‌کند و دست به کار نوشتن رمان معروف “بل امی”(( Bel‌- Ami ))می‌شود که آن را در 1885 تمام می‌کند. این رمان هم‌زمان با رمان معروف امیل زولا “ژرمینال”(( Germinal )) منتشر می‌شود و مرگ ویکتور هوگو که مصادف با انتشار این رمان است به طور موقت بر آن سایه می‌افکند. احتیاج موپاسان به پول برای تأمین مخارج و گشاده‌دستی‌ها و ولخرجی‌ها‌ی زندگی‌اش از یک‌طرف و ازطرف دیگر نیاز روحی عظیم او به یک نوع قدرت که پشتوانه‌ی “خودبزرگ‌بینی”اش باشد بیش‌ازپیش است. این نیاز پولی درضمن از او مذاکره‌گر زرنگ و زیرکی مقابل ناشرین می‌سازد. هم‌زمان با شهرت و ثروت، بیماری‌اش نیز به پیشرفت خود ادامه می‌دهد و او متهورانه و با سماجت یک وسواسی به کار ادبی خود ادامه می‌دهد، از بیماری خود نمی‌ترسد و حتی برای شناخت وضعیت خود در کنفرانس‌های پرفسور “شارکو”(( Charcot )) متخصص اعصاب درباره‌ی بیماری “هیستری”(( Hysteria )) شرکت می‌کند. شهرت این پروفسور “فروید”(( Freud )) را نیز برای مدتی به پاریس کشاند تا از تعالیم شارکو برخوردار شود. در پس این ملاقات و برخورد‌ها است که در سال‌های بعدی، فروید تئوری روان‌کاوی را می‌پرورد و عرضه می‌کند.

“پی‌یر بایارد”(( Pierre Bayard )) نویسنده و پژوهشگر فرانسوی در کتاب “موپاسان قبل از فروید”(( Maupassant، juste avant Freud )) که در 1994 منتشر کرد، به نقل از فروید می‌نویسد که بعضی از انسان‌ها از‌جمله هنرمندان و نویسندگان، دانش غریزی برای درک پدیده‌های بغرنج روانی ـ رفتاری دیگران دارند و موپاسانِ نویسنده ازجمله است و سپس می‌افزاید این نویسنده قبل از اینکه فروید نظریه‌های خود را درباره‌ی روان و رفتار انسان عرضه کند، احساس‌ها و تضادهای عمیق و پنهانی روان را از خلال پرسوناژهای متعدد و متنوع در داستان‌های کوتاه و رمان‌هایش به شکلی ساده و با واژه‌ها و معنی‌های دردسترس‌همه بیان داشته است. موپاسان انسان‌ها و پرسوناژهای خود را برعکس نویسندگان “رمانتیک”(( Romantic )) یا “سمبلیک”(( Symbolic )) که آنها را با نوشته‌های رمزی و شاعرانه یا قهرمانانه و ایدئال شرح می‌دادند به شکلی واقع‌گرا و طبیعی و بدون زینت و زیور‌ـ همان‌طور که واقعاً هستند‌ـ نشان می‌دهد. موپاسان معتقد است که نویسندگی نوعی نمایشگاه هنری است و هر نویسنده‌ای برحسب شخصیت و ساختمان روحی خودش انتخاب‌هایی در رابطه با واقعیت‌های زندگی می‌کند. درحقیقت نویسنده در هنرش به طریقی، تمام یا قسمتی از حقیقت و واقعیت خود را بیان می‌کند و به نمایش می‌گذارد؛ بدین جهت است که از‌جمله نزد موپاسان بی‌پیرایگی گرایش‌های لذت‌بخش و شهوانی او در رابطه با زن‌ها نوعی سادگی و بی‌گناهی را می‌رساند. به‌خصوص که او از هنر خود، ایدئالی مقدس نمی‌سازد و برعکس اقرار می‌کند که “فقط یک صنعتگر ادبیات است”. البته هستند منتقدانی که از او به‌عنوان یک “ناتوان اخلاقی” یاد می‌کنند و در زمان انتشار بعضی از داستان‌های کوتاه و رمان‌هایش، آنها را به شکلی تکفیر کرده‌اند. به کمک درآمد سرشار رمان “بل امی” که سی و شش بار تجدید چاپ شد، کشتی تفریحی‌ای می‌خرد و آن را به شکل عجیبی به نام شخصیت غمگین پاریسی که بوی الکل و توتون می‌دهد و قهرمان رمانش بود، “بل امی” می‌نامد. کشتی‌اش راه آزادی را برای او که عاشق طبیعت و آب و دریاست باز می‌کند، او که از شهری‌گری و شلوغی و معاشرت گریزان است. داستان کوتاه معروف “هورلا”(( Le Horla )) به‌خاطر خصوصیت خیال‌پردازانه‌ی آن، که می‌توان گفت از اختلال‌ها و اضطراب‌های بیماری خودش الهام می‌گیرد، درحقیقت جنگ تن‌به‌تنی یا شبحی است و مرحله‌ای از پیشرفت بیماری که هفت سال بعد به هذیان، دیوانگی و بالاخره نابودی او منجر می‌شود محصول این دوره است. همان‌طور که اتمام و نشر رمان “پی‌یر و ژان”(( Pierre et Jean )) شاهکار او شناخته شده است.

سال‌های افول و جنون و مرگ

طی این سال‌ها بیماری‌اش شدت بیشتری پیدا می‌کند؛ از‌جمله اختلال‌های بینایی و سردردهای شدید که او را وادار به استراحت در مراکز ییلاقی و آب‌گرم می‌کنند. در 1898 مجبور می‌شود هروه، برادر کوچکش، را با مکر و حیله در تیمارستانی نزدیک شهر “لیون”(( lyon )) به‌زور بستری نماید. این مسئله برایش بسیار دردناک است و ضربه‌ی عظیمی به روح بیمارش می‌زند. برادر چند ماه بعد در تیمارستان فوت می‌کند و این نیز هشداری از عاقبت شوم خود اوست. در فاصله‌ی آرامش‌های نسبی به فعالیت ادبی خود و همکاری با روزنامه‌ها و ناشران ادامه می‌دهد. “زندگی سرگردان”(( La Vie errante )) و “زیبایی بدون فایده”(( L’Inutile Beauté )) از بین آخرین آثار او هستند. کم‌کم خلق‌وخو و رفتارهایش تغییر می‌کنند، بیش‌ازپیش بدگمان و خودبزرگ‌بین می‌شود؛ شکایات متعدد و اغلب بی‌اساس از ناشران و رفتارهای خودبزرگ‌بینانه و مسخره در انظار نمونه‌هایی از این تغییرات هستند. از دوستان خود و محیط و محفل‌های ادبی می‌بُرد و فقط با “تن”(( Taine ))، تاریخ‌نگار و فیلسوف معروف و “الکساندر دوما”(( Alexandre Dumas ))ی پسر گاهی مراوده می‌کند. درمان‌های پزشکی متعدد و مختلف بی‌فایده می‌مانند و اطرافیانش او را ازدست‌رفته می‌دانند. مادرش از دور و نزدیک مراقب اوست. موپاسان درد و رنج خود را طی نامه‌ای به یک دوست این‌طور خلاصه می‌کند: «احساس می‌کنم که افکار و احساس‌ها کم‌کم از مغزم تخلیه می‌شوند». در ژانویه 1893 دست به خودکشی ناموفقی می‌زند و در پس آن در کلینیکی در پاریس بستری می‌گردد. حال روحی و جسمی او بیش‌ازپیش وخیم می‌شود. در فاصله‌های کوتاه هشیاری بازهم می‌خواهد بنویسد درحالی‌که زوال و تباهی ناگزیر در انتظار اوست. عاقبت در ژوئیه 1893 در سن چهل و سه‌سالگی فوت می‌کند و در “گورستان مونت پارناس”(( montparnasse cemetery )) پاریس به خاک سپرده می‌شود.

بررسی چند اثر

“بوول دو سویف” یا “روسپی فداکار” اولین داستان کوتاه از موپاسان است که باعث شهرتش شد و همان‌طور که گفتیم گوستاو فلوبر از آن به‌عنوان شاهکاری ماندگار یاد کرده است. طی مسافرتی با کالسکه روسپی جوانی کنار مسافرین به‌اصطلاح‌محترم دیگر قرار می‌گیرد و هم‌سفر می‌شود. طی مسافرت روسپی پیشنهادهای یک افسر اتریشی و بیگانه را رد می‌کند ولی بالاخره با اکراه و برای‌اینکه دیگر هم‌وطنان او بتوانند به مسافرت ادامه دهند و به مقصد برسند به هم‌آغوشی با افسر تن می‌دهد. پس از رسیدن به مقصد همان همراهان که قبلاً او را تشویق و حتی از او خواهش کرده بودند که عمل را انجام دهد از او روی برمی‌گردانند و با حقارت به او نگاه می‌کنند و به‌اصطلاح “جانماز آب می‌کشند”. این داستان کوتاه در عین انتقاد از تجاوز، جنگ و مصیبت‌های ناشی از آن بیشتر نگاهی نافذ به اجتماع آن دوره و انتقادی بُرنده از ذلت و تزویر و فرصت‌طلبی(( opportunism )) بورژوازی آن زمان است که نمونه‌هایی از آنها هم‌سفر کالسکه بودند. موپاسان درعین‌حال وطن‌پرستی و فداکاری مردم پایین‌دست اجتماع، از‌جمله روسپی کالسکه، را ستایش می‌کند. نویسنده دنیای روسپی‌گری را خوب می‌شناخت و در نوشته‌های خود تصویرهای متعددی از روحیه و منش و رفتار آنها به خواننده می‌دهد؛ رفتار و منش و احساساتی که تفاوت عمده‌ای با دیگر مردم ندارد. علت‌های روسپی‌گری را اقتصادی و به‌خصوص اجتماعی و مسئول آن را حکومت جابرانه‌ی مردم‌ها می‌داند. از این داستان کوتاه بیش از ده فیلم سینمایی و تلویزیونی تهیه گردیده است؛ اولین آن را “هانری کینگ”(( Henry King )) در 1928 تهیه کرد. ازآن‌پس سینماگران برجسته‌ای نظیر “جان فورد”(( John Ford ))، “نرمان فوستر”(( Norman Foster ))، “روبرت وایز”(( Robert Wise )) و “کریستیان ژاک”(( Christian Jaque )) در 1945 باز به این موضوع جالب پرداختند.

خانه‌ی تلیه

در این اثر کوتاه نویسنده با مهارت و شیوایی، واقع‌گرایی را در مرزی شاعرانه قرار می‌دهد و به‌زیبایی قسمت‌های شوم تراژیک زندگی را ترسیم می‌کند. داستان در کادر پانسیونی به سرپرستی خانم “تلیه” که در آن چند فاحشه‌ی جوان زندگی و کار می‌کنند، می‌گذرد. طی مسافرتی چندروزه و تفریحی در بطن طبیعت، زنان نگون‌بخت کم‌کم تغییر می‌کنند. احساسات و رفتارهای طبیعی و سالم و انسانی آنها خود را بروز می‌دهند. خوشحالی و شادی، غم یا مهربانی و سخاوت با دیدن طبیعت و احساس بوی گل و شنیدن موسیقی و حتی برگزاری نماز در کلیسا خاطرات دوران گذشته و کودکی و پاکی را، مثل مردم دیگر، در آنها زنده می‌کند. شخصیتی پیدا می‌کنند، کس دیگری می‌شوند به‌جای اینکه “شیئی” برای مردان باشند. نتیجه‌گیری موپاسان در این داستان کوتاه و در بسیاری دیگر از آثارش این است که فساد و زشتی و گندیدگی در آنجایی که فکر می‌کنیم، نیست و برای مثال، این دختران در اجتماعی سالم و عادل و آزاد احتمالاً زندگی دیگری انتخاب می‌کردند.

 دو دوست

این اثر داستان کوتاه دیگری درباره‌ی فاجعه‌های جنگ است. حکایت دو دوست جوان که یک روز تعطیل برای تفریح تصمیم می‌گیرند به ماهیگیری بروند. زمان جنگ است و اشغالگران اتریش ماهیگیری را هم قدغن کرده‌اند. سرنوشت شومی در انتظار آنهاست زیرا به اتهام واهی جاسوسی بازداشت و اعدام می‌گردند. در همان زمان افسری اتریشی در حال خوردن ماهی‌های کوچک سرخ‌شده‌ی آنهاست. از این داستان کوتاه چندین فیلم تهیه شده است؛ از‌جمله توسط “کریستیان ژاک” در 1945و “ماریو مونیچلی”(( Mario Monicelli )) در 1959، و آخرین بار نیز فیلمی تلویزیونی که فرانسوی‌ها در 2006 تهیه کرده‌اند.

مادموازل فی فی

عنوان این داستان کوتاه لقبی است که به یک افسر آلمانی داده شده و بازحکایتی از زمان جنگ است. در این اثر موپاسان به تفاوت‌های تربیتی و روحی و فکری دو فرهنگ اشاره می‌کند، از‌جمله درجه‌ی گرایش فرمانبرداری آلمانی‌ها و کم‌توجهی‌شان به زیبایی‌ها. در این داستان کوتاه باز قهرمان، “راشل”(( Rachel ))، یک روسپی است و از طبقه‌ی پست اجتماع ولی از شکست فرانسه احساس شرمساری می‌کند و به نوعی مقاومت مقابل افسران آلمانی دست می‌زند و حتی به قتل یکی از آنها، “مادموازل” که از همه شرورتر و معیوب‌تر و بی‌فرهنگ‌تر است، مبادرت می‌ورزد و فرار می‌کند. راشل عاقبت خوبی دارد زیرا بعد‌ها ازدواج می‌کند و خانواده تشکیل می‌دهد. فیلم‌های متعددی از این نوول تهیه گردیده است؛ از‌جمله توسط “روبرت وایز” در 1944 و “کلاد سانتلی”(( Claude Santelli )) به شکل فیلمی تلویزیونی در 1992.

بل امی

رمان اجتماعی معروفی است که یکسره و در عرض چند ماه نگاشته شده است و ازاین‌جهت برعکس رمان “یک زندگی” است که نگارش آن سال‌ها طول می‌کشد. رمانی است که درعین‌حال با سرعت هم خوانده می‌شود و ازنظر اجتماعی شباهتی به رمان‌های امیل زولا دارد؛ بدین‌ترتیب که به ترسیم و نمایش قسمتی از اجتماع آن دوره می‌پردازد و به شکلی نقشی افشاگرانه بازی می‌کند و از دوران جمهوری سوم فرانسه به‌سختی انتقاد می‌نماید. خلاصه نوعی دادرسی علیه سرمایه‌داری و استعمارگری است و به‌خصوص ژورنالیسم سوداگرانه‌ی از نوع آن است. داستان جوانی فقیر ولی زیباروی و برازنده و جاه‌طلب به نام “ژرژدوروآ”(( Georges Duroy )) که از دوستی‌ها و جذابیت خود به‌خصوص درمورد زن‌ها استفاده می‌کند و با دادوستد‌های نامشروع با سراندرکاران، از راه ژورنالیسم حتی به عنوان “بارون”(( Baron ))ی می‌رسد. اسم “بل امی” تخلصی است که دختر جوان و باهوش یکی از دوستانش بر او گذاشت. طمع و جاه‌طلبی این تازه‌به‌دوران‌رسیده حدی ندارد و رمان حاکی از دادوستد‌های مشکوک و عشق‌بازی‌های بازاری اوست که کم‌کم و به‌آسانی جای احساس‌های اصیل مثل دوستی و عشق و وطن‌پرستی و انسانیت را می‌گیرند. بل امی ژورنالیسم را بدنام کرد و به قولی “از مطبوعات همان استفاده را کرد که دزد از نردبان”. از این رمان فیلم‌های متعددی تهیه شده است به همه‌ی زبان‌های دنیا؛ از‌جمله توسط “البرت لوین”(( Albert Lewin )) در 1947. یکی از فیلم‌های تلویزیونی جالب را در 1982 مدیون “پیر کاردینال”(( Pierre Cardinal )) هستیم با بازیگری “ژاک وبر”(( Jacques Weber )). طی سال‌های اخیر نیز فیلم‌های دیگری از آثار موپاسان تهیه شده‌اند.

هورلا

این اثر داستان کوتاهی از نوع تخیلی و ترس‌آور است که به شکل ژورنال نوشته‌شده است. راوی شرح ترس‌ها و وحشت و اختلال‌های فکری خود را برای ما می‌آورد و از جو وهم‌آور و خیال‌‌انگیز و رعب‌آوری که در اطرافش وجود دارد صحبت می‌کند. هورلا نوعی واژه‌تراشى(( neologism )) است و من‌درآوردی که موپاسان خود آن را ساخته است و معنی بیگانه یا همزاد را می‌دهد. فیلم‌های متعددی از روی این داستان کوتاه تهیه شده است و احتمالاً آخرین بار توسط “میشل افری” سینما‌گر فرانسوی در 1996 بوده است. این داستان کوتاه حکایت مرد میان‌سالی است که زندگی مرفهی دارد و در خانه‌ای بزرگ با مستخدمش زندگی می‌کند. روزی به‌صورت غیر‌مترقبه‌ـ ظاهراً‌ـ احساس‌های نامطلوبی در خود حس می‌کند و به منزل برمی‌گردد و مثل‌اینکه انتظار اتفاقاتی را می‌کشد. موجودی نامریی در کنار و اطرافش سیر می‌کند و بالاخره نام “هورلا” را به او می‌دهد. او نمی‌داند هورلا کیست، از کجا می‌آید، برای چه آمده و چرا مثل سایه او را تعقیب می‌کند، غذایش را می‌خورد، گل‌هایش را می‌چیند و می‌بوید و حتی کتاب‌هایش را می‌خواند. تکنیک‌های مختلف او برای خنثی‌کردن اقدامات هورلا یا بیرون‌کردن او از خانه به شکست می‌انجامد. این شبح کم‌کم در وجودش رخنه می‌کند، اراده‌اش را تصاحب می‌کند و به افکارش مستولی می‌شود و راوی این وحشت و اضطراب و تشویش جنون را به خواننده نیز سرایت می‌دهد. تحمل “دیگری”، این برادر شبانه‌ی هول‌‌انگیز، تحمل‌ناپذیر می‌گردد و راوی در جست‌وجوی راه‌حلی است. جنگ تن‌به‌تن با یک شبح غیر‌ممکن است. باید وسیله‌ی مطمئن‌تری برای نابودی او پیدا کرد و راوی تنها راه را آتش‌زدن خانه می‌بیند و آن را عملی می‌کند و بدین‌ترتیب خود را به طور کامل به دست جنون می‌سپارد.

بررسی روان‌شناختی نویسنده و آثارش

تأکید و تمرکز مطالعات زندگی موپاسان و پایان تراژیک آن عموماً بر بیماری سفلیس و اثرهای مخرب آن بر مغز و روان او بوده است، بیماری‌ای که احتمالاً پانزده سال قبل از مرگ به آن مبتلا شده بود. درد بی‌درمانی مثل بیماری سل که در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم در محیط‌های روشن‌فکری و ادبی و هنری به اندازه‌ی طبقه‌های فقیر شایع بوده است. پژوهش‌های روان‌شناختی زندگی و آثار نویسنده امروز بسیار فراتر از نقش بیماری سفلیس بر روان‌پریشی موپاسان می‌روند و شخصیت پایه و خطوط روانی زیربنایی او را برای تفسیر زندگی و آثار ادبی‌اش که بی‌تردید بیماری نیز در تقویت آنها مؤثر بوده است عامل‌هایی اساسی‌تر جلوه می‌دهند. بدون در نظر گرفتن روان‌پریشی پایه‌ای توجیه زندگی و تفسیر بسیاری از متون ادبی‌اش نامفهوم خواهند ماند. زندگی خاص نویسنده و تم‌های مهم و تکراری مثل هویت و جنون و خودکشی یا دیگرکشی در جهت تأیید نظریه‌ی فوق هستند. از محیط کودکی و خانواده‌ی او به‌اختصار صحبت کردیم و اینجا به چند نکته‌ی اساسی که به نظر می‌رسد در سازمان‌دهی شخصیت او نقش بازی کرده‌اند تکیه می‌کنیم، از‌جمله نقش خانواده. مادر گواینکه علاقه به هنر و ادبیات را به پسر منتقل کرد ولی خانمی بسیار عصبی و غیر‌متعادل و زورگو در رابطه با شوهرش بوده و حتی چندین بار دست به خودکشی زده است. پدر ظاهراً تعادل و نیاز‌هایش را نزد زنان دیگر جست‌وجو می‌کرده است و این موقعیت بالاخره به جدایی آنها در زمانی‌که “گی” پسربچه‌ی ده‌ساله‌ای بوده است، می‌انجامد. پسربچه شاهد و ناظر این فضا و صحنه‌هاست. استیلای مادر را همان‌قدر حس می‌کند که ضعف‌های پدر را و احتمالاً شایعه‌ها به گوش او هم رسیده‌اند. او پدر را نیز به شکلی “گروگان” گرفته، زیرا از بعضی از رابطه‌های نامشروع او باخبر است. در چنین محیط خانوادگی‌ای است که “گی” بزرگ می‌شود. در سن ده‌سالگی که معمولاً دوره‌ای است که پسر بیشتر به حضور پدری مهربان و قوی نیاز دارد او به‌نوعی “یتیم” می‌شود و تنها ملجأ واقعی‌اش مادرش می‌شود. خوشبختانه طی همین دوران پدرخوانده‌هایی وارسته در زندگی پیدا می‌کند که همانندسازی‌های مردانه‌ی او را آسان می‌کنند و این مطلب احتمالاً دلیل موفقیت کامل جنسی او و رابطه‌ی جنسی با زن‌هاست. بعضی از منتقدان و مفسران در این رابطه حتی به او لقب “گاو نر وحشی” داده‌اند. رابطه‌ی عاطفی و عاشقانه‌ی طولانی با زن‌ها مطلب دیگری است و به مادر برمی‌گردد، مادری که تا آخر عمر او را رها نکرد و دست از سرش برنداشت. پسر هم علاقه‌ی زیادی به این مادر داشت ولی این مادر، این زن، نتوانسته بود طوری پدرش را دوست داشته باشد که او را حفظ کند تا پدر خانواده را ترک نکند!

موپاسان با زنان بی‌شماری در سطوح مختلف اجتماع درآمیخت و به‌خاطر آنها و توسط آنها بود که به درد بی‌درمانش مبتلا شد و آنهایی را هم که نشناخت در نوشته و رمان‌هایش وارد کرد. آیا تنهاماندن به معنی آن است که زن‌ها قادر به دوست‌داشتن واقعی و حفظ مرد خود نیستند یا عشق معادل بیماری و مرگ است؟ خود او توجیه‌هایی در این مورد آورده است: «من از بند و زنجیر چه در کادر یک فکر و اعتقاد و چه در رابطه‌ی عاشقانه فرار می‌کنم!» در این توجیه او یک “گاو نر وحشی” است ولی در نقل‌قول یا اعترافی دیگر می‌گوید: «زنی را که من می‌خواهم، زن ناشناسی است که پاره‌ای از اخلاق و پاره‌ای از جسم و تن داشته باشد و برای عاشق‌شدن دنبال زنی می‌گردم که توازنی از این دو پاره را داشته باشد و هرگز او را نیافته‌ام.» که به نظر ما به واقعیت روحی و زندگی او نزدیک‌تر است. او احساس‌های عدم امنیت بنیادی خود را با به دست آوردن پول و ثروت و اشتهار که نمونه‌هایی از قدرت هستند تا حدودی جبران می‌کند ولی از مردم فرار می‌کند و از جمعیت می‌ترسد و به آنها زیاد اطمینان نمی‌کند و شکاک است، برعکس انزوا و تنهایی و زندگی در طبیعت و قایق‌رانی را دوست دارد. در پاریس بی‌قرار است و حتی به‌خاطر وضع مالی مطلوب اغلب خانه و منزل عوض می‌کند؛ در معاشرت با زن‌ها احساس امنیت بیشتری دارد تا مردها‌ـ او شکار را به مهمانی‌رفتن ترجیح می‌دهد. کمبود عاطفی و خودکم‌بینی او طی زندگی شکل خودبزرگ‌بینی و “مگالومانیا”(( Megalomania )) می‌گیرند. همراه با ولخرجی و گشاده‌دستی در عین رفتارهای مظنونانه و عجیب همراه با خشونت.

طی نامه‌ای او خود را این‌طور تعریف می‌کند: «من وحشی‌ام و باید اذعان کنم که سرتاپایم، همه‌ی وجودم وابسته به طبیعت وحشی است، ماه‌ها می‌توانم در قلب طبیعت تنها زندگی کنم، روی آب برکه‌ها یا در وسط جنگل‌ها و مزارع بدون نیاز به رابطه‌ی عاطفی، عشق من به زن‌ها درست مثل عشق من به سبزه‌زار و رودخانه و دریاست!» همان‌طور که قبلاً گوشزد کردیم تم‌های تکراری نظیر به‌اصطلاح “عقده‌ی پدر” یا هویت، حداقل در سی و دو داستان او به چشم می‌خورند و این تصادفی نیست و گویای حقیقتی از وجود او و احساس‌های اوست. کشف هویت خود یا شک و تردید در این هویت یا در هویت نزدیکان گاهی وحشت‌‌انگیز و اضطراب‌آور است و می‌تواند حتی به خودکشی یا دیگرکشی منجر شود. در بسیاری از متون نویسنده “آینه” نقشی دارد؛ پرسوناژهای موپاسان اغلب خود را در آینه نگاه می‌کنند. آن “دیگری” آینه‌ی خود ماست و گاهی هم نیست زیرا مرور زمان هویت ظاهری ما را تغییر داده و گاهی منجر به احساس بیگانگی با خود است که آنها را دچار اضطراب می‌کند. گاهی‌اوقات نگاه به خود، درونی می‌شود و منجر به کشف یک احساس یا یک فکر تا‌به‌حال‌ناشناخته می‌شود که ذهن و روح را مثل خوره می‌خورد و اشغال می‌کند. در داستان کوتاه ” اعتراف”(( The Confession )) پدری نمی‌تواند فکر پسرش را که مدتی است به سراغ او آمده از سر بیرون کند. در داستان “آقای پاران” خانواده‌ی کوچکی زندگی ساده‌ای دارند، روزی فکر اینکه “آیا کودکشان فرزند اوست” به ذهن پدر می‌آید؛ سؤالی بی‌جواب که در او ایجاد وحشت می‌کند. در رمان “پیر و ژان”، به همین ترتیب، روزی “پیر” عکس و پرتره‌ی “مارشال”، دوست خانوادگی‌شان، را با خطوط چهره‌ی برادرش “ژان” مقایسه می‌کند و دچار تردید و وسوسه‌ای درمورد هویت برادرش می‌شود. داستان “ایوت” رابطه‌ی دختر و مادری است. مادر روسپیِ سطح‌بالایی است و دختر جوان از آن بی‌خبر است‌ـ روزی یکی از دوستان مادر عاشق دختر می‌شود و طی نجواهای عاشقانه، دختر باهوش کم‌کم به حرفه و هویت مادرش آگاهی پیدا می‌کند، تصویر و هویت ایدئال مادر یکباره فرو می‌ریزد و همراه آن زندگی دختر دگرگون می‌شود. دوگانگی شخصیت پرسوناژها، تضاد بین ظاهر و باطن آنان، یعنی آنچه ظاهری است و دیده می‌شود و آنچه در درون است و نامریی، و بالاخره جنون از عامل‌های ثابت تخیل‌های ادبی موپاسان می‌باشند؛ و حداقل به اندازه‌ی وصف‌های امپرسیونیستی(( Impressionistic )) از طبیعت به‌خوبی قادرند که آنها را به خواننده منتقل کنند. بدون این تخیل‌ها او به‌عنوان یکی از واقع‌گراترین نویسندگان زمان خود هرگز نمی‌توانست در مرزهای غیر‌واقعیت توهم‌های جنون‌آمیز بمانند. رمان هورلا به این آسانی سیر کند. این مطلب خود تعجب‌‌انگیز است مگر اینکه شناسایی‌هایی درباره‌ی مسائل و شخصیت پایه‌ی او داشته باشیم. بیش از بیست و پنج داستان او حول‌وحوش جنون و مرگ می‌گردد. آگاهی به اینکه اضطراب و افسردگی نزد نویسنده به‌اصطلاح “بومی” بود و به کمک جمله‌ای از نامه‌ای که به مادرش نوشته گم‌گشتگی وحشتناک، خلاء عظیم درون و تحلیل زندگی و آثارش برایمان آسان‌تر می‌شود. نویسنده از دوگانگی شخصیت آدمی آگاه بود ولی علتی برای آن نمی‌شناخت. درحقیقت ترس واقعی در آنجایی و در آن چیزی است که انسان نمی‌شناسد یا نمی‌فهمد، آن قسمت از روان نهفته و ناخودآگاه، آن وسوسه‌ها و افسوس‌ها، آن ناکامی‌ها و امیال دیوانه‌واری که در لجن‌زار ما مدفون‌اند و روزی تحت شرایطی ناگهان جرقه می‌زنند و مسیر زندگی را تغییر می‌دهند. پرسوناژهای داستان موپاسان ظاهراً آدم‌های طبیعی هستند و زندگی عادی‌ای دارند؛ جوان، کارکن و سالم، نقاش موفق، معلم خوب، قاضی پاک‌دامن و… در نوول “پدرکشی”(( A Parricide )) جوانکی کاسب با زندگی معمولی روزی به زن و مردی برخورد می‌کند که در او احساس‌های مرموزی به وجود می‌آورد، نوعی حس ششم به او می‌گوید که آنها پدر و مادرش هستند. در پی این احساس به شکلی از آنها تقاضا می‌کند که او را به فرزندی بشناسند و در برابر تعجب و امتناع آنها دگرگون می‌شود و به قتلشان مبادرت می‌ورزد. در همین روال قاضی معروف و خوشنامی در شهر خود دست به قتل می‌زند. در داستان “معلم” آموزگاری دلسوز و مهربان روزی خرده‌شیشه در غذای کودکان خود می‌ریزد و باعث مرگ تعدادی از آنان می‌شود. “برتن” قهرمان داستان “قوی مثل مرگ” نقاش معروفی است که سال‌ها پیش رابطه‌ی عاشقانه‌ای با خانمی آریستوکرات(( aristocrate )) به نام “آنی”(( Annie )) که برای نقاشی چهره‌اش به او مراجعه کرده بوده، داشته است. از حادثه‌ی روزگار، نقاش آرام‌آرام عاشق “آنت” دختر جوان و زیبای معشوق سابقش می‌گردد و بدین‌ترتیب درام زندگی او آغاز می‌گردد و احساس‌های او تلاطمی مرگ‌بار در وجودش ایجاد می‌کند. هویت دختر با هویت مادر در بیست سال پیش با همه‌ی زیبایی و جذابیت و حتی آهنگ صدا در هم می‌آمیزند و همه‌ی ذهن او را تصاحب می‌کنند‌ـ درد، درد عشقی جدید نیست بلکه درد عشق خاموش‌شده‌ی گذشته است و به شکلی درد جوانی و طراوت ازدست‌رفته. این داستان درعین‌حال رمان گذشت زمان و پدیده‌ی پیری است، پدیده‌ای که در آینه می‌تواند هویت انسان را خدشه‌آمیز کند. موپاسان در بعضی از داستان‌های خود و احتمالاً برای کاستن از بار سنگین زیستن، مثل همه‌ی مردم، در مقابل واقعیت‌های تلخ و زشت روزانه با مزاح و لوده‌گری می‌آمیزد. در نشان‌دادن این پاره‌های مضحک و خنده‌آور پرسوناژهای حکایتش به‌خصوص طبقه‌ی بورژوا مهارت خاصی نشان می‌دهند. در کتاب “بل امی” و “ایوت” و “طناب” و حتی “رمان پیر و ژان” و بسیاری دیگر از داستان‌های کوتاه بسیار موفق است و بدین‌وسیله یعنی با درهم‌آمیختگی کمدی و تراژدی راه آشتی برای انسان بیچاره با واقعیت‌های زندگی باقی می‌گذارد یا به شکلی دیگر با تشنج قهقه‌ی خنده به پیشواز تشنج احتضار می‌رود. یکی از دوستان نویسنده درباره‌ی او می‌گوید: «همیشه از روحیه‌ی او احساس غمگینی تراوش می‌کرد که من آن را در نزد هیچ نویسنده‌ای تا به این حد ندیده‌ام». خود نویسنده این مطلب را به شکل دیگری تأیید می‌کند: «دل من همیشه پر از میل و هوس است ولی از هیچ‌چیز لذت نبرده‌ام!»

معمای زندگی موپاسان در دوگانگی و دو روی یک سکه خلاصه می‌شود؛ یک روی سکه کار و خلقت ادبی و اشتهار و عشق‌های بی‌لذت است و روی دیگرش افسردگی و ملال زیستن و وسوسه‌ی جنون و مرگ.

منابع:

Vie de Guy de Maupassant. Paul Morand. Ed Pygmalion 1998

Maupassant just Avant Freud Pierre Bayard ed. Les edition Deminuit 1994

Guy de Maupassant Europe Revue No, 772‌ـ 223 1993

Guy de Maupassant ???? in Psychoscope ed. Josette Lyon 1993

Guy de Maupassant Wikipedia

Maupassant Pessimiste Remantisme No, 61 1988

Maupassant par Lui‌ – Meme A.M. Schmidt ed. Seuil 1962

Maupassant Et Lautre. Alberto Savino Tra. Gallimard 1977

Le Maupassant de Horla Pierre Cogny. Letters modernes minard 1970