تاریخ بشر همواره صحنه‌ی تقابل نسل‌­های متوالی بوده است و به‌طور طبیعی میان باورها، ارزش­‌ها و هنجا‌رهای هر نسل­ تفاوت وجود دارد. برای مثال، نسلی ارزش‌ها و سنت­هایی برایش اولویت  دارد و نسل دیگر رسیدن به آزادی را ایدئال خود می­داند. مشکل و مسئله‌ی چالش­‌برانگیز زمانی خود را نشان می­‌دهد که دو نسل متفاوت، ناگزیر از برقراری تعامل و ارتباط انسانی و اجتماعی با یکدیگر باشند. این کشمکش‌های بین­‌نسلی در نوجوانی رایج است اما در سال‌­های بعد نیز ادامه پیدا می‌­کند.

نظریه‌ی روان‌کاوی مفهوم عقده‌ی ادیپ را معرفی می‌­کند که برای فهم این تقابل کارگشا خواهد بود. فراز و فرودهای عقده‌ی ادیپ بر روابط والدین و فرزندان تأثیر زیادی دارد و رنگ­‌ وبوی آن را در دوره‌های بعدی زندگی نیز می‌­توان دید. والدین فرزندان را به دنیا می­‌آورند، آنان را تغذیه می­‌کنند و تکلیف مراقبت و رشد او را عهده‌­دار می­‌شوند. بنابراین در آغاز والدین مرجع قدرت و اقتدار هستند. با وجود این، در سال­‌های بعدی زندگی، به‌خصوص در نوجوانی، رهایی از بند این اقتدار و پذیرش مسئولیت خویشتن به یکی از تکالیف مهم برای انسان تبدیل می‌­شود. در جوامع ابتدایی پدر، حامی و نان­‌آور خانواده است و «پدرکُشی» نمونه‌ی نخستین این ماجرا است. البته از آنجا که این جایگاه تنها به پدر محدود نمی‌­شود و می‌­تواند دربرگیرنده‌ی مادر و دیگر نمادها و نگاره‌­های جایگزین باشد، «خویشاوندکُشی» اصطلاح دقیق‌­تری به نظر می­‌رسد.

در طی فرایند بزرگ شدن، پیوندهای عاطفی پیشاادیپی فرزند با والدین پاره می­‌شود و به شکل­‌های مختلف طرد می­شود. این طرد فاعلانه، عمدتاً در سنین نوجوانی، می­تواند بیانگر نوعی تغییر نقش باشد و غلبه‌ی فعّال بر هر آن چیزی باشد که پیش­تر به‌صورت منفعل تحمّل می­شده است. در کشاکش ادیپی بین نسل­‌ها در اختیار گرفتن مرجعیت والدین و پذیرش مسئولیت استقلال فردی در صحنه‌ی واقعیت روانی انسان به شکل «خویشاوندکُشی» تجربه می­‌شود. این دگرکشی با تجربه‌ی احساس گناه همراه است؛ احساس گناهی که باید به طریقی جبران شود. تا زمانی که افراد بر مطالبات و معیارهای ظالمانه و انعطاف­‌ناپذیر اصرار و در به­‌طور ناآگاه با ابژه­های عشق­‌ورزی همانند ابژه‌­های محرم‌­آمیزانه برخورد کنند، نیاز به تنبیه شدن ادامه پیدا می­کند و سوپرایگوی بالغی شکل نمی‌­گیرد.

واکنش والدین در برابر این نابود شدن دوگانه است. آنان هم مقاومت می‌­کنند و هم آن را تشویق می­‌نمایند. اگر همه­‌ چیز خوب پیش برود، بازتعریف روابط محرم­‌آمیزانه‌ی پیشاادیپی راه را برای نوع جدیدی ابژه­‌گزینی و برقراری رابطه هموار می­‌کند. همچنین تجربه‌ی «خویشاوندکُشی» به‌نوعی مصالحه و آشتی تبدیل می­‌شود که مشخصه‌ی آن احترام، برابری و اعتماد متقابل است. در حقیقت، این نابودی نوعی ترمیم و بازسازی والدین است. ما با رهایی از والدین چیزی حیاتی را در آنان می­‌کشیم و سپس به شکلی متوازن­‌تر در درون­‌مان بازمی‌­آفرینیم و سپس خودمان در مقام والد به همین سرنوشت دچار می‌­شویم.

منابع:

«کمرنگ شدن عقده‌ ادیپ» -هانس لووالد (۲۰۰۰). (ترجمۀ الینا خدیوی­زند). فصلنامۀ فرهنگی-اجتماعی سخن سیاووشان، شمارۀ ۱۰، بهار ۱۴۰۰

-Ogden, T. H. (2006). Reading Loewald: Oedipus reconceived. The International Journal of Psychoanalysis, 87(3), 651-666.‏