خودشیفتگی (نارسیسیزم) واژه‌ای آشنا برای ماست و معمولا‌ زمانی آن را برای توصیف افراد به کار می‌بریم که آن‌ها را خودپسند یا خود-محور بیابیم. با این حال، میان خودخواهی‌های هر روزه و خودشیفتگی تفاوت‌هایی هست؛ درست مانند تفاوت‌هایی که میان خودشیفتگی به عنوان یک ویژگی شخصیتی و یک اختلال شخصیتی کم‌یاب و آسیب‌زا (که حدود یک درصد از بزرگسالان در طول مدّت زندگی‌شان آن را تجربه می‌کنند(( Sederer, Lloyd I. (2009). Blueprints Psychiatry (Fifth ed.). Philadelphia, Pennsylvania: Wolters Kluwer/Lippincott Williams & Wilkins. p. 29. ISBN 9780781782531. Archived from the original on 11 January 2017 – via Google Books. )) ) وجود دارد.

بسیاری از مردم، خودشیفتگی را به عنوان یک اختلال شخصیتی می‌شناسند. بنابر «راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی»، اختلال خودشیفتگی، الگوی فراگیری از خود بزرگ‌پنداری است: درگیریِ ذهن به توهّم قدرت یا موفّقیت نامحدود، نیاز بیش از اندازه به تحسین و توجّه، احساس استحقاق و فقدان همدلی، که اغلب به رفتارهای بهره‌بردارانه می‌انجامد.

با این حال چنین نیست که افراد لزوما به یکی از دو جزیره‌ی جدا از همِ افراد بهنجار یا افراد خودشیفته‌ی به شدَت نابهنجار تعلّق داشته باشند. همه‌ی ما جایی در میانه‌ی دو سر این طیف هستیم و گستره‌ای از ویژگی‌های شخصیتی را از خود بروز می‌دهیم. تنها زمانی که تمایلات خودشیفته‌وار از حدّ معیّنی فراتر روند و به عنوان آسیبی برای زندگی فرد و اطرافیان وی قلمداد شوند، می‌توان آن‌ها را به عنوان نشانگان‌هایی از یک رفتار اختلالی برشمرد. برخی از ویژگی‌های خودشیفته‌وار حتّی می‌توانند کارکردهای مثبتی داشته باشند (کارکردهایی چون کاهش نشانگان‌های افسردگی(( Papageorgiou, K., Denovan, A., & Dagnall, N. (2019). The positive effect of narcissism on depressive symptoms through mental toughness: Narcissism may be a dark trait but it does help with seeing the world less grey. European Psychiatry, 55, 74-79. doi:10.1016/j.eurpsy.2018.10.002 )) )؛ چراکه وقتی سخن از روان انسان به میان می‌آید، همواره مصالحه‌ای میان جنبه‌های مختلف کارکرد مغز و در پی آن ابعاد مختلف شخصیت انسان وجود دارد. برای بیش‌تر افراد، ویژگی‌های خودشیفته‌وار به اندازه‌ای آسیب زننده نیستند که یک اختلال بالینی به شمار آیند. در شکل غیراختلالی آن، روانشناسان خودشیفتگی را در قالب دو ویژگی شخصیتیِ خودشیفتگیِ بزرگ‌نمایانه و آسیب‌پذیر طبقه‌بندی می‌کنند.

ویژگی شخصیتی خودشیفتگی بزرگ‌نمایانه با تمایلی برای ارائه‌ی تصویری رسا و غرورآمیز از خویش همراه است. این افراد جسور و قاطع هستند، توانمندی‌هایشان را دست بالا می‌گیرند و بر روابطشان تسلّط دارند. برخورداری از مراتبی از این ویژگی‌ها به خودی خود هرگز بد نیست، امّا مشکل از جایی آغاز می‌شود که این ویژگی‌های شخصیتی، زندگی دیگران را به گونه‌ای منفی تحت تاثیر قرار دهند. زمانی که یک خودشیفته‌ی بزرگ‌نما برای رسیدن به اهدافش بی هیچ مانعی احساس قدرت کند، از دیگران برای دست‌یابی به آرمان‌های شخصی‌ خود هزینه می‌کند.

در شکلی متفاوت، ویژگی شخصیتی خودشیفتگی آسیب‌پذیر، با یک خودِ (سلف) شکننده‌تر‌ همراه است که این بار، فرد به جای تلاش برای برجسته کردن آن، در صدد مراقبت از آن برمی‌آید. مراقبتی که خود را در قالب تدافعی بودن، احساس ناامنی، حسّاسیت بیش از اندازه نسبت به نقد شدن و رفتارهای اجتنابی به هنگام دست کم گرفته شدن از سوی دیگران نشان می‌دهد. خودشیفتگی آسیب‌پذیر، بیش از آن‌که تهدیدی برای جامعه باشد، وضعیتی دردناک برای خود فرد است.

پژوهش‌های انجام شده بر روی خاستگاه خودشیفتگی، به ردّپایی از عوامل ژنتیکی(( Brummelman, E., Thomaes, S., Nelemans, S. A., Orobio de Castro, B., Overbeek, G., & Bushman, B. J. (2015). Origins of narcissism in children. Proceedings of the National Academy of Sciences of the United States of America, 112(12), 3659–3662. https://doi.org/10.1073/pnas.1420870112 )) و محیطی اشاره دارند. نقش عوامل محیطی در قالب دو نظریه‌ي عمده بیان می‌شود(( Luo, Y. L., Cai, H., & Song, H. (2014). A behavioral genetic study of intrapersonal and interpersonal dimensions of narcissism. PloS one, 9(4), )). «نظریه‌ی یادگیری اجتماعی» خودشیفتگی را با ارزش‌گذاریِ بزرگ‌نمایی شده‌ی والدین بر کودک مرتبط می‌داند؛ موقعیتی که آن‌ها فرزندشان را خاص‌تر یا محق‌تر از سایر کودکان می‌پندارند و هر کمالی را به او نسبت می‌دهند(( Biosocial Approach to Maladaptive Learning and Functioning (Saunders, Philadelphia) )) . بنا بر «نظریه‌ی روانکاوی» امّا، خودشیفتگی (به ویژه خودشیفتگی آسیب‌پذیر) با فقدان رابطه‌ی گرم میان والدین و کودک و ابراز عدم خوش‌وقتی آن‌ها از داشتن فرزندشان در پیوند است. فقدانی که فرد در سنین بزرگ‌سالی در پی جبران آن برمی‌آید(( Davidov, M., & Grusec, J. E. (2006). Untangling the links of parental responsiveness to distress and warmth to child outcomes. Child development, 77(1), 44–58. https://doi.org/10.1111/j.1467-8624.2006.00855.x )).

این‌ها همه به چه معناست؟ اگر روشن‌تر سخن بگوییم، هدف از مرور این حالات، وادار کردن افراد به تغییر یا گنجانده‌شدن در قالب‌های خاصّی نیست. ارزش این دانسته‌ها در پی بردن به شکل‌های گوناگون بروز خودشیفتگی و رسیدن به درک بهتری از رفتارهای خودمان و دیگران است. این‌که صرف‌نظر از آن‌که کجای طیف گسترده‌ی ویژگی‌های شخصیتی انسان ایستاده‌ایم، آن‌ها را بهتر ببینیم، از جنبه‌های سازنده‌شان برای پیش‌روی در زندگی‌مان استفاده کنیم و برای بهبود جنبه‌های منفی آن‌ها، که برای جامعه یا روابط بین فردی آسیب‌زننده هستند، بکوشیم. استفاده از روان‌درمانی، تمرین همدلی (برای افراد با خودشیفتگی بزرگ‌نمایانه)، و نیز برقراری رابطه‌اي شفّاف با دیگران و سخن گفتن از نگرانی‌ها با گشودگی و در فضایی سنجیده و اطمینان‌بخش (برای افراد با خودشیفتگی آسیب‌پذیر) از گام‌های یاری‌بخش در این زمینه هستند.

(کیث کمپبل یک روانشناس اجتماعی و استاد دانشگاه است و پژوهش‌های او بر موضوع خودشیفتگی متمرکز هستند. کارولین کریست یک روزنامه‌نگار مستقل و استاد دانشگاه است.)

منابع

متن اصلی ترجمه شده:

Campbell WK & Crist C (2021, May 7). What the new science of narcissism says about narcissists? https://psyche.co/ideas/what-the-new-science-of-narcissism-says-about-narcissists