دربارهی فیلم «متری ششونیم»
«متری شش و نیم» روایت جستجوی تیم پلیس برای یافتن یک توزیعکنندهی بزرگ مواد مخدر به نام «ناصر خاکزاد» است. شخصیت ناصر پس از گذشت حدود نیمساعت از فیلم وارد داستان میشود. جوانی که برای جبران کمبودها و عقدههای خود و خانوادهاش به خرید و فروش مواد مخدر روی میآورد. او در عرض چند سال به ثروت کلانی میرسد و به قول خودش «زندگیای کرده که شاه هم ندارد». اما داستان اینجا تمام نمیشود؛ دست سرنوشت این بازی را برهم میزند و او را به نقطهی ابتداییِ فقر و فلاکت برمیگردانند. وجه تراژیک زندگی «ناصر» اینجاست که مرگ هم با او سر سازگاری ندارد؛ پلیس او را در استخر خانهاش در حالی که خودکشی کرده پیدا میکند و به زندگی بازمیگرداند تا پس از باختن ثروت و رفاه بهدستآمده دوباره بمیرد. گویی سایهی شوم فلاکت تا زمان مرگ دست از سر «ناصر» و خانوادهاش برنمیدارد.
زیگموند فروید در مقالهی «آنسوی اصل لذت» (۱۹۲۰) افرادی را توصیف میکند که انگار تحت سیطرهی نیرویی اهریمنی هستند و سرنوشتی شوم آنان را در سراسر زندگی تعقیب میکند. بررسی زندگی این افراد الگویی را در زندگی نشان میدهد که در آن زنجیرهای از رخدادهای عمدتاً شوم تکرار میشود و فرد قربانی سرنوشتی مقدر دارد. با وجود این، روانکاوی ریشهی این رخدادها را در ضمیر ناآگاه فرد، به ویژه «اجبار به تکرار» جستجو میکند. اجبار به تکرار فرایندی مهارناپذیر و برخاسته از ضمیر ناآگاه است که پیوسته فرد را در موقعیت ناگواری قرار میدهد و موجب تکرار رویدادهای مشابه میشود. با این همه، این تجارب همانقدر که دردناک هستند، میتوانند لذتآفرین نیز باشند؛ آنچه برای بخشی از روان آدم نالذتی میآفریند، در بخش دیگری از روان، لذتآفرین است.
نیروی کشاننده در اینجا تمایلی مهارناپذیر به تکرار تجربهای لذتآور است. با وجود این، سوژهی انسانی تنها حد مشخصی از لذت را میتواند تحمل کند و فراتر از این حد، تبدیل به درد میشود. این لذت دردآور همان «ژوئیسانس» است. ژوئیسانس به معنای لذت مفرط است؛ لذتی همراه با پارادوکس که تا سطح هیجانی تحملناپذیر فزونی میگیرد. لکان «سوژهی ژوئیسانس» را چیز بیانتهایی در نظر میگیرد که میتواند کل طیف لذت و درد را در یک کلمهی واحد بگنجاند. ژوئیسانس نوعی ارضا است که وجه متضاد خود یعنی رنج را نیز به همراه دارد. به عبارت دیگر، ارضای رانه به شکلی است که از اصل لذت فراتر میرود، عزمی از طرف سوژه برای رنج کشیدن. ژوئیسانس خوشایند نیست و اغلب به شکل رنجی نافهمیدنی خود را نشان میدهد.
ردپای این تکرار و میل به تجربهی دوبارهی رخدادهای پیشین را در جای جای فیلم میتوان دید. جایی که قاضی بازپرس از «ناصر» میپرسد؛ «دفعهی قبل که آزاد شدی چرا ول نکردی؟ اون موقع که پول داشتی» و ناصر در جواب میگوید که «چشمم سیر نمیشد». یا در صحنهای که «صمد» برای فشار آوردن به «ناصر» تظاهر به پذیرفتن پیشنهاد رشوه کرده و او را آزاد میکند. «ناصر» پس از مقداری دویدن میایستد و منتظر افسر پلیس میماند تا دوباره او را دستگیر کند. اما تراژیکترین صحنه در پایان فیلم است که «ناصر» در گفتگو با وکیل میگوید که «همه کاری میکنی تا کس و کارت رو از بدبختی نجات بدی ولی میفهمی اونا بدختیشون رو دوست دارن و پزش رو میدن». در پایان، با مصادرهی همهی اموال به دست آمده از فروش مواد مخدر و برگشتن خانوادهی ناصر به زندگی پیشین، او این بار تسلیم مرگ شده و به دار آویخته میشود.
نویسنده: میثم بازانی
منابع:
-Laplanche, J., Pontalis, J.B. (1973). The Language of Psycho… London: The Hogarth Press and the Institute of Psycho-Analysis.
-Evans, D. (2006). An introductory dictionary of Lacanian psychoanalysis. Routledge.
-فروید، زیگموند (۱۹۲۰). آن سوی اصل لذت (ترجمهی محمد مبشری). فصلنامهی فرهنگی-اجتماعی سخن سیاووشان. شمارهی نهم