امروزه در سراسر دنیا سبک‌های گوناگونی برای رهایی بیمار از نشانه‌های بیماری (symptom) وجود دارد که همگی سعی در انحلال علائم درد و رنج را دارند. اما تمرکز این تکنیک‌ها انحلال علائم بالینی است. به عبارت دیگر این تکنیک‌ها نشانه‌محور هستند و موضع اصلی کار آنان متمرکز بر بُعد آگاه فرد است در حالی که موضع اصلی روان‌کاوی ضمیر نا‌آگاه است و هدف روان‌کاوی عبور از آگاه به بعد نا‌آگاه است و باز کردن فضایی که نا‌آگاه بتواند در آن حضور یابد. در این ارتباط تکنیک روان‌کاوی در مورد بازگشایی سوژه و گذشته او و تاریخچه‌ی زندگی وی است. این تکنیک را یکی از بیماران بروئر Talking cure  نام نهاد. این موضوع درست است که افراد ابتدا می‌خواهند از دست نشانه‌هایشان رهایی یابند. اما روان‌کاوی نشانه‌محور نیست و فروید خیلی زود این موضوع را متوجه شد که به محض آنکه یک نشانه بیماری از میان می‌رود بلافاصله نشانه‌ی دیگری جایش را می‌گیرد. بدین وجه وی به این نتیجه رسید که نشانه‌های بیماری در ساختار روانی نقش دارند، نقش آن‌ها نگه‌داشتن جنبه‌های گوناگون روانی بیمار است. در واقع آنان در درجه‌ی اول مصالحه‌ای بین دو میل متناقض دارند. حال با این پیش‌زمینه ما می‌توانیم سوال‌های زیر را مطرح کنیم:

  • چه مکانیزم‌هایی در شکل‌گیری نشانه موثرند؟
  • نشانه‌های بیماری به دنبال چه اهدافی هستند؟

نشانه‌ها نقطه‌ی شروع برای درمانگر می‌باشند و نشانگر آن است که در ذهن آنالیزان چه می‌گذرد. پس برای نشانه‌ها سرمایه‌گذاری زیادی شده است برای آنکه همه چیز را به حالت ثابت نگه دارد. زیرا آنالیزان از نشانه‌های بیماری‌اش رضایت نا‌‌‌آگاهانه می‌برد. لکان روان‌کاو برجسته‌ی فرانسوی در سمینار 22 می‌گوید که بدین دلیل فرد نمی‌خواهد تغییر یابد زیرا اشتیاق عمیقی در وی وجود دارد که نمی‌خواهد چیزی راجع به خود بداند فقط می‌خواهد توجیهی برای خود بیابد تا در همان موقعیتی که هست به همان صورت باقی بماند و برای این موضوع حاضر به پرداخت بهای گزافی است. اگر درک ما از واقعیت به معنای آن است که در آن لذتی نباشد آنگاه این درد که همان حقیقت است باید قربانی شود بنابراین بیمار هرچه در قدرت دارد را به کار می‌گیرد تا از حقیقت بگریزد. حقیقت باید به تعلیق در‌آید او نمی‌خواهد نشانه‌های بیماری‌اش را رها کند زیرا برای او آشنا هستند و معنا دارند. ما از نشانه‌های بیماری خود لذت می‌بریم، این همان ژوئیسانس است؛ لذت بردن از درد. رضایتمندی که فرد از نارضایتی می‌برد تا جایی پیش می‌رود که او حاضر به ترک آن نیست. این همان سکون ژوئیسانس است که بیمار را وادار می‌کند تا عشق او به علائم بیماری‌اش بزرگتر از هر‌گونه میلی برای تغییر باشد. از این منظر نا‌آگاه بیش از هر چیز سادو مازوخیسم است و لذت بیمار گونه‌ای را بیمار به دستان خویش بر خویشتن تحمیل می‌کند به همین دلیل وقتی روان‌کاو به نا‌آگاه نزدیک می‌شود مقاومت در انواع گوناگون ظاهر می‌شود برای مثال او همان روزی که جلسه درمان دارد به ناگاه بیمار می‌شود یا تصمیم می‌گیرد به دیدار یکی از اعضای خانواده‌اش برود. فروید می‌گوید: رویا شاهراه نا‌‌آگاه است و نشانه‌های بیماری هم راهی به سوی نا‌‌آگاه هستند. کار روان‌کاو این است که این نشانه‌ها را بیابد و برای رسیدن به این مقصود فروید از تکنیک تداعی آزاد استفاده کرد که کشف خود فروید نیز بود. در واقع تکنیک تداعی آزاد جایگزینی برای هیپنوتیزم شد این تکنیک موقعی واقعا موثر است که درمانگر در میدان دید بیمار قرار نگیرد و به بیمار بگوید راجع به هرچه به ذهنش می‌رسد بدون هیچ گزینشی صحبت کند.

وقتی بیمار راجع به گذشته‌اش سخن می‌گوید، شکاف‌هایی در خاطراتش ظاهر می‌شود که نشانگر واپس‌زدن یا سرکوب است. برخی خاطرات آنقدر دردناک هستند که قادر به یاد‌آوری آن نمی‌باشیم. فروید متد بازسازی را در اختیار گرفت تا از آن طریق بتواند حقیقت تاریخی بیمار را دوباره بازسازی نماید. بنابراین کار روان‌کاو بازسازی سال‌های فراموش شده است که از این طریق بیمار حس یکپارچگی را دوباره به دست می‌آورد. بیرون کشیدن و بازسازی تاریخچه بیمار در تعبیر روان‌کاو از رویای وی، لطیفه (جک)ها و لغزش‌های کلامی و نشانه‌های بیماری است رابطه بین روان‌کاو و بیمار در ساختار ویژه‌ای شکل می‌گیرد، روان‌کاو به نحو خصوصی گوش می‌دهد. دکتر مجتهدی این رابطه را اینگونه تعریف می‌کنند؛ روان‌کاو حضوری است در سکوت.

رویا‌ها را تعبیر می‌کند، سوال دیگری که مد نظر است در مورد شروع روان‌کاوی است. روان‌کاوی کجا آغاز می‌شود؟ از نقطه نظر روان‌کاو، روان‌کاوی از همان ابتدای ورود بیمار به دفتر روان‌کاو آغاز می‌شود. باید به این نکته اشاره نمود که روان‌کاوی فقط محدود به درمان نیست. لکان در کتاب “تلویزیون” در 1974 می‌گوید: درمان یک تقاضا است که از صدای درد کشیدن فردی شروع می‌شود این درد، درد بدن است و همچنین درد اندیشیدن. دیگر درمان‌ها بدین تقاضا جواب مثبت می‌دهند اما جواب روان‌کاو بدین تقاضا آن است که آن را نادیده بگیرد و به سوی راهی برود که روان‌کاوی آن را گشوده است. اما این بدین معنا نیست که روان‌کاوی مربوط به درمان نیست فروید در 1933 در سخنرانی‌های معرفی‌کننده‌ی روان‌کاوی می‌گوید: به شما می‌گویم که روان‌کاوی به‌عنوان یک درمان شروع شد اما نیز نمی‌خواهم بگویم فقط یک نوع درمان است بلکه برای کسب حقیقت است زیرا حقیقت، طبیعت ما را با این موضوع روشن می‌کند که انسان بودن یعنی چه اما اولین قدم در روان‌کاوی درمان بود. اگر روان‌کاوی ارزش درمان نمیداشت و در ارتباط با بیماران کشف نمی‌شد آنگاه این چنین گسترش نمی‌یافت آن‌چنان که امروز گسترش یافته است اما برای بیمار زمانی این روند شروع می‌شود که او گوشی تلفن را بر می‌دارد و وقت ملاقات می‌گیرد در واقع رنج و درد او از مدت‌ها پیش از این تماس آغاز گشته است. او مدت‌ها است که رنج می‌کشد اما فقط زمانی که به درمانگر مراجعه می‌کند که درد و رنج وی غیر‌قابل تحمل شود حتی در این زمان هم نمی‌خواهد تغییر یابد. فقط می‌خواهد نشانه‌های بیماری‌اش از بین رود یا حداقل تعدیل یابد. لکان می‌گوید او حاضر است جانش را بدهد اما دست از نشانه‌های بیماری‌اش بر ندارد. در نزد بیمار همه، غیر از خود او مقصر هستند. فامیل، خانواده، دوست، آشنا. اما تا زمانی که او مسئولیت را به عهده نگیرند و بدین موضوع نرسد که این او است که باید تغییر کند، او هنوز تبدیل به آنالیزان نشده است زیرا آنالیزان کسی است که واقعا می‌خواهد تغییر کند. او کسی است که در جلسه‌ی تحلیل فعال است و می‌خواهد که ضمیر نا‌آگاه خود را بشناسد.