اشارهای کوتاه به مفهوم جامعهشناختی تسخیرشدگی (Haunting) از نگاه روانکاوی
چیزهایی هست که هر نسلی را به تسخیر خود درمیآورد؛ همهمهای در پسزمینه که اکنون را از آن خود میکند. اما نام نهادن بر آن لزوماً ساده نیست، حتی اگر نامی تروماتیک مثل جنگ، نسلکشی، استبداد و استعمار داشته باشد. شبیه به مهی است که زندگی روزمره را فرا میگیرد، رنگش را میرباید، به خیالپردازیهای ما نفوذ میکند و همواره باز میگردد. اما نکته اینجاست که گاهی ما خودمان در معرض این رخدادهای جمعی تروماتیک نبودهایم و تنها میدانیم چیزی در گذشته رخ داده که دقیقاً هم نمیدانیم چه بوده. پس چه میشود که این مدامِ نفسگیر را تجربه میکنیم؟
ایوری گوردون در تبیین چنین وضعیتی که ناظر بر تروماهای فرانسلی است، مفهوم «تسخیرشدگی» (۱۹۹۷) را مطرح میکند. گرچه وی تسخیرشدگی را از منظری اجتماعی بررسی میکند و منشا شکلگیری آن را هم امری اجتماعی میداند، اما دانش روانکاوی پایه و اساس کاوشهای نظری او است.
«تسخیرشدگی» پدیدهای اجتماعی است که شاخص سرکوب است. وضعیتی است که ناگهان خانه غریب میشود، آنچه پایانیافته از نو زنده میشود و نقطههای کور مقابل چشمانمان رژه میرود. تسخیرشدگی تجربهی ما از زمان را دستخوش تغییر میکند و مرز میان گذشته و اکنون و آینده را از میان برمیدارد. مختل شدن زمان احتمالاً ویژگی کلیدی تسخیرشدگی است و کاربرد مهمی نیز دارد که در ادامه بدان اشاره خواهد شد.
تسخیرشدگی فراتر از حافظهی جمعی است؛ صدایی درونی است که دست از سخن برنمیدارد. اکنونی آگاهانه است، اما عناصری از رخدادهای گذشته و اضطراب آینده را نیز دربردارد. در واقع، تسخیرشدگی شبحهایی از گذشته را فرا میخواند؛ شبح رخدادی جامعهشناختی است که در اثر نظم اجتماعی، بهویژه سرکوب تروماتیک، شکل میگیرد. انگار چیزهایی که به حاشیهی تاریخ رانده شده، به خیال نسلهای بعد نفوذ میکند. تسخیرشدگی را میتوان در وضعیت پس از جنگ، استعمار، نسلکشی، نزاعهای قومی و دینی و ناپدیدشدنهای اجباری (مثل آرژانتین دههی ۷۰ میلادی) مشاهده کرد.
در هرکدامِ این موارد آنچه در طول تاریخ حل نشده، راه به اکنون می گشاید و تسخیرشدگی تروماتیکی را رقم میزند. خاستگاه شبح، تاریخ و فرهنگ و ساختار نمادین جامعه است که برخی امور را حفظ میکند و برخی را به حاشیه میراند. گرچه درست است که تسخیرشدگی در اصل وضعیتی اجتماعی است، اما در عمق زندگی فرد هم نفوذ میکند. در واقع در چنین وضعیتی آنچه روان ما را تسخیر میکند، بیعدالتیهایی است که در حق مردمانی روا شده است.
اما شبح چطور در ساحت اجتماعی زنده نگاه داشته میشود؟ شبحها که معمولاً مورد بیعدالتی قرار گرفتهاند، ادعای غرامت دارند. اما پرداخت غرامت به معنای برگزاری آیین و مناسک نیست، بلکه ناظر بر کنشی سیاسی است. بدین معنا که به رسمیت شناخت بیعدالتی و جنایت مستلزم در نظر گرفتن وجههای انسانی برای جنایتکاران است؛ یعنی آنها انسانند، میتوانند مسئولیتپذیر یاشند و حالا هم وقت آن رسیده که مسئولیت کار خود را به خاطر ما بپذیرند. اما چنین نگاهی برای جنایتکاران و نیز قربانیان، بازماندگان و نسلهای بعد چالشبرانگیز است. بعلاوه، زنده نگاهداشتن اشباح علت بنیادین روانشناختی نیز دارد؛ پذیرفتن فقدان و حتی پذیرفتن وجود ابژهی عشق در چنین وضعیتی بسیار دردناک است. چرا که اشباح امروز حاصل بیعدالتیهایی هستند که بر سر ابژههای عشقِ دیروز روا داشته شده. بنابراین، علاوه بر اینکه مواجهه با فقدان رنجاندود است، ما هم مسئولیتی نسبت به آنها داریم که مانع مواجههی ما با فقدان میشود. اگر چنین وضعیتی ملانکولیا نیست، پس چیست؟
در ادبیات روانکاوی، ملانکولیا پاسخی به فقدان است؛ فقدانی که سوگواری نشده و تنه به تنهی تروما میزند. خوانشهای متاخرِ روانکاوی از کاربرد بالینی این مفهوم فاصله گرفته و ملانکولیا را وضعیتی ذهنی در نظر میگیرد. اینجا حس فقدان غلبه دارد و مفهوم زمان آشفته میشود. به نظر میرسد، همزمان با از دست دادن ابژه، فرد با درونیکردن ابژه به دنبال گذشتهی از دسترفته است. بنابراین، اکنون همان گذشتهای است که در حال بروز یافته و گویی آینده برای فرد ملانکولیک اصالتی ندارد.
این خوانش جدید از ملانکولیا در تحلیل پدیدههای اجتماعی و سیاسی میتواند راهگشا باشد و تسخیرشدگی نیز ناظر بر همین مفهوم است: چنگ زدن به چیزی ارزشمند که نمیخواهیم برای از دستدادن آن عزاداری کنیم. درست شبیه ابژهی ملانکولیک که هیچگاه به رسمیت شناخته نشده، فقدانش سوگواری نشده و در نتیجه در وضعیتی بین مرگ و زندگی حفظ میشود، شبح هم در مفهوم تسخیرشدگی دقیقاً حاصل همین پیدا و پنهان شدنی است که با عشق و نفرت در هم آمیخته؛ ابژهای که بوده اما انکار شده، به عرصهی نمادین وارد نشده و فقط در واقعیت عینی جهان خارج تجربه میشود.
بنابراین، تسخیرشدگی را نیز میتوان پاسخی جمعی به ترومای جمعی ناشی از سرکوب اجتماعی دانست. ترومایی بزرگ که سوگواری نشده، فقدانی که انکار شده، ابژههایی که حتی وجودشان سرکوب شده و درنتیجه تنها شبحی از آنها باقی مانده است. پای تروما که در میان باشد، پای رازهایی کدگذاریشده را نیز به میان میکشاند. تسخیرشدگی هم ناظر بر تروماهای فرانسلی است که معمولاً رازی در دل دارد که حاصل کنش دیگری است. این راز هر چه باشد و هر که باشد، علتی برای مراقبت از راز هم هست. به عبارتی، فقط مسئله این نیست که مواجه شدن با افشای راز سخت است، بلکه مسئلهی اصلی خود رازداری است. حال این رازها و تروماها به نسلهای بعدی نیز سرایت میکند، خواه به شکل عمودی و بین نسلی و خواه به شکل افقی و بین مردمان اینجا و اکنون.
در دل این مفهوم میتوان داینامیک حسرت و حضور امری بالقوه را نیز مشاهده کرد. فقدان ابژه، به رسمیت شناخته نشده و بنابراین سوژه را سراسر حسرتی فرا میگیرد که تنه به تنهی ملانکولیا میزند. همزمان پیشبینی حضور مجدد شبح آن ابژه، چه به شکلی خطرناک و چه به شکلی امیدوارانه، عرصهی سیاسی و اجتماعی و روانی انسان معاصر را آشفته میکند.
حال بازگردیم به کاربرد فروپاشی زمان در تسخیرشدگی. این رخداد اجتماعی، فراخوانی برای کنش است. شبحها به ساحت روانی و اجتماعی وارد میشوند تا به ما چیزی بگویند. از ارتباطی بگویند که نیاز به ترمیم دارد و از جامعهای که باید با چیزها و افرادی کنار بیاید که سرکوب و از صفحهی تاریخ حذف شدهاند، خواه از راه گفتگو باشد خواه از طریق عصیان. بنابراین، تسخیرشدگی تنها منحصر به تلاقی امر شخصی و اجتماعی نیست، بلکه تلاقی گذشته و آینده نیز هست و کابرد مهمی دارد؛ هم پیامی است از گذشته که چنانچه دست به کنش نزنیم، آینده چگونه خواهد بود و هم پیامی است از آینده دربارهی آنچه گذشته تولید کرده و آنچه باز خواهد گشت.
به تروماهای جمعی و فرانسلی که میاندیشیم، با اشباحی از گذشتهی تاریخی و اجتماعی سروکار داریم. اینجا پذیرفتن محدودیتهای دانش و تحلیل ضروری به نظر میرسد، حتی اگر به بهای حملهی دردناکی به خودشیفتگی تمام شود. اما نکته اینجاست که آنچه کامل فهمیده نمیشود، درست همان چیزی است که باید دقیقتر بررسی شود و روانکاوی و نگاه تحلیلی نیز اساساً در همین نقطه شکل میگیرد.
در این راستا، لکان نیز هشدار میدهد که اساساً امکان فهمی فراتر از گفتمان سوژه امکان پذیر نیست. وی میگوید: «تفسیر با تصور اینکه فهمیدهایم متفاوت است. تفسیر دقیقاً برعکس این است. پا را فراتر میگذارم و میگویم که بر اساس همین خودداری از فهمیدن است که ما دریچههای فهم تحلیلی را میگشاییم» (لکان ۱۹۷۵: ۷۳). اینجا نیز تصور دانستن همهی جنبههای تروما از شکلگیری ناشناختهها جلوگیری میکند. روانکاوی ممارست ندانستن است، ممارستِ امتناع از فهم چیزی که قابل شناختن نیست و البته اهمیت این نگاه در فهم امری اجتماعی از منظر روانکاوی دوچندان میشود.
این یادداشت تلاشی بود برای یافتن زاویهای دیگر به فهم اموری که میگذرند و نه اموری که گذشتهاند؛ اموری که فضایی را برای آیندهای میگشایند که ما را به تسخیر درآورده است. به عبارتی، اکنون به معنای نقطهای که ارتباطی با گذشته و آینده ندارد، احتمالاً امکان وجود ندارد و بدون تسخیرشدگی نیز اکنونی وجود نخواهد داشت. این یکی از مهمترین نکات مفهوم غریبآشنای (Uncanny) فروید هم هست؛ جایی که درمییابیم گذشته ما را به تسخیر خویش درآورده، درست همان جایی است که دریافت مترلزلی از آینده پیدا میکنیم. همان لحظهای که همه چیز را واضح و شفاف میبینیم و ناگهان دود در چشمانمان فرو میرود.
فهرست منابع
Freud, Sigmund. 1917. ‘Mourning and Melancholia’, The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume 14 (1914–1916).
Freud, Sigmund. 1919. ‘The “Uncanny” ’, The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume 17 (1917–1919).
Frosh, Stephen. 2013. Hauntings: Psychoanalysis and Ghostly Transmissions. Palgrave Macmillan.
Gordon, Avery. 1997. Ghostly Matters Haunting and the Sociological Imagination. University of Minnesota Press.
Lacan, Jacques. 1975. The Seminars of Jacques Lacan: Book 1 (1953–4). Cambridge: Cambridge University Press.