مرور روانشناسانهی اشعار مرتبط با پرورش کودکان
بدن، «زبانِ» پیوند است. زبانی تشکیل یافته از نگاه، لمس، حرکت و اشاره. زبانی که در رابطهی میان نوزاد و مراقب او، هر یک با ۸۴ ماهیچهی انقباض یابنده و رها شونده بر صورت، زنجیرهی پایانناپذیری از عواطف را در خود حمل میکند. این دو چهره به طرز نادری همآهنگاند. مادر در جایی ظاهر میشود که کودک گمان میبرد او در آنجا خواهد بود. کودک راه مینمایاند، مادر پی میگیرد؛ ارتباطی که به موسیقی و رقص میماند. مادر و فرزند، سکّانِ هدایت اجرا را به دست میگیرند، سپس به نوای اصلی باز میگردند، یکدیگر را لمس میکنند، با گردشی از هم دور میشوند و باز لمسی دیگر… و با فزونیِ این لذّت، اجرا به اوج میرسد.
اگر به اشعار سروده شده پیرامون کودکی بازگردیم، درمییابیم که آنها بیش از آنکه بازتابدهندهی جهان ذهنی کودک باشند، روایتگر اندیشهی والدین او هستند. آنچه وینیکات «مشغلهی ذهنی اوّلیهی مادرانه» نام مینهد و دانیل استِرن «صورتِ فلکیِ مادری» میخواند. در چنین اندیشهی والد محوری، اضطراب نسبت به آینده و پیشآگاهی نسبت به مرگِ حتمیِ والد و کودک، شانه به شانهی لذَت حضور دارند.
ژاک لَکان، شکافِ موجود در روان انسان (شکاف میان خود و دیگری و شکاف میان خود و جهان) را به عنوان عاملی در برابر انسجامِ «خود» معرّفی میکند. چنانکه به توصیف او، ما برای بقای خود میبایست این شکاف را ببندیم. مراقبِ کودک، در جهانی از «زمان» و «از دست رفتن» میزیَد و از این روی، میکوشد تا با اطمینانبخشی به خود، از ورودِ ناگزیرِ نوزاد به چنین واقعیتی پیشگیری کند. همانطور که «ایوان بُلند» سرود… «هنوز زمان باقیست!»:
کودک شیرین!
که در گهواره خفتهای!
با سَری به کوچکیِ یک دانه!
هنوز زمان باقيست…
«پیش از بهار- ایوان بلند- ۲۰۰۸»
چنین توجّهی نسبت به اندوه یا اضطراب از سوی مراقب کودک، او را همواره چند گام جلوتر از نوزاد نگاه میدارد. وضعیتی که گاه ملالآور است و گاه با واکنشِ بیش از اندازهی والد همراه است: «کودک چهره در هم میکشد، مادر در پاسخ، بیش از اندازه نزدیک میشود. کودک، ترسان از هراسِ مادر، نگاهش را به دیگرسوی بازمیگرداند تا از برانگیختن بیش از اندازهی او بپرهیزد. در ادامه، مادر از وضعیت بیشنگرانِ خود خارج میشود، این بار به آرامی به کودک نزدیک میشود، و دلجویی میکند.» و چنین الگویی از تخریب و اصلاح، یکی از سنگ بناهای آفرینش «خود» است و نوزاد را به جهانی هدایت میکند که در آن، او خواهد توانست به دیگران و نیز به توانمندی خود در مدارا با پریشانیهایی که پیش خواهد آمد اعتماد کند.
در شعر امروز، شکاف میان جهان ذهن مادر و جهان ذهن کودک، همزمان، دستمایهای برای ستایش و نکوهشِ فرآیند پرورش است. نمونهای از این دوگانگی، قطعهای از ویلیام بلِیک است که در آن، سرشک مادر و آهِ نوزاد، روایتگر گذار از «معصومیت» به «تجربه» هستند:
بخواب، بخواب، کودک شاد!
هستی خوابید و لبخند داد
بخواب، بخواب، کودک شاد!
وقتی مادرت گریه سرمیداد
«نوای گهواره- ویلیام بلِیک- ۱۹۷۰»
در اینجا، همچنانکه خوانندهی بزرگسالِ شعر، که حالا به جهان «تجربه» پیوسته است، موقعیت سادهلوحانهی کودک را به نظاره مینشیند، با زبان کنایهآمیز شاعر نسبت به این سادهانگاری رو به رو میشود. امّا برای بلِیک، هبوط به «تجربه»، همزمان، ایستگاهی ضروری در جادّهی هشیاری برتر نیز هست.
در مثالی دیگر، دان مکگوایِر، با به تصویر کشیدن داستان گریستنِ پسری بزرگسال از پشت گوشی تلفن، بُعد دیگری از این هبوط (حرکتِ هشیاری، از بدن به سوی زبان) را به شعر درآورده است:
واژهی «بدن» به بدن راه مییابد
و بنمایههای خود را دگرگون میکند
هوایش را میبلعد: نوا و سکوت را
حالا… بدن را تعریف کن
«همه چیز دربارهی سوژه- دان مکگوایر- ۲۰۱۷»
تفاوت جهان ذهنیِ مادر و کودک، همچنین میتواند زمینهسازِ تفاوت در ضربآهنگ صوتی و شیوهي بیان واژگان توسّط آن دو باشد. بِئاتریس بیب و همکارانش، در پژوهش خود بر روی همآهنگی آواییِ میان مادر و نوزاد، دریافتند که هماهنگیِ بیش از اندازه قدرتمند، یا بیش از اندازه ضعیف، هر دو پیشبینی کنندهی وابستگیِ ناامن میان مادر و کودک هستند. بهترین وضعیت، جایی میان دو سر این طیف است؛ حالتی که آن را میتوان با بداههنوازی در موسیقی مقایسه کرد: وقتی مادر و فرزند قادرند با آفرینشی بداهه، آزادانه از نوای اصلیِ زمینه فاصله بگیرند امّا دوباره و دوباره به آن بازگردند. به همین ترتیب، مشخصهی یک گفتگوی بین فردیِ رو به رشد در پارهای از اشعار مرتبط با پرورش، ترکیبی از جملات با اثر آواییِ کوتاه و بلند است؛ مشخصهای که میتوان آن را به موقعیتهای بالینی نیز گستراند. افزون بر این، آنچه دوتاییِ مادر-کودک را شکل میدهد، نه تنها دانش والد نسبت به جهان بیرون، که ویژگیهای جهان ذهنی کودک نیز هست:
آرمیده بر بازوان پدرش،
آن چشمهای دانهایِ کوچک،
میگردند تا ببینند،
برایمان میخندند
…
واژگان دیگری در جهان نخواهند بود
جز آنچه کودکانمان خواهند سرود
«سارا بر بازوان پدرش- جرج اُپن- ۲۰۰۲»
اُپن در این قطعه شعر، چرخهی زندگیِ نسلها را به تصویر میکشد: از «دانهای» بیواژه، که برای ابراز خود در جهانِ زبان، به تمامی نیازمند پدر است، تا مرحلهای که واژگانِ خودش را مییابد و به جهانی میپیوندد که آن را هرچه بیشتر و بیشتر با زبانِ خود بنیان کرده است، تا آن هنگام که زبانِ پدر را به تمامی پشت سر میگذارد و در بیان والاس استیونز «معمار جهان» میشود.
جنبهی دیگری از شکاف میان ذهنیت والد و کودک، تلاشِ والد برای پیشگیری از انتقال نقصان خود به کودک است. حال آنکه در شکل دیگری از دوتاییِ والد-کودک، والد، آگاهانه یا ناآگاه میگوید: «البتّه که شبیه من باش! رنج ببر! چراکه من رنج میبرم…»:
مِدِئا!… بیا و شمشیر را برگیر
به جایی که شوربختیِ زندگیات آغاز میشود بازگرد
ترسو نباش! اکنون را از خاطر ببر
اینکه چه اندازه عاشقشان هستی، اینکه چگونه زندگیشان بخشیدی
برای همین روز کوتاه، فراموش کن که فرزندانت هستند
و در آینده برایشان سوگواری کن، با آنکه خواهی کشتشان…
هنوز دوستشان داشتی…
به عنوان یک زن، بسیار غمگینم…
«اوریپید- مِدِئا- ۲۰۰۵»
در این قطعه، به جهان مادرانهای پای میگذاریم که در آن، عشق و بیرحمی در هم تنیدهاند. چنین نیست که یکی از آن دو، نافیِ دیگری باشد بلکه آنها در یک پیچیدگیِ متناوب، همزیستاند. به بیان مَری مِین و اریک حِس، آمیزهای از عشق، وحشت و خشم، در قالب الگوهایی تکرار شونده، از طریق مادران آسیبدیده و کودکانِ وابستهی انسجام گسیختهشان، از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. آسیبدیدگیِ مادر و نگاه او، که همزمان وحشت زده و وحشت آور است، یکی از عوامل نیرومند پیشبینیکنندهی پریشانحالی و وابستگیهای لگام گسیختهی کودک است. در چنین شرایطی، تنها پناه کودک برای دریافت آرامش، فردی خواهد بود که آسیبزننده و ترساننده است. مِدِئا، در حالت انشقاق فکری، در آستانهی کشتار کودکانش، نسبت به پیامد آنچه انجام خواهد داد، بیتوجّه نیست. او عشق مادرانه را احساس میکند. او آگاه است که تنها دارد احساس منکوب کنندهای از گناه و سوگ را که در آینده به سراغش خواهند آمد، به تعویق میاندازد. امّا با این همه، خود را وادار به انجام این کار میکند و هر آنچه بخواهد او را از عمل وحشتناکش باز دارد، با تعبیر به «ترسو بودن» تقبیح میکند.
منبع:
Shaddock, D. “Near the source of love was this; poems of nursery”. In book “Poetry and Psychoanalysis”. 29-39. London. 2020.