از نظر نیچه رانهای که انسان را بسوی شناخت جهان میراند برخلاف گمان فیلسوفان کلاسیک به هیچ وجه تشنگی عقلی ناب برای دانایی نیست بلکه رانههای ناآگاه (همچون خواست قدرت) است که بنیان کشش انسان بسوی شناخت جهان است و ارزشهای اخلاقی هر فرد یا قوم و ملّت نیز با رانههای غالب در او ارتباط دارد. بیشترین اندیشههای آگاهانه را رانههای نهانی هدایت میکنند و به راههای معیّن میکشانند؛ همچنین در پس تمامی منطق و حکومت مطلق ظاهری آن بر اندیشه، ارزشگذاریها و نیازهای غریزی برای نگاهداشت نوع خاصی از زندگی ایستادهاند. چنین ارزشگذاریهایی با تمام اهمیتی که از جهت سامانبخشی جهان برای ما دارند، چه بسا جز ارزیابیهای ظاهربینانه نباشند. یعنی نوعی بلاهت که برای نگاهداشت موجوداتی چون ما لازم است. باید دید یک حکم تا کجا پیشبرندهی زندگی و نگهدارندهی زندگی و هستی نوع و چه بسا پرورنده نوع است. گرایش اساسی نیچه به تصدیق این نکته است که نادرستترین حکمها برای هستی ما ضروریترین چیزها هستند؛ زیرا انسان نمیتواند زندگی کند مگر با اعتباردادن به افسانههای منطقی؛ با سنجش واقعیت با میزان جهانی یکسره ساختگی و مطلق و یکی با خود؛ با تحریف دائمی جهان بوسیله اعداد. در نتیجه رد حکمهای نادرست به معنای ردّ و نفی زندگی است. انسان و باورهایش، وکیل مدافع پیشداوریهای خود است و همین پیشداوریها را بهعنوان حقایق غسل تعمید میدهد.
“گیرم که ما خواستار حقیقت باشیم. اما از کجا معلوم که ناحقیقت را خواستارتر نباشیم؟ یا نامعلومی را؟ حتی نادانی و اراده به ندانستن را؟”
از دیدگاه نیچه، ما جهان را تفسیر میکنیم و هنگامی که به طور ناآگاه به تأویل و معنابخشی دست میزنیم، این رانهها و امیال و طبیعت ذاتی ما هستند که به گونهای خاص ظهور مییابند و این همه چیزی نیست جز آشکارگی ارادهی قدرت در ما و افاضهی معنا بر جهان. در واقع تأویل همانا معنابخشیدن به هستی از چشماندازی است که خود مبتنی بر عوامل پنهان در ناآگاهی روان انسان است.
در نتیجه انسان نه عمدتا به دلیل به حق بودن یک باور بلکه بهدلیل نیاز مذبوحانه به وابستگی به چیزی و جهت چنگ زدن به یک منبع قدرت و حمایت و حفظ امنیت، به آن روی می آورد که همین نیز موجب اختگی فکری و یکنواختی عاطفی در وی میشود.
و اما “حقیقت است که تو را آزاد خواهد کرد”؛ حقیقتی که در ضمیر ناآگاه قرار دارد. دانستن پرخطر است ولی خطر ندانستن بیشتر است. ما نیز میتوانیم مانند ادیپ بگوییم “چه پرخطر است دانستن، ولی با این حال باید بدانم”. ادیپ نمونهی آدمیزادی است که دانشی درباره حقیقت خود بدست می آورد و بیشترین بهای ممکن را نیز برای مواجهه با آن میپردازد. ادیپ دقیقا به این دلیل قهرمان است که اجازه نمیدهد تیریاسیس یا همسرش یا خدا یا هر کس دیگری او را از دانستن درباره خویش بازدارند. این همان لبهی تیز تیغ خطرآفرین افزایش آگاهی از حقیقت است که فرد خلّاق روی آن زندگی میکند و این پرسش اساسی و همواره قابل بحث پارادوکس آگاهی مطرح است که : یک انسان تا چه میزان خودشناسی و حقیقت را تاب می آورد؟
منابع
فراسوی نیک و بد، فردریش نیچه (1886). ترجمه داریوش آشوری (1362). انتشارات خوارزمی
انسانی زیادی انسانی، فردریش نیچه (1878). ترجمه سعید فیروزآبادی (1398). انتشارات جامی
تبارشناسی اخلاق، فردریش نیچه (1887). ترجمه داریوش آشوری (1377). نشر آگاه
عشق و اراده، رولو می (1969). ترجمه سپیده حبیب (1394). نشر دانژه