“ارسطو در کتاب متافیزیک، در همان جملات آغازین اش، بینایی را به دانش پیوند می‌زند و دانش را به دانستن اینکه چطور باید بیاموزیم و دانستن اینکه چگونه باید آموزش دهیم.”

دانشگاه فقط باید محل جست و جوی حقیقت در بستری از آزادی آکادمیک باشد. آزادی مطلق دانشجو و استاد در زمینه سه عنصر سازنده روح دانشگاه یعنی تعلیم حرفه ای، آموزش و پرورش کلی انسان و  پژوهش. دولت باید حق انجام این امور را بی آنکه تحت کنترل احزاب سیاسی یا اجبار ایدئولوژی های سیاسی، فلسفی یا مذهبی باشد فراهم کند و این امر شامل مداخله خود دولت نیز می‌شود. هر چیزی که در جهان وجود دارد، باید به قلمرو موضوعی برای مطالعه در دانشگاه به دور از هر گونه مداخله نهادی بدل شود چراکه هیچ اقتدار انسانی ای نمی‌تواند با فرمان، حقیقتی به وجود آورد و صرفا با جست‌و‌جو و پیروی از حقیقت است که اقتدار انسان تعالی می یابد.

با این حال؛ گفتمان مسلط دنیای امروز، بی شک، گفتمان قدرت است؛ قدرت به منزله دستیابی به هر چیزی، اما در نهایت قدرت بخاطر خود قدرت. باید از ارباب اطاعت کرد، نه به این دلیل که این کار به خیر و صلاح ماست یا به دلایل منطقی دیگر، بلکه صرفا از این رو که او چنین می‌گوید؛ “همین است که هست”. ارباب به برده خطاب می‌کند و برده با عمل برده وار خود در برابر ارباب تجسم دانش است. اما ارباب به دانش و آگاهی از چگونگی و چرایی امور اهمیت نمی‌دهد و تا زمانی که قدرت او حفظ شود، همه چیز خوب است. در گفتمان دانشگاه نیز مشروعیت و عقلانیت اراده ارباب تامین می‌شود و دانشگاه بازوی تولید مجموعه نظامی –صنعتی و نهاد سرمایه دار است و دانش نهفته در گفتمان دانشگاه در تحقیرآمیزترین معنای فرویدی اصطلاح، معادل دلیل تراشی خشک و خالی است که علم در آن، دو نیاز ایدئولوژیک را برآورده می‌سازد که از دیرباز مذهب و کلیسا عهده دار تأمین کردنش بودند: نیاز به امید، قطعیت و یقین و نیاز به سانسور. برای دنیای امروزه علم پناهگاهی است برای در امان ماندن از بلاتکلیفی‌ها که نوید معجزه آزادی از اندیشه را میدهد.

لاکان شیوه درست فعالیت علمی را به جای گفتمان دانشگاه، به نقطه مقابل آن، به گفتمان هیستریک نسبت می‌دهد که در آن دانش، لذت بخش و بیش از هر جای دیگری شهوت‌خیز است. شایسته است بپذیریم که این دانش از آغاز تا پایان انسانی است و همواره با اشتباهات، رویاها، فانتزی‌ها و امیدهای ما آمیخته است و در سراسر پهنه دانش و شناخت، تا دورترین نقطه ای که دانش می‌تواند در ناشناخته‌ها پیش رود، حقیقت تام و بی کم و کاست همواره به تعویق می افتد و همواره در هر وضعیت خاصی نقطه ای نام ناپذیر چون امر واقع لاکانی در کار است که در برابر نظام تمامیت ساز نمادین سازی مقاومت می‌کند و نمی‌گذارد کل نمادین تمامیتی بی­ترَک بسازد و هیچ اقتداری مصون از کمبود بماند. در نتیجه مسیر یک حقیقت با یک رخداد تصمیم ناپذیر آغاز می‌گردد و روند کارش را در سوژه ای متناهی می یابد که با امر نام ناپذیر مواجه شده است و این همان گفتمان هیستریک یا گفتمان علم است؛ زیرا در آن حقیقت در معنای مواجهه با امر واقعی حذف نمی‌شود بلکه رو در رو با آن برخورد می‌شود. در روانکاوی نیز، گفتمان روانکاونه اتخاذ می‌شود در نتیجه روانکاوی شونده به ناچار در جریان روانکاوی هیستریک می‌شود.

در هر حال نباید حق این پرسش را از خود بگیریم که آیا اراده دانستن (دانش-جو) بصورت پنهان و نامحسوس تحت تاثیر نوع خاصی از اراده قدرت نیست؟ اراده ای که در این واقعیت نمایان می‌شود که دیدگاهی نسبت به دیگران و رقیبان اتخاذ می‌شود که آنها را به مرتبه اشیا فرومی‌کاهد ولی توانایی یا رغبتی برای بکار بستن این دیدگاه نسبت به خود را ندارد.

منابع:

سوژه لاکانی، بین زبان و ژوئیسانس. بروس فینک. ترجمه محمدعلی جعفری. 1397. انتشارات ققنوس

ایده دانشگاه. کارل یاسپرس. ترجمه مهدی پارسا و مهرداد پارسا. 1394. انتشارات ققنوس