بسیاری از روانکاوان به نقش ضروری محیط در رشد کودک تاکید فراوانی داشته اند. این محیط در وهله نخست، چیزی از جنس مراقبت، توجه و نگهدارندگی مادرانه است. در واقع محیط به مثابه مادری است که به نیازهای اساسی کودک میپردازد، توجه میکند و اضطرابهای بدوی او را مسئولانه در برمیگیرد. با اینهمه، اگر این محیط مادرانه قادر به پاسخ به نیازهای اساسی و اولیه کودک نباشد، چه رخ خواهد داد؟
وینیکاتِ روانکاو بر این باور است که رشد و تحول کودک، بدون ایمان به محیط نگهدارنده، با وقفههایی همراه است و در فرایند انطباق با این محیط کژکار ، سیمپتومهای رواننژندی پدیدار خواهند شد. رنج این کودک در بزرگسالی، به شکل اجباری برای دستیابی به قدرت و یا میلی به تحت انقیاد و سلطه درآمدن، بدل خواهد گشت.
فروید در نوشتار «روانشناسی توده و تحلیل ایگو» ۱۹۲۱ تحلیل در سطح فردی و روانشناسی اجتماعی را با یکدیگر مرتبط میداند. شاید بتوان در تصویری فراختر رابطه میان «کودک و محیط» را به رابطه «فرد و جامعه» گسترش داد. به عبارت دیگر در این تصویر، نهادهای اجتماعی به مثابه «والدین به اندازه کافی خوب» میتوانند ما شهروندان را دربرگیرند، پناهمان دهند و مسئول رشد و تحول ما باشند. جامعه میتواند به غرایزمان انسجام بخشد و احساس ارتباطمندی را در ما تقویت کند. از سوی دیگر جامعه به مثابه محیط کژکار، این قابلیت را دارد تا ترسهای بدویمان را شدت بخشد و ظرفیتهای ویرانگریمان را رها کند تا به زندگی و زنده بودن حملهور شویم. بنا به قول وینیکات، امیال ضد اجتماعی ما در بستری سر برمیآورد که تامین و مراقبت اجتماعی شکست خورده باشد.
در غیاب نهادهای اجتماعی دربرگیرنده، جامعه به سان کودکی بدسرپرست دچار تروما میشود؛ کودکی که به شکل روانی یا عینی رها شده یا مورد سوء استفاده قرار گرفته است. در این جامعه، انگیزه، کنجکاوی، عشق به دانش و امیدِ دربرگرفته شدن خاموش میشود و در مقابل مردگی روانی و ترس از رها شدن و بیمعنایی پدیدار میشود. در این وضعیت، جامعه این مردگی را با دفاعهای مانیکی چون انکار، سرخوشی، اعتیاد، مصرفگرایی، خشونت و اوهام همهتوانی تاب میآورد. در اینجاست که جامعه ناامید از ارتباط با محیط، به وضعیتی نارسیسیستیک واپسروی میکند.
نارسیسیزم یک وضعیت آسیبشناسانهاست که فرد بی میل از ارتباط با محیط بیرون از خود، به وضعیت عشق به ایگو واپسروی میکند. در واقع نارسیسیزم به عنوان دفاعی با سویههای خودبرتربینانه، محصول تروما است. دفاعی که فرد را قادر میسازد تا با فاصله گرفتن از آنچه در حال رخ دادن است، در برابر امور دردناک اطرافش بیحس شود و زخمهایش را در زیر جامهای نارسیسیستیک پنهان کند و شاید در میانه راه، خود به عامل تروما برای دیگری بدل شود.
نارسیسیزم نیاز به عزت نفس را ارضا میکند. در جامعهای با جراحتهای نارسیسیستیک، شهروندانی که هویت فردی لغزان و شکنندهای دارند جذب گروههای هویتبخش و قدرتمند نظامی، ایدئولوژیک و یا نژادپرستانه میشوند و یا به فردیت گرایی لگام گسیخته روی میآورند. به عبارت دیگر در وضعیتی که محیط قادر به فرونشاندن اضطرابات فروپاشی و نابودی شهروندانش نیست، شهروندان به گروههای بزرگ، قوی و همهتوان متوسل میشوند.
تودههایی که ذیل لوای نژاد، اندیشه و مذهب مشترک شکل میگیرند، به اعضای خود هویت و قدرت میبخشند. در این میان ظرفیت تفکر و قضاوت مستقلِ هر یک از اعضا کاهش مییابد و سردمدار توده به جای آنها فکر و عمل میکند. اعضای این گروهها در احساس خشم و ویرانگریشان، با کلیت گروه متحدند و در عین حال نسبت به این نفرت و تخریب غیر پاسخگو هستند. آنها گوش به فرمان سرپرست توده هستند و خود را در یگانگی با این منبع قدرت، از موانع اخلاقی رها میبینند.
Freud, S. (1921). Group psychology and the analysis of the ego. Standard Edition, 18. London: Hogarth.
Kernberg, O. F. (2020). Malignant narcissism and large group regression. The Psychoanalytic Quarterly, 89(1), 1-24.
Peltz, R. (2006). The manic society. Psychoanalysis, Class and Politics: Encounters in the Clinical Setting, 65.
Symington, N. (2018). Narcissism: A new theory. Routledge.