نظریه‌پردازان روانکاو دیدگاه‌های سودمندی را برای فهم جریان نمادسازی در افراد مبتلا به سرطان فراهم کرده‌اند. وقتی که ما طوری با واژهٔ سرطان برخورد می‌کنیم که انگار «چیز» (thing)  است، خودمان را در معادلهٔ نمادینی می‌یابیم که به تعبیر کلاین بسیار اسکیزوئید-پارانویایی است. در واقع، ذهنیتی عینی بر ما حاکم می‌شود که انگار تحت آزار و گزند قرار گرفته‌ایم و می‌پرسیم که «چرا من؟» یا دچار احساسی خودبزرگ‌پندارانه می‌شویم و مسئولیت بیش‌ازحد برای خود قائل می‌شویم، گویی خودمان بیماری را به وجود آورده‌ایم.

گذر از پاسخ‌های اسکیزوئید-پارانویایی به پاسخ‌های سطح افسرده‌وار مستلزم نمادین‌سازی تجربهٔ سرطان و در نظر گرفتن اینگونه تجارب نه به‌عنوان واقعیت‌های قطعی ‌حاکم بر تمام هستی فرد، بلکه به‌ مثابهٔ مقتضیات زندگانی که نیازمند پذیرش محدودیت‌های خودبزرگ‌پنداری -از هر دو جنبهٔ مثبت و منفی- و ظرفیت تجربهٔ قدردانی و شفقت به خود با وجود بیمار بودن است. صحبت کردن در مورد ابتلا به سرطان و در میان گذاشتن این تجربه با دیگران نخستین گام در رهایی از احساسات پارانویایی آزاردیدگی، انزوا و شرم است. از آن مهم‌تر، گشودگی در برابر دیگران به واسطهٔ خودافشایی از چندین طریق موجب آرامش می‌شود و به خاطر حضور و حمایت افراد دیگر در زندگی حسِّ قدردانی را شکوفا می‌کند.

از طرف دیگر، نظریهٔ لکان، زبان را وسیله‌ای برای آفرینش معنای فرهنگی آگاهانه و معنای ذهنی ناآگاه برای تجارب انسان می‌داند. آفریدن معنا از نظر لکان مثل بافتن جامه‌ای است که از سه لایه، یا سه سطح از شناخت، ساخته شده است: واقعی، تصویری و نمادین. ابتلا به سرطان بلافاصله ما را به ساحت واقعی پرت می‌کند، مبهوت می‌شویم و زبان‌مان بند می‌آید. ما جز این واقعیت چیز دیگری نمی‌دانیم که «سرطان تبدیل به همه چیزمان شده است، تمام دنیای‌مان». وقتی دوباره ظرفیت سخن گفتن پیدا می‌کنیم، وارد ساحت تصویری می‌شویم. دغدغهٔ ما از شناسایی این بیماری به‌عنوان یک بیماری فراگیر و مهیب به این نگرانی تبدیل می‌شود که دیگران -خانواده، دوستان، جامعه، در یک کلام، فرهنگ در جایگاه دیگری بزرگ -چطور ما را تعریف می‌کنند. ما بر نحوهٔ اندیشیدن و نگاه دیگران به خود تمرکز می‌کنیم.

در ساحت تصویری، بیماری عیاری برای چگونگی شناخته و دیده شدن ما در دل فرهنگ است. ساحت تصویری همچنین حوزهٔ «قانون» به مثابهٔ مرجعی بیرونی است که نقش‌ها و عملکردهای اجتماعی خاصی را می‌طلبد. می‌تواند محمل شرم باشد که از طریق اضطرابِ خودافشایی جلوه‌گر می‌شود. دال سرطان در ساحت تصویری شامل تجارب درونی دردناکی از قبیل شرم شدید، وحشت از بیمار دیده شدن ، رانده شدن و ناخواستنی بودن می‌شود. ساحت نمادین دربرگیرندهٔ جنبه‌های دیگری از «قانون» است؛ محدودیت‌های گریزناپذیر سن و بیماری، محدودیت‌های اشتیاق، چاره‌ناپذیری فقدان، رؤیاورزی ذهنی مانند تجربهٔ آفریدن معنا و استعاره‌های شخصی و توانایی حل‌وفصل تراژدی‌های وجودی زندگی.

لکان جریان نمادین را «گذر از خیال» توصیف می‌کند؛ یعنی زمانی که فرد می‌تواند معنایی ذهنی بیافریند؛ وقتی می‌تواند رویدادهای بیرونی مربوط به  ساحت واقعی و تجارب تصویری مثبت و منفی را در جهان نمادین ذهن خویش ادغام کند و به نوعی برداشت «این من هستم» برسد. خودافشایی می‌تواند به برقراری ارتباطی نمادین با تجربهٔ ابتلا به سرطان کمک کند و به بیمار بفهماند که صرف‌نظر از هر اتفاقی که رخ دهد، هویت و زندگانی منحصربه‌فرد او با تمام محدودیت‌ها، خوشی‌ها و امیال برآورده‌نشده‌اش همچنان پابرجاست.

منابع:

Joseph, N. (2017). Overcoming the Shame of Cancer,_

Psychoanalytic Dialogues, 27:2, 213-217.

Sontag, S. (1978). Illness as a metaphor. New York, NY: Farrar, Straus & Giroux._