کولی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی/ شاید پیام حضوری تا گوش‌ها برسانی

کولی برای نمردن باید هلاک خموشی/ یعنی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی

کلام پیام حضور است که هستی را جایگاه روان‌شناختانه می‌بخشد. سامانه‌ی روان آدمی را روان‌کاوان در چیرگی پاره‌ی بیشینه‌ی آن، ضمیر ناآگاه دیده‌اند که محتوای آن، آنچه در آن بوده، پدیدار گشته یا واپس‌رانده‌ی ضمیر آگاه است. اصلی‌ترین راه برون‌شدش به آگاه، به جامه‌ی زبان درآمدن است، چه زبان گویا ساختاری همانند آن سامانه دارد. ازاین‌روست که ژرف‌ترین تجربه‌های هیجانی، احساسی، عاطفی و فکری آدمی آفرینش‌های ادبی و هنری را بستر می‌گردد و از راه کلام و نمادینه‌شدن زاییده می‌گردد و شعر دراین‌میان، یکی از شاه‌راه‌های ضمیر ناآگاه است که پژواک روان ژرف‌پیمایی آدمی می‌گردد و تعالی اندیشه و فرهنگ را ممکن می‌سلزد. در واژه‌ی شعر هم مفهوم شعور و هم معنای شعر (موی، کنایه از باریک‌بینی ) را می‌توان بازکاوید. در زبان آلمانی یکی از مهم‌ترین واژگانی که برای شعرسرودن به کار می‌رود، “dichten” است. به شعر”Gedicht “و به شاعر “Dichter” و به منظومه “Dichtung” گفته می‌شود که گاه به‌گونه‌ای اعم در این مجموعه‌ی واژگانی “Dichter” به ادیب نیز اطلاق می‌گردد. ریشه‌ی این مجموعه‌ی واژگانی، “Dicht” به معنای انبوه، متراکم، فشرده و ادغام‌شده است. یکی از سازوکارهای مهم دفاع روانی نیز”Verdichtung” یا ادغام و متراکم‌سازی است که نمودش در رؤیاست. چند فرد، چند زمان، چند مکان درهم‌ادغام‌شده، در رؤیا بازنمایانده می‌گردند. به تعبیر یاکوبسن (Jacobson) در صنعت زبانی استعاره (Metaphorik) نیز با این سازوکار مواجهیم. در شعر و ادبیات و هنر نیز این‌گونه است. شعری فخیم لایه‌های گوناگون از معنا و تجربه‌های روان انسانی را در خود ادغام می‌کند. ازاین‌روی افق‌های تفسیری همراه با لایه‌های مختلف برداشت در هر افق، برای چنین اشعاری رخ می‌نمایاند. حتی زمان و مکان نیز نمی‌تواند تحدیدگر این عرصه گردد. از همین روی می‌بینیم که اشعار متعالی زمان و مکان را در می‌نوردند و گنجینه‌ی فرهنگ بشری را غنی‌تر می‌سازند. هنوز قرن‌هاست در ایران و دیگر کشور‌ها و فرهنگ‌ها اشعار فردوسی، حافظ، مولوی و شاعرانی ازاین‌دست همچنان مورد خوانش و پژوهش قرار می‌گیرند. بنیان‌گذار روان‌کاوی، زیگموند فروید (Sigmund Freud)، در نوشتار مهم خود در حوزه‌ی روان‌کاوی ادبیات، به نام ” شاعر (ادیب) و خیال‌ورزی‌” (1908) (Der Dichter und das Phantasieren) به نکته‌ی شگرفی اشاره می‌کند: ” در هر بشری شاعر نهفته است و آخرین شاعر با آخرین بشر درخواهد گذشت.” در این جمله شعرگویی و ادب‌ورزی را ویژگی و شوقی انسانی می‌بیند که خاستگاهش در روان آدمی است و با خیال‌ورزی که از مهم‌ترین کارکردهای روان است، در پیوند است و به همین سبب شعر را در کودک هم‌ارز بازی می‌داند، چه خیال‌ورزی کودک در آن نمود می‌یابد.

آیا تمام شد بازی/ نه نه نمی‌کنم باور

دل همچو طفل بازیگوش/ فریاد می‌زند از سر

( سیمین بهبهانی)

آنچه که رؤیای روزانه‌ی بزرگ‌سال است نیز خیال‌ورزی است و شعر در این جایگاه قرار می‌گیرد و رؤیاگون می‌گردد. اما شعری که با استعداد و توان ذهنی و روانی شاعر هم تعالی زیبایی‌شناختی در بیان، هم ریشه و عمق در محتوا می‌یابد و هم‌چنین با رؤیا و ضمیر ناآگاه روان جامعه پیوند می‌جوید، اسطوره‌سان، جایگاهی رفیع در فرهنگ به‌گونه‌ای عام و در فرهنگی که خاستگاه تاریخی و زبانی آن بوده است به صورتی ویژه‌تر، می‌یابد و بی‌شک شعر و نثر سیمین در حوزه‌ی فرهنگ و تمدن ایرانی، از این جنس است. در شخصیت او نیز ادغام شخصیت‌های گوناگون (زن عاشق، مادر، مصلح اجتماعی، تأمل‌گر در فلسفه‌ی زندگانی و…) دیده می‌شود. شعر و نثر او بازتاب و پژواک سه‌پاره‌ی بنیادین هویت (Identity) او در نظام روانی‌اش است. از یک‌سو تجربه‌های عمیق روانی او را در پیوند با زندگانی و مرگ، عشق و خشم، شادی و اندوه، ترس و آرامش، بیم و امید، میل و اخلاق و نظایر آن می‌بینیم که از اولین دفتر شعر او، جای پا (1325‌ـ 1335) قسمت “خودگفتن‌ها”، آغاز می‌شود، در چلچراغ (1336‌ـ 1341) قسمت “بوده‌ها “و غزل‌های عاشقانه، نیز در رستاخیز (1341‌ـ 1352) و دشت ارژن به‌ویژه قسمت “با عشق با عشق با عشق” ادامه می‌یابد و تا یک دریچه آزادی، یکی مثلاً اینکه… و دفتر دوم مجموعه‌ی اشعار و نیز نثرها‌ی او می‌توان همچنان این تجربه‌ها را بازجست و واکاوید. برخی از این اشعار آنچنان با روان فرهنگی ـ اجتماعی رابطه برقرار ساخته‌اند که بر زبان‌ها جاری گشته و گاه توسط هنرمندانی مورداقبال اجرا گردیده است. مثلاً:

  • چرا رفتی چرا من بی‌قرارم/ به سر سودای آغوش تو دارم (بیتی مثل اعلای سهل و ممتنع، ساده چون سخن‌گفتن اما موزون و اثر‌گذار)
  • ستاره دیده فرو بست و آرمیده/ بیا شراب نور به رگ‌های شب دوید بیا
  • دلم گرفته ای دوست!/ هوای گریه با من/ گر از قفس گریزم/ کجا روم کجا من؟

بی‌گمان یکی از والاترین تجلی‌های ادبی ـ روان‌شناختی این پاره‌ی هویتی، “کولی واره‌ها” است. کولی بازتاب شاعر است، چنان‌که خود نیز تصریح و تأکید می‌کند: کولی منم آه آری، اینجا به‌جز من کسی نیست/ تصویر کولی است پیدا، رویم در آیینه تا هست. این کولی طبیعت‌گرایی است با گرایشی پیش‌فرهنگی که پژواک دل‌بستگی اوست به آنچه در ژرف‌ترین لایه‌های روان می‌گذرد و گاه به‌کلام‌درنیامدنی است، چون پیوند‌ی بی‌واسطه‌ی قانون و نماد با جهان.

 با قدم‌های کولی دشت بیدار می‌شد/ با زلال نگاهش بر که سرشار می‌شد

لب ز هم باز می‌کرد کهکشان می‌درخشید/ موی بر چهره می‌ریخت آسمان تار می‌شد

از دیگر سوی تعامل رانه‌های دوگانه‌ی زندگانی آدمی، مرگ و زندگی، را در کولی‌واره‌ها شاهدیم:

هر رگش جویباری گرم و پرجوش و جاری/ جان بدان چهره می‌بود گر پدیدار می‌شد

در شرابش سواری خواب دارو پراکند/ می زد و نرم‌نرمک سرگران بار می‌شد

کولی میان انگشتر زهری نهفته‌ای دیری/ تا وارهی به تأثیرش روزی که نیست تدبیری

کولی نگاه می‌داری تیغی به جامه‌ها باری/ تا جوهرش کند کاری زهر ار نداشت تأثیری

کولی خزان جانت را عشقی شکفته می‌دارد/ معنای این شگفتی را توجیه کن به تفسیری

تعارض‌های بنیادین آدمی به‌ویژه تعارض بین میل و اخلاق، آرزو و قانون که برخاسته از پایگاه‌های روانی انسان است و دامنه‌اش از ناآگاه تا آگاه است، به زیباترین بیانی در کولی‌واره‌ها تجلی می‌یابد.

خسته خسته خسته‌ی راه دست را فراز کرده/ تشنه تشنه تشنه‌ی نور سیب را ز شاخه چیده

شرع برگشاده طومار حکم این گناه خوانده/ عقل برکشیده ساطور دست و سیب را بریده

کولی اوفتاده مدهوش میوه‌های نور خاموش/ هر یکی بریده دستی خون از او فرو چکیده

 *

قاضی تو را سوی زندان گیسو بریده خواهد برد/ پیچیده گرد هر ساقت هر بافه‌ای چو زنجیری

 *

سوار در سرایت شبی به روز آرد/ دهد به هرچه فرمان سر از ادب فرو کن

سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت/ نماز عاشقی را به خون دل وضو کن

(یادآور جمله‌ی حلاج: رکعتان فی العشق لا یصح وضو هما الا بالدم )

دل‌بستگی، عشق، غم و سوک، شادمانی و دست‌افشانی از پربسامدترین تجربه‌های احساسی، هیجانی و عاطفی در شعرهای سیمین هستند. بازمثالی از کولی واره‌ها:

رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده/ شب مانده است و با شب تاریکی فشرده

کولی کنار آتش رقص شبانه‌ات کو؟/ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟

 *

کولی آواز غربتت جز غم روزگار نیست/ باز اما بخوان بخوان که جز این غمگسار نیست

گاه آواز خواندنت اشک می‌ریزد از دو چشم/ زمزمه هرکجا که هست بی‌یک چشمه‌سار نیست

یاد یار و دیار یار عاقبت می‌کشد تو را/ زندگی طرفه‌ی تهمتی است در دیاری که یار نیست

 *

کولی نهان کن دلت را در کنج پستوی خانه/ تا در خموشی نپیچد آواز او عاشقانه

کولی نشان حقیقیت از دوست پرسیدی و گفت: /”تفسیر ژرف عظمیش: خاموشی جاودانه”

 *

بالا گرفته کار جنون کولی دوباره زار بزن!/ بغض فشرده می‌کشدت فریاد کن هوار بزن!

عشق است جمله‌ی هستی تو/ جانت به نقد اوست گرو/ انکار خویشتن چه کنی؟ /بر شو به بام و جار بزن!

آتش گرفته جان و تنت/ پوشیده بس نشد سخنت!/ شد تیره جان روشن تو/ این پرده بر کنار بزن!

حق حق فکند حق طلبی/ آخر نه کم ز مرغ شبی/ دیوار خامشی بشکن/ گلبانگ “یار یار ” بزن!

این تجربه‌های روانی گاه از واقعیت بیرونی در می‌گذرد و تمام دل‌خواسته‌ها را رؤیاگون در واقعیت محض روان بازآفریده، کام می‌بخشد:

در خواب هذیانی تو او آمد و اختران را چون دستمالی پر از نقل در دامن باورت ریخت

خواب از سرت رفت و دیدی تعویذ و مهر و نشان نیست آهی گذشت از لب خشک اشکی ز چشم ترت ریخت

پاره‌ی بنیادین دیگر هویت او، هویت اجتماعی (social identity) است که در آثارش بروز و ظهور می‌یابد: در “جای پا” قسمت “چهره‌های واقعی”، هم‌دردی (empthy) به دور از قضاوت او را درمورد به‌حاشیه‌رانده‌شدگان جامعه که نماد پلیدی و دشنام در توده‌اند، شاهدیم. او به روسپی، جیب‌بر، رقاصه، واسطه و… نگاهی سبب‌شناسانه دارد نه کلیشه‌ای و شعارگرا.

در “چلچراغ” به‌ویژه در قسمت “من و دیگران”، در عنوان تأکید بر دیگری است. چه دیگری به رسمیت شناخته می‌شود. آنچه به‌عنوان گام نخست جامعه‌پذیری است، هویت فردی هم در پیوند با آن رشد و تحول می‌یابد و اصلاً زبان شکل می‌گیرد. دوبیتی‌های مجموعه‌ی “رستاخیز” هم نمونه‌های دیگری ازاین‌دست هستند. در خطی ز سرعت و از آتش، به‌ویژه در قسمت‌های “تا جمعه‌ی سیاه” و “از جمعه‌ی سیاه” بازتاب حادثه‌های جامعه‌ی ایران را به‌روشنی در شعر سیمین شاهدیم که نادیده نمی‌شود و انکار نمی‌گردد؛ یا فضای شعر او، آنچنان در خود خزیده نمی‌شود که رخدادهای جامعه هیچ ردپایی در کلام او نیابند. این روند را در دفترهای بعدی شعر او نیز می‌بینیم، “دشت ارژن”، “یک دریچه آزادی”، “یکی مثلاً اینکه…” و بالاخره در دفتر دوم مجموعه‌ی اشعار او، اشعار اجتماعی ـ سیاسی که اغلب پژواک حوادث جراحت‌زا‌ی روانی ـ اجتماعی ایران در سال‌های پایانی زندگانی او هستند، پربسامدترین اشعار این دفترند. برخی از این اشعار آنچنان اثرگذار بر روان جامعه بوده‌اند که در گفتار باشندگان حوزه‌ی فرهنگ و تمدن ایرانی جاری و ساری گشته‌اند، مثلاً:

شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد/ خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد

تق‌تق‌کنان چوب‌دستش روی زمین می‌نهد مهر/ باآنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

 *

آشفته‌حال و سودایی اندوهگین و افسرده/ چادر به سر نپوشیده رخ با حجاب نسپرده

یک جفت اشک و نفرین را سرباز مرده پوتین را آویزه کرده بر گردن‌بندش به هم گره خورده

گفتم که “چیست این معنی؟” خندید و گفت: “فرزندم‌ـ طفلک نشسته بر دوشم پوتین برون نیاورده…”

 *

کودک روانه از پی بود نق‌نق‌کنان که “من پسته”/ “پول از کجا بیارم من؟” زن ناله کرد آهسته

… ” دیروز گردوی تازه دیده‌ست و چشم پوشیده است/ هر روز چشم‌پوشی‌هاش با روز پیش پیوسته”

کودک روانه از پی بود زن سوی او نگاه افکند/ با دیده‌ای که خشمش را باران اشک‌ها شسته

ناگاه جیب کودک را پر دید. “وای! دزدیدی؟”/ کودک چو پسته می‌خندید با یک دهان پر از پسته

 *

سارا! چه شادمان بودی با بغچه‌های رنگینت:/ شال و حریر و ابریشم کالای چین و ماچینت

سارا چه مهربان بودی با مادر مسلمانم/ با برق اشک هم‌دردی در دیدگان غمگینت

با قوم خود بگو سارا! هرگز نبوده تا امروز/ یک‌لحظه خشم و بیزاری با مردم فلسطینت

سارا جنازه‌ها اکنون افتاده بر زمین عریان/ برکش کفن ـ اگر داری ـ از بغچه‌های رنگینت (پس از قتل‌عام صبرا وشتیلا)

*

آن کوردل که نادیده در جنگ با حقیقیت شد/ هفتاد و دو تفرق را عذری پی گناهی کرد

سارا بیا دعامان را با صد دهان یکی سازیم/ کز آن هزار و یک نامش “یک” را اراده خواهی کرد

 *

غم عزیزان و دوستان یکی به غربت یکی به بند/ چنین نفس‌گیر مانده دیر چو بار سنگین به گرده‌ام

به قتل‌عام فجیع باغ کلام تلخم شهادتی است/ نداده‌ام دسته‌گل به آب به خاک اما سپرده‌ام

 *

در مثال‌های یادشده، فقر، آسیب‌های اجتماعی و سیاسی، معلولیت، ستمگری‌های دین‌مدارانه، دعوت به تکثرگرایی، پذیرش یکدیگر در مقام دیگری، آثار روان‌فرسای جنگ و نظایر آن، که بازتاب دغدغه‌های اخلاق‌مدارانه و دیگرخواهانه‌ی (آلتوریستیک) شاعر است، نمودی متعالی در کلام می‌یابد. پاره‌ی بنیادین دیگر هویتی که ارتقایافته‌ی دو هویت پیشین است، هویت ملی (national Identity) است. این هویت تکثرگراست نه بیگانه‌هراس (xenophobia). هویتی که رنگین‌کمان‌سان آحاد و اقشار یک ملت را در مجموعه‌ای فرهنگی هم‌پیوند می‌بیند، بی‌آنکه برتری‌جوی و نافی دیگر مجموعه‌های هویتی ملی شود بلکه تعاملی پویا را با آن مجموعه‌ها نیز بر مبنایی حقوق‌بشرگرا بنیاد می‌نهد. چنین نگاهی در اشعار سیمین از “خطی ز سرعت و آتش”، قسمت “از جمعه سیاه” به‌گونه‌ای خاص‌تر خود را می‌نمایاند:

نام ایران بود شناسه‌ی من/ این‌چنینم جهان شناسا هست

 *

بروید تا بمانم بروید تا بمانم/ که من از وطن جدایی به خدا نمی‌توانم

در دشت ارژن چنین رویکردی اعتلا می‌یابد و اشعاری آفریده می‌شود که چون ارسال‌المثل در کلام جامعه جای می‌گشاید:

دوباره می‌سازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش/ ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

حدیث “حب الوطن” ز شوق بدان روش ساز می‌کنم/ که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش

 *

“حمید آزاد شد هویزه آزاد شد…”/ نوشته‌ها جان گرفت خطوط فریاد شد

وطن چه سرها به خاک فتاد/ تا کار تو ز سر به سامان رسید ز نو به بنیاد شد

 *

بار بر دوش آنهاست آه! آری، همان‌ها:/ پاک‌ها، نازنین‌ها، خوب‌ها، مهربان‌ها

… ما چه کردیم، باری ناله‌یی، شکوه‌واری شده وطن/ زنده، اما زان جوان‌ها و جان‌ها…

و این میهن‌گرایی سازنده و تکثرپذیر تا به پایان زندگانی پربارش در اشعار و دیگر نوشتارها و گفتارهای او تبلوری بسزا داشت. مثلاً در دفتر دوم مجموعه‌ی اشعارش در شعر “بار دیگر” می‌خوانیم:

ایران ما این مادر ما، همتای گیتی جاودان است/ بر مردمان پاک‌زادش جز او کسی مادر ندانم

گر بارها لرزید و افتاد، بار دگر بر پای استاد/ چون جاودان ایران بماند، من گر بمیرم جاودانم

یا:

هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود/ یک متر و هفتاد صدم گورم به خاک وطنم

تجلی دیگر این پاره‌ی هویتی در دل‌بستگی او به برخی شخصیت‌های ملی به‌ویژه مصدقی است که به‌گونه‌ای خاص در دو شعر ماندگار “تختی، سحر شد، برخیز!” و “بشمار برگ‌های گلی را” در دفتر “یکی مثلاً اینکه…” می‌توان این دل‌بستگی را بازشناخت.

بشمار برگ‌های گلی را وقتی‌که هیچ کار نداری/ با یاد یار زمزمه‌ای کن در غربتی که یار نداری

بشمار برگ‌های گلی را چون پاره پاره‌ی تن یاران/ وانگه مهار اشک رها کن کاینجا ز گریه عار نداری

رشد و تحول‌یافتگی چنین ابعاد هویتی‌ای در کنار خلاقیت و آفرینشگری ادبی، شخصیتی کمال‌یافته از سیمین پدید آورده بود که تا پایان عمر شخصیتی شکوفا و اثر‌گذار را در عرصه‌های مختلف فرهنگی، ارتباطی و اجتماعی عرضه می‌داشت.

ژوان اریکسون در تکمله‌ای بر نظریه‌ی تحول روانی همسرش، اریک اریکسون، درمورد سلامت روان در سالمندی و رسیدن به مرحله‌ای فراتر از انسجام خود که بر رضایت از گذشته مبتنی است، مفهوم “فرا روی از خویش” (gerotranscendence) را مطرح می‌سازد. سالمندی که به این فرامرحله برسد، به دیدگاهی متعالی و بیکران به‌سوی آینده‌ای فراتر از خویش گرایش دارد. تلاش‌های فکری و اجتماعی سیمین و آفرینشگری‌های او در آستانه‌ی پایان زندگانی همه حاکی ار آن است که سرنوشت میهن و ملت و نسل‌های پس از او برایش بسیار مهم است و این‌گونه نیست که پایان خود را پایان شکوفایی فرهنگی و نمویافتگی جامعه‌اش ببیند. برای همین، اندیشه‌ها و دغدغه‌هایی را به یادگار می‌نهد که ثمربخشی و بالندگی‌اش پس از زندگانی او خواهد بود. اشعار، نوشتارها و کردار سیمین گواه آن است که این‌گونه بود. چنین شاعری ماناست و دست مرگ از دامان اندیشه‌ی نامیرایش کوتاه است. به تعبیر خودش:

گفتی چرا نکشندم زیرا هر آنکه به کشتن جسم مرا بتواند شعر مرا نتواند

به‌یقین تمام آنان که نه‌تنها سرمست شعر و کلام اویند بلکه گل خاطراتی از آن وجود”ز رحمت محض آفریده”و از آن پاک‌نهادِ سراپاعشق در دل و جان دارند، در این یک سال به یادش با واژگان خودش مترنم بوده‌اند:

نیستی تا ز در خانه‌ی یاران به در آیی/ وگر امشب نکنی حوصله، وقت دگر آیی

مه برآیان به طرب خانه‌ی یاران بنشینی/ مه چو بر بام بر آید همه با او تو برآیی

بزمی آراسته با یاد تو داریم و دریغا/ نیستی تا ز در خانه‌ی یاران به در آیی

آن نگاه سرشار مهر و آن نوای آکنده از عشق و آن خنده‌های فرشته‌سان از صحیفه‌ی روان ما، نازدودنی است و پندار، گفتار و کردار مینوآفرینَش فروغ دل و اندیشه‌ی آزادگان این کهن‌دیار خواهد ماند و خواهد بالید.

دشت مانده است و کولی اسب و میش و سبد‌ها/ مرگ خوابی‌ست ـ هیهات! ـ کاش بیدار می‌شد

1) Freud, S., (1908), DerDichter und das PhantasierenSchriftenzurKunst und Literatur, Fischer , Frankfurtam Main.

2) روان‌شناسی رشد جلد دوم، لورابرک، ترجمه یحیی سید محمدی، 1388، نشر ارسباران، تهران.

مرکز روان‌شناسی سیاووشان ‌ـ مردادماه 1394‌ـ نخستین سال‌گشت درگذشت بانو سیمین بهبهانی.