حافظ و درد عشقگذر از اضطراب یا مواجهه با تابوـ نگاهی روانکاوانه به درماندگی سوژهی انسانی در مواجهه با مرگ
(این نوشتار تنها نگاهی است از زوایهای متفاوت به روان انسان در مواجهه با هستی و رنجهایش و در مقام انکار حقایق موجود در رابطه با کشندهبودن ویروس کرونا یا وضعیت بحرانی امروز نیست.)
آنچه وضعیت سوژهی اجباری [۱]فروید روان انسانها را شامل ساختارهایی میدانست که یکی از آنها رواننژندی (نوروز) [Neurose (de.) = Neurosis (eng.)] بود. و … Continue reading (وسواسی) را در دیالکتیک میل دیگری مشخص میکند، سؤالی است که بر اساس مواجهه با پرسشی بهعنوان مرگ بنا نهاده شده است، مبنی بر اینکه “من” زندهام یا مرده. مرگ اما نه در معنای واقع[۲]The Real خود، بلکه آنچه با نمادین [۳]Symbolic شدن به خیال [۴]Imaginary درمیآید. همان چیزی که فروید [۵]Sigmund Freud با نام اختگی [۶]Castration یاد میکرد و مواجهه با آن را اضطراب اختگی نامیده بود؛ اضطراب [۷]Anxiety شدیدی که سوژه را برای فرو نشاندنش، وادار به دو واکنش اصلی میکند: خیالپردازی [۸]Phantasy به مدد افکار وسواسی [۹]Obsessional و انجام انواعی از اعمال و مناسک. [۱۰]Ritual practices اما در پس آنچه این مواجههی نمادین در خیال میکند، چیست؟ آیا خیالپردازی در نقش عاملی در راستای هم منبع اضطراب، هم اعمال وسواسی است؟ شاید بتوان پاسخ این دو پرسش را با مفهوم احساس اقیانوسیای که فروید در “تمدن و ملالتهای آن” [۱۱]Das Unbehagen in der Kultur در توصیف احساس گناه، بیان کرده بود، کمی روشن ساخت. احساسی که حد اعلای آن در مواجههی سوژهی اجباری با مفهوم مرگ است: مواجهه با اختگی. بنابراین مواجهه با مرگ نه به شکلی واقع (تنها مواجههی واقعی با مرگ همان اتفاقی است که نه به خیال درآید و نه در کلام گنجد) که به شکلی نمادینشده، خیالپردازی و سپس اعمالی یا مناسکی را در پی خواهد داشت (میتوانید به داستان “موشمرد” و همینطور “هانسکوچولو” که فروید شرح بالینی آنها را نوشته است نیز مراجعه نمایید).
حال هنگامیکه جمعی از سوژههای انسانی با بیماریها و مرگهای دستهجمعی مواجه میشوند، چرا آن احساس اقیانوسی بهقدری هولناک است که نهتنها سوژهی اجباری را بلکه اجتماعی از سوژهی انسانی را به کام خود میکشد؟ میتوان گفت که شکل نمادین مرگ، به تمام معنا میتواند در پس احساس گناه و خیالپردازیهای مربوط به اختگی را در ساختار اجباری یافت. اما وقتیکه تهدید مرگ (که تصویری واقعی نیز از آن موجود باشد مثل تصاویر و آمارهایی از کشتهشدن انسانها به دلیل ویروسهای کشنده و درعینحال واگیردار) وارد صحنه میشود، به نظر میرسد که با نمادینشدنش در یک جامعهی انسانی، سلطهی خود را بهعنوان همان واکنشهای وسواسی اجباری، بر روان تمامی سوژههای انسانی در آن جامعه اعمال میکند. شکل صریحی از این تهدید را میتوان در شیوع یک ویروس واگیردار، بهوضوح مشاهده کرد. دقیقاً در همان روزها و لحظههایی که علم قادر به پاسخ یا راهحلی در برابر یک تهدید جمعی نیست، سازکارهای دفاع روان [۱۲]Defense mechanisms به شکل گستردهای ساختار روانی [۱۳]Psychic structure انسان و واکنشهای وی را تعین میبخشد. و هنگامیکه تهدید، حامل پیامی از جانب مرگ است، همان پاسخ اجباری، پاسخ به این پیام در جهت نمادینسازی Symbolisation)) آن است؛ یعنی: خیالپردازی، اضطراب، احساسی از گناه (شکل گستردهی آن باور جمعی و اسطورهای است، مبنی بر اینکه طبیعت یا خدایان بابت گناهان انسان، از او انتقام میگیرند) و اعمال و مناسک وسواسی (اعمال مربوط به پاکشدن نظیر شستن، تمیزکاری، ور رفتن با بدن یا چیزها و پیادهسازی آدابورسومهایی که توالی یک سری اعمال وسواسی هستند). دقیقاً در همین روزها که تهدید مرگ براثر یک ویروس واگیردار، جوامعی را با اضطرابی هولناک مواجه کرده است، و علم در برابر آن ناتوان است، اعمال و مناسکی را انجام میدهیم که روان جمعی انسانها، میلیونها سال به آن متوسل شده است. احتمالاً در سالهای بعدازاین، برای پیشگیری از کرونا، یک واکسن کفایت خواهد کرد و نسخههایی مثل دستشستنهای مکرر، پرهیز از لمس و… در همان آمپول تزریق خواهد شد (البته که این موضوع، شرحِ یک وضعیت عمیق و رنجآور است و تضاد یا تناقضی با رعایت بهداشت فردی ندارد. و در حکم انکار رعایت بهداشت که بسیاری از حیوانات دیگر هم برای صیانت از جان خود انجام میدهند، نیست. منظور رنجی است که یک فرد اجباری از انجام و اعمال وسواسی و خیالپردازیهای خود میبرد، اما نمیتواند از کیف آن دست بکشد. کِیفی حاصل از فرونشاندن احساس گناه ناشی از اضطراب اختگی یا همان مواجهه با مرگ است] در پرتوی مفهوم ژوییسانس [۱۴]Jouissance ( لکان [۱۵]Jacques Lacan .)
به نظر میرسد، تکرار هراس از مرگ و نمادینسازی آن در قالب خیال و کلام، تکرار اجباری و اسطورهای نسل انسانی است: وبا، سل، طاعون، ایدز و… حالا کرونا. آنچه در این چرخهی تکراری حامل پیامی از امر واقع است، میتواند این نکته باشد که: مرگ تنها واقعیتی است که انسان را با تمام علم و تکنولوژیاش به ذرهای بدل میسازد که اضطرابی هولناک را بر روانش فرود میآورد و چارهای جز پناهبردن به مکانیسمهای روانیاش باقی نخواهد گذاشت؛ که شاید بتوان آن را بنیان درماندگی بشر دانست.
هرچند که بعدها واکسن این ویروس ساخته شود، و این اضطرابِ جمعی محو شود، اما این چرخه همچنان ادامه پیدا میکند، و به نظر میرسد که باید پذیرفت انسان و علمش در برابر مرگِ فراتر از کلام و خیال، یک درماندهی بهتماممعناست. در پایان بهعنوان یکی از شاهدهای مثال این نوشتار به شکلی تطبیقی با فرایندهای جامعهشناختی، مواجههی افراد جامعهی ایران با ایدز و ویروس اچای وی را یادآور میشوم:
فکر میکنم اوایل یا اواسط دههی هفتاد شمسی بود. آن روزها فضای مجازی نبود. تلویزیون بود و روزنامه و کتاب، که ازطریق آن جهان سوبژکتیو [۱۶]Subjective انسان در جامعهی ایرانی را تحت شعاع خود قرار میداد. حدوداً دهساله بودم شاید هم کمتر. کتابچهی کوچکی نمیدانم از کجا به دستم رسیده بود، با عنوان ایدز یا HIV[۱۷]اولین شناسایی ویروس HIV در ایران به ۱۳۶۶ برمیگردد. اما در دههی هفتاد خورشیدی این ویروس و به تبع آن بیماری … Continue reading. در آن روزها اضطرابی جمعی و اعمالی وسواسی و گاهی حتی خیالپردازیهایی ازآندست که آدمها شک میکردند نکند ایدز گرفته باشند، بهشدت گسترش یافته بود و حتی روانِ منِ کمسنوسال را نیز تحتتأثیر قرار داده بود. البته آن روزها شاید به دلیل نبودن فضای مجازی، سطح این اضطراب به فراگیری امروز نبود. آن روزها گفتن از ایدز، شکلی از یک تابو[۱۸]Taboo بود (همانطور که امروز اما کرونا شکل امنیتی دارد) و همین تابوبودن در شدت اضطراب بسیار تعیینکننده بود. در کتاب مذکور شیوههای پیشگیری را توضیح داده بود و با خواندنش من اولینبار با واژهی کاندوم و برخی از کلمات ممنوعِ آن روزها مثل رابطهی جنسی در یک کتاب مواجه شدم. اما همین تابوی کلمات هم نمیتوانست آن وحشت، خیالپردازی، اضطراب و البته حقایق مربوط به ویروس اچایوی را سرکوب کند، بلکه برعکس به افزایش اضطراب و به تبع آن، اعمال و افکار و خیالپردازیهای وسواسی به شکلی اپیدمیک [۱۹]Epidemic انجامید و همسو با آن هر روز شیوع ویروس نیز افزایش مییافت. آن روزها مواجهه با تهدیدی مرگآسا ازطریق یک ویروس، اضطرابی داشت از همین دست که امروز کرونا دارد: اضطراب ناشی از تهدید ویروس حامل پیامی از مرگ و درماندگی انسان و علمش برای درمان. اما نکتهی تطبیقی این امر روانشناختی با امر جامعهشناختی در این است که درواقع اضطراب و نمادینسازی مرگ، در جامعهی ایران همیشه یک عنصر سوم نیز داشته است: اینجاست که درماندگی، اضطراب و وسواسهای اجباری در شدیدترین حالت خود قرار میگیرند.
پی نوشت ها
↑۱ | فروید روان انسانها را شامل ساختارهایی میدانست که یکی از آنها رواننژندی (نوروز) [Neurose (de.) = Neurosis (eng.)] بود. و دو شکل عمدهی آن را [به زبان آلمانی] Hysterie و Zwangsneurose میدانست. که بعدها در روانکاوی و مخصوصاً در روانکاوی لکانی این وضعیتها شکلی ساختاری به خود گرفتند (ساختارهای نوروتیک، سایکوتیک و پرورژن) آنچه در انگلیسی از Zwang به Obsessional ترجمه شد. این واژه در آلمانی هم معنای اجبار هم وسواس را در خویش دارد. |
---|---|
↑۲ | The Real |
↑۳ | Symbolic |
↑۴ | Imaginary |
↑۵ | Sigmund Freud |
↑۶ | Castration |
↑۷ | Anxiety |
↑۸ | Phantasy |
↑۹ | Obsessional |
↑۱۰ | Ritual practices |
↑۱۱ | Das Unbehagen in der Kultur |
↑۱۲ | Defense mechanisms |
↑۱۳ | Psychic structure |
↑۱۴ | Jouissance |
↑۱۵ | Jacques Lacan |
↑۱۶ | Subjective |
↑۱۷ | اولین شناسایی ویروس HIV در ایران به ۱۳۶۶ برمیگردد. اما در دههی هفتاد خورشیدی این ویروس و به تبع آن بیماری ایدز، به شکل اپیدمی در ایران شدت یافت. |
↑۱۸ | Taboo |
↑۱۹ | Epidemic |