ساموئل بارکلی بکت1
“ساموئل بکت “نویسندهای با اصالت ایرلندی، مهاجر و خودتبعید که آثار مهم خود را به زبان فرانسه نوشت و ادبیات و بهخصوص تئاتر زمان خود را دگرگون کرد؛ طوری که در 1969 جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
او بااینکه مثال بارز ادبیاتی است که تأثیری عمیق بر خلقت هنری معاصر ازجمله هنرهای کلاسیک و موسیقی گذاشت ولی همهی ناشران از انتشار اولین رمان او سر باز زدند و تنها یک ناشر فرانسوی “ژروم لندون”2 پیدا شد و نبوغ او را کشف کرد. قرن بکت بدون تردید یکی از سیاهترین قرون تاریخ است و ادبیات و هنر اغلب دنبالهروی زندگی هستند. بکت نویسندهی شاهد سرافکنده و شرمسار این سقوط غیرقابلدرک که نامی نمیتوان بر آن نهاد و در نوشتهها و تئاترش با وضوحی کامل از این پسروی و رذالت فردی و گروهی یاد میکند و به شکلی تئاتروار آن را به نمایش میگذارد. “آدورنو”3 فیلسوف آلمانیِ تقریباً همزمان او به اهل قلم اخطار و هشیاری میدهد که ازاینپس دیگر نخواهند توانست بدون مخاطره و بدون در نظر گرفتن آنچه گذشته است به هنرشان بپردازند. “شوایتزر”4 از اینهم فراتر میرود و میگوید “ازآنپس شعرگفتن بربریت است”. طی همین دوران ساموئل بکت غیرممکن را عملی میسازد و به ادبیات نقشِ نمایانگر چهرهی کریه انسان را ولو به قیمت نابودیاش میدهد. درحقیقت این پیشبینی آدورنو دربارهی سقوط و ورشکستگی مادی و بهخصوص معنوی تمدن غربی و سایهی ننگینی که بر روی همه چیز ازجمله بر کلمات افکنده را، بهوضوح در آثار بکت مشاهده میکنیم.
در همین زمینه “ادیت فورنیه”5ی فرانسوی بکت را “ماری کوریِ”6 ادبیات دانسته است: «چند میلیگرم رادیوم خالص نهفته در آنهمه ضایعات بیهوده». او اضافه میکند: «تابهحال کلمه و فعل هرچقدر هم بیآلایش خواسته میشد، نتوانسته بود تا این حد برهنه و عریان شود و این برهنگی را در رمانهای بکت مشاهده میکنیم».
“بودلر”7 شاعر فرانسوی قرن 19 نیز نبوغ ادبی را در ظرفیت زندهکردن لحظات کودکی میدانست و احتمالاً منظور شاعر تنها خاطرات مدفونشده نبودهاند، بلکه بیشتر از احساسات ابتدایی و نگرانیهایی که همه در مقابل واقعیتهای تلخ کنونی زندگی دارند یاد میکند. نمونهی برجستهی این نوع نبوغ را در “پروست”8 نویسندهی نامدار فرانسوی که خودِ بکت از مریدانش بود و کتابی نیز دربارهی او نوشت، میبینیم. اغلبِ منتقدان رمانها و تئاتر بکت را کنار ادبیات ناامیدی و پوچی بعد از جنگ قرار میدهند، درحالیکه دنیای بکت ناامید به نظر نمیرسد بلکه بیشتر دنیایی نامهربان و بدون شبهه و بدون تعارف است و در اینچنین دنیایی است که کمی امیدواری گرانبهاست. در دنیای بکت شخصیتهای دراماتیک9 مندرآوردی هستند، روانشناسی فردی ندارد و خارج از زمان و مکان و کاریکاتوروار حرکت میکنند. شخصیتها واقعی نیستند بلکه ظاهر و نمونههایی از رفتارهای انسانی در اجتماع را دارند، بهمثابهی استثمارکننده و استثمارشونده، نوکر و ارباب و… تنها ذهنیت آنها واقعی است. به همین ترتیب در سالهای 1940 به بعد “تنسی ویلیامز”10 معاصر “آرتور میلر”11 تئاتر امریکا را به شکلی دیگر متحول کرد و از چنگ شیادی و رؤیاسازی هالیودی درآورد و با حادثهسازی در مرزهای روانشناسی و جنون بهکلی در هم ریخت. نزد بکت زبان و کلمات برای ابراز ورشکستگی و درهمریختگی زبان به کار برده میشوند و معنی واقعی و قطعی خود را از دست میدهند. حرفزدن، دیالوگ، نوعی وقتگذرانی بیسروته است. لزوم پرحرفی به رابطه و حرفزدن واقعی میچربد و این به عهدهی شنونده است که با هشیاری آن را تفسیر کند. البته این مطلب میتواند توجیهی بر چندزبانهبودن نویسنده نیز باشد. مورد بکت بهوضوح نشان میدهد که لزومی ندارد نویسنده بندهی یک زبان باشد و حتی کلمات نادر به کار ببرد، طوری که خود او کلمات خیلی ساده در فرانسه را به کار میبرد و حتی گاهی حرفزدن او عجیب به نظر میرسید، بلکه برعکس این نویسنده است که باید تسلطی کامل بر نویسندگی داشته باشد. خود او به شکلی برای ابراز خود و تعمیم آثارش از زبان فصیح مادری فرار کرد و به زبان فرانسه پناه برد همانطور که از مادر و زادگاهش، ایرلند، مانند دیگر نویسندهی ایرلندی مشهور “جیمز جویس”12. مهاجرتِ هیچکدام مهاجرتی ساده نبود بلکه با چشمانی گریان و مشتهایی گرهشده و پر از خشم نسبت به وطنشان به یک تبعید خودخواسته دست زدند. جیمز جویس حتی ایرلند را به مادهخوکی تشبیه کرد که بچههایش را میخورد. ولی با وجود این آزردگیخاطر هیچیک اصلیتشان را فراموش نکردند و ایرلند سرچشمهی الهامها و حتی دکور رمانهایشان باقی ماند. شاید مهاجران یا تبعیدیان هنرمند نژاد خاصی را تشکیل میدهند؟ آشنایی دو نویسنده در پاریس اتفاق افتاد و مدتی نیز باهم همکاری کردند. در آن زمان جیمز جویس نویسندهی مشهوری بود و بر همکار و دستیار خود تأثیری بزرگ گذاشت. احتمالاً برای گریز از این تأثیر بود که بکت روش نویسندگیای کاملاً برعکس مرشد و پیشکسوتش را پیش گرفت. خود او میگوید: «بایستی رنج برد تا مثل جیمز جویس شد و باز باید رنج برد تا مثل جیمز جویس نشد». یکی در جهت درخشش و اصراف کلمات و دیگری در جهت قناعت و کاربرد ابتدایی آنها. “فیلیپ سولر”13 نویسندهی معاصر فرانسوی در کنفرانسی دربارهی متافیزیک14 بکت میگوید: «یکی کاتولیک و دیگری پروتستان و این ترکیب بارداری متفاوتی میدهد». شهرت جهانی بکت با تئاترش آغاز گشت، او به اتفاق یونسکو15 از پیشتازان تئاتر معاصرند، تئاتری بهاصطلاح حاوی متافیزیک بدیع و عجیب طوری که “ابراهیم مکی” متخصص تئاتر بکت در ایران آن را تئاتری اکسپرسیونیست16 نامیده است و بهآسانی میتوان گفت که استیل تئاتری بکت کاملاً متفاوت از گذشته است. این تفاوت ازطرفی مربوط به صحنهپردازی است که در آن دکور به حداقل میرسد و نورپردازی که جوی خیالی و وهمآلود به وجود میآورد و ازطرفی دیگر بهخاطر ذهنیت و خصوصیت شبهوار و هویت مخدوش پرسوناژ17ها و گمگشتگی آنها در دنیای امروزی است. آنها را در عین غمگینی، مسخرهآمیز و کلونوار جلوه میدهد.
پرسوناژها با افکار تماشگر کاری ندارد بلکه ذهنیت او را تحریک میکنند و حتی برای آشفته و عصبیکردن او به کار گرفته میشوند. در پس این مقدمه و برای شناختن نویسنده طبق روال بهاختصار به شرح زندگینامه و نگاهی به چند رمان و نمایشنامهی مهم او و بالاخره به تجزیه و تحلیل روانشناختی نویسنده و آثارش خواهیم پرداخت.
زندگینامه
ساموئل بکت در آوریل 1906 در حومهی نسبتاً ثروتمند شهر “دوبلین”18 پایتخت “ایرلند” در خانوادهای خردهبورژوا19 و پروتستان20 متولد شد؛ در خانوادهای سهنفره، پدر، “ویلیام”21 و مادر، “ماریا”22 و برادر چهارساله، “فرانک”23. پدر مردی تحتتأثیر و کموبیش معتاد به الکل ولی مهربان بود؛ مادر خانمی مسئول و مذهبی، متکبر و مغرور و خشک و خوددار برای نشاندادن احساسات و احتمالاً سردمزاج (اتاقخواب جداگانه داشت و از بیخوابی رنج میبرد) بود؛ او با دوستان زنش و حیوانات شاد و مهربان بود ولی با پسرهایش رفتاری خشک، با کمترین تماس بدنی و نوازش و احتمالاً متوحش از لذتی که میتواند ببرد یا بدهد، داشت.
ساموئل در دوران تحصیل شاگرد خوبی است؛ رگبی و کریکت بازی میکند و همینطور شطرنج. به موزیک علاقمند است و پیانو نیز مینوازد. او در دبیرستانی تحصیل میکند که “اسکار وایلد”24 نیز در آن تحصیل کرده بود. دورهی دانشگاهی را در “دوبلین” و دانشگاه معروف آن میگذراند و در زبانهای خارجی و ورزش میدرخشد و درضمن از نوجوانی به بعد معاشر محافل هنری است. دقت زیادی برای خواندن و مطالعه صرف میکند. اغلب تعطیلات را در خارج از ایرلند، در فرانسه و ایتالیا و آلمان میگذراند و زبانهای خارجی خود را بهبود میبخشد.
در 1928 از کالج “ترینیتی” دوبلین25 در رشتهی هنر با تحقیقی جالب دربارهی “برکلی”، فیلسوف مشهور فارغالتحصیل میشود. در طی تحصیلات دانشگاه بین او و معلم فرانسهاش “آلفرد پرون”26 دوستی برقرار میشود و بدین خاطر ساموئل برای تدریس انگلیسی به “اکول نرمال”27 پاریس فرستاده میشود.
در پاریس با محافل ادبی و هنری درمیآمیزد و مورد استقبال قرار میگیرد، ازجمله با نویسندهی ایرلندی “ماک گریوی”28 دوست میشود، دوستیای که تا آخر عمرش تدوام دارد. توسط او به “جمیز جویس”، هموطن خود، معرفی میشود و همکاری نزدیکی بین آنها به وجود میآمد. پس از چندی و بهخاطر پسزدن تقاضاها و پیشنهادات “لوسیا”29 دختر جویس که بعدها اختلالات روانی پیدا میکند و تا آخر عمر بستری میگردد میانهی آنها به هم میخورد. در همین دوران رابطهی عاشقانهای با دختری از فامیلش، “پگی سن کلر”، نقش میبندد و به شکلی او را به کار میکشد. اولین اشعارش “هوروسکوپ”30 بهاضافهی یک داستان کوتاه و مقالاتی بهخصوص دربارهی “دکارت”31 انتشار مییابند و اشعارش جایزهای برای او به ارمغان میآورند. اواخر 1930 بهعنوان استادیار ادبیات برای تدریس به ایرلند برمیگردد و بهسرعت از حرفهی تدریس زده میشود و استعفا میدهد. ازاینپس سالهای سیاهی در انتظار اوست، از افسردگی همراه اختلالاتی از نوع روانتنی مثل سردرد، بیاشتهایی، عفونتهای مختلف، بیخوابی، نفستنگی، فزونتپیدگی قلب، احساس اضطراب حاد و حملههای وحشتزدگی رنج میبرد. خانوادهی مادر او را برای یافتن حرفه و پستی مناسب به ستوه میآورند.
هرچه این فشارها بیشتر میشوند او خود را بهاصطلاح رهاتر میکند تا جایی که مطلقاً به ظاهر و لباس خود نمیرسد و به الکل روی میآورد. طی همین سالها پدرش و عشق جوانیاش، پگی سن کلر، را نیز از دست میدهد و این فقدان، افسردگی او را دوچندان میکند و ساعتها عزای عزیزان ازدسترفتهاش را با ولگردی در اطراف شهر مرور میکند.
در یکی از لحظات روشنبینی به همشاگردی سابقش “تومپسون” که دورهی انترنیاش را در بخش روانپزشکی میگذراند متوسل و جویای علاج اختلالات میشود. دوست پزشک منشأ دردها و رنجهای او را به بیماری روانتنی نسبت میدهد و دورهی روانکاوی را به او توصیه میکند.
بکت اغلب سراغ دوستش در محل کارش میرود و از نزدیک به مشاهده و مطالعهی بیماریهای روانی میپردازد تااینکه بالاخره تصمیم میگیرد و توسط دوستش به دکتر “بیون”32 روانکاو در “تاوستوک” کلینیک33 لندن معرفی میشود و روانکاوی خود را در پاییز 1934 شروع میکند؛ از قرار سه جلسه در هفته.
طرح اولین رمان خود “مورفی”34 را در خود میپروراند و بالاجبار در لندن زندگی میکند و بقیهی وقت خود را در کتابخانه میگذراند. طی هفتههای اول بهبودی نسبتاً سریع و موقتیای پیدا میکند. متأسفانه علائم روانتنی او دوباره شدت پیدا میکنند و مشروبخواری و معاشرت با فواحش از سر گرفته میشود و حتی یک بار در ازدواج برادرش “فرانک” منجر به تصادف اتومبیل میگردد و مجرم شناخته میشود.
در سپتامبر 1935 همراه دکتر بیون در کنفرانس “یونگ”35 روانکاو معروف در لندن شرکت میکند و نظریات او مورد پسندش قرار میگیرند بدینصورت که نهتنها رابطهی بیمارگون با مادرش را کمی روشنتر میبیند بلکه برای رهایی، استعدادهای هنری و نویسندگیاش را تقویت میکند.
دکتر بیون طی جلسات به اهمیت فاصلهگرفتن او با خانواده و مادرش تکیه میکند. بکت گواینکه این مطلب را درک کرده است ولی خود را مدیون مادر نیز میداند. عاقبت این ماجرا به دوری از روانکاو و حتی مشاجره با او و درنهایت به قطع روانکاوی در اواخر 1935 میانجامد. اواخر 1937 بالاخره تصمیم میگیرد که از ایرلند و مادر جدا گردد و برای همیشه در پاریس مستقر شود.
این مطلب مورد استقبال و تأیید دوستانش قرار میگیرد. رابطه با جویس دوباره برقرار میشود؛ همچنین با برادران “وان ولد” نقاش و با خانمی به نام “پگی گوگنهایم”36 و نویسندهی معروف “اوبلاموف”37 آشنا میشود. ازاینبهبعد سعی در شعرگفتن و نوشتن به فرانسه میکند. در همین زمان با نویسنده دیگر فرانسوی “سلین”38 آشنا میشود و کتاب “در انتهای شب”39 او را که رمانی به زبان ساده و عامه و مکالمهای است، میخواند. ناگفته نماند که سلین نیز با این رمان از پایهگذاران رمان مدرن فرانسه میگردد.
در زندگی تازه و محیط جدید احساسهای بیهدفی و ناتوانی کماکان ادامه پیدا میکنند، و مشروبخواری و معاشرت با بارها و کابارهها. بدینترتیب است که در ژانویهی 1938 توسط مرد هرزهای مجروح میشود و این جراحت منجر به بستریشدن در بیمارستان میگردد. این بستری اجباری منجر به آشنایی با خانمی فرانسوی به نام “سوزان”40 که چند سال بزرگتر از اوست میگردد و سپس به زندگی مشترک و درنهایت به ازدواج میانجامد.
در پس این برخورد و حادثه تصمیم به قطع مصرف الکل و مشروب و کنترل بیشتر رفتارهای ناجور و نامتعادلش میگیرد. در همین سال رمان مورفی را تمام میکند و بالاخره ناشری برای چاپ آن پیدا میشود. بکت بیشازپیش از زندگی پاریسیاش راضی است و برای اولینبار در زندگی احساس آسایش و آرامش میکند طوری که هنگام شروع جنگ 1939 و اشغال فرانسه به ایرلند برنمیگردد؛ بلکه به مقاومت ملی فرانسه میپیوندد. پس از مدتی چون زوج بکت بهخاطر فعالیتشان احساس امنیت نمیکنند به جنوب فرانسه پناه میبرند و در شرایط دشواری تا 1944 زندگی میکنند. بکت از زندگی مشکل مخفی و تنهایی رنج میبرد و وقت خود را به کار مزرعه و گشتوگذار در جنگلها میگذارند و رمان جدید “وات”41 را شروع میکند.
جمس جویس در همان سال به سوییس پناهنده میشود و در 1941 در زوریخ فوت میکند.
در 1945ـ 1944، در پی مبارزهی چریکی علیه نازی42ها و آزادی فرانسه در کادر صلیب سرخ ایرلند فعال میشود. در این فاصله مسافرت کوتاهی به ایرلند مینماید و با مادر پیرش که دچار بیماری پارکینسون43 نیز گردیده است و برادرش که پیری زودرس سراغش آمده، ملاقات مینماید. در این سفر فاصلهی زیادی را که بین او و خانواده ازطرفی و محیط اجتماعی و فرهنگ وطنش ازطرف دیگر به وجود آمده است، بهخوبی احساس میکند.
در 1949 به مناسبت جشن تولد چهلسالگیاش به خانه برمیگردد و چند روزی کنار برادر پیر و فرسوده و مادرش که به بیماری غیرقابلعلاجی دچار گشته است، میگذارند. سالی تعیینکننده و اساسی در زندگی بکت است زیرا تصمیم میگیرد ازآنپس در فرانسه اقامت گزیند و خود را وقف نویسندگی کند و بهخصوص به فرانسوی بنویسد.
در مراجعت به پاریس این تصمیم و انقلاب صورت عملی پیدا میکند و به شکلی خستگیناپذیر شروع به نوشتن میکند، تمام شب مینویسد و روزها میخوابد. رمان وات را تمام میکند و سپس به رمان “مرسیه” و “کامیه”44 میپردازد و بالاخره سه رمان فرانسوی خود یعنی “مالوی”45، “مالون میمیرد”46 و “نامناپذیر”47 را مینویسد و این آخری را در 1949 تمام میکند. در همین سال اولین نمایشنامهی تئاتر “در انتظار گدو”48 را شروع میکند. این نمایشنامه در ژانویهی 1953 در تئاتر کوچک “بابیلون”49 توسط “روژه بلن”50، اولین هنرمندی که ارزش و اهمیت آثار بکت را فهمید و کشف کرد، در پاریس به صحنه میآید. تکدرخت صحنه احتمالاً از “ژیاکومتّی”51مجسمهساز معروف و دوست نویسنده است. این نمایشنامهی معمایی و مدرن بهیکباره او را مشهور میکند و در همهی دنیا روی صحنه میرود. طی این سالها مادرش درمیگذرد و او زندگی خود را با سوزان در آپارتمان متوسطی در پاریس و تقریباً فارغ از اختلالاتی که او را همیشه رنج داده بود ادامه میدهد.
در 1950 بهخاطر درگذشت مادرش به ایرلند سفر مینماید. با از دست دادن مادر و تخلیهی روانیای که در سه رمان صورت گرفته و این موضوع که در زندگی با خانمی مسنتر از خودش احتمالاً نخواهند توانست در آینده از خود فرزندی به جای بگذارند، لزوم پوستانداختن و اثری از خود به جای گذاشتن را محسوستر میکند.
طی این سالها تمام آثار او در پاریس و دیگر نقاط دنیا انتشار مییابند و در 1954 برادر خود را نیز از دست میدهد. در همین سال نمایشنامهی یکپردهای “پایان بازی”52 را تمام میکند. برای اعتراض به سانسور سختی که در ایرلند برقرار است اجرای نمایش را در تئاترهای ایرلند ممنوع میکند. سالهای خوب و باروری او ادامه پیدا میکنند و بالاخره میتواند ویلایی بزرگ و راحت در حومهی پاریس فراهم کند و اغلب اوقات خود را با سوزان در آنجا میگذرانند. نمایشنامهی معروف دیگری از او به نام “آخرین باند”53 در 1959 در مجلهی معتبر “زمان نو”54 منتشر میشود و دیپلم افتخاری از دانشگاه سابق خود دریافت میکند.
اجرای نمایشنامههایش در انگلیس مشکلاتی با سانسور پیدا میکند. بیشازپیش کار میکند؛ از نوشتن رمان و نمایشنامهی تئاتر، تا مقاله و همکاری با رادیو و تلویزیونهای مختلف. حتی فیلمی با “بوستر کیتون”55 میسازد. در 1961 به طور رسمی با سوزان در انگلیس ازدواج میکند؛ او مردی پنجاه و پنجساله و همسرش شصت و یکساله است.
او با زبان مادری نیز آشتی کرده است و پیس معروف “آه روزهای خوش و آفتابی”56 را به انگلیسی مینویسد که در لندن و نیویورک به نمایش درمیآیند و خود او ترجمهی فرانسهی آن را به عهده میگیرد. این اثر در 1963 در تئاتر بزرگ “ادئون” پاریس57 روی صحنه میآید؛ اثری که ازجمله آثار مهم او به فرانسه است و به شکلی دنبالهای از نامناپذیر است.
در 1960 جایزهی بزرگ بینالمللی ناشران را با “بورخس”58 معروف تقسیم مینماید. بین سالهای 1970ـ 1960 مسافرتهای بیشماری به دعوت محافل ادبی و تئاتری انجام میدهد. در 1969 جایزهی ادبی نوبل به او تعلق میگیرد و برای دریافتش “ژروم لندون” ناشر و صحنهپرداز خود را میفرستد؛ چون توانایی و حوصلهی شرکت در یک چنین تظاهرات دنیویای را در خود نمیبیند.
از 1970 به بعد در اوج شهرت مشکلات سلامتی نیز شروع میشوند، آب مروارید و مشکلات بینایی و حرکتی و نوشتنY بهخصوص به خاطر آغاز بیماری پارکینسون.
بکت نفوذ و شهرت خود را در مبارزه برای آزادی و عدالت به کار میبرد، ازجمله روی صحنه بردن تئاترش را به خاطر اعتراض به رژیم آپارتید در افریقای جنوبی قدغن میکند یا از کمیتهی همبستگی کارگران لهستان پشتیبانی مینماید. با وجود بیماری و تحلیل توانایی به فعالیتهای ادبی خود ادامه میدهد، ازجمله روی صحنه آوردن اغلب نمایشنامههایش در اروپا.
سرانجام بکت چند ماه پس از درگذشت همسرش و احاطهشده توسط دوستانش در دسامبر 1989 در آسایشگاهی در پاریس فوت میکند و در گورستان “مونپارناس”59 به خاک سپرده میشود.
اشارهی اجمالی به چند اثر مهم و معروف
مورفی
رمانی به انگلیسی، اولین و بهاصطلاح کلاسیکترین اثر بکت و نشانهای از قدرت خلاقانهی اوست. بکت از آنچه در زندگی شخصیاش گذشته است و میگذرد، رمانی میسازد. این رمان در زمان اقامت اجباریش در لندن بهخاطر دورهی روانکاویای که با دکتر بیون طی میکند، نوشته میشود. بین دنیای کوچک پرسوناژ اصلی مورفی که اصلاً نمیدانیم کیست و از کجا آمده، فاصله بسیار است. بههرحال او جوانکی است با احساسهای ابتدایی و فقط مشغول به خود. دنیایش از دنیای بزرگ، مشوش و پرسروصدای شهری بزرگ جداست. این جوان افکاری مسدود و بسته دارد و انتظار هیچ تغییری در زندگی را ندارد مگر بازگشت به خود. بیتفاوت به نیازهای جسمی، روانش برعکس جسمش کار میکند و موقعی میتواند فعال باشد که جسمش در استراحت باشد. رابطهی جنسی که جسمش را فعال میکند، برای فعالیت فکری و روحیاش مضر است و نخواهد توانست خلقت هنریای داشته باشد. بدین جهت او اغلب در پشت پنجرهی آفتابی لخت میشود و در گاهوارهمانندی خود را تاب میدهد. باوجوداین دوست دخترش “سلیا”60 فاحشهای است که دوستش دارد و اصرار بر این دارد که او کار کند و مرد شود و زندگی کند. روزی بالاخره کاری نیمهپرستاری در بیمارستانی روانی پیدا میکند و چون طالعبینی نیز آن را تأیید میکند، مشغول میشود و سلیا را رها میکند. غیر از خود مورفی و سلیا که قهرمانها یا ضدقهرمانهای روانی هستند، بقیهی شخصیتها مردمکهایی بیش نیستند. برای مورفی زندگی نامطمئنش حدومرزی بین رؤیا و بیداری ندارد و درحقیقت عدم درد و رنج، خود لذت به شمار میآید. مانند رمانهای کلاسیک، حوادث سیر خود را طی میکنند و پرسوناژ اصلی و تراژیک نیز طی طریق خود را به انتها میرساند. یکی از روزها، پرسوناژ برای فرار از احساس ناگوار تجزیه و شکاف شخصیتی، به بالاخانه برای استراحت پناه میبرد و شیر گازی را که روشن نمیشود، باز میگذارد. همزمان کسی در طبقه پایین به توالت میرود و هنگام کشیدن سیفون آب، شیر گاز را نیز باز میکند. بدینترتیب، انفجار و آتشسوزی در میگیرد و قهرمان از بین میرود. سلیا دوباره کار خود را در خیابانهای لندن از سر میگیرد و قصه تمام میشود. این رمان را ناشرین متعدد رد میکنند تا بالاخره در 1938 ناشری آن را در پاریس منتشر میکند.
وات
دومین رمان بکت، احتمالاً در دوران جنگ و زندگی مشکل، مخفی و تنهای نویسنده در جنوب فرانسه به تحریر درمیآید؛ زیرا با وجود مشکلات عظیم، کماکان به نوشتن و خودکاوی ادامه میدهد. این رمان بهنوعی مکمل رمان قبلی است، با این تفاوت که پرسوناژِ وات دیگر تنها نیست و در مقابل خود پرسوناژ دیگر، “نوت”61 قوی و ارباب را دارد و عدم تناسب پرسوناژ در این رمان به حداکثر میرسد. نوت میخواهد از خدمتکار خود وات، خدمتکاری کاملاً زبده و مطیع بسازد، بهخصوص در سال اول برخوردشان. زیرا در سال دوم خدمتکار گویی که سؤالات و آرزوهایش بدون جواب میمانند، ولی فکر میکند به اربابش نزدیکتر شده است و شباهتهایی باهم دارند.
در این رمان همه چیز در هم آمیخته میشود، حتی شرح تجربهی دردناک وات در منزل نوت به هم میریزد و معنای واقعی خود را از دست میدهد. به همین ترتیب، راوی و نویسنده معانی کلمات و بدتر از آن، کلماتِ درست خود را پیدا نمیکنند. این رمان به شکلی رابطهی روانکاو و روانکاویشونده را به خاطر میآورد و خواننده شاهد بیرونریختن و تخلیهی سیاهیهای درون نویسنده میشود.
مالوی
اولین رمان بکت به زبان فرانسه است و پسازآن دو رمان دیگر نوشت که به “سهگانهی فرانسه”62 معروف شدهاند. این رمان در زمان انتشارش در 1947 یک واقعهی ادبی است، زیرا ازطرفی یک نویسندهی ایرلندی انگلیسیزبان آن را به فرانسه نوشته و ازطرف دیگر رمانی مسحورکننده و حیرتآور است که ازنظر فرم و استایل بعد از رمان “تهوع”63 “ژان پل سارتر”64، برای آیندهی ادبیات بسیار امیدوارکننده تلقی میشد.
تعریف و خلاصهکردن همهی آثار بکت، بهخصوص رمانهای او کاری بس دشوار است. به قول منتقدی: «همانطور که “دانته”65 از دایرهای به دایرهی دیگر برای رسیدن به بهشت یا جهنم خود رهروی میکند، بکت نیز به همان ترتیب هریک از سه پرسوناژ اصلی رمان خود، “مالوی، مالون، و بدون نام”، را در دایرههایی بیشازپیش محدودتر به شکلی قرار میدهد که احتمالاً بهتر بتوانند به نیستی موردنظرشان برسند!»
رمانی در دو بخش، پرسوناژهای اصلی مالوی و مالون میباشند که در دایرههای مختلف سیر میکنند ولی عاقبت به شکلی به هم میپیوندند. تم اساسی این رمان جستوجوی خود و حقیقت زندگی است از خلال کشف متافیزیک، بیهودگی و پوچی. مالوی در جستوجوست ولی بهخاطر شخصیت ناکامل و بیثبات خود و احساس گناه به دنیا آمدن گمگشته میگردد: «آدم موقعی که از خواب بیدار میشود، یادش نمیآید که کیست!»
در قسمت دوم، مالون کارآگاه خصوصیای که به جستوجوی او میپردازد، در آغاز مردی سالم و پر از یقین است. طی راه و با گذر زمان، او هم عمیقاً چه ازنظر جسمی چه ازنظر روانی تحلیل میرود و تغییر میکند. با این تغییرات شباهت زیادی به مالوی پیدا میکند. او را نمییابد ولی خود تقریباً مثل او میشود. مالوی رمانی است در جهت امکانناپذیریِ به خود رسیدن و خود را پیداکردن از نوع “بکتی” آن.
مالون میمیرد
دومین رمان از سهگانهی بکت به فرانسوی است که حدود سالهای 1948ـ 1947 نوشته شده است. پرسوناژ اصلی مالون مردهی متحرکی است که روی تختی در اتاقی دربسته دراز کشیده، بیحرکت انتظار مرگ را میکشد. رمان با این جمله شروع میشود: «احتمالاً بهزودی بالاخره خواهم مرد. شاید هم در ماه آینده. آنموقع ماه آوریل یا می خواهد بود…»
تنها قسمت متحرک بدن او، نگاهش است که بر اشیای اطرافش میافکند. دراینمیان یک کتابچه و یک مداد جلبتوجه میکنند. بدینترتیب مایل است حالات و احساسات خود را به شکلی شاعرانه و درعینحال تأثرانگیز و مشوش به نگارش درآورد. او میخواهد از حال فعلی و کالبدش فرار و به مرزهای تصورات و خیالاتش پناه ببرد. درد، فلاکت و کینه احساسهایی هستند که پرسوناژ در آن غوطهور است. در جایی میگوید: «درست نمیدانم چه موقعی مردهام. همیشه به نظرم میآمد که پیر مردهام. امشب خیلی میترسم که صدای پوسیدنم را بشنوم، بدین خاطر داستانی برای خودم تعریف خواهم کرد. بازهم داستان برایاینکه آرام بگیرم…»
راوی باید علیه تحلیلرفتن و مرگ تدریجی روانش مبارزه کند. زندگیکردن، ابداعکردن، دیگریبودن، منبودن، در دیگری… طی این آمدوشدها، در این ناکجاآباد، پرسوناژهای عجیبی و جالبی شکل میگیرند؛ خود او، دیگرِ او و…
در انتظار گدو
اولین نمایشنامهی تئاتر بکت به زبان فرانسوی که اینبار بازیگر جای راوی را میگیرد، با دکوری حداقل؛ در 1953 در پاریس روی صحنه میآید. پرسوناژها دو ولگرد ایرلندی هستند. “ولادمیر”66 که دائم در حرکت است و خلوضع و مریض و “استراگون”67 که برعکس بهخاطر پادرد بیحرکت و اغلب در حال چرتزدن و مثل یک بچه پرخور است. این دو دائم باهم هستند درحالیکه تحمل یکدیگر را ندارند. دو پرسوناژ دیگر گاهی از صحنه عبور میکنند. “پوزو”68 اربابی با لباس مرتب، در حال پیپکشیدن با وجود قلبی مریض و قلاده در دست که به گردن “لوکی”69 نوکر و دلقک، و به شکلی بردهی خود، آویخته است. نقاط مشترک آنها در بیماری و نارسی عاطفی و عدم امکان برقراری رابطهی واقعی و انسانی است. اغلب به شکل تحریککننده و دوپهلو باهم صحبت میکنند. گویی که به مسائل جدی و عمیق توجهی ندارند ولی در صحبتهای آنها گاهی جرقههایی از روشنبینی به شکلی بامزه و شوخیوار دیده میشود. دیگر نقطهی مشترک این پرسوناژها “انتظار” است. زیرا آنها منتظر گدو هستند. خود گدو نامریی است، حرف نمیزند ولی دربارهاش پرحرفی زیاد است. او اصلاً کیست و چه هدفی دارد و کی میآید؟ پرسوناژها و تماشاگران با عدم اطمینان منتظر او هستند. خود گدو کیست مهم نیست، انتظار است که مهم است و نمایشنامهی کمیک دربارهی ابدیت!
در این نمایشنامه بکت به تخریب ارزشهای سنتی تئاتر، زمان، مکان، آکت و واقعیت و روانشناسی و حتی زبان میپردازد و پرسوناژ جدیدی میسازد. این پرسوناژ نیز از انسان فقط اداها و ژستها و رفتارهای ابتدایی را حفظ میکند، بدون دروننگری، هویت و فردیت کاراکتر؛ پرسوناژی شبیه به عروسک یا ولگرد و دلقک.
این بیمعنیگری، بیهودگی و پوچی در قلب زبان جای میگیرد و پرسوناژها را در رابطه باهم مشکل میکند. زیرا معنی کلمات روشن نیستند و این پدیده مضطربکننده است. بدینترتیب بکت ضدقهرمانها را به صحنه میآورد که به عذابی متافیزیک گرفتارند؛ انسانهایی فاقد اصول، گرفتار نیروهای نامریی در دنیایی پر از مشکل. در این دنیا هنر به آخرش رسیده است، زیرا دیگر نمیتوانند مثل گذشته به تجمل و زیباییهای دنیا بپردازند.
نامناپذیر”
آخرین رمان سهگانه به زبان فرانسوی، همزمان یا بعد از تئاتر در انتظار گدو. این رمان برای یکی از جوایز ادبی مهم فرانسه “رنودو”70 پیشنهاد شده بود.
پرسوناژ این رمان اسمی ندارد و بیتحرک در تاریکی و بدون هیچگونه نشانه و نقطهی مشخص در زمان و مکان معلق به نظر میرسد. او حتی نمیداند در موقعیت افقی یا عمودی است؛ نگاهش به درون است یا به بیرون. او تصور میکند که همراهی دارد، همراهی که فقط خود او میتواند باشد. او از خود تصویر شیئی صاف و کروی را دارد؛ احتمالاً تصویری ابتدایی از فقر روان. این پرسوناژ دنبال تصویری میگردد که بتواند خود را تجسم کند؛ بداند که وجود دارد و زنده است یا کیست و کجاست و در چه زمانی. بنابراین دائم با خود حرف میزند.
در این رمان، زمان، مکان و فضا از شکل معمول خود خارج میشوند و بهنوعی تداخل پیدا میکنند. بالقوه انسانی که در آن زندگی میکند نیز هویت خاصی ندارد و از ضمیر “من”، “این” یا “آن” استفاده میکند و حرکت و جنبشی ندارد و فقط حرف میزند. پرسوناژ “بدون نام” از “ماهود”71 انسان ـ درخت که فقط سرش را میبینیم یا از “ورم”72که زندگی کرمواری دارد صحبت میکند. دیگر پرسوناژهای رمانهای قبلی در اطراف او میچرخند.
به نظر میرسد که او باید حضور داشته باشد و به حکایتکردن و حرفزدن ادامه دهد و فضاهای دیگری خلق کند؛ اجازهی سخن به دیگر پرسوناژها و “دیگر خودی خود” بدهد. در این صحبتها و با خود حرفزدنها و محاورهها، اغلب پرسوناژها روشنبین به نظر میرسند تا حدی که «با وجود اینهمه مصیبت، بایستی ادامه داد، من نمیتوانم ادامه دهم، من ادامه خواهم داد».
پایان بازی
نمایشنامهی تئاتر تکپردهای به فرانسوی که در 1957 در لندن و سپس در پاریس به صحنه آمد؛ نمایشنامهای کمدی ولی تلخ دربارهی انسان، زندگی و مرگ، حزنانگیز و ناامیدکننده و منقلبکننده در دکوری تیره و محقر در محوطهای با دو پنجرهی کوچک غیرقابلدسترس که یکی رو به دریا (احتمالاً مادر) و دیگری رو به خشکی (احتمالاً پدر) باز میشوند.
پرسوناژهای اصلی چهار نفرند و دو نسل را شکل میدهند. پدر و مادری به نامهای “ناگ”73 و “نل”74 هر دو مریض و فلج که در سطلآشغال به سر میبرند. پسر آنها “هام”75 تقریباً نابینا و فلج و در یک صندلی چرخدار حرکت میکند و بالاخره “کلو”76 که در ابتدا تصور بر این است که برادرش باشد ولی درحقیقت پسرخوانده و درعینحال خدمتکار اوست. این پرسوناژ آخر نیز تا حدی پیر و علیل است. بین ارباب و نوکر بازی لفظی بیرحم و آزارطلبی در حضور والدین در سطل خاکروبه در جریان است و آرامآرام نقشها برعکس میشوند و از لحن و تن صدای بازیگران، بیننده شاهد این تغییرات است. در فوران صحبتهای روزمره هر کلمه درعینحال هم کمیک است هم تراژیک و نهتنها نقدی است از فرهنگ و رسوم اجتماعی، بلکه زندگی انسان روی کرهی زمین را زیر سؤال میبرد و تولد و زندگی را درد بیدرمان میداند. زندگی انسان نهتنها دائم مورد تعرض بیماری و مرگ است، بلکه بهخاطر روابط اجتماعی غلط بر پایهی خودخواهی و میل و گرایش تسلط بر دیگری یا خیالاتی درمورد کامجویی یا قدرتطلبی پوچ و بیحاصل است. «باوجوداین بایستی ادامه داد، نمیتوانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد». در آخرین صحنه، هام نیمهشعری از “بودلر” زمزمه میکند: «تو خواهان شب بودی، اینک در حین فرودآمدن است».
چه روزهای خوبی
دومین نمایشنامهی مهم تئاتر است. به انگلیسی نوشته شده است؛ حدود ده سال پس از نمایشنامهی در انتظار گدو و احتمالاً مصادف با ازدواجش در لندن با سوزان. نمایشنامهای که در دو پرده اجرا میشود و دکور آن احتمالاً کنار دریا و ماسه است با نور آفتابی خیرهکننده. تنها نمایشنامهی بکت که پرسوناژهای آن را یک زوج تشکیل میدهند. زن، “وینی”77 خانمی بلوند و پنجاهساله و سطحی، کموبیش کمیک و خندهآور است و تا کمر در ماسه فرو رفته و احتمالاً حمام آفتاب میگیرد. مرد حدود شصتساله و گوشهای نشسته و روزنامه میخواند. صحنه به شکل صحرای عشق است. این زوج باهم پیر شدهاند، بدون ناامیدی زیاد یا تلخی و تحقیر. حین گفتوگو، خاطرات گذشتهشان را مرور میکنند. وینی حین ور رفتن به کیف و آنچه درون آن است حرف میزند و اغلب صحبتهای او بیربط و سطحیاند و تکراری. مثلاینکه برای سپریکردن زمان و سرگرمکردن “ویلی”78، وظیفهی او حرفزدن است.خاطرههایی از عشق و زندگی گذشتهشان، ویلی هم گاهی جواب میدهد یا تأیید میکند؛ صحنههایی از اندوهگینیِ زندگی روزمره و ترس از تنهایی. درحقیقت آنچه از انسانیت باقی مانده، توانایی و میل به حرفزدنشان و پرحرفی است.
در پردهی دوم تمام بدن وینی تا گردن در ماسه فرو رفته و کماکان به صحبت ادامه میدهد؛ صحبتهایی اغلب خندهدار. درحالیکه وینی بسیار راضی و مسرور از بالارفتن سطح دانش و فرهنگ است، قناعت و انتظار گذشتن زمان و آیندهی بدون آینده. در صحنهی آخر ویلی در حال آروغزدن صحنه را ترک میکند و وینی آهنگ معروف “بیوهی خوشحال”79 را زمزمه مینماید.
تجزیه وتحلیل روانشناختی نویسنده و آثارش
نوشتهها و آثار بکت نمونههای بارزی از نویسندهای کاملاً مدرن هستند. خصوصیت آنها در این است که بهدرستی و بهوضوح از آشفتگی و دگرگونی و نابسامانی روانی خود نویسنده صحبت میکنند.
آثار بکت نزد عامه زیاد شناختهشده نیست و کمتر خوانده میشوند، زیرا ترسناکاند؛ همانطور که تابلوهای نقاشی “فرانسیس بیکن”80 دیگر هموطن مشهور او. بهحق در نزد او نوشتن خندیدن نیست. خود او هم اذعان دارد که «خلقت یک رمان فاجعهای خوشایند است» به همین دلیل نویسنده و آثارش ازنظر روانشناسی بسیار مورد مطالعه قرار گرفتهاند. در سطور زیر سعی بر این است که چکیدهای از این نظریات مورد بررسی قرار گیرد.
ساموئل بکت نمونهی برجستهی نبوغی است که توانسته دردها و رنجها و اضطراب و افسردگی خود را پالایش دهد و آن را به آثار ادبی تبدیل کند. همانطور که در زندگینامه ذکر کردیم، محیط خانوادگی او در دوران کودکی بسیار نامتعادل بود و نیازهای عاطفی و رابطهاش را ارضا نکردند. او مادری خشک و نامهربان و پدری منفعل و مسخره داشت. این کودک باهوش و حساس نیازمند به رابطهای تنگاتنگ و عاطفی با مادر بود. خود او میگوید: «مادرم به اندازهی کافی به من نرسید». این مادر بعدها در نوجوانی و جوانی نهتنها استعدادهای ادبی پسرش را احساس نکرد، بلکه بارها سعی کرد مسیر او را منحرف و بهطرف کسبوکار ثابت و سودمندی سوق دهد. ساموئل مثال کودکان و نوجوانان دیگر برای خریداری و جلبتوجه محبت مادر از بیماریهای بهاصطلاح “روانتنی” نظیر تنگی نفس، فزونتپیدگی قلب، آسم، عفونت، جوش صورت، آبسه، کورک و… استفاده میکند، به مصداق اینکه بیماری و مرگ قیمتی است که برای خریداری محبت و عشق باید پرداخت.
بعدها به این اختلالات، اضطراب، خجالت، احساس وحشت، بیخوابی، افسردگی، و ناامیدی اضافه میشوند و جهت تسکین به الکل روی میآورد و شروع به یادگیری چندین زبان خارجی میکند. در تعطیلات و بهخاطر اینکه فرانسه، آلمانی و ایتالیایی صحبت میکند، به خارج از ایرلند سفر میکند و این سفرها به جدایی و دوربودنِ سودمند از خانواده میانجامد.
حدود سیسالگی است که از خود سؤالاتی دربارهی سلامتیاش میکند و علل اختلالاتی که از آن رنج میبرد؛ این سؤالات مصادف با دورهای است که اغلب به ملاقات دوست دکترش به بخش روانپزشکی میرود. این فرصت و مقایسههایی که بین اختلالات بیماران روانی و اختلالاتی که خود از آن رنج میبرده، کافی است که او را بهطرف روانکاوی سوق دهد. نگاه کنجکاو و عمیق او بر بیماران روانی در آینده بنمایههایی برای رمانهای او خواهند شد. بهخصوص در اولین رمانش، مورفی، که از آن بهرهی کافی برده است. در همین دوران با آثار “آرنولد ژولینکس”81 فیلسوف بلژیکی آشنا میشود و کتاب “اتیکس”82 او را میخواند و تحتتأثیر قرار میگیرد، طوری که این جمله را اغلب با خود تکرار میکند: «آنجا که احساس ارزش نمیکنی یا نداری، توقع هیچچیزی را نباید داشته باشی». این مطالعه تصمیم به کار خودکاویاش را راسختر میکند. طی اقامت اجباری در لندن است که رمان مورفی را شروع میکند و در همان دوره به سرانجام میرساند. این رمان که همهی ناشران گویا از نشر آن سر باز میزنند، برای خود او موفقیت کمیابی است. او توانسته است با کمک این رمان پارهای از منجلاب درونی خود را به صورت اثری ادبی بیرون بریزد.
روانکاوی او از قرار سه جلسه در هفته روند خود را طی میکند و به کشف کموبیش سیستم ناآگاه بهاصطلاح “افکار منفی” میانجامد. اولین آینهی کودک، نگاه و چهرهی مادر است. هدف روانکاوی خود، جستوجوی آینهای کموبیش شفاف است و نوعی همدستی ناآگاه با روانکاو بیطرف و با حسننیت که بیشازپیش منجر به خودشناسی میشود. سام طی این دوره توانست به امکانات استثنایی خلاقیت هنریاش پی ببرد. بهخصوص که دکتر بیون اغلب به فاصلهگرفتن و دورشدن از محیط خانوادگی و بهخصوص مادرش کموبیش اصرار میورزید و آزادی و بهبودی او را از اختلالاتی که داشت در گرو این فاصلهگرفتن میدانست. سام همانطور که گفتیم بسیار اهل مطالعه و تشنهی دانستن و فرهنگ بود و اقامت در لندن از این نظر فرصت خوبی بود. او به مطالعهی آثار روانشناسی و ازجمله آثار “فروید”83 و نیز “یونگ” پرداخت و ازاینپس دیگر ادامهی آن کارسازی بیشتری نداشت و به روانکاویاش با دکتر بیون خاتمه داد. ازاینبهبعد بهنوعی اتوآنالیز84 و دروننگری شخصی ادامه داد و خلاقیت ادبی و رماننویسی بدون سانسور او را میتوان از آن جمله دانست؛ یعنی موارد خاصی از “کاتارسیس”85 و تخلیهی روانی در نوشتهها و رمانهایش. این مطلب را با رمان مورفی شروع کرد و با رمانهای بعدیاش، وات، مالوی و مالون میمیرد و… ادامه داد.
او به خود گفته بود: « تا زمانیکه از اتوماتیسم86های شرمندهی خود رها نشوم، از خودم چیزی نخواهم ساخت». در اولین رمان خود همین مسائل را بازگو میکند، ازجمله عقبگرد و بازگشت خود به دوران کودکی و نیاز آرامش در تابدادن خود؛ همینطور که از شکاف شخصیتی و تفکیک جسم و روح از یکدیگر و خوابالودگیها، هوسها و قطع رابطه و عشق به دوستدخترش و انتخاب معاشرت با بیماری و…
طی روانکاوی به نظر میرسد چندین بار در رمان خود دست برده باشد. ازجمله در پایان آن قاعدتاً مورفی محکوم به خودکشی را توسط انفجار و آتشسوزی میمیراند.
بکت آرام پیش میرود و اتوآنالیز خود را با بیرونریختن رنجها و دردها، ناامیدیها و نابسامانیها از خلال همانندسازی با پرسوناژها ادامه میدهد. در تمام رمانهای اولیهی او به سه نوع پرسوناژ برمیخوریم، ولگرد و ضعیف و مردنی، ساکن و بدون جنبش و به شکلی عیبناک. این تصاویر احتمالاً همانهایی هستند که نویسنده از خود دارد و آنها را بیشازپیش سادهتر و بیپیرایهتر به همان شکل و تکنیک نقاشیهای بیکن به ما نمایش میدهد. در رمان دوم وات پرسوناژ دیگر تنها نیست و همراهی نوت را دارد. در این رمان که احتمالاً مصادف با مشروبخواری نویسنده است، پرسوناژ اغلب درست راه نمیرود، گاهی زمین میخورد و دچار اختلالات تکلمی و روحی است، طوری که نوت، ارباب، و پرسوناژ دیگر، اصلاً حرفها و منطقهای او را نمیفهمند و این قسمت از رمان پارهی “درخودمانده”(( Autistic ))ی شخصیت نویسنده را میرساند. زیرا در برقراری رابطه با دیگری هیچگونه توانایی و مهارتی از خود نشان نمیدهد و بیشتر حرفهای درونی و بیمارگونهاش را بیان میکند. بین پرسوناژهای رمانهای بکت، وضعیت وات از همه خرابتر است، زیرا قسمتهای تکهپارهی شخصیتش را قادر نیست به هم وصل کند. رابطهی این دو پرسوناژ شباهتی به رابطهی روانکاویشونده و روانکاو دارد و از دور شاید نوت تصویری از دکتر بیون و درعینحال مهاجم و نازی نیز داشته باشد! (فراموش نکنیم که این رمان در زمان اشغال فرانسه توسط نازیها نوشته شده است.)
در این رمان نویسنده نیاز به زبان دومش یعنی فرانسوی برای بیرونریختن آثارش میبیند و پدیدهی تولد را در کادر کلام میداند. باتوجهبه عنفوان کودکی و رنج عدم رابطهی کافی با مادر و مثالهای بیشماری که از نیاز او به وابستگی با مادر داریم، ازجمله زندگی او تا سیسالگی در کنار مادر و بعدها و با وجود کینهای که نسبت به او دارد و طی روانکاوی مسمومبودن این رابطه را بیشازپیش احساس کرده است، بهعمد و مرتب به دیدار و ملاقات او میرود و حتی چهلسالگی خود را با او جشن میگیرد.
تردیدی نیست که مطالعهی آثار فروید و یونگ، دورهی روانکاوی یکسالهاش و ادامهی آن توسط خودش، نوشتن رمانهای اولیهاش ازجمله نامناپذیر که میتوان آن را نوعی روانکاوی و پسگَرد به تاریخچهی زندگی و بازگشت به گذشته دانست، در به عهده گرفتن مسئولیت خود نقش مهمی داشتهاند.
خلقت یک رمان مثل کندن چاهی و رسیدن به آب زلال است و سپس محکمکردن دیوارههای چاه و به راه انداختن زنجیر و سطل برای بیرونکشیدن آب. همهی اینها به قیمت کار و کوشش و مصرف انرژی زیاد برای رفع عطش حاصل میشود و درمورد بکت رفع عطش روانی و بلندپروازی در رابطه با خلقت ادبی و افکار نو. پرسوناژهای رمانهای بکت از عدم توانایی برقراری ارتباط با دیگری رنج میبرند درحالیکه این نیاز را با حرفزدن با خود، به شکلی روان و بیاشکال ارضا میکنند. این نیاز وافر به رابطه، گریز از زبان مادری و توسل به یک زبان خارجی (فرانسوی) را توجیه میکند. این پرسوناژها با حرفزدن و کلمات زندگی میکنند حتی اگر گاهی کلماتی که به کار میبرند غریبه به نظرشان برسد.
خصوصیت دیگر این رمانها کمبود و فقدان احساسات و عواطف و بالاخره عشق است. مبارزه برای زندگی و بازیافتن خود در رمان مالون میمیرد ادامه پیدا میکند و مردهی متحرکی که مالون است به حرفزدن (احتمالاً برای دورکردن مرگ) مشغول است. او از مرگ (که تقدیری ناگزیر است) صحبت میکند و دو روی سکه را میبیند، مرگ بهعنوان فاجعه یا رهایی. بدینترتیب ترسهایش زدوده میشوند و ترجیح میدهد که زنده بماند، زندگی کند، ابداع کند و دیگری باشد.
در پس نوشتن رمانهای سهگانه به فرانسوی، بکت با مصالح آن سدی در برابر گلولای درونی و بیمیلی و زدگی و افسردگی و احتمالاً نابودی ساخته است و حال میتواند کمی استراحت کند و کاملاً تغییر استایل دهد و تئاتری از نوع دیگر به وجود آورد؛ تئاتری که بهاصطلاح تئاتری “بکتی” است. هنرپیشه جای راوی را میگیرد و بهخاطر فراغت کموبیش از خود، نگاهی به روزگار و مردم و دنیا میافکند و در انتظار گدو را مینویسد. در این نمایشنامه، هنرپیشه تماشاچی را برمیانگیزد، زیرا مبهم و دوپهلو صحبت میکند و قادر نیست رابطهی واقعی با طرف خود برقرار کند، بهخاطر عیبهایش یا بچهگانهبودنش؛ و این مجموعه به زندگی تمسخرآمیز و پوچ و کارکتری منتهی میشود. پرسوناژها “منِ”87 ضعیفی دارند یا برعکس با فرامنی88 بیرحم و سفاک در رابطهای آزاردهنده و آزارطلب عمل میکنند و همهی آنها بدون آینده به نظر میرسند و فقط با صحبتهای بیحاصل، در انتظار گدو که احتمالاً “ایدئال من”89 همهی آنها است، به سر میبرند.
نوشتههای پسینتر بکت معتدلتر و بیپیرایهتر و دنیاییتر میشوند. اضطراب و افسردگی در نوشتهها و نویسندگی حل میشوند، نه در الکل. ساختن و ابداعکردن را بهجای پوسیدن در خود انتخاب میکند. او چهل سال گذاشت تا متولد شود و چهل سال خواهد گذاشت تا بمیرد.
پایان بازی به شکلی پایان خودمشغولی بکت است. در این نمایشنامه از اجتماع و زندگی و بهخصوص مرگ صحبت میکند. درمورد اجتماع و مردم و روابط آنها مأیوس به نظر میرسد و صحنهی زندگی را نوعی بازی شطرنج میداند که همه در آن بازندهاند. این نمایشنامه تمهای افسانههای کهن و تراژدیهای کلاسیک را در تماشاچی به خاطر میآورد. هر اثر ادبی بزرگ و تراژدیای از برخورد یک افسانهی کهن و یک تجربهی شخصی به وجود میآید و اینبار “روانکاوی” رابط این دو به نظر میرسد، زیرا کمتر نویسندهای به رانهی مرگ چنین صدا و زبان قوی و محکم و ثابتی داده است.
گرایش واقعبین نویسنده از انسانها و بهخصوص زندگی زوج در آخرین نمایشنامهی بزرگش، چه روزهای خوبی، بهوضوح مشاهده میشود. در این نمایشنامه تصاویر قابلقبولتری از والدین خود ارائه میدهد، البته اگر زنده مانده بودند. احتمالاً و درعینحال نوعی فرافکنی90 نیز از زوجی که با سوزان از دهها سال پیش تشکیل داده بودند محسوس است. نامهای انگلیسی زن و مرد نمایشنامه، یکی به معنی “برنده” و دیگری “خواسته و قبولکرده” نیز معانی تمها را تکمیل میکنند؛ همینطور که صحنههای اندوهآور و درعینحال خندهآور زندگی روزمره و ترس از تنهایی را. خود بکت جملهای دارد که ذکرش اینجا لازم است: «هیچچیز در دنیا مضحک و خندهآورتر از بدبختی نیست!»
به نظر میرسد که از 1960 به بعد خودکاوی او به پایان رسیده باشد و آثار او نگاه و آهنگی بیطرفانهتر و آرامتر پیدا کردهاند. آنچه را باید میگفت، بیان کرده است و میتواند با زبان مادری خود آشتی نماید. آیا پایان دورهی خلاقیت نیز فرا رسیده است؟
بکت با خودکاوی، رنج برد و کار کرد و مثل فروید موفقیتی نادر نصیبش شد. هر دو خود را از عذاب و درگیری و مخمسه نه به شکلی سطحی، بلکه با خلق آثاری استثنایی و پروزن نجات دادند.
می گویند ژان پل سارتر با کلمه به دنیا آمد، درحالیکه بکت با کلمات احاطه و زندانی شد. شیخ بزرگ و نابغهی خودمان، عطار نیشابوری، نیز نظر دارد که «رنجبردن کلید اصلی کار فکری و هنر است و جوهرمایهی عشق».
پی نوشت ها
- Samuel Barclay Beckett [↑]
- JérômeLindon [↑]
- Adorno [↑]
- Schweitzer [↑]
- Edith Fournier [↑]
- Marie Curie [↑]
- Baudelaire [↑]
- Marcel Proust [↑]
- Dramatic [↑]
- Tennessee Williams [↑]
- Arthur Miller [↑]
- James Joyce [↑]
- Philippe Sollers [↑]
- Metaphysic [↑]
- Ionesco [↑]
- Expressionist [↑]
- Personage [↑]
- Dublin [↑]
- Petite bourgeoisie [↑]
- Protestant [↑]
- William[↑]
- Maria [↑]
- Frank [↑]
- Oscar Wilde [↑]
- Trinity College، Dublin [↑]
- Alfred Pron [↑]
- Écolenormale [↑]
- MacGreevy [↑]
- Lucia[↑]
- Whoroscope [↑]
- Descartes [↑]
- Wilfred Bion [↑]
- Tavistock Clinic [↑]
- Murphy [↑]
- Carl Jung [↑]
- Peggy Guggenheim [↑]
- Oblomov [↑]
- Louisـ Ferdinand Céline [↑]
- Journey to the End of the Night [↑]
- Suzanne Dechevauxـ Dumesnil [↑]
- Watt [↑]
- Nazis [↑]
- Parkinson’s [↑]
- Mercier et Camier [↑]
- Molloy [↑]
- Malone Dies [↑]
- The Unnamable [↑]
- Waiting for Godot [↑]
- Babylon [↑]
- Roger Blin [↑]
- Alberto Giacometti [↑]
- Endgame [↑]
- Krapp’s Last Tape[↑]
- Les Temps nouveaux [↑]
- Buster Keaton [↑]
- Happy Days [↑]
- Odéonـ Théâtre de l’Europe [↑]
- Jorge Luis Borges [↑]
- Montparnasse Cemetery [↑]
- Celia [↑]
- Knot [↑]
- Trilogy[↑]
- Nausea [↑]
- Jeanـ Paul Sartre [↑]
- Dante Alighieri [↑]
- Vladimir [↑]
- Estragon [↑]
- Pozzo [↑]
- Lucky [↑]
- Prix Renaudot [↑]
- Mahood [↑]
- Worm [↑]
- Nagg [↑]
- Nell [↑]
- Hamm [↑]
- Clov [↑]
- Winnie [↑]
- Willie [↑]
- The Merry Widow [↑]
- Francis Bacon [↑]
- Arnold Geulincx [↑]
- Ethics [↑]
- Sigmund Freud[↑]
- Autoanalysis [↑]
- Catharsis [↑]
- Automatism [↑]
- Ego [↑]
- Super ego [↑]
- Ego ideal [↑]
- Projection [↑]