فئودور داستایوفسکی نویسندهای که ضربهها و دردها و سیهروزیهای زندگی و حتی بیماری خود را تبدیل به شاهکارهای ادبی کرد
نوشتهشده توسط دکتر اکبر پویانفر
فئودور داستایوفسکی[۱] Fyodor Dostoyevsky
فئودور داستایوفسکی از نویسندگان بزرگ قرن ۱۹ روسیه است. او نهتنها به رماننویسی شکلی جدید و واقعگرا بخشید بلکه در سراسر عمر برای رهایی ملتش از ظلم و ستم و استبداد و برای عدالت و آزادی مبارزه کرد و حتی سالیانی طولانی از دوران جوانی خود را در زندان و تبعید گذراند و مابقی را در گرو یک «آزادی مشروط»…
زندگینامه
فئودور داستایوفسکی در سال ۱۸۲۱ در مسکو [۲] Moscow متولد شد و در ۱۸۸۱ در سن پترزبورگ[۳] Saint Petersburg درگذشت. پدرش پزشک بود و در سال تولد او به مسکو منتقل شد و بهعنوان پزشک بیمارستان مستمندان منصوب شد. او ظاهراً مردی خودساخته بود گواینکه خانوادهی او از “اشرافیت ورشکسته” بوده است و نامهایی از آنها چه در جهت بدی و ضلالت و چه در نبوغ و نیکنامی باقی مانده است. پدر فئودور گویا به شکلی از خانوادهی خود فرار کرد و به همت توانایی خود و با کار توانست خود را “نجات” دهد و دکترای پزشکی بگیرد ولی این پدر در حافظهی جمعی بهعنوان مردی ترشرو، حسود، ستمگر، مستبد و خسیس توصیف میشود. نقش پدر در زندگی فئودور اغلب منفی و در جهت به وجود آوردن فضایی از ترس و وحشت و ناامنی است. مادر بیشتر از حسادت و خساست او رنج میبرد.
خوشبختانه مادر فئودور از خانوادهای متوسط و روشنفکر است و روحیهای ملایم، لطیف، صبور، و هنرمند دارد. به ادبیات و شعر علاقهمند است (بهخصوص پوشکین[۴] Pushkin ) و اهل موسیقی هم هست و خوب گیتار مینوازد. متأسفانه این مادر مهربان مبتلا به سل است (معروف است که بیماری سل بیماری رمانتیکهاست!)
خانواده به دلیل وجود مادری بیمار و خسته و پدری که نهتنها اهل آن شهر نیست، بلکه ترشرویی و خست و عزلتطلبی او مانع نشستوبرخاست با مردم است، با دیگران معاشرت زیادی ندارد. مادر بالاخره مجبور میشود که خانه را برای درمان و استراحت ترک کند و این ضربهی بزرگی برای پسرکی دهساله است که به مادر وابستگی زیادی دارد. فئودور همیشه از او مهربانانه و عاشقانه یاد میکند و خطوط شخصیتیای که در تعدادی از پرسوناژهای زن او میبینیم از آن مادر است، بهخصوص اندوه غیرقابلتوصیف که همیشه بر چهرهی مادر بود حاکی از نوعی تندادن به حکم تقدیر و پذیراشدن سرنوشت بود. مادر شش سال بعد فوت میکند و ضربهی دیگری به فئودور که فقط شانزده سال دارد وارد میشود. وی به دنبال این حادثه دچار یک حملهی صرعی میشود. ناگفته نماند که اولین حملهی صرعی او نیز مقارن با تشدید بیماری مادر در سن هفتسالگی بوده است. با تشدید بیماری مادر و بهخصوص مرگ او، خانوادهی داستایوفسکی کمکم از هم میپاشد زیرا بهخاطر نبودن مادر، فئودور در سن یازده یا دوازدهسالگی به شبانهروزی فرستاده میشود. خود فئودور بدون شک لزوم فرار از اتمسفر سرد و تلخ خانهی پدری را حداقل به شکل ناخوآگاه حس میکرده است. در سال ۱۸۳۸ در کنکور مدرسهی مهندسی ارتش قبول میشود و به شهر سن پترزبورگ برای ادامهی تحصیل فرستاده میشود. یک سال بعد پدر نیز خود را بازنشسته میکند و در تنهایی و درخودفرورفتگی در اعتیاد به الکل فرو میرود و احتمالاً بهخاطر رفتارهای خشنش به وضع فجیعی توسط موژیک [۵]در زبان روسی، دهاتی. روستایی. به افراد قدیم روسیه که ریش بلند و لباس ژولیده داشتند اطلاق میشد و آنان گروه … Continue readingهای املاک خود به قتل میرسد.
مطابق شواهد، فئودور جوان از شنیدن این خبر بیشتر احساس نوعی تسکین و سبکباری میکند. در رمان “برادران کارمازوف”[۶] The Brothers Karamazov و از زبان ایوان[۷] Ivan میگوید: «چه کسی مرگ پدر را آرزو میکند؟!» داستایوفسکی پس از پایان تحصیلات، شغل مهندسی در ارتش را قبول میکند ولی یک سال بعد یعنی در ۱۸۴۴ استعفا میدهد و با نوعی احساس آزادی شروع به نوشتن میکند. در دوران شبانهروزی و سپس تحصیلات مهندسی، فئودور باهوش و مصمم و کنجکاو تنهایی و کمبودهای خود را با مطالعه پر میکند و با تاریخ و ادبیات روس و اروپا بیشازپیش آشنا میشود. به همین ترتیب فئودور بهخاطر مشرفبودن منزلشان به بیمارستان مستمندان مسکو با مردم عادی و فقیران و مستمندان که نمونهی کامل و بارز ملت روس بودند آشنا بود. فئودور از این تجربهها بعدها در بازسازی شخصیتهای رمانهایش بهخصوص ازنظر روانشناسی استفادهی کامل میبرد. موقعی که او شروع به نوشتن میکند، یعنی پس از مرگ پدر و پایان تحصیلات و کنارگذاشتن مهندسی با وجود سن پایین (بیست و چهارسالگی) نویسندگان بزرگ روس را میشناسد و با نویسندگان بزرگ دنیا و بهخصوص اروپا نیز آشناست. آشنایی او با زبان فرانسه باعث میشود که حتی به ترجمهی رمان غمانگیز و رمانتیک “اوژنی گرانده”ی[۸] Eugenie Grandet بالزاک[۹] Balzac بپردازد که در سال ۱۸۴۳ منتشر میشود؛ یعنی سه سال قبل از انتشار رمان “مردمان حقیر”[۱۰] Poor Folk ، اولین رمان داستایوفسکی، که شهرت خود را از آن دارد. رمان مردمان حقیر در ۱۸۴۶ منتشر میشود. موضوع آن رابطهای روحی و عاشقانه بین یک زن و مرد جوان عادی و محقر با روحی اصیل و بزرگ است؛ دختری رؤیایی و بیآلایش را نامزد مردی ثروتمند و متنفذ کردهاند. “مردمان حقیر” چه میتوانند بکنند؟ رمان بر پایهی دردها و رنجهای دو انسان شریف ولی ناتوان در مقابل قراردادهای اجتماعی جابر بنا شده است. همینطور ازطریق آن فقر و فلاکت سیاه مردمان سالهای ۱۸۴۰ سن پترزبورگ را از نظر میگذرانیم.
این اثر پرقدرت و دراماتیک تحسین یکپارچهی منتقدین را برانگیخت و میگویند که خواندن آن “نکراسف” [۱۱] NekrassoV شاعر و روزنامهنگار معروف روسی را به گریه انداخت و بعضیها او را “گوگول” [۱۲] Gogol جدید نامیدند. با این رمان واقعیتگرا که شخصیتهای آن را اساساً مردم عادی کوچهوبازار تشکیل میدادند درحقیقت آنچه را “انگلس” [۱۳] Engels در سال ۱۸۴۳ بهعنوان انقلاب کامل فرهنگی در اروپا پیشبینی کرده بود توسط داستایوفسکی در رمان روس به وقوع پیوست. انگلس پیشبینی کرده بود که دوران قهرمانبودن پرنسها و پرنسسها به پایان رسیده است.
طی همین سال رمان “دوگانگی” [۱۴] The Double منتشر شد که انتقادات ضدونقیضی را برانگیخت و چندان معروف نشد. این رمان به شکلی، مطالعهی روانشناختی عمیق جوانی است که نهتنها در انتخاب خواستهها و دانستنیها و ارزشهای شخصی درونی خود و ارزشها و قراردادهای رایج اجتماع جبار و حاکم در میماند بلکه بهطرف یک دوگانگی شخصیت سیر میکند. شدت عدم احساس امنیت به حدی است که انتخاب را غیرممکن میسازد. این احساس عدم امنیت فردی بهخاطر جو پلیسی و وحشتی که بر اجتماع حاکم است در رمان “صاحبخانه” [۱۵] The Landlady که طی همین سالها نوشته شده نیز کاملاً مشهود است.
“بلینسکی” [۱۶] Belinsky منتقد ادبی و هنری، کتاب دوگانگی را ازنظر عمق افکار و قریحه نوعی خلاقیت برتر میداند. خود نویسنده نیز بین آثارش، دوگانگی را ترجیح میداد و آن را دوست میداشت. با انتشار اولین رمانها و کسب شهرت سریع، فئودور جوان به مجلسهای سن پترزبورگ راه یافت. در یکی از این مجلسها با دختر زیبا و نویسندهای به نام “آودوتیا”[۱۷] Avdotya آشنا میشود و بلافاصله به او دل میبندد که بهاحتمال زیاد این اولین عشق جوانی او بود. این اولین احساس ایدئال زیبایی و عشق زمان جوانی ناکام ماند ولی فراموش نمیشود زیرا آثار آن را بعد از بیست و پنج سال در تصویر روحی، جسمی و شخصیت “آناستازیا”[۱۸]Anastasiaی رمان “ابله”[۱۹] The Idiot پیدا میکنیم.
سال ۱۸۴۹ سال زندان و محاکمهی اوست. در اولین حکم، محکوم به اعدام میشود و تا پای جوخهی تیرباران نیز میرود (ضربهای دیگر) ولی تزار او را میبخشد و حکم او به پنج سال تبعید و کار اجباری در سیبری تقلیل مییابد؛ جایی که کنار سختیها، سرما، گرسنگی، و بیماری، سفرهی رنگینی از مردمشناسی در مقابل او پهن است. مسلماً بدون زندگیکردن با مردمِ تبعیدگاه نمیتوان به قسمتهای روشن و تاریک روانشان دست یافت و داستایوفسکی بدون تردید برای خلق بسیاری از قهرمانهای رمانهای خود از تجربهی این سالهای تلخ بهره برده است. او طی سالهای تبعید نیز از نوشتن دست برنمیدارد. رمانهای “کودک و قهرمان کوچک” [۲۰] A Little Hero و “ورقپارههای سیبری” [۲۱] The House of the Dead از آن جملهاند.
گرایش و همکاری با جوامع سوسیالیستی و انقلابی کمکم جای خود را به گرایشهای مذهبی و عرفانی او میدهند و از او یک “اصلاحطلب” برای کسب آزادی و عدالت و یک نویسندهی انساندوست و صلحطلب میسازند. رمان دوگانگی در این زمینه نقطهی عطفی است. در رمانهای دیگر او مانند “فریفتگان”[۲۲] Demons گذرهای متعددی بین سوسیالیسم و مسیحیت از خلال شخصیت مهندس “کیریلف” [۲۳] Kirillov به چشم میخورد. اواخر زندگی نیز طبق نظر زندگینامه نویس بزرگ روس “لئونید گروسمان”[۲۴] Leonid Grossman بحث کهنهای دربارهی مسیحیت و سوسیالیسم که در زمان جوانی بین او و “بلینسکی” در گرفته بود همچنان در ذهنش ادامه پیدا میکند و تمام عمر افکار و آثار او را تحتتأثیر قرار میدهد. حملههای صرع او در تمام این دوران در شرایط زندگی بسیار دشواری که دارد تشدید پیدا میکنند.
در سال ۱۸۵۴ با خانمی آشنا میشود و چند سال بعد با او ازدواج میکند. این دوستی و وصلت بیشتر بر غمهایش میافزاید و در نوشتههایش از آن زن بهعنوان موجودی طماع و سطحی و سبک سر یاد میکند، ولی زندگی سرشار از ناملایمات و بدبختی او را از نوشتن بازنمیدارد. در سال ۱۸۵۹ بالاخره با لغو تبعید او موافقت میشود و به سن پترزبورگ بازمیگردد ولی کماکان تحت نظر پلیس باقی میماند. در این شهر دوباره با محفلهای ادبی و هنری رابطه برقرار میکند و حتی یک بار در یک نمایشنامهی تئاتر بازی میکند. این محفلها برای آزادی هنر و ادبیات به معنی کامل آن مبارزه میکردند و روزنامه را پایهای اساسی برای نشر و توسعهی ادبیات بین مردم میدانستند. بدین علت بود که با کمک آنها مجلهی “زمان” [۲۵] Vremya (Time) به وجود میآید. در این ده سال زندان و تبعید و دوری از محیط واقعی خود (ادبی و هنری) نویسندگان برجستهی دیگر روسی بیشازپیش روی صحنه آمدند؛ “تولستوی”[۲۶] Tolstoy ، “تورگنیف” [۲۷] Turgenev و… که هرکدام سبک واقعگرایانه و انتقادی خاص خود را دارند. داستایوفسکی نیز دوباره به دنبال سبک جدیدی برای نوشتهها و رمانهای مردمی خود میگردد و اینکه چگونه آنها را بهصورت رمان پاورقی در مجلهی زمان انتشار دهد. رمان “تحقیرشدگان و آزردگان” [۲۸] The Insulted and the Injured و “خاطرهی خانهی مردگان” [۲۹] Notes from the House of the Dead اولینبار به این شکل انتشار مییابند. اولی ملودرامی[۳۰] Melodrama است مردمی و داستان عشقی نگونبخت که در محیط بیمار و ناسالمی به وجود میآید و دومی مجموعهای از تصویرها و پرترهی زندانیانی است که نویسنده طی تبعید و دوران زندان خود در سیبری با آنها برخورد یا زندگی کرده است. خود او دربارهی آن میگوید «چقدر کشف طلای شخصیت عمیق و قدرتمند و باشکوه بعضی از آنها در زیر سیاهی مطبوع است!» داستایوفسکی از نویسندگانی است که دو بعد روانشناختی شخصیت قهرمانهای خود، “سیاهی و سپیدی” را به بهترین شکل ترسیم و تجزیه و تحلیل مینماید و به دنبال علتهای بیرونی و محیطی آن میگردد. تورگنیف صحنههای این کتاب را با “صحرای محشر”[۳۱] Purgatory کتاب “کمدی الهی” [۳۲] Divine Comedy دانته [۳۳] Dante مقایسه کرده است.
مجلهی زمان باوجوداینکه در مدت کوتاهی پنج هزار آبونه پیدا کرد در پس شلوغیها و شورشهای سن پترزبورگ در ۱۸۶۳ توقیف شد و داستایوفسکی اینبار و برای احتیاط از روسیه دور میشود و در فرانسه به دختر جوان و باهوشی که عاشق اوست ملحق میشود. بازی در کازینو او را بهشدت به خود جلب میکند؛ فقر و بیپولی ازطرفی و جذبهی بردهای بیحساب ازطرف دیگر در او وسوسهی بازیکردن و قمار را به وجود میآورد و در این عرصه بالاخره بازنده میشود. طی این گشت اروپایی به همان اندازه که فرهنگ، هنر، معماری و مردمسالاری آنها را میستاید، از فقر، فساد، نظام سرمایهداری و بورژوازی[۳۴] Bourgeoisie شان انتقاد میکند.
به نظر میرسد که در سفرش به لندن ملاقاتی نیز با “باکونین”[۳۵] Bakunin انقلابی و آنارشیست[۳۶] Anarchist معروف و یکی از اعضای “انترناسیونال اول”[۳۷] First International داشته است. به طور کلی سال ۱۸۶۳، ۱۸۶۴، ۱۸۶۵ سالهای بسیار بدی برای او هستند. طی این سالها برادر و همسر اولش را از دست میدهد، مجلهی زمان از انتشار میافتد و زن موردعلاقهاش از ازدواج با او سرباز میزند. در این سالها فقر مادی هم به او فشار میآورد؛ طلبکاران و رباخواران به او هجوم میآورند؛ طوری که در ۱۸۶۵ زندگی او به حراج گذاشته میشود. در این فاصله روزنامهی دیگری را به نام “دوران”[۳۸] Epoch منتشر میکند که آن نیز به فاصلهی کوتاهی بهخاطر مسائل مالی تعطیل میشود. “جنایت و مکافات” [۳۹] Crime and Punishment در سال ۱۸۶۶ منتشر میشود که داستان جوان پرشور و متوهمی است به نام “راسکولینکف” [۴۰] Raskolnikov که خود را موظف میداند برای برقراری “عدالت” خانم پیر رباخواری را به قتل برساند و عمری را در عذاب و درد روحی و مکافات بگذراند. این رمان بینشهای مذهبی و عرفانی و شاید بتوانیم بگوییم بهنوعی “وجودگراییِ”[۴۱] existentialism نویسنده را نشان میدهد و بعضی معتقدند که این نوشته، الهامبخش رمان “مسخ” [۴۲] The Metamorphosis “کافکا”[۴۳] Kafka بوده است. “نیچه”[۴۴] Nietzsche فیلسوف بزرگ آلمانی آثار داستایوفسکی را ستایش میکند؛ بهخصوص درمورد این کتاب میگوید: «داستایوفسکی تنها کسی است که به من مطالبی از روانشناسی آموخت!» رمان از خلال پرسوناژهای متعدد و رنگارنگ از مطالب دیگر فلسفی و اجتماعی نیز صحبت مینماید و حتی در عین طرد سوسیالیسم[۴۵] Socialism از سیستم سرمایهداری که در حال به وجود آمدن در روسیهی آن روز است نیز بهشدت انتقاد میکند.
رمان “قمارباز”[۴۶] The Gambler که طرح آن مدتها بود در ذهنش رخنه کرده بود در همین زمان منتشر میشود. برای دیکتهکردن این رمان خانم تندنویس جوانی را استخدام کرده بود به نام “آنا اسنتیکین”[۴۷] Anna Snitkina . این همکاری و همنشینی بالاخره در سال ۱۸۶۷ منجر به ازدواج میشود. در شب ازدواج او دچار حملهی صرعی سختی میشود. این رمان به شکلی پرترهی خود نویسنده است و از تجربهی شخصی او در قمار حکایت میکند. این رمان بارها سوژهی سینماگران بوده است؛ اولینبار توسط “لویی داگن” فرانسوی در ۱۹۳۸، “کلود آتان لارا”[۴۸] Claude Autant ـ Lara دیگر فیلمساز فرانسوی در سال ۱۹۵۸و بالاخر ه فیلم تلویزیونی در ۱۹۶۲ توسط “فرانسوا ژیر”. زوج داستایوفسکی تصمیم میگیرد که مدتی از روسیه دور باشد تا شاید در غربت تالم و غم، عزاها و شکستها و فشارهای مالی و بدهیها که کشش وحشتناک و بیمارگون فئودور برای بازی و قمار آن را بسیار وخیم کرده است تسکین پذیرد. این مهاجرت چهار سال طول میکشد.
رمان ابله در ۱۸۶۸ منتشر میشود. در این رمان اجتماع فئودال[۴۹] feudal و پولپرست و بیمار روسیهی تزاری را میبینیم که در آن، جایی برای پرنس ورشکسته “میشکین”[۵۰] Myshkin که جوان خوشقلب و مصروعی است و کدهای اجتماعی رایج را نمیداند (احتمالاً خود نویسنده) و “آناستازیا” دختر جوان، باهوش، پاک و رمانتیک نیست؛ هر دو فنا میشوند و داستان به درام ختم میشود. در همین سال اولین فرزند او متولد میشود که چند ماهی بیشتر زنده نمیماند و خانواده را در غم عظیمی فرو میبرد. داستایوفسکی در نامهای مینویسد «با وجود همهی بدبختیها زندگی را دوست میدارم». از رمان ابله چندین فیلم سینمایی تهیه شده است. یک فیلم فرانسوی با شرکت “ژرار فیلیپ” [۵۱] Gérard Philipe در نقش پرس در سالهای ۱۹۵۰، یک فیلم ژاپنی به کارگردانی “آکیرا کوروساوا”»[۵۲] Akira Kurosawa در سال ۱۹۵۱و یک فیلم تلویزیونی روسی دهساعته در ۲۰۰۳٫
در ۱۸۶۹ فرزند دختری به نام “لیوبوف”[۵۳] Lyubov به دنیا میآید و خانواده به شهر “درسدن” [۵۴] Dresden در آلمان نقل مکان میکند. در همین حال در اروپا و در وطن داستایوفسکی اتفاقهای مهمی میافتد؛ ازجمله “جنگ و صلح” [۵۵] War and Peace اثر پنججلدی تولستوی[۵۶] Tolstoy منتشر میشود که او را هم به فکر نوشتن اثری فناناپذیر میاندازد. “پروس”[۵۷] Prussia به فرانسه لشکرکشی میکند، ۱۸۷۰ همهی اروپا، ازجمله روسیه در التهاب است. نوشتههای این دوران نوعی اخلاقگرایی، عرفان و انساندوستی را توصیه میکند. داستایوفسکی از همفکران سابق و روشنفکران چپ دور میشود. طی این سال شوهر ابدی”[۵۸] The Eternal Husband و سپس در ۱۸۷۱ “فریفتگان” را منتشر میکند. این کتاب بحث و جدل فراوان در اجتماع آن روز به وجود میآورد، درحالیکه امروزه شاید بتوان گفت درحقیقت رمان، انتقادی از همهی ایدئولوژیهاست یا اینکه در هر ایدئولوژیای عدهای “فریفته” میشوند. این اثر در ۱۹۵۹ توسط “آلبرکامو” [۵۹] Albert Camus در پاریس روی صحنه آمد. او در این مورد میگوید با خواندن رمان فریفتگان در تزلزلی طولانی فرورفته است. در ۱۹۸۸ “آندره وایدا” [۶۰] Andrzej Wajda با هنرپیشگی “الیزابل هوپر” [۶۱] Isabelle Huppert از آن فیلمی تهیه کرد و “نائومی کاپون” [۶۲] Naomi Capon در ۱۹۶۹ نیز از آن فیلمی تلویزیونی ساخت.
فریفتگان درعینحال رمانی است سیاسی و الهامگرفته از یک اتفاق سیاسی واقعی (کشتهشدن اشتباهی دانشجوی جوانی توسط یک گروه کوچک انقلابی و مخفی) و بههمریختگیهای اجتماعی و سیاسی سالهای ۱۸۷۰٫ طی این سال داستایوفسکی کمکم به فکر مراجعت به وطن میافتد. او پنجاه سال دارد ولی پیرتر، فرسودهتر و خستهتر به نظر میرسد. در ۱۸۷۱ پسری به نام “فئودور” به دنیا میآید و به او نیروی جدیدی میدهد. تصمیم میگیرد که دیگر قمار نکند و از این “سراب لعنتی” بگریزد. قبل از مراجعت به وطن و از ترس پلیس تزاری با وجود مخالفت همسرش، آنا، همهی نوشتههای زمان مهاجرت خود را میسوزاند. تنها دفترچههایی از این رمانها و نتهایی که برای رمانهای آینده تهیه کرده است توسط آنا حفظ میشوند.
اولین سالهای بازگشت ازنظر مالی بهسختی میگذرند. با بخش ادبی روزنامهی محافظه کار “شهروند” [۶۳] The Citizen همکاری میکند، مسئلهای که مخالفت و انتقاد روشنفکران را برمیانگیزد. در سالهای بعد روزنامهی “یک نویسنده” را درمیآورد که در جهتی “مترقی” سیر میکند. داستایوفسکی، در مراجعت از آلمان، نویسندهای مشهور و محجوب است و حتی برای انقلابیها و سوسیالیستها که قسمتی از افکار فلسفی و محافظهکارانهی او را نمیپسندند، مثل “بلینسکی”، نکراسف[۶۴] NekrassoV ، تولستوی و شخصیتهایی سیاسی چون “پلخانوف”[۶۵] Plekhanov . اروپا در طغیان است و در روسیهی تزاری شورشها، تظاهرات و تروریسم با قدرت مطلقهی تزار دستوپنجه نرم میکنند و در پاریس “کمون”[۶۶] Commune به وجود آمده است؛ ۱۸۷۱٫
در همین سال و در جواب روزنامهنگاری که نظر او را راجع به حوادث فرانسه و “کمون پاریس” سؤال میکند با طفره میگوید «دنیا با زیبایی و توسط زیبایی نجات پیدا خواهد کرد». جوابی که روح “زیباییشناس” او را به معنی کامل کلمه و روان عرفانی او را بهخوبی نشان میدهد. رمان “مرد جوان”[۶۷] The Adolescent دربارهی تأثیر تعلیم و تربیت در زندگی انسانهاست و درعینحال نوعی ستایش از “اصالت نسبی” که انتقادهای زیادی را در جامعهی نویسندگان و روشنفکران برمی انگیزد. رمان شرح زندگی نوجوانی به نام “آرکادی”[۶۸] Arkady است که سرنمون یک جوان روس و مطلع آن دوره است. این نوجوان نتیجهی رابطهی نامشروع “ورسیلف”[۶۹] Versilov مردی فئودال ولی فهمیده، مطلع و کتابخوانده و “سوفیا” [۷۰] Sophia همسر جوان و زیبای یکی از نوکرانش، دهقان پیر و پرهیزکاری به نام “مکار” [۷۱] Makar است که بچه را به طورقانونی بهخاطر عشق به همسرش به رسمیت میشناسد. داستایوفسکی همیشه تصویر اصیلی از زن روس بهخصوص در طبقات متوسط و فقیر میسازد و میگوید «گواینکه زیبایی ظاهرشان زودگذر است ولی زیبایی باطنشان بهخاطر قدرت دوستداشتن عظیم دیرپاست». تم فداکاری در عشق را همیشه در آثار داستایوفسکی میبینیم. در این رمان از خلال شخصیت قهرمانها و اجتماع آشفتهی آن روز روسیه “گسیختگی” روانی داستایوفسکی نیز محسوس است. گسیختگی روحی بین گرایشهای متضاد، از یکطرف دفاع از نظام جابر و اشرافی حاکم و ازطرف دیگر احساس لزوم تغییرهای عمیق و پایهای در مملکت برای روسیهای که آنقدر به آن علاقهمند است. او از فکرهای مترقی و انقلابی خود صرفنظر کرده بود و چاره را در تذهیب فکری و روحی هموطنانش از خلال مذهب و عرفان و زیباییشناسی و ادب و هنر میدانست درحالیکه روسیه عمیقاً چیز دیگر میگفت و میخواست. طی این سالها وضعیت اقتصادی او رو به بهبود و رفاه میرود، آرامشی نسبی پیدا میکند و محبوبیت و معروفیت او عالم گیر میشود. در ۱۸۷۷ نکراسف فوت میکند و داستایوفسکی باوجوداینکه فکرهای سیاسی و اجتماعی غیرهمگون داشتند در تشییع جنازه او شرکت میکند و در خطابهای نکراسف را شاعری عظیم و وطنپرست میداند. وضع سلامتی او زیاد درخشان نیست و حملههای صرعی تشدید پیدا میکند. خوشبختانه طی همین سال به عضویت آکادمی علوم در قسمت زبان و ادبیات انتخاب میشود و غرق شادی میگردد. روزنامهی “یک نویسنده” کماکان منتشر میشود و رمانهای “زن مهربان”[۷۲] A Gentle Creature و “رؤیای یک مرد مسخره”[۷۳] The Dream of a Ridiculous Man منتشر میشوند.
در ۱۸۷۸ پسر دوم او “آلکسی” [۷۴] Alexey در سن چهارسالگی و پس از یک حملهی صرعی بدخیم فوت میکند و این در موقعیتی است که داستایوفسکی مشغول تحریر نگارش رمان بزرگ خود “برداران کارامازوف” است. رمان برادارن کارمازوف به عقیدهی بسیاری شاهکار داستایوفسکی است و بعضی نیز آن را یکی از چند شاهکار دراماتیک تاریخ میدانند. زیگموند فروید [۷۵] Sigmund Freud از آن جمله است. این کتاب نقاشی کامل اجتماع روسیهی آن زمان است. در پلان اول شخصیتهای رمان قرار دارند و در پلان دوم اجتماع درهمریخته و سهمگین آن زمان روسیه. برادران کارامازوف کتابی است اجتماعی و فلسفی و بهخصوص روانشناسی از خلال پدیدهی بزرگ و مخوف و نادر قتل پدر و مهارتی که نویسنده در تعریف و تشریح شخصیتها و باورهای فلسفی و سیاسی آنها دارد. این کتاب رمان تضادهای بنیادی انسانهاست و حتی مکانها، پدر هرزه و رذل در مقابل پدر روحانی، فرشته، “آلیوشا”[۷۶] Ilyusha در مقابل دیو “فئودور پاولویچ”[۷۷] Fyodor Pavlovich ، کاباره و خانهی عیاشی در مقابل دیر و کلیسا و افکار و فلسفهی سوسیالیستی در مقابل فلسفهی مسیحیت. دنیای کتاب بسیار وسیع است و در آن دهها پرسوناژ به چشم میخورند و سبک نگارش آن نیز شاعرانه و مهیج است؛ طوری که میتوان آن را رمان سنتزی دانست که تمام افکار کلیدی و فلسفی داستایوفسکی را در بر میگیرند.
واقعهی مهم پردهبرداری از مجسمهی “پوشکین” [۷۸] Pushkin در مسکو در ششم ژوئن ۱۸۸۰ اتفاق میافتد و به دعوت انجمن دوستداران ادبیات روس خطابهی آغازین را داستایوفسکی ایراد میکند و در مقابل جمعیتی انبوه از تئوریهای خود، ازجمله نقش عظیم و تعیینکنندهی “؟؟های هنری و ادبی و علمی در سرنوشت انسانها دفاع میکند و بهخاطر عشق و اعتمادی که به ملت روس داشت در پایان فکر و آرزو میکند که آزادی کامل در مملکت ما ممکن است”. کتاب برادران کارمازوف و خطابه دربارهی پوشکین در غروب زندگیاش از او یک نویسنده و یک متفکر میسازد. در ۲۸ ژانویه ۱۸۸۱ داستایوفسکی در پی یک خونریزی فوت میکند. عجیب این است که طبق گفتهی همسرش او روز مرگش را میدانست! داستایوفسکی نویسندهای که «با حروف و کلمه قلب انسانها را میسوزاند» درگذشت. در تشییع جنازهی او بیش از سی هزار نفر شرکت کردند.
تجزیه و تحلیل روانشناختی داستایوفسکی و آثارش
امروزه با وجود پژوهشهای متعددی که طی یک قرن دربارهی داستایوفسکی، آثار و قهرمانهای رمانهایش صورت گرفتهاند، هنوز تمام قسمتهای شخصیت بغرنج و مسحورکنندهی او برایمان روشن نشدهاند. همهی پژوهشگران در جستوجوی ریشههای خلاقیت ادبی این نویسنده بودهاند و این سؤال را مطرح کردهاند که آیا بیماری منشاء خلاقیت است یا نوع محیط خانوادگی و شخصیت والدین و ضربهها و اتفاقهای دوران کودکی و نوجوانی ازجمله بیماری مادر، از دست دادن زودرس او، قتل پدر در شرایطی مشکوک یا محیط اجتماعی و سیاسی بیثبات و ناامن و ناسالم آن دورهی روسیهی تزاری که در سن جوانی منجر به زندانیشدن و تبعید او به سیبری گردید؟ میتوانیم با اعتقاد ادعا کنیم که هرکدام از این عاملها بهنوبهی خود ژن خلاق نویسنده را به شکلی آبیاری کردهاند. درمورد بیماری صرع او مطلقاً تردیدی وجود ندارد زیرا ازطرفی خود نویسنده بارها از آن یاد میکند و بعضی از حملهها را با ظرافت و دقت موشکافانه شرح میدهد، ازطرف دیگر نزدیکان و اطرافیان او نیز که شاهد حملهها بودهاند ازجمله مادرش از آن صحبت کردهاند. تعدادی از قهرمانهای رمانهای او نیز دچار حملههای صرعی میشوند مانند “استاوروگین”[۷۹] Stavrogin در “فریفتگان”، “اوردینف” [۸۰] Ordynov در صاحبخانه، “گولیادکین”[۸۱] Golyadkin در دوگانگی و بالاخره “پرنس میشکین” در رمان ابله. نویسنده این حملههای صرعی خاص (روحی و عاطفی) را با اتمسفر عجیب و مرموز و اضطرابآور و گاهی “سورئالیستی” به شکلی استثنایی شرح میدهد و پرواضح است که خود نویسنده از پیش تجربهی این حملهها را داشته است. بدین خاطر و همانطور که قبلاً نیز گفتیم داستایوفسکی مورد توجه خاص متخصصان و پژوهشگران اعصاب و روان قرار گرفته و نوشتههای او به فهم و شناخت حملههای صرعی، این پدیدهی عجیب و مرموز روان انسان کمک بسیار کرده است زیرا این نوع فرصتی که فردی باهوش و استثنایی از “درون” به بیماری خود بنگرد و آن را به قلم آورد در علم کمتر پیش میآید؛ بهخصوص اگر زبردستی و قدرت نگارش و فصاحت نویسندهی بزرگی را داشته باشد که بعد روانشناسی در آثار او جلبنظر میکند. ناگفته نماند که حملههای صرعی نویسنده و شخصیتهای رمانهایش همیشه در شرایط هیجانی و دشوار و دردناک روحی زندگی به وجود میآیند و به داستان جو خاصی میبخشد.
عامل دیگری که در خلاقیت ادبی نویسنده نقش داشته محیط زندگی کودکی با همهی کمبودها و ضربههایش بوده است. مادرش فهمیده و مهربان ولی بیمار بود و خیلی زود پسربچه را از حضور مهربانش محروم کرد. اولین حملهی صرعی او مقارن با وخامت حال مادر و “حادثهای تکاندهنده در زندگی پدر و مادر” بود که چیز زیادی از آن نمیدانیم و میتواند احتمالاً در حد یک “راز مگو”ی خانوادگی باشد که هرگز فاش نشد. بدین ترتیب پسر آرامآرام کینهای از پدر به دل گرفت. قتل فجیع پدر در هجدهسالگی فئودور گواینکه ضربهی تکاندهندهی دیگری بود و همان روزها او را دچار یک حملهی شدید صرعی نمود ولی به نقل قول از نزدیکان در او احساس سبکی و آزادی را به وجود آورد. زیگموند فروید این حملهها را در رابطه با “فانتاسم”[۸۲] phantasm “قتل پدر” یا “پدرکشی” میداند که از فانتاسمهای کهن اسطورهای، کینه و گرایش به “پدرکشی” یا “شاهکشی” در اغلب آثار نویسنده منعکس است و در برادران کارامازوف به اوج دراماتیک خود میرسد.
پس از مرگ پدر و با روحی متلاطم شروع به نوشتن میکند. پدیدهی “مصالحه و کنارآمدن” با واقعیت خود و دنیا با کار و خواندن و نوشتن، فکرکردن و خلقت، خلاءهای روحی و عاطفی او را کموبیش پر میکنند و افسردگی عمیقش را تسکین میدهند. بدین ترتیب در جنبش زندگی قرار میگیرد، شعر و ادبیات روس و دنیا او را بیشازپیش مفتون خود میکنند. پس از موفقیت در امتحان مهندسی و یک سال پسازآن از کار خود استعفا میدهد و امنیت مالی را فدای الهامها و نویدهای بلند پروازانهی روحی و ادبی میکند و در این انتخاب غریزی درحقیقت در جهت حفظ تمامیت وجودی خود گام برمیدارد؛ زیرا انسانی مثل او اگر به خلقت ادبی دست نمیزد با آن گذشته و آن بیماری احتمالاً کارش به جنون میکشید.
عامل مهم دیگری که در حفظ او و خلاقیتش نقش داشته تضادهای شخصیتی عمیق اوست که تا آخر عمر او را راحت نگذاشتند. در محیط اولیهی خانوادگی، مادر هنرمند و مهربان و مذهبی بود و برای پسرش تصویری قابلتقدیس داشت. مستخدمان زن مهربان و از اعماق ملت روس ارتدوکس بیرون آمده بودند، پدر چندان توجهی به مذهب نداشت و مردی لائیک بود.
محیط اجتماعی آن دورهی روسیه، بهخصوص مسکو و شهرهای بزرگ دیگر، آشوبزده بود و دو نیروی متضاد به شکلی ظاهراً نامحسوس در نبرد بودند، ازطرفی دربار و نجیبزادگان و هیئت بهاصطلاح حاکم و پلیس و دیگر نیروهای سرکوب که بهنوعی از تأیید و طرفداری کلیسا بهره میبردند و درعینحال از گرایش عمیق مذهبی ملت روس هم، ازطرف دیگر سوسیالیستها و انقلابیها و نیروهای ترقی خواه دیگر که گرایشهای روشنفکرانه و آزادیخواهانه داشتند. در چنین زمینهی خانوادگی و اجتماعیای است که نویسندهی ما زندگی و رشد میکند و این مطلب تا حدودی علتهای تضادهای روحی و درونی او را به ما نشان میدهد. داستایوفسکی در سالهای اول جوانی و قبل از زندان و تبعید با انقلابیها و سوسیالیستها همکاری نزدیک داشت ولی در بازگشت از تبعید بر عکس توسل به روشهای قهرآمیز را تخطئه میکند و مداح روشهای صلحآمیز و اصلاحطلبانه میشود. انساندوستی و پاکی و عدالت و عشق به مردم همانند حضرت مسیح را تبلیغ میکند طوری که این تضاد و تغییر جهت بسیاری از دوستان و همگامان و روشنفکران را متعجب میکند. چند نکته توجه ما را جلب میکند و به شکلی علتهای این تغییرها و تضادها را به ما نشان میدهند.
نخست اینکه تغییرهای خلقی و شخصیتی فرد مصروع به مراتب شدیدتر از فرد عادی است. نکتهی دیگر تعهد و قولی است که قبل از آزادی به مقامهای پلیس برای دستبرداشتن از همهی فعالیتهای سیاسی مخالف داده و نکتهی سوم اینکه بالاخره مبارزه و انقلاب روزی منجر به “شاهکشی” که معادلی از “پدرکشی” است، میشود و این درست همان فانتاسمی است که کوشیده تا از آن فاصله بگیرد! نکتهی آخر حاکی از این است که سالها زندگی در سیبری و مجاورت دائم با مجرمان مختلف به کشف دو قطب متضاد در هر انسانی انجامیده است، قطب مثبت خدایی و فرشتهوار و قطب شیطانیای که بهنوعی باهم همزیستی دارند و شرایط زمانی و مکانی و اجتماعی است که تفوق یکی از این دو گرایش به دیگری را میسر میسازد. داستایوفسکی خود بر این تضاد و شکاف شخصیتی آگاهی دارد و طی رمان دوگانگی و از خلال شخصیت “گولیادکین” از آن صحبت میکند. داستایوفسکی میگوید: «احساس تضاد و دوگانگی وحشتناک است و میتواند به جنون بینجامد!»
داستایوفسکی بهخاطر شخصیت برجسته و استثناییاش، افسردگی و تضاد خود را با خلق آثار ادبی جبران کرد و شخصیتهای فراموشنشدنی رمانهای او نیز از همین تضادها برخوردارند و میزان شیطانصفتی یا فرشتهواری، شهوت یا پرهیزکاری آنهاست که کاراکتر قوی و جذاب آنها را به وجود میآورد. پرسوناژ ایدئال داستایوفسکی را در “ویکتور هوگو” [۸۳] Victor Hugo نویسندهی فرانسوی همزمان او میبینیم که در عین آفریدن شاهکار ادبی و ابدی “بینوایان”[۸۴] Les Misérables (fre.) = The Miserable (eng.) با همهی دلتنگی و افسردگیای که داشت، توانست مرد سیاسی و اجتماعی بیباکی هم باشد. داستایوفسکی توانست از نگونبختیها و ضربهها و سیاهیهای زندگی و حتی بیماری فراتر رود و در اجتماعی دیگر از خود نویسندهای عظیم بسازد.
Bibliography
L. Grossman Dostoievski ed Francaise Moscou 1970
H. Troyat Dostoievski 1940 Fayard Nouvedi 1960
H. Ey Etudes Psychiatriques Tomett 1954
Bogault Et Descar Petries Dostoievski in Rـ Nerveureg sept 1988
Bercovici Dostoievski Etude Psychopatkolgique Paris 1933
S. Freud. Dostoievski Et Leparricide P.U.F Paris
C.K.J.G.O Et Ds in psychoschoscopie Et Jـ L yon Paris 1993
به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ
پی نوشت ها
↑۱ | Fyodor Dostoyevsky |
---|---|
↑۲ | Moscow |
↑۳ | Saint Petersburg |
↑۴, ↑۷۸ | Pushkin |
↑۵ | در زبان روسی، دهاتی. روستایی. به افراد قدیم روسیه که ریش بلند و لباس ژولیده داشتند اطلاق میشد و آنان گروه خاصی را تشکیل میدادند. ولی بهتدریج این اصطلاح شامل عموم طبقات بیبضاعت و بیسواد و بیتربیت روسیه شد. (نقل از لغتنامهی دهخدا) |
↑۶ | The Brothers Karamazov |
↑۷ | Ivan |
↑۸ | Eugenie Grandet |
↑۹ | Balzac |
↑۱۰ | Poor Folk |
↑۱۱, ↑۶۴ | NekrassoV |
↑۱۲ | Gogol |
↑۱۳ | Engels |
↑۱۴ | The Double |
↑۱۵ | The Landlady |
↑۱۶ | Belinsky |
↑۱۷ | Avdotya |
↑۱۸ | Anastasia |
↑۱۹ | The Idiot |
↑۲۰ | A Little Hero |
↑۲۱ | The House of the Dead |
↑۲۲ | Demons |
↑۲۳ | Kirillov |
↑۲۴ | Leonid Grossman |
↑۲۵ | Vremya (Time) |
↑۲۶, ↑۵۶ | Tolstoy |
↑۲۷ | Turgenev |
↑۲۸ | The Insulted and the Injured |
↑۲۹ | Notes from the House of the Dead |
↑۳۰ | Melodrama |
↑۳۱ | Purgatory |
↑۳۲ | Divine Comedy |
↑۳۳ | Dante |
↑۳۴ | Bourgeoisie |
↑۳۵ | Bakunin |
↑۳۶ | Anarchist |
↑۳۷ | First International |
↑۳۸ | Epoch |
↑۳۹ | Crime and Punishment |
↑۴۰ | Raskolnikov |
↑۴۱ | existentialism |
↑۴۲ | The Metamorphosis |
↑۴۳ | Kafka |
↑۴۴ | Nietzsche |
↑۴۵ | Socialism |
↑۴۶ | The Gambler |
↑۴۷ | Anna Snitkina |
↑۴۸ | Claude Autant ـ Lara |
↑۴۹ | feudal |
↑۵۰ | Myshkin |
↑۵۱ | Gérard Philipe |
↑۵۲ | Akira Kurosawa |
↑۵۳ | Lyubov |
↑۵۴ | Dresden |
↑۵۵ | War and Peace |
↑۵۷ | Prussia |
↑۵۸ | The Eternal Husband |
↑۵۹ | Albert Camus |
↑۶۰ | Andrzej Wajda |
↑۶۱ | Isabelle Huppert |
↑۶۲ | Naomi Capon |
↑۶۳ | The Citizen |
↑۶۵ | Plekhanov |
↑۶۶ | Commune |
↑۶۷ | The Adolescent |
↑۶۸ | Arkady |
↑۶۹ | Versilov |
↑۷۰ | Sophia |
↑۷۱ | Makar |
↑۷۲ | A Gentle Creature |
↑۷۳ | The Dream of a Ridiculous Man |
↑۷۴ | Alexey |
↑۷۵ | Sigmund Freud |
↑۷۶ | Ilyusha |
↑۷۷ | Fyodor Pavlovich |
↑۷۹ | Stavrogin |
↑۸۰ | Ordynov |
↑۸۱ | Golyadkin |
↑۸۲ | phantasm |
↑۸۳ | Victor Hugo |
↑۸۴ | Les Misérables (fre.) = The Miserable (eng.) |