آیا روان کاوی که به درمان فرد می پردازد، می تواند تحلیلی از گروه های اجتماعی و به صورت کلی تر، از جامعه به دست دهد؟
فروید از راه سال ها تحقیق و کار بالینی برای درمان بیماران مبتلا به انواع نابسامانی های روانی، نظریه روان کاوی را تدوین کرد. این نظریه نه تنها شامل کشفیات و مفهوم پردازی های دوران ساز، همچون ضمیر ناخودآگاه در رفتار انسان ها، عقده ادیپ، معنای رویا و تبارشناسی روان نژندی بود، بلکه همچنین تاملات او پیرامون تمدن بشری، هنر و اخلاق را نیز در بر می گیرد…
در نگاه اول به نظر می رسد که روان کاوی تنها شیوه ای برای پایان دادن به رنج های افراد و آلام روحی شان است. اما اگر نگاهی به گستردگی آثار فروید و به خصوص به نوشتارهای به شدت ادبی او بیندازیم متوجه می شویم که روان کاوی علاوه بر ارزش درمانی، ابزاری نیز برای کند و کاو مسائل فرهنگی جوامع بشری است. فروید ادامه دهنده راه افرادی است که انسان را از جایگاه رفیع خودش در عرش اعلی به زیر کشیده اند. در تاریخ بشر، کوپرنیک یکی از این افراد است. کوپرنیک، در سده شانزدهم با انقلابی در کیهان شناسی اثبات کرد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه مانند سایر اجرام سماوی در حال چرخش به دور خورشید است. این نظریه در مقابل دیدگاه هایی که پیش از آن در فلسفه راجع به انسان بود، انقلابی عظیم محسوب می شد که مقام انسان را مقداری زمینی کردو پایین آورد. داروین هم در قرن نوزدهم با “نظریه تکامل” همین کار را کرد، یعنی ضربه ای زد به این که بشر اشرف مخلوقات تلقی می شد و کلا این تصویر از انسان را عوض کرد. فروید باید ادامه دهنده راه کوپرنیک و داروین تلقی شود، چون ثابت کرد که انسان فقط در ظاهر یک موجود بخرد است، اما رفتار و نیات آگاهانه اش در واقع از ضمیر ناخودآگاه نابخرد و خردگریزی که خود بشر نیز به آن اشرافی ندارد، نشات می گیرد…
فروید در مرحله ای از پرورش اندیشه های روان کاوانه اش، دیدگاهی کلان (از فرد به جامعه) به بیماری های اجتماعی پیدا کرد… او مدعی می شود که جامعه شناسی زیرمجموعه روان شناسی است… بحث فروید بسیار مشخص است. به اعتقاد او، امکان ندارد به روان فرد بپردازید بدون این که بخواهید نظری به جامعه داشته باشید. چنین چیزی ممکن نیست. هویت فرد در بافتاری اجتماعی شکل می گیرد…
فروید علوم را به دو دسته تقسیم می کند: علوم طبیعی و روان شناسی. و روان شناسی را نیز دارای دو شقّ می داند: یک شقّ آن روان شناسی محض است از جمله روان کاوی. و شقّ دومش روان شناسی کاربردی است که جامعه شناسی از جمله آن می شود.
اگر جامعه شناسی را شکلی از روان شناسی بدانیم، به طریق اولی می توانیم این گزاره را مطرح کنیم که روان کاوی یکجور روان شناسی اجتماعی است. مثلا “عقده ادیپ” را در نظر بگیرید. این عقده یک پدیده بینافردی است. برای شکل گرفتن عقده ادیپ باید یک گروه سه نفره وجود داشته باشد. در واقع مطابق با سناریو فرویدی، هر مرحله از رشد روانی ـ جنسیِ فرد، توام با فرایندهای اجتماعی رخ می دهد. به عنوان مثال رقابت ادیپی را در نظر بگیرید. رقابت بین پسر و والد همجنسش (پدر)، یا بین دختر و مادرش، با احساسات اجتماعی مانند عشق و تنفر همراه می شود. به بیان دیگر، در چنین رقابتی حس گنهکاری و هراس از مجازات هم به طور ضمنی وجود دارد. این قبیل احساسات که ماهیتی اجتماعی دارند، باید وجود داشته باشند تا عقده ادیپ مصداق پیدا کند. تحلیل این فرایندها و احساسات، شکلی از تلاش برای تحلیل رابطه های اجتماعی است. پس می توان نتیجه گرفت که نظریه روان کاوی از ابتدا واجد بعدی اجتماعی و فرا فردی بوده است
آیا روان کاوی که به درمان فرد می پردازد، می تواند تحلیلی از گروه های اجتماعی و به صورت کلی تر، از جامعه به دست دهد؟
فروید از راه سال ها تحقیق و کار بالینی برای درمان بیماران مبتلا به انواع نابسامانی های روانی، نظریه روان کاوی را تدوین کرد. این نظریه نه تنها شامل کشفیات و مفهوم پردازی های دوران ساز، همچون ضمیر ناخودآگاه در رفتار انسان ها، عقده ادیپ، معنای رویا و تبارشناسی روان نژندی بود، بلکه همچنین تاملات او پیرامون تمدن بشری، هنر و اخلاق را نیز در بر می گیرد…
در نگاه اول به نظر می رسد که روان کاوی تنها شیوه ای برای پایان دادن به رنج های افراد و آلام روحی شان است. اما اگر نگاهی به گستردگی آثار فروید و به خصوص به نوشتارهای به شدت ادبی او بیندازیم متوجه می شویم که روان کاوی علاوه بر ارزش درمانی، ابزاری نیز برای کند و کاو مسائل فرهنگی جوامع بشری است. فروید ادامه دهنده راه افرادی است که انسان را از جایگاه رفیع خودش در عرش اعلی به زیر کشیده اند. در تاریخ بشر، کوپرنیک یکی از این افراد است. کوپرنیک، در سده شانزدهم با انقلابی در کیهان شناسی اثبات کرد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه مانند سایر اجرام سماوی در حال چرخش به دور خورشید است. این نظریه در مقابل دیدگاه هایی که پیش از آن در فلسفه راجع به انسان بود، انقلابی عظیم محسوب می شد که مقام انسان را مقداری زمینی کردو پایین آورد. داروین هم در قرن نوزدهم با “نظریه تکامل” همین کار را کرد، یعنی ضربه ای زد به این که بشر اشرف مخلوقات تلقی می شد و کلا این تصویر از انسان را عوض کرد. فروید باید ادامه دهنده راه کوپرنیک و داروین تلقی شود، چون ثابت کرد که انسان فقط در ظاهر یک موجود بخرد است، اما رفتار و نیات آگاهانه اش در واقع از ضمیر ناخودآگاه نابخرد و خردگریزی که خود بشر نیز به آن اشرافی ندارد، نشات می گیرد…
فروید در مرحله ای از پرورش اندیشه های روان کاوانه اش، دیدگاهی کلان (از فرد به جامعه) به بیماری های اجتماعی پیدا کرد… او مدعی می شود که جامعه شناسی زیرمجموعه روان شناسی است… بحث فروید بسیار مشخص است. به اعتقاد او، امکان ندارد به روان فرد بپردازید بدون این که بخواهید نظری به جامعه داشته باشید. چنین چیزی ممکن نیست. هویت فرد در بافتاری اجتماعی شکل می گیرد…
فروید علوم را به دو دسته تقسیم می کند: علوم طبیعی و روان شناسی. و روان شناسی را نیز دارای دو شقّ می داند: یک شقّ آن روان شناسی محض است از جمله روان کاوی. و شقّ دومش روان شناسی کاربردی است که جامعه شناسی از جمله آن می شود.
اگر جامعه شناسی را شکلی از روان شناسی بدانیم، به طریق اولی می توانیم این گزاره را مطرح کنیم که روان کاوی یکجور روان شناسی اجتماعی است. مثلا “عقده ادیپ” را در نظر بگیرید. این عقده یک پدیده بینافردی است. برای شکل گرفتن عقده ادیپ باید یک گروه سه نفره وجود داشته باشد. در واقع مطابق با سناریو فرویدی، هر مرحله از رشد روانی ـ جنسیِ فرد، توام با فرایندهای اجتماعی رخ می دهد. به عنوان مثال رقابت ادیپی را در نظر بگیرید. رقابت بین پسر و والد همجنسش (پدر)، یا بین دختر و مادرش، با احساسات اجتماعی مانند عشق و تنفر همراه می شود. به بیان دیگر، در چنین رقابتی حس گنهکاری و هراس از مجازات هم به طور ضمنی وجود دارد. این قبیل احساسات که ماهیتی اجتماعی دارند، باید وجود داشته باشند تا عقده ادیپ مصداق پیدا کند. تحلیل این فرایندها و احساسات، شکلی از تلاش برای تحلیل رابطه های اجتماعی است. پس می توان نتیجه گرفت که نظریه روان کاوی از ابتدا واجد بعدی اجتماعی و فرا فردی بوده است