تباهی در تبانی: زیر پوست ضمیر آگاه تمدن
به نام خداوند جان و خرد
یادداشت چهارم از صد و هفتاد و شش
هایپِشیا؛ تباهی در تبانی: زیر پوست ضمیر آگاه تمدن
ساینیوسیس: بانو، سالها پیش، شما به ما آموختید که اگر دو مقدار، با مقدار سومی مساوی باشد، آنها همه باهم مساوی هستند [۱]اشاره به اصول متعارف هندسهی اقلیدوسی دارد.، به خاطر میآورید؟ هایپِشیا: بله ساینیوسیس: (خوب) هر سه نفر ما، افراد خوبی هستیم. (درنتیجه) شما به همان اندازه مسیحی هستید که ما هستیم.هایپِشیا: ساینیوسیس، تو درمورد چیزی که ایمان داری سؤال نمیکنی، تو نمیتوانی سؤال کنی، اما من باید سؤال کنم.[۲]بخشی از دیالوگ فیلم آگورا، هنگامی که اریتسیس (فرماندار) و ساینیوسیس (کشیش) در تلاش هستند تا استاد سابق خود را … Continue reading
درک پیچیدگیهای معمای نهفته در دل رویدادهای خونبار و ویرانگری که انسان پیوسته علیه همنوعان خود در طول تاریخ روا داشته بسیار شوکهآور است. اغلب این رویدادهای اسفناک در هیبتهایی متفاوت و با پویاییهایی [۳]پویایی ترجمهی واژه داینامیک است و در روانکاوی به معنی تأثیر متقابل دو یا چند نیروی متضاد بر هم اطلاق … Continue reading (نیروهایی) عمدتاً یکسان بارهاوبارها در سطوح خردوکلان تکرار شدهاند. آگاهی نسبت به تبانیهای ویرانگر میان نیروهای مرموز در ضمیر ناآگاه تمدن، میتواند پرده از راز نیروهای پنهان آنها در اجبار به تکرار چنین تاریخی بردارد. از یکسو، برای فهم دقیق و عمیق چنین رویدادهایی، توسل به یک نظریهی تحلیلی دقیق حیاتی است و ازسویی دیگر، تنها با برگزیدن رویدادهای تاریخی مهم و واکاوی عمیق آنها در پرتوی یک نظریهی تحلیلی، امکان نفوذ به ضمیرناآگاه تمدن و پویاییهای (نیروهای) آن میسر میشود.
بدون هیچ تردیدی، برای فریضهی بسیار دشوار انسانبودن، چارهای جز نگریستن به میراث مشترک (غرایز) خود با دیگر گونهها و درک اهمیت مهار چنین میراثی باقی نمیماند. تنها با درک و پذیرش قدرت غرایزی که میتوانند در تیغ تیز ایدئولوژیها، خونبارتر از خود غرایز تَجلی یابند قادر خواهیم بود به طور سازندهای آنها را رام نماییم و در خدمت فریضهی دشوار انسانیت به کار گیریم. [۴]شاملو بهخوبی فرایند دگرگونی غرایز را اینچنین بیان میکند؛ “لبانت به ظرافت شعر، شهوانیترین بوسهها را … Continue reading
برای مثال، روانکاوی به ما میآموزد که چگونه در فرایند رشد و تحول، میتوانیم با مَهار بهینهی غرایزی چون خشم و میل جنسی، فضیلتهایی مانند شجاعت، بلندهمتی، صمیمت و عشق را پرورش دهیم، فضائلی که در راستای فریضهی دشوار انسانشدن و انسان باقی ماندن، حیاتی هستند. این در حالی است که لگامگسیختگی چنین غرایزی به نوعی پرخاشگری و شهوترانی ویرانگر میانجامند و در تقابل با تمدن و انسانیت قرار میگیرند. ازسوی دیگر نادیدهگرفتن ظرفیتهای نهفته در عواطفی مانند خشم و میل جنسی و سرکوب پایدار آنها، میتواند به فقدان فضیلت منشأ اثر بودن (عاملیت) و صمیمت بینجامد که برای سرزندگی و نوعدوستی انسان ضروری هستند. درنتیجه اگر آدمی در بافت روابط انسانی سالم، به قانون مهار غرایز گردن نهد و زبان را جایگزین واکنشی ویرانگر نماید، به دگرگونیهای سازندهای در غرایز نائل میگردد که او را قادر میسازد تا آنها را در راستای رسالت دشوار انسانیت به خدمت گیرد.[۵] آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعهی فال به نام من دیوانه زدند. اما به میزانی که آدمی در این راه ناکام بماند، اسیر ویرانگری غرایز باقی خواهد ماند.
خطر فاجعهی برخاسته از غرایز بدوی آدمی، زمانی بسیار ویرانگرتر، خونبارتر و بیرحمانهتر خواهد شد که به تیغ تیز ایدئولوژی مسلح گردد. اکنون در تَبانی میان نیروی غرایز و تیغ تیز یک ایدئولوژی، هرگونه تَباهی شومی، حتی به مسلخ کشاندن انسان فرهیختهای چون “هایپِشیا” نیز میتواند مقدس جلوه کند. هایپشیا متولد نیمهی دوم قرن چهارم میلادی است. او فیلسوف، منجم و ریاضیدان است و از او بهعنوان نخستین زن ریاضیدان برجستهی تاریخ یاد میشود. هایپشیا استاد فلسفه، نجوم و ریاضی در شهر اسکندریه بود. او در طول زندگیاش بهعنوان یک معلم و پژوهشگر بزرگ شناخته میشد و تمام عمر خود را صرف فراگیری و آموزش فلسفه، ریاضی و نجوم کرد.
هرچند از مدتها پیش، نیروهای نهفته در تراژدی مرگ انسانهای فرهیخته، به دست غرایز خصمانه در آستین جهل مقدس، ذهن من را درگیر خود کرده بود، اما درنهایت اشتیاق معوق من برای تشریح روانکاوانهی چنین رویدادهای دهشتناکی با برگزیدن داستان زندگی هایپشیا و فیلم “آگورا”، محقق گردید. آگورا شاهکاری است که هنرمندانه، فرو رفتن در ضمیر ناآگاه تمدن را به تجربهای گریزناپذیر مبدل میکند و آدمی را در عمق هزار و ششصدسالهی تاریخ هستی خود غوطهور میسازد. سفر بسیار تلخی که ما را بیرحمانه، نهتنها آنسان که سزاوار آن هستیم، بلکه آنگونه که بهشدت نیازمند آنیم به میعادگاهی فرا میخواند تا بنگریم که غرایز بدوی انسان در لباس ایدئولوژی چه فجایع غمانگیز و دهشتناکی میآفریند.
نظریهی روانکاوی آشکارا به ما نشان میدهد که چگونه نیروی لگامگسیختهی غرایز بَدوی در هیبتهایی متفاوت با نیروهای عمدتاً بدخیم و کمابیش مشابه، نسلبهنسل و قرنها تاریخ را درمینوردد و امروز در پیش پای ما ظاهر میشود. همینجا باید تأکید کنم که در تجربهی من کمتر رویداد تاریخی دیگری، به خوبی داستان زندگی هایپشیا، به طور نمادین روح تراژدی هستی انسان دیروز، امروز و فردا را احضار میکند.
من نه دقیقاً به انگیزهی کارگردان، “آلخاندرو آمنابار” در معماری هنرمندانهی این اثر بیهمتا آگاهم و نه انگیزهی او تأثیری در چشمانداز تحلیلیام از آگورا خواهد داشت. هرچند اینجا هدف بررسی نیت کارگردان نیست، اما احتمالاً زاویهی دینستیزانهی دوربین آمنابار از چشم انسانهای فرهیخته در سرتاسر آگورا پنهان نمیماند. اگرچه به نظر میرسد که دوربین آمنابار سوگیرانه تصویری کاملاً علمستیز از ماهیت ذاتی دین به نمایش میگذارد و بتپرستی را بستری سازگارتر از دین برای علم معرفی میکند، باوجوداین آگورا همچنان در رسالت نهایی خود موفق بوده است.
میدانم که این تحلیل از آگورا، احتمالاً به همان اندازه که به مذاق افراد متعصب مذهبی ناخوشایند خواهد بود، در کام افراد دینستیز نیز تلخ تجربه خواهد شد. اما در این یادداشت، تنها تعهد به تحلیل این رویداد واقعی از یک چشمانداز عمیق و دقیق در بستر یک نظریهی علمی اهمیت دارد. این یادداشت هرچند با اشاره به فیلم آگورا آغاز میشود ولی به طور کلی مبتنی بر شواهد یک رویداد تاریخی است. امیدوارم که در کاربست نظریهی روانکاوی برای بازبینی و تفسیر علمی این رویداد تاریخی دهشتناک از سوگیریهای اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک گریزناپذیر به اندارهی کافی در امان مانده باشم. من صرفاً میخواهم در پرتوی یک نظریهی علمی در منشور آگورا تصویری دقیق از هستی آدمی ترسیم کنم که رویارویی واقعی با آن تنها مستلزم شجاعتی برای کنارزدن پردهی زمخت باور و تعصب است.
قویاً بر این باورم که آگورا آینهای تمامنما برای نگریستن در پیکر هر جامعه یا هر فردی در هر عصری فراهم میکند. هایپشیا نهتنها فانوس روشنایی و دانایی بندر اسکندریهی مصر در جنوب امپراتوری پهناور روم شرقی بود، بلکه به همان اندازه، فانوس روشنایی و دانایی دریای تاریک و متلاطم انسانیت امروز ما نیز هست؛ فانوسی که ممکن است فراموش شود ولی هرگز خاموش نخواهد شد.
بررسیهای تاریخی قرن چهارم و پنجم میلادی نشان میدهند تا زمانیکه “تئوفیلوس” اسقف اعظم اسکندریه در قید حیات است، کشیشها، نخبگان مدنی و فیلسوفانی چون “ساینیوسیس” به طور نسبی قادر هستند کنار هم کار کنند. البته شواهد تاریخی نشان میدهد در ۳۹۱ میلادی، امپراتور “تئودوسیوس” که سخت تحت فشار “تئوفیلوس” بوده است، به روش خصمانهای تمام ادیان کفرآمیز را در سراسر روم ممنوع اعلام میکند. در پانزدهم اکتبر ۴۱۲ میلادی پاپ تئوفیلوس، به دلیل بیماری فوت میکند. اما این امر زمانی رخ میدهد که تئوفیلوس هنوز نتوانسته است موقعیت برادرزادهی خود، “سیریل” را بهعنوان جانشین تثبیت کند. با مرگ تئوفیلوس، جدال سر رهبری مسیحیان بین سیریل و رقیبش “تیموتی” بالا میگیرد و درنهایت پس از سه روز نبرد خیابانی میان طرفداران این دو کشیش، غائله با حمایت نظامیان از سیریل خاتمه مییابد. سیریل جایگاهش مانند پاپ تئوفیلوس محکم نیست، او فرد تندمزاج و ناشکیبایی است که هر اعتراضی را با سرکوب و خشونت پاسخ میدهد. بهتدریج به دلیل افزایش تنش میان فرماندار “اُریستیس” و سیریل با کشتهشدن یکی از هواداران سیریل به نام “هیراکس”، قدرتنماییهای خیابانی و نیابتی میان آن دو بهگونهای بالا میگیرد که درنهایت قربانی اصلی شعلههای آتش آن کسی جز هایپشیا نیست. پیروان سیریل رابطهی اُریستیس با هایپشیا را بهعنوان پاشنهی آشیل فرماندار نشانه میگیرند و شایعه میسازند که هایپشیا، فرماندار اریستیس را جادو کرده و مانع آشتی او با سیریل شده است.
سیریل، جانشین اسقف اعظم اسکندریه خوب میداند تا زمانی که هایپشیا را بهعنوان مشاور برجستهی اریستیس، که حاکم وقت اسکندریه است، از میان برندارد، در جدال میان تمامیتخواهی مسلح به دشنهی ایمان مسیحیان و قدرتطلبی فرماندار اریستیس، ناکام خواهد ماند. به نظر میرسد که سیریل ریشهی اصلی این ناکامی را در رایزنیهای اریستیس با هایپشیا میداند. اما هایپشیا دانشمندی فرهیخته است که باور به تأمل، تَفرُّد و دگراندیشی دارد و مخالف جنگ و خونریزی است. درنتیجه سیریل برای از پای درآوردن هایپشیا و کنارزدن اریستیس در لباس ایدئولوژی به دسیسهای بسیار ضداخلاقی و ضدانسانی متوسل میگردد.
ازآنجاکه آگورا مبتنی بر یک رویداد واقعی اسفناک تاریخی انکارناپذیر است، تصویر دقیقی از پیامد گریزناپذیر سیطرهی غرایز، در لباس مبدل ایدئولوژی فراهم میکند تا نیک بنگریم که چگونه قدرتطلبی و تمامیتخواهی اسقف اسکندریه و همقطارانش ازطریق تبانی با جهل مقدس عوام، زن دانشمندی به نام هایپشیا، که نماد خردورزی، آزادگی و احترام به دگراندیشی است را با دشنهی تیز ایمان مسیحیان فریبخورده به مسلخ تمامعیار تباهی انسانیت میکشاند. در مارس ۴۱۵ میلادی، این افراطیون مسیحی لگامگسیخته، به سرکردگی فردی به نام “پیتر“، ابتدا هایپشیا را سنگسار میکنند، چشمانش را از حدقه درمیآورند، جسد او را در شهر بر روی زمین میکشند و سپس بدن او را قطعهقطعه میکنند و آنگاه پایکوبانه و شادیکنان بقایای بدن او را در مکانی به نام “سیناریون” در آتش میسوزانند تا در گمراهی گمان خویش، پدر، پسر و روحالقدس را خرسند سازند. درحالیکه ما همه میدانیم نیت شوم سیریل تنها نائلشدن به یک قدرت حکمرانی بلامنازع برای سیطره بر سراسر اسکندریه است، نه قدمبرداشتن در راه پیامبری که بر صلیب، آنگونه که در روایات تاریخی شنیدهایم، از پروردگار خویش برای آنهایی که او را به صلیب کشیدهاند طلب آمرزش میکند.
نیرنگ خونین سیریل هشدار میهد که لگام جامعه و بشریت چه در دستان غرایز بَدوی آدمی، چه در دستان سیطرهی مطلق ایدئولوژی باشد، این هر دو قادرند تا در لباسهایی متفاوت، سر از ویرانهی واحدی درآورند. ویرانهای که نهتنها فرسنگها از فریضهی دشوار انسانبودن فاصله دارد، بلکه اساساً انعکاس ابتذال ناشی از تبانی غرایز لگامگسیخته با سیطرهی تمامیتخواهی ملبس به ردای مقدس مسیحیت است. تباهی ناشی از چنین تبانی شومی، دقیقاً همان است که آلخاندرو آمنابار از یکسو به طور نمادین در تبدیل کتابخانهی بزرگ اسکندریه به یک طویله و ازسوی دیگر در به مسلخ کشاندن وحشیانهی هایپشیا آن را در آگورا بهخوبی به تصویر کشیده است.
فارغ از نیت برخاسته از ضمیر آگاه یا ناآگاه آلخاندرو آمنابار، او در تبیین روانکاوانهی داستان هایپشیا، ماهرانه تبانی ویرانگر میان شخصیتهایی که نماد غرایز و ایدئولوژی هستند را علیه شخصیتی (هایپشیا) که نماد خردورزی و انسانیت است به نمایش گذاشته است. آگورا بهخوبی صحنهی تبانی پویاییهای (نیروهای) بدخیم غرایز و ایدئولوژی در به تباهی کشاندن بشریت را مجسم کرده است. چون پرداختن به جزئیات پویاییهای (نیروهای) میان شخصیتهای مختلف آگورا فراتر از ظرف این یادداشت است و هدف این نوشته در وهلهی اول نقد آگورا نیست، تنها به یکی از این شخصیتها اشاره میشود. برای مثال، در این فیلم، آمنابار نشان میدهد چگونه بردهای به نام “داووس“، از چالهی بردگی انسانی به چاه بردگی جهل مقدس میافتد ولی درنهایت در یک تنگنای دشوار اخلاقی میان تعصب کورکورانه و انسانیت، با انتخاب دومی، خود را به معنای واقعی از بردگی رها میکند.
چون هیچ واژهای برای توصیف عمق چنین فجایع غیرانسانیای در قاموس آدمی وجود ندارد و انسان هرگز قادر به خلق واژهای در حجم چنین تجربههایی نخواهد بود، طبیعت او را به سازوکار گریستن، برای رهایی از زهر چنین هیجانهایی مسلح کرده است. آلخاندرو آمنابار با متوسلشدن به این سند تاریخی خاکخورده و احضار روح زمانهی هایپشیا، آینهای صیقلخورده پیش روی ما میگذارد تا فارغ از آنچه او در آگورا به نمایش گذاشته، نگاهی به چهرهی واقعی خود، جامعهای که در آن زندگی میکنیم و دولتمردانی که ادارهی جهان امروز را به آنها سپردهایم، بیندازیم. ما نهتنها باید به تئوفیلوسها، هایپشیاها، سیریلها، اریستیسها، ساینیسیوسها، پیترها و داووسهای زمانه خود بیاندیشیم، بلکه باید به دستهایی بنگریم که با تبانیهای بدخیم، برای زمانهی ما تباهی به ارمغان میآورند و هایپشیاهای زمانه را بیرحمانه به مسلخ سرکوبی، خفقان و مرگ میکشانند.
بعد از مرگ هایپشیا، فرماندار اریستیس از مَسند قدرت برکنار میشود و سیریل درنهایت بهعنوان اسقف اعظم، قدرتی مطلق و بلامنازع در اسکندریه به دست میآورد. قضاوت منصفانه درمورد اینکه چه بر یهودیان و بتپرستان گذشته است را به مطالعهی شما در تاریخ متروک ابتدای قرن پنجم میلادی واگذار میکنم، ولی اینکه بعدها سیریل در زمان مرگ بهعنوان قدیسی بزرگ معرفی میگردد، میتواند در هر انسانی شعلههای آتش خشمی را برانگیزد که در امان ماندن دامن مسیحیت از آن را به تجربهای بعید مبدل میکند.
در پایان باید تأکید کنم که بر اساس این تحلیل روانکاوانه، پیام مهمی که در میدان آگورا در صور تاریخ دمیده میشود و همچنان پس از شانزده قرن طنینانداز باقی میماند، نه نفی ارزش مسیحیت و نه تقابل ذاتی دین با علم است. بلکه پیام واقعی این رویداد دهشتناک، در درک خطر خونبار تجلی غرایز بدوی آدمی در لباس مبدل ایدئولوژی و تبانی آن با جهل مقدس عوام نهفته است. فرجام هایپشیا بهعنوان نمونهای از آینهی خردورزی در تاریخ، خطر تاریکیها و ویرانیهایی برخاسته از تبانی نیروی غرایز با تیغ تیز ایدئولوژی را منعکس میکند. این گونه تبانیها ظرفیت فضیلت دگراندیشی، تفرّد و تمایزیافتگی را به تباهی میکشانند و امکان گریز از گسیختگیهای اجتماعی، دستیابی به یکپارچگی و همزیستی سازنده و سالم را ناممکن میکنند.
پی نوشت ها
↑۱ | اشاره به اصول متعارف هندسهی اقلیدوسی دارد. |
---|---|
↑۲ | بخشی از دیالوگ فیلم آگورا، هنگامی که اریتسیس (فرماندار) و ساینیوسیس (کشیش) در تلاش هستند تا استاد سابق خود را به مسیحیت ملحق کنند و اینگونه از نیرنگ خونبار سیریل، که اسقف اسکندریه است، در امان بماند. |
↑۳ | پویایی ترجمهی واژه داینامیک است و در روانکاوی به معنی تأثیر متقابل دو یا چند نیروی متضاد بر هم اطلاق میشود. |
↑۴ | شاملو بهخوبی فرایند دگرگونی غرایز را اینچنین بیان میکند؛ “لبانت به ظرافت شعر، شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند، که جاندار غارنشین از آن سود میجوید تا بهصورت انسان درآید… کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد. من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.” |
↑۵ | آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعهی فال به نام من دیوانه زدند. |