بسیاری قبل از آنکه فروید یا لکان را روانشناس و روانکاو بشمارند، از فیلسوفبودن آنان سخن میگویند.
متون فلسفی و حتی مذهبی، تغذیهکنندهی اندیشهی آنها بوده است. و میوهی این اندیشه، و تعریفاتی چون فرامن، ساحت سمبولیک، نام پدر، من ایدئال، بیشتر از عالم فلسفه و حتی مذهب قابلپیادهشدناند، تا علم تجربی.
فیلسوف فرانسوی Paul Rioeur در نوشتهی “فروید و فلسفه”، فروید را فیلسوفی میشمارد که با باستانشناسی و حفاری در لایههای غیرفعال حافظه، با زبان سروکار دارد تا علم.
Frank Kermode فروید را اندیشمند “پُستهگل” معرفی میکند، امری که بیتردید خود فروید آن را رد میکرد. Gordon Marino در یک وبلاگ فلسفه با لحن طنزآلودی میگوید “اگر فروید اعتقاد داشت ما میتوانیم خشمگین باشیم بدون آگاهبودن از آن، خودش هم فیلسوفی بود بدون آگاهی داشتن از آن”.
فروید هرچند تلاش فراوان کرد تا با وسواس، علمی به نام روانشناسی با دیوارهایی نفوذناپذیر خلق کند و آن را از بستر فلسفه و اخلاق جدا سازد، اما با فاصلهگرفتن از آن سالها، آن وسواسها و ادعاها کمرنگ شدند، و پیشرفت علوم و ارتباطات، دیوار را سخت نازک، فاصلهها را کمتروکمتر و ارتباط جدی روانشناسی فروید و روانکاوی لکان را به فلسفه آشکارتر کرده است.
امروزه هرچند در حیطهی روانشناسی مدرن، آزمایشگاهها و علوم تجربی جا گرفتهاند، اما درک و تحول روانشناسی و روانکاوی همچنان نمیتواند از تحولات فلسفه بیتأثیر بماند.
دراینمیان، عقبماندن فلسفه از علم واقعیتی است که بیانشدن آن با کلام “هاوکینز”، و برانگیختن عدهای برای افزودنِ پیروزمندانهی عددی دیگر کنار تعداد مدافعین نفی اهمیت فلسفه و برای گروهی دیگر، برای به میدان آمدن و تلاش درجهت رویارویی و مقابله با این برداشت، تفاوتی در اصل مسئله به وجود نمیآورد.
فلسفه بهراستی، بهراستی از علم عقب مانده است. این به این معنا نیست که علم کنونی پاسخ همهی پرسشها را یافته است و همهی این پاسخها نیز صحیح و غیرقابلبرگشتاند. به این معنا هم که علم به انتهای کشفیاتش رسیده یا آنچه دریافت کرده برای توضیح جهان کافی است، نیست.
ازسوی دیگر به چنین باوری هم نمیانجامد که فلسفه دیگر نمیتواند پابهپای علم حرکت کند و راه پیشرفت و برونرفت از این وضعیت، برای همیشه به رویش بسته خواهد ماند.
اساساً جنگ بین علم و فلسفه تنها در کادرهای بستهی ایدئولوژیک میتواند وجود داشته باشد. در غیر این صورت برای جستوجوگران حقیقت، علم و فلسفه هر دو میتوانند کارآمد باشند و هرکدام مقدم بر دیگری عمل کرد، گو خوش باد.
آنچه اما به نظر نگارنده، تأسفبار مینماید، کُندشدن استفاده از دادههای علم تجربی در فلسفه است. کجاست آن تسلط و استفادهی سُهروردی از دادههای علم اُپتیک و نور، و دانش عملکرد بینایی در زمانه ش، که او را برای رسیدن به فلسفهای که به اسم خودش مشهور است، یاری کرده و اعتماد بخشیده است؟ نمیتوان از خود نپرسید آیا تسلط و استفادهی مشابه و همسطحی از دانش فعلی بشر، در فلسفه وجود دارد؟
البته که دامنهی پیشرفت علم تجربی آنقدر سریع و گسترده بوده است که برای اشراف بر تنها یک رشته از آن، عمری باید صرف کرد. اما سخن سر چنین تسلطی نیست و داشتن حتی آگاهی کوچکی از چگونگی کارکرد وسایلی که همهروزه مورد استفادهی ما قرار میگیرند و از آنها به طور مبسوطی سخن میگوییم، چون تلفنهمراه، کامپیوتر، یا آزمایشات پزشکی مثل گرفتن نوار مغزی و قلبی، بیشک بر نگرش فلسفی ما و زبان آن تأثیری عمیق خواهد گذاشت.
خیام که خود ریاضیدان بود و نجوم میدانست، در درک فلسفیاش، از تمام دانش و صنعت روزمرهای که در اختیارش بوده و شاهد آن است، بهره میگیرد؛ از کار کوزهگری و کارگاه کوزهگران که بیتردید از کنارشان میگذشته، گرفته تا لعبتبازانی که شاید در شهرها میگشته، و خیمهشببازی اجرا میکردهاند. همهی این مشاهدات که صنعت و فن آن روز در ارائهاش نقش داشته، در جستوجوی رمزوراز علت حضور بشر در این عالم و علت خروجش از آن دستمایهی شخص متفکر قرار میگیرند.
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز/ از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم/ رفتیم به صندوق عدم، یک یک باز
فلسفهی امروز به نوعی ژیمناستیک و بندبازی کلامی دچار شده است که حقیقت و پاسخ به پرسشهای اصلی فلسفه را در زبان و با درآویختن به بند واژهها و افعال و جملات انجام داده و گاه با خلق واژهها و عبارات سنگین و نامأنوس، بهجای خلق و کشف روابطی تازه، به نوعی هالترزدن و پرورش اندام بیانی میرسد که فاقد رنگوبوی واقعیت و تجربه است.
فلسفه از واقعیت و تجربه دور شده و درون خودش میچرخد و گاه قدم میزند. البته در برخی لحظات گریزی به علم فیزیک و بهخصوص فیزیک کوانتوم زده میشود، که نمیتوان این را استفاده از علم برای فهم تلقی کرد، بلکه دستاویز قرار دادن آن برای تبلیغ صحت اندیشهی خود میتوان به شمارش آورد.
وگرنه در فضای همین مقدار علم تجربی بشر، جنگیدن سَرِ زمینی و آسمانیبودن این یا آن پدیده، مادی یا معنویبودن بینگ بانگ، تقسیمبندیهای علم به ساحتهای قیچیشدهازهم، گمانهزنیهای غیرقابللمس برای وحی که در منزل تئوری و وهم باقی ماندهاند و به فهم نمیرسند، همگی بس عقبمانده و کهنه مینماید.
اگر خیام امروز زنده بود و از کامپیوتر و تلفن دستی استفاده میکرد، آیا از کوزهگر وکارگاه کوزهگری سخن میگفت یا صانعی که سیستمی به پیچیدگی خودش ساخته و آن را با قراردادن اپلیکیشنی میان برنامههایش، حتی به توان شورش و نافرمانی علیه خودش که صانع باشد، مجهز کرده است؟ داستان آفرینش با این روایت چگونه میتواند تفسیر تازهای یابد و نور تازهای به زوایایش تابانده شود؟
فیلمهای تخیلی علمی امروز داستانهای متعددی دارند از رباتهای ساختهشده توسط انسان که آنقدر پیچیده و شبیه به خود اوست که حتی میتوانند علیه خود انسان بجنگند. فیلمها وسریالهای تلویزیونی متعددی بر پایهی تصور چنین جنگی ساخته شده است.
خیام از سیمکارت تلفن دستیش که به او هویت واحد و یگانهای بین همهی مشترکین میداد و تمام تماسهای تلفنیاش، محل حضور و حرکتش، طول تماسهایش، همهوهمه را در هرلحظه زیر محاسبات مرکز مخابراتی قرار میداد، چه برداشتی نسبت به جایگاه یگانه و قابلشناسایی خودش در جهان پیدا میکرد؟ آیا با تفکر مختصری، درمورد پوس الکترونیک تلفن دستیاش که به او امکان ایجاد ارتباط با دورترین نقطه زمین را میداد، همان را در اندرون خودش جستوجو نمیکرد؟ نسبت به ماهوارههای موجود در مدار زمان برای دریافت امواج رادیویی و بازگرداندشان به زمین، آنتنهای مرکزی و محلی شرکتهای تولید خدمات، در جهت زیر پوشش قراردادن مشترکین، چه تصویری از توان دریافت و انتقال پیام بشر و کل کائنات در ذهن او متصور میشد؟
آیا انسان نمیتواند یک سیستم بسیار کامل حاوی برنامهها و اطلاعات محسوب شود که توان تماس، ارسال و دریافت پیام از کل جهان را داراست؟ سیستم پیچیدهی عصبی و مغز با میلیاردهای نورون، و تابش امواج الکتریکیاش که با دستگاه آنسفالوگرام قابلثبت است، و شاخکها و آنتنهای ظریف و موئین یاختههای عصبی، نمیتواند چون یک سیستم فرستنده، گیرندهای بینهایت نیرومند محسوب شود که قدرت گرفتن پیامهای الکتریک، معناطیسی، رادیویی و بسیاری دیگر از امواجِ هنوزناشناخته را دارد که در درون خود سیستم، ترجمه و پردازش میشوند؟
توجه را از این نکتهی بنیادین نباید دور کرد که جهان اطراف ما چون دریایی شناور در امواجی است که بسیاری هنوز ناشناختهاند اما برای برخی چون امواج رادیویی، گیرندهها و فرستندههایی ساخته شده و مورد بهرهبرداری آگاهانه قرار گرفتهاند. شاید برای درک همهی اینها، باید از این اصل پایهای آغاز کرد، که انرژیها قابلتبدیل به هم هستند.
این قانون را همهروزه تجربه میکنیم. انگشت بر کلید برق بفشارید تا الکتریسیته به نور تبدیل شود. دکمهی بخاریبرقی را بفشارید تا برق را به حرارت تبدیل کنید. آبمیوهگیری را روشن کنید تا برق به نیروی محرک و مکانیکی تبدیل شود. انرژیها به هم تبدیل و بهصورت امواج ساطع، دریافت، ترجمه و تبدیل میشوند.
تلفن دستی شما خود نوعی رادیوست که ارسال و دریافت صدا روی امواج در آن، نه توسط یک آنتن ثابت واحد بلکه ازطریق مراکز تقسیمشده و آنتنهای کوچکتر محلی، و اتصال آنها با مرکز اصلی صورت میگیرد. یعنی از تکنیک مدارهای مجتمع الکترونیکی بهجای مدارهای نیرومندی که ابعاد بزرگی داشتند و فضای بسیاری میطلبیدند، استفاده میشود. بهاینترتیب شمار افرادی که میتوانند از این سیستم استفاده کنند به نحو حیرتآوری افزایش یافته است. گوشی موبایل بیسیمی است که ازطریق امواج الکترومغناطیس با آنتن ارتباط دارد و از آن به شبکهی موبایل وصل میشود.
ابتدا تلفن شما نزدیکترین آنتن مخابراتی تلفن را شناسایی میکند. زمان اقدام به برقراری تماس تلفنی یا روشنکردن تلفنهمراهتان، تلفنهمراه شما یک پیام به همان آنتن ارسال میکند. در این مرحله تماس شما ازطریق کابل یا فیبر نوری به نقطهی دسترسی بیسیم حرکت میکند.
تلفنهای مدرن دیجیتالی قادرند میلیونها محاسبه را در هر ثانیه برای تراکمبخشیدن به جریان صوت انجام دهند تا اطلاعات صوتی و تصویری را نه بهصورت آنالوگ و ضبط تغییرات ممتد مغناطیسی روی نوار، بلکه تبدیل سیگنالها به یک سری صفر و یک روی حافظهی بینر (دو تایی) انجام دهند. امروز تا حد استفاده از فیبرهای نور برای انتقال امواج صوت پیش رفتهایم.
تحقق آرزوی دیرین بشر برای ارتباط با دوردست، که آزمایشات گوناگونی را برای یافتن ابزار و کانالهای مناسب میپیمایدـ با کشف الکتریسیته، نه اختراع آنـ وارد مرحلهی نوینی شد.
بعد از تولید و تسلط بر الکتریسیته، فهم این موضوع که الکتریسیته توان مغناطیسیکردن و جابهجایی را داراست، شتاب بیشتری به ارتباطات بخشید. بدینگونه تلگراف و مورس پا به میدان گذاشتند. سپس انتقال صدای انسان توسط تلفن میسر میشود؛ با اتکا به این قانون که امواج صدا را میتوان به سیگنالهای الکتریک تبدیل کرد. برای بالابردن امکان تماس مشترکین، مراکز مخابراتیای احداث میشوند. اندیشهی تقویت سیگنالهای الکتریک حامل صوت مطرح میشود. آنگاه دورهی تغییر سیمهای مسی هادی، با فیبرهای شیشهای اپتیک فرا میرسد و ایحاد سرعتِ باز بیشتر در حمل سیگنالها، و حمل تعداد بیشتری از آنها. حالا دیگر علاوه بر صوت، تصویر، فیلم، نوشته هم حمل میشود. تاآنکه نوبت کشف بیسیم میرسد. الکتریسیته میتواند بدون نیاز به سیم، ازطریق امواج ناپیدایی که رادیو نام میگیرد، در فضا منتشر شود. آنتنهای محلی خلق میشوند و ماهوارههای مخابراتی در مدار زمین قرار میگیرند.
کلامهای کلیدی پروسهای که به طور گذرا بیان کردیم، داشتن برنامهها و اطلاعات درونی، حضور شاخکها و آنتنها، قرارگرفتن زیر پوشش آنتنهای قویتر برای تقویت سیگنالها، هادیها و کانالهای عبور سیگنالها و کیفیت و اندازهی آنهاست.
وقتی نوبت به نانوتکنولوژی میرسد میتوان با میکروسکوپ نانو، امواج الکتریکی سلولها را جارو کرده بعد آنها را بازخوانی و به هرچه ریزترکردن ابزار گیرنده و فرستنده، تا حد سلول بشری، امیدوار بود. وقتی از نانوتکنولوژی صحبت میکنیم از ابعادی در اندازهی اتمها و مولکولها سخن میرانیم. نانو توانمندی تولید مواد، ابزار و سیستمها در اندازههای مولکولی و اتمی و در دست گرفتن کنترل این ساختههاست. فاینمن در 1960، طریقهی نگارش بیست و چهار جلد دایرة المعارف بریتانیکا را روی فضایی به ریزی نوک سوزن به طور تئوری مطرح میکند. اما میلیونها سال است که در طبیعت ساختارهای بسیار پیچیده با ظرافت نانومتری، مثل یک میکرب، ساخته میشوند.
قرارگیری مقادیر کلان اطلاعات در فضای کوچک هم برای زیستشناسان موضوعی بس آشناست هم برای ارگانیزم موجود زنده. در کوچکترین سلول انسانی همهی اطلاعات مربوط به موجود زنده ازقبیل رنگ مو، رشد استخوان و عصبها وجود دارند. در قسمت بسیار ریزی از سلول که به دی ان ای شناخته شده است، همهی این اطلاعات ذخیره میشوند. در این ذخیرهسازی اطلاعاتی، نهتنها تعداد اتمها بلکه نحوهی قرارگرفتن این زنجیرهسازی، نقش مهمی دارد. فایلهای اطلاعاتی موجود زنده فراواناند و اپلیکیشنها و مراکز کامپیوتریاش، حیرت انگیز.
خیام را در این باغ به تفرج و تدبر باید فرا خواند. او که در ذرات اطرافش نشان و اطلاعات گذشتگان را میبیند.
خاکی که بزیر پای هر نادانیست/ کف صنمی و چهره جانانیست
هر خشت که بر کنگرهی ایوانیست/ انگشت وزیر یا لب سلطانیست
هر ذره که در خاک زمینی بودهست/ پیش از من و تو تاج و نگینی بودهست
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست/ در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی/ دستی است که بر گردن یاری بودهست
در هر دشتی که لاله زاری بودهست/ از سرخی خون شهریاری بودهست
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید/ خالی است که بر رخ نگاری بودهست
اگر تولید کامپیوتری به اندازهی سلول بشری امکانپذیر باشد و به قول فاینمن تمام اطلاعات یک دایرةالمعارف را بتوان بر سر سوزنی گنجاند، چرا نتوانیم فکر کنیم که خود بشر، یعنی مغز و سلسله اعصاب و حتی میتوان جلوتر رود و بگوید تکتک سلولهایش دارای کامپیوترها و بهعبارتدیگر گیرندهها و فرستندههای بهغایت ریزِ حاوی اطلاعات است که میتواند به ارتباط و ارسال و دریافت پیام بپردازد؟ آیا بهاینترتیب بهراحتی نمیتوانیم تلهپاتی و دریافت امواج مغزی دیگران را تفسیر کنیم؟ هرچند هنوز با پسزدن تلهپاتی از حیطهی علم تجربی و تبعیدش به پارانورمال، جایگاه واقعیاش را از آن دریغ میکنیم؟ بهخصوص که علم پزشکی به وجود افرادی که سلولهای پوستی آنها نسبت به نور حساس است و به نوعی آن را میبیند، اشراف دارد؛ و به اینکه گوش برخی حیوانات امواج صوتی را دریافت میکنند که گوش انسان تواناییاش را ندارد یا از دست داده است. درهرصورت، نتیجهگیری همان است. بدن و سیستم بشر خود به گیرندهها و فرستندههایی مجهز است و میزان حساسیت و توانهای آن، اگر چه همیشه به عمل ادامه داده ولی هنوز مورد مطالعه و بهرهبرداری گستردهتر قرار نگرفتهاند. اگر نوار مغزی و قلبی میتوان گرفت، بهخاطر امواج الکترومغناطیس این دو عضو است. اندام انسانی یک مرکز گیرنده و فرستندهی امواج است و متناسب با قدرت این دو مرکز میتواند کاربرد داشته باشد.
اصلاً چرا کلیت انسان یک نمونه نانو از کل آفرینش نباشد؟ جمعشدن همهی اطلاعات و برنامهها، در یک نمونهی بسیار ریز.
آیا پس از چنین تفرجی باز خیام ناامید میبود که:
در پردهی اسرار کسی را ره نیست/ زین تعبیهی جان هیچکس آگه نیست
توجه داشته باشید که مناقشهی زمینی یا آسمانیبودن نیز به گذشتهها تعلق دارد. وگرنه نیک میدانیم که آسمان بالا و زمین پایین نیست. ما روی سیارهای کروی قرار داریم که گرد خورشید میچرخد، خورشید هم گرد خورشیدهای دیگر. آنچه آسمان مینامیم هم زیر پای ما قرار میگیرد هم بالای سرمان. اگرهم بینگ بانگ و انفجار نخستین را نقطه عزیمت جهان و پیدایش انسان قرار دهیم، بشر همانقدر زمینی است که آسمانی است. چون از غبار ستارگان و اختران دوردست امروزی به وجود آمده است. بوجود آمده یعنی اطلاعات مربوط به آنها را در خود دارد. ما نهتنها از اکسیژن و هیدرژن، بلکه از ذراتِ دیگر منتشر درفضا، از ذرات خورشید و نور ستارگان تغذیه میکنیم؛ یعنی اطلاعات آنها را وارد سیستممان میکنیم؛ دریافت اطلاعات یعنی دریافت پیام. ما سیستمی هستیم در حال مبادلهی دائم اطلاعات، در خواب و بیداری، با دورترین نقاط کیهانی. البته همانطور که در تاریخچهی ساخت تلفن و انتقال صوت دیدیم، همیشه وجود مراکز قدرتمند جذب امواج، آنتنها و ماهوارهها، محل استقرار آنها، مرغوبیت و خلوص بیشتر مراکز بینابینی، اهمیت ویژه داشتهاند.
نیما یوشیج در شعر “ری را ری را”، از تجربهای وحیگونه سخن میگوید، شنیدن صدایی و نامیدهشدنش، که هیبت این تجربه که زبان او را بند آورده و خواندن نتوانسته، هنوز او را تحت نفوذ خود دارد. چه دلیلی دارد که برای دیگرانی چنین تجربهای در حدود خفیفتر یا شدیدتر ممکن نبوده باشد؟
حتماً اگر نه در شهر خود، بلکه در سفرهایی که داشتهاید، سقفهای خانههایی را که مجهز به انرژی خورشیدیاند، دیدهاید. حال در نظر دارند با انتقال انرژی خورشیدی به ماه، که از زمین کوچکتر است و درنتیجه بر سطح آن تسلط بیشتری میتوان یافت، انرژی الکتریکی تولید کنند، و با تبدیل این انرژی توسط مایکروویوها، به امواج رادیویی و ارسال آن به زمین، به حرکت انرژی بهصورت بیسیم دست یازند.
ارسال و دریافت امواج به سطح کرهی زمین محدود نمیشود و بشر با در اختیار داشتن گیرندهی لازم، چه به طور شخصی و در وجود خود، چه ازطریق ابزاری که در راهاند، میتواند امواج منتشر ازطریق سیارات دیگر را نیز دریافت کند.
اینکه سخن یا پیام و سیگنالهای نوری این امواج چگونه میتواند به زبان هر ملتی که دریافتش میکند، قابلفهم باشد یا آیا موجودات آن سیارات زبانهای زمینی را میدانند یا نه، بهراستی در برابر عظمت دادههای علم تجربی سؤالات ناموجهی مینمایند. نور را میتوان به سیگنالهای صوتی تبدیل کرد، بسته به کانالها یا تونلهای هادی آن را به زبان،های مختلف درآورد.
من همهروزه از وسیلهی ساده و نسبتاً ارزانقیمتی استفاده میکنم، که با شنیدن صدای من، و حساسشدن به پسوپیش و فرکانس آن، میتواند مثل منشی، گفتههای مرا بنویسد؛ بهعبارتدیگر به خط دربیاورد.
هدف از این مقاله اطلاعرسانی درمورد تازهها یا جزئیات علومِ سخت مرسوم امروزی نبوده؛ اما مقصود این بوده و هست که فلسفه را به نوعی رزمگاه کلامی محدود نکنیم و از علوم تجربی که بهشخصه از کاربرد آنها سود بردهایم و میبریم، برای درک جهان و سؤالات فلسفی مدد بجوییم.
آخر با وجود تمام اپلیکیشنهایی که دانلود میکنید، مثل وایبر و واتسآپ، و ازطریق آن دورترین مسافتها را با صدای خود درمینوردید، عکسها و تصاویری که با تلفن دستیتان دریافت میکنید، ژیگاها و قدرتی که به تلفن برای وصلشدن به تلفنهای محلی یا بینالمللی میدهند، برنامههایی که روزانه در کامپیوترتان دانلود میکنید، به خواب بردن کامپیوترتان و بیدارکردنش، دوباره به کار انداختنش بعد از هر بهروزکردن برنامهها، و دهها مثال دیگر ازاینقبیل، چه جایی برای مناقشات امروزین سر وحی وجود دارد؟ آنچه ابزار دست روزانهی ما شده، در تعریف وجود انسانی ما و تاریخ ارتباطمان با جهان چه تماثیل تازهای مییابند؟
با چنین دادههایی و بهره از صنعت و علمی که هر روز از آن استفاده میکنیم، نه آنکه گاه به طور فرّار در کتابها و مجلات دربارهاش میخوانیم، داستان آفرینش چه روایتهای مدرنی میتواند داشته باشد و برخی سؤالات پایهای فلسفه چگونه میتواند چهرههای تازهای بیابد؟
از آگاه و ناخودآگاه چه درک تازهای و تصویر نوینی میتوان پرداخت؟
اشعاری که گاه توسط مفسرین همچون واقعیاتی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند، چگونه در سایهی دادههای علم تجربی، بهگونهای دیگر میتوانند با ما سخن بگویند؟
نیستانی که مولوی گمان میکند او را از آن بریدهاند، شبیه به محل استقرار آنتنهای نیرومند، یا محل اصلی پخش برنامهها نمیتواند باشد؟
مایلم برای حُسن ختام هم که شده، این بیت شعر را، “در آن زمینی که نسیمی وزد ز طُرهی دوست”، به این شیوه برگردانم: “در آن سرا که متصل بود به فیبرهای نور…”
و امیدوار باشم که تبدیل انرژی خورشیدی، به نیروی الکتریکی و الکترومنیتیک محدود نشود و بتواند به توان کسب اطلاعات و آگاهی بیشتر برای سقف کنونی ارتباطاتمان با آنچه در ناآگاهی بود منجر شود.